زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی نامه شهید نورعلی شوشتری میاندار وحدت شیعه و سنی در عمل

 سردار نورعلی شوشتری متولد سال 1327 روستای ینگجه از توابع بخش سرولایت نیشابور است. سال ها در سپاه تلاش و کوشش بسیار نموده است و فرماندهی مناطق مختلفی از جمله کردستان، آذربایجان وسیستان وبلوچستان را برعهده داشت.
سردار شوشتری که افتخار همرزمی شهیدان بزرگواری همچون شهید باکری و شهید برونسی را در کارنامه زرین خود دارد در اکثر عملیات‌ها با مسئولیت‌های مختلف به ویژه فرماندهی محورهای عملیاتی حضوری فعال داشت که هفت بار جراحت شدید و تحمل رنج و درد ناشی از آن ماحصل این حضور فعال و مخلصانه بود و بدین ترتیب افتخار جانبازی را چون برگ زرین دیگری برای کتاب زندگی سراسر مجاهدت او به ارمغان آورد.
با وقوع عملیات مرصاد وی به توصیه مقام معظم رهبری مسئولیت این عملیات غرورآفرین را بر عهده گرفت و به نقل از شهید صیاد شیرازی فرماندهی خوبی از خود به نمایش گذاشت تا جایی که در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می‌فرمایند: "در این دنیا که نمی توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد ."

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


فرماندهی لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیت‌های این فرمانده بزرگ و شهید والامقام است. وی از اول فروردین 88 نیز با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را عهده‌دار شد و موفق شد با تلاشی پیگیر و مجاهدتی خستگی‌ناپذیر ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی را در این استان به افتخارات خود بیفزاید. سردار شهید نورعلی شوشتری که سال‌های متمادی منصب خادمی افتخاری بارگاه ملکوتی امام رضا را نیز عهده‌دار بود، بارها در جمع همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه‌تکه شود.
سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرمانده قرارگاه قدس که در تدارک برگزاری همایش وحدت سران طوایف در استان سیستان و بلوچستان بود صبح روز یک شنبه 26مهر1388 در اقدامی تروریستی به فیض شهادت نائل آمد.
بچه روستا بود و در یک زندگی سخت و فقیرانه بزرگ شده بود و فردی رنج کشیده و بسیار محکم بود. به همین خاطر در طول زندگی خودش، به محرومان توجه ویژه داشت و خدمت به آنان را عبادتی بزرگ می دانست.
در برنامه‌ای که برای منطقه جنوب شرق کشور اعلام کرده بود، چند بند وجود داشت که از آن جمله، رسیدگی به وضعیت اشتغال مردم منطقه، رفع محرومیت از مردم، اتحاد قبایل و واگذاری برقراری امنیت به نیروهای بومی، برقراری امنیت پایدار و فراگیر و... در پایان هم ایشان یک کلمه را نوشته بود که یک نشانه بود: «شهادت.»

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


ایجاد وحدت پایدار میان شیعه و اهل سنت
محمد ایوب هاشم‌زهی" یک طلبه جوان اهل سنت" گفت: نامگذاری این شهیدان به نام شهدای وحدت ابتکاری جالب و گویای علت شهادت این بزرگواران است.
وی افزود: ابتدای آمدن سردار شوشتری به استان سیستان و بلوچستان تصور می‌شد فضای نظامی بر منطقه حاکم شود اما بر خلاف این تصور شاهد بودیم که سردار شوشتری دنبال برنامه‌های دیگری است و بیشتر بر اقدامات فرهنگی و محرومیت‌زدایی از منطقه تاکید دارد.
وی ادامه داد: حرکت فرهنگی سردار شوشتری بارقه امید را در دل جوانان اهل سنت زنده کرد و بسیاری از طوایف و بزرگان اهل سنت از این حرکت سردار استقبال کردند. هاشم‌زهی افزود: برای ما جالب بود که سردار شوشتری همچون پدری دلسوز دست نوازش بر سر یتیمان می‌کشید و از بیوه‌زن‌ها و پیرمردان و پیرزنان سرکشی و به نیازمندان و مستمندان دست یاری می‌رساند. وی افزود: سردار شوشتری با درایتی که داشت متوجه شده بود که دشمن وحدت مردم شیعه و اهل سنت منطقه را هدف گرفته است و به همین خاطر او نیز تاکید اصلی بر تقویت وحدت و اخوت دینی داشت.
هاشم‌زهی ادامه داد: صداقت سردار شوشتری در رفتارها و برخوردهایش با مردم منطقه خیلی زود نتیجه داد و همانطور که او عشق مردم محروم بلوچستان را در دلش جای داده بود مردم منطقه هم عاشق رفتارهای وحدت آفرین او شدند.
وی افزود: این وضعیت برای دشمنان استکبارگر و عوامل مزدور آنها قابل تحمل نبود زیرا تمام نقشه‌های خودشان را نقش بر آب می‌دیدند و به همین دلیل در یک اقدام کور تروریستی سردار شوشتری و همراهانش را به شهادت رساندند. وی ادامه داد: اوج قساوت و کینه دشمن با اسلام و مسلمانان در جریان شهادت شهید شوشتری برای همه آشکار شد زیرا در این واقعه تلخ تروریستی علاوه بر سردار شوشتری و همراهانش جمعی از مردم بیگناه و کودکان معصوم اهل سنت نیز به شهادت رسیدند.

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


وی افزود: به رغم تصور دشمن مبنی بر ایجاد شکاف بین شیعه و اهل سنت وحدت و اخوت مسلمانان بیشتر و دست دشمن برای همه رو شد.
"غلام رسول ارباب زهی" یک شهروند بلوچ نیز در این باره گفت: شهادت شهید شوشتری دل ما اهل سنت را خون کرد و مردم منطقه را از خدمات شایسته این سردار رشید اسلام محروم ساخت.
وی ادامه داد: سردار شوشتری در مدت کمی که در سیستان و بلوچستان فعالیت خود را آغاز کرده بود توانست اقدامات مفیدی برای مردم منطقه انجام دهد که احداث بیمارستان‌های مجهز صحرایی در مناطق محروم بلوچستان از جمله همین اقدامات است.
وی افزود: پیش از احداث این بیمارستان‌ها مردم منطقه مجبور بودند کیلومترها مسافت را برای بهره‌مندی از خدمات درمانی در شهرهای بزرگ طی کنند اما با احداث این بیمارستان‌ها که حتی امکان انجام پیشرفته‌ترین جراحی‌ها را با حضور پزشکان حاذق و متخصص فراهم ساخته بود مردم منطقه با خیالی آسوده و به راحتی از این خدمات بهداشتی و درمانی استفاده می‌کردند. وی ادامه داد: شهادت سردار شوشتری گرچه برای همه مردم منطقه واقعه‌ای بسیار تلخ بود اما خوشحالیم از اینکه به لطف خون پاک این شهید و برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدامات سردار شوشتری ابتر و ناتمام باقی نماند و پس از شهادت او نیز شاهد افتتاح چند بیمارستان دیگر در مناطق بلوچستان بودیم.

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


ارباب‌زهی افزود: سردار شوشتری با شناخت درستی که از مردم بلوچ منطقه حاصل کرده بود توانست امنیت را نیز در استان پهناور سیستان و بلوچستان بومی‌سازی کند و حفظ و حراست مرزها را به دست جوانان غیرتمند طوایف بلوچ بسپارد. وی افزود: دفاع از مرزهای میهن اسلامی برای اهل سنت همچون دفاع از ناموس و شرف آنها ارزش دارد و شهید شوشتری به خوبی این نکته را دریافته بود.
"عبدالکریم هوتی" یکی دیگر از شهروندان اهل سنت منطقه نیز با بیان اهمیت بزرگداشت یاد و خاطره شهدای وحدت گفت: حال که این شهیدان بزرگوار دیگر در بین ما نیستند وظیفه داریم به هر شکل ممکن یاد و خاطره این بزرگ مردان را گرامی بداریم. وی ادامه داد: بزرگداشت یاد و خاطره این عزیزان کوچکترین کاری است که از دست ما ساخته است و ضمن قدردانی از زحمات شهدای وحدت موجب آشنایی بیشتر جوانان با اهداف متعالی آنان می‌شود. وی افزود: شهادت سردار شوشتری در کنار کودکان و سران طوایف بلوچ و اهل سنت منطقه بیانگر اوج وحدت و همدلی شیعه و اهل سنت است و ما باید این پیام وحدت را که شهدای وحدت با نثار خون خودشان ایجاد کردند قدر بشناسیم و به گوش جهانیان برسانیم.


بخشی از وصیت‌نامه شهید شوشتری:
دیروز از هرچه بود گذشتیم- امروز از هرچه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو می‌دهد. آنجا بر درب اتاقمان می‌نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست؛ الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

زندگی نامه شهید یوسف کلاهدوز :تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­‌های شهید کلاهدوز بود ولایت­‌پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی

در اول دی‌ماه 1325 در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را «یوسف» گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونه‌ای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسئولین مدارسی که شهید در آن تحصیل می‌کرد را جلب می‌کرد.

با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعه‌ آگاهی‌های علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیافزاید. او با مطالعه‌ کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانه‌ای را در دبیرستان تأسیس کند و جوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته بودند و مانع‌تراشی می‌کردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد.

پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ علی­رغم آنکه ارتش آن زمان، فضای مناسبی برای فعالیت افراد مذهبی نبود ـ ولی او با اهدافی خاصی وارد دانشکده‌ افسری شد. شهید کلاهدوز در کسوت یک فرد نظامی هر چند خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان می‌داد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزش‌های اسلامی می‌پرداخت و افرادی که تقیدات مذهبی داشتند را شناسایی می کرد و به تشکل‌های اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند می‌داد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکره‌ حاکمیت آن زمان وارد کند. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد و هر جا شخصیتی را می‌شناخت که در راه اعتلای اسلام قلم‌ می‌زد و قدم برمی‌داشت با او ارتباط برقرار می‌کرد. شهید دکتر آیت و شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت.

توجه او به قرآن و آموزه­ های دینی باعث حساسیت عمال رژیم پهلوی شده بود. آنها مدتی شهید کلاهدوز را تحت نظر داشتند، هرچند او با انواع لطایف‌الحیل آنها را فریب می‌داد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت او نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضد‌اطلاعات شد، بلکه دلیلی برای حسن ظن آنها شد و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی را دادند. ورود شهید کلاهدوز به گارد این بستر را برای او فراهم کرد تا ضمن تشکیل هسته‌های بینش در گارد و ارتش، اطلاعات لازم را جمع ­آوری کند و در زمان مناسب به دستگاه حاکمه ضربه وارد کند. او هر قدمی را که برمی‌داشت همه جوانب را در نظر می­گرفت، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمی‌کشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بی‌گدار به آب زد. زیرا من از آقا (حضرت امام خمینی (ره)) دستور می‌گیرم.»

وی در مدت حضورش در گارد شاهنشاهی به رغم اینکه جامعه در یک حالت خفقان به سر می‌برد، اما با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنمایی‌های ایشان بهره می‌برد و در تشکیل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی می‌کرد که اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.

یکی از موقعیت­های خوب دیگری که برای سردار شهید کلاهدوز فراهم شد، تدریس در دانشکده افسری بود. او از این طریق می‌توانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند. شهید در ادامه فعالیت­های خود برای تبلیغ اسلام در ارتش، انواع فعالیت‌ها را انجام می‌داد و از هیچ کوششی دریغ نمی­‌کرد.

در دوران اوج گیری انقلاب، فعالانه در تمامی صحنه‌ها حضور یافت و با ورود امام(ره) به ایران، بر فعالیت‌های خود ‌افزود. شهید کلاهدوز مواقعی که افسر نگهبان می‌شد دفتر وقایع روزانه را بررسی می ­کرد و اطلاعات مهم را در اختیار رهبران مبارزه قرار می‌­داد تا ضمن تجزیه و تحلیل، خط مشی مبارزات را تعیین کنند.

او در شب 21 بهمن 1357، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان‌، می‌­شود که از اقداماتی فاجعه‌آمیز حکایت می­ کرد. از این رو، پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل می‌گیرد و خود را به اتاق فرماندهان ارشد ارتش می‌رساند و متوجه نیت پلید آنها می ­شود. شهید کلاهدوز زمانی که از نقشه شوم فرماندهان ارتش با خبر می­ شود اطلاعات جمع آوری شده را در اختیار رهبران قیام می ­گذارد و خود تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانک ها می‌شود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم را مبنی بر گلوله‌باران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راه‌آهن و محل استقرار امام راحل را عقیم می‌گذارد.

سرانجام انقلاب اسلامی پس از طی مراحل سخت مبارزاتی، به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و با پشتیبانی مردم دلیر و انقلابی ما پیروزی رسید.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با اراده‌ای خلل ناپذیر، شب و روز در مسیر اعتلای کشورمان گام برداشت. او زمانی که عده­‌ای دم از انحلال ارتش می‌زدند سخت مخالفت کرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، کار سامان بخشیدن به ارتش را برعهده گرفت.

هسته مرکزی گروهی که این وظیفه خطیر را بر عهده گرفتند شهیدان کلاهدوز، اقارب‌پرست و تنی چند از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی بودند که تشکیل ارتشی مکتبی یکی از دستاوردهای این گروه بود.

سردار شهید یوسف کلاهدوز به همراهی شهید منتظری و تنی چند از نیروهای متعهد، تشکیلاتی را به نام «پاسداران انقلاب» قبل از تشکیل سپاه ایجاد کردند. هنگامی که سپاه به عنوان یک نهاد به صورت رسمی توسط حضرت امام (ره) ایجاد شد، شهید کلاهدوز جزو اولین کسانی بود که با میل و رغبت به سپاه روی آورد و به عنوان یکی از اعضای شورای عالی سپاه انتخاب شد و باید او را به حق از بنیانگذاران و از محورهای اصلی سپاه دانست.

بسیاری از دوستان و همرزمان وی معتقدند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگی‌هایی که بر یک سپاهی و یک پاسدار اسلام مترتب است در وجود او گرد آمده بود. نقش او در لحظه لحظه­ های رشد این نهاد مقدس مشهود بود و در تدوین اساسنامه تشکیلاتی این نهاد مردمی از جمله افرادی بود که تاثیرگذار بود.

شهید کلاهدوز از همان ابتدا، امر مهم آموزش در سپاه را از طرف نماینده شورای انقلاب برعهده گرفت که به دلیل توانمندی‌ای که از خود نشان داد قائم‌مقام فرمانده سپاه شد. او از جمله کسانی بود که توانست سپاه را در مقابل تمامی توطئه­ های داخلی و خارجی حفظ کند. شهید کلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نکرد و بر این اساس جلسات متعددی را با فرماندهان ارشد ارتش و سپاه برگزار می‌کرد که به همت او و یارانش پس از مدتی ارتش و سپاه دو بازوی توانمند انقلاب شدند.

شهید کلاهدوز معتقد بود که سپاه باید دارای نیروی منظم زمینی و هوایی باشد و برای تحقق این هدف، به کمک افراد متخصص و متعهد طرح تشکیل یگان هوایی را در سپاه تهیه کرد. این یگان، در شهریورماه 1366 به فرمان حضرت امام(ره) به عنوان نیروی هوایی سپاه رسماً تشکیل و گسترش یافت.

شهید کلاهدوز دریافته بود که آمریکا درصدد ترفندهای جدیدی برای ضربه‌زدن به انقلاب است. از این رو مسأله جنگ‌های پارتیزانی و آموزش آن را برای کادر سپاه پیشنهاد کرد. او در پی جذب نیروهای نخبه در سپاه بود چون اعتقاد داشت سپاه به افراد متعهد و متخصص نیاز دارد و برای این منظور از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد.

جنگ تحمیلی برای شهید کلاهدوز پلکانی شد تا برای رسیدن به عرش الهی از آن بالا رود و زردی چهر‌ه­ اش را با سرخی شهادت، صبغه‌ای الهی بخشد.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز که در عملیات شکستن حصر آبادان، که با فرمان صریح حضرت امام (ره) آغاز شد، نقش بسزایی داشت.

سرانجام سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز در 7 مهرماه 1360 زمانی که به همراه امیران شهید ولی الله فلاحی، موسی نامجو، جواد فکوری و سردار شهید سید محمدعلی جهان‌­آرا جهت ارائه گزارش عملیات ثامن­‌الائمه(ع) به حضرت امام(ره) از جبهه‌­های جنوب عازم تهران بود بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پروانه‌­وار با پروبالی سوخته به جمع یاران قدیمی‌اش، شهیدان باهنر، رجایی و بهشتی پیوست و در جوار آنان آرام گرفت. وقتی خبر شهادتش به سپاه رسید عده‌ای از پاسداران می‌گفتند که سپاه یتیم شده است.

در واقع این شهید والامقام از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان رجایی و باهنر در اقدام تروریستی در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، و او در این حادثه مجروح شد، همواره در انتظار شهادت بود.

خاطرات سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز

حق الناس

ما در طبقه پایین زندگی می­ کردیم و آقای کلاهدوز طبقه بالا. هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم. یک شب اتفاقی در را باز کردم. دیدم پوتین­هایش را در آورده و دست گرفته و از پله­ های بالا می ­رود، فهمیدم طوری رفت و آمد می­ کرده تا مزاحم همسایه ­ها نشود.

صبحها چون زود می­ رفت، ماشین را تا سر کوچه خاموش هل می ­داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می­ کرد تا مزاحمتی برای همسایه ­ها ایجاد نکند. شبها هم وقتی دیر می­ آمد، ماشین، را خاموش می­ کرد و هُل می­ داد و به پارکینگ می ­آورد تا مبادا مزاحم کسی شود.

مثل همه

یک روز آمد سالن غذا خوری، خیلی شلوغ بود. همیشه وقتی می­ آمد که صف غذا خلوت شده باشد. بچه­ ها با دیدن او راه را باز کردند. وقتی اصرار کردند، ناراحت شد و گفت که از تفاوت قائل شدن خوشش نمی ­آید.

یک بار برایش غذا بردم. ناراحت شد و گفت: «دیگر از این کارها نکن. من هم باید مثل بقیه در غذا خوری غذا بخورم». بعد از غذا همیشه غذایش را هم می ­شست و هرگز این کار را به دیگری واگذار نمی ­کرد.

روحیه همدردی

یک شب منزل بنی ­صدر دعوت شده بودیم برای شام. دیدم ناراحت است. گفتم: «چی شده آقای کلاهدوز؟» گفت: «از این که آقای بنی­ صدر چنان میزی برای شام چیده بود، خیلی ناراحت شدم. الان زمانی نیست که چند نوع غذای متفاوت در سر سفره بچینیم». غذای شهید خیلی ساده بود. مثلاً نان و بادمجان و یا آبگوشت.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ساده زیستی

این اواخر دو دست لباس بیشتر نداشت. یکی را می­ شست و آن یکی را می­ پوشید. وقتی که من روز تولدش یا عید برایش لباس می­ خریدم تا بهانه ­ای دستش نباشد، می­ گفت: «یک خواهش ازت دارم. اونم اینکه دیگه برام لباس نخری. می­دونی که نمی ­پوشم». اما با این وجود قبل از انقلاب، شیک پوش ­ترین افسر ارتش توی گارد بود.

تواضع

اولین کسانی که شروع به پی ­ریزی تشکیلات سپاه پاسداران کردند، سه نفر بودند؛ شهیدان کلاهدوز، محمد منتظری و موسی نامجو. اما با این وجود وقتی ساختمان جدیدی را برای استقرار تشکیلات سپاه در نظر گرفته بودند، جارو به دست گرفته بود و مشغول تمییز کردن اتاق ­های ساختمان بود. تمام سر و ریش پوشیده از گرد و غبار بود.

افسر خاکی

همسر شهید

سربازها خیلی دوستش داشتند. به حرفش گوش می­ کردند. با این که یوسف بر عکس افسرهای دیگر گماشته نداشت، ولی سربازها هر وقت که ما اسباب کشی داشتیم و با خبر می ­شدند، خودشان می ­آمدند کمکمان.

وقتی سفره می ­انداختم، یوسف هم می­ نشست پیششان و همراهشان غذا می­ خورد؛ سر یک سفره. آن هم تو دوره ­ای که این چیزها خلاف عرف ارتش بود. کاری نداشت که خودش افسر است و آن­ها سرباز صفر. خودشان می­ گفتند: «وقتی این جا می­ آییم، انگار اومدیم تفریح». برای همین که گماشته قبول نمی­ کرد و به دلیل برخوردش با سربازها، افسرهای دیگر تعجب می­ کردند. برایشان سوال بود که چرا این افسر با چنین درجه ­ای این طور رفتار می ­کند.

جرات عذرخواهی داشتن

دیدم خانمش تنها آمده، فهمیدم که حتماً با یوسف حرفش شده. بعد دیدم در می­ زنند. در را باز کردم. یوسف بود یک کاغذ بزرگ گرفته بود جلوی سینه­ اش، روی آن نوشته بود:«من پشیمانم». همه تا او را دیدند زدند زیر خنده، خانمش هم خندید و جوّ خانه عوض شد.

فروتنی

روزی برای او یک سخنرانی ترتیب داده شده بود. آمد و گفت که عنوان قائم مقام سپاه پاسداران را به کار نبریم و فقط بگوئیم یک برادر پاسدار قصد سخنرانی دارد. می­ گفت: «نبایستی در سپاه قطب درست کنیم».

روح لطیف

همسر شهید

یوسف نبود. سر حامد به سنگ باغچه خورده بود؛ مثل فواره از سرش خون می ­آمد، سریع بردمش درمانگاه. یوسف که آمد، ترسیدم ناراحت شود و بگوید چرا مواظبش نبوده ­ام؛ از بس که به بچه حساس بود.

حامد را توی اتاق خواباندم و آمدم بیرون. چایی را که گذاشتم جلوی یوسف، گفت: «حامد کو؟ سر و صدایش نمی ­آید». گفتم: «خوابیده» بعد آرام آرام قضیه را برایش گفتم. چشم­ هایش خیس شد. لبش را گاز گرفت و گفت: «تقصیر منه که تو رو با حامد آورده ­ام اینجا. من و ببخش. چاره ­ای نداشتم».

یاد شهدا

می­ گفت: «کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب شود تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم».

گاه می ­شد که نیروهای رده بالای سپاه را جمع می ­کرد و به بهشت زهرا می­ برد و در آنجا از آنان میثاق می ­گرفت که در واقع ادامه دهنده راه شهدای انقلاب باشند.

بی پیرایه

همیشه با یک پیکان مدل پایین که متعلق به خود او بود، رفت و آمد می­ کرد و از اینکه کسی را به عنوان محافظ، با او همراه کنند، گریزان بود و آن گاه که به او گفته شد برای حفظ جانش به عنوان قائم مقام سپاه لازم است که دو نفر محافظ داشته باشد، پس از اصرار فراوان یک نفر را پذیرفت و گفت: «خود من هم آن دومی هستم. اخر من یک فرد نظامی­ ام و خوب بلدم از اسلحه استفاده کنم».

اخلاص

دیدم صورت و پلکهایش سوخته ولی با همان حال پشت میز مشغول کار است. شگفت زده شدم، می ­دانستم که 45 دقیقه پیش هنگام انفجار در دفتر نخست وزیری بوده، گفتم: «خوب، چطور شد آقا یوسف؟» با بغض در گلو گفت: «من شانس نداشتم. خدا مرا نخواست». بیمارستان هم نرفت برای پانسمان صورتش. حتما نمی­ خواسته جلوی عکاس و فیلمبردار برود.

بیت المال

وقتی لیست اقلام خریداری شده را نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریداری آن ضروری نبود، بر آشفته شد و با اعتراض گفت: «چه ضرورت دارد این چیزها از خارج خریداری شود و ارز مملکت صرف آنها بشود؟»

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ای کاش من هم

در مراسم صبحگاه به طور مستمر شرکت می­ کرد. یک روز گفتیم که ضرورت ندارد شما در مراسم حضور داشته باشید. در کمال جدیت گفت: «اگر بخشنامه ­ای نوشتیم و ابلاغ کردیم، باید برای همه یکسان اجرا شود. اگر برای دیگران است، برای من هم هست. اگر قانون صبحگاه خوب است، برای همه خوب است و اگر بد است، برای همه بد است. اگر امروز، من در صبحگاه حاضر شده ­ام، انگار پای نامه ­ای را امضاء کرده ­ام.»

رفتاری مهربانانه
 
همسر شهید

یک روز من و یوسف در خانه نشسته بودیم. صدای زنگ در آمد، در را باز کردم. دو نفر پشت در بودند. می­ گفتند با کلاهدوز کار دارند. بعید می ­دانستم که با آن وضع حجاب و کراوات و تیپ غربی، کلاهدوز آنها را به منزل راه بدهد، یوسف به محض دیدن آنها مسرور شد. جلو آمد، مرد را در آغوش گرفت و با شادی آنها را به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. حسابی تعجب کرده بودم. بعد از اینکه آنها رفتند، گفت: «این رفتار من به خاطر آن است که آنها را انسان­هایی می ­دانم که مستعد پذیرش حق و حقیقت هستند. از این رو اعتقاد دارم که برخورد درست ما می ­تواند تاثیر زیادی بر آنان بگذارد.» 

حرف حق

روی چمن­ ها نشسته بودیم و گرم صحبت بودیم که صدای آمرانه­ ای از پشت سر گفت: «برادرها! از روی چمن بلند شوید». به طرف صدا برگشتیم. دژبان آن قسمت بود. کلاهدوز بلافاصله، بدون آنکه چیزی بگوید، از روی چمن­ ها بلند شد و از محوطه چمن خارج شد. گفتم: «شما مگر مسئول اینجا نیستید؟ چرا اجازه می­ دهید که یکی از نیروهای تحت امرتان با شما اینگونه برخورد کند؟» در کمال خونسردی جواب داد: «این چه حرفی است که می ­زنی؟ مگر می ­شود حرف حق را نشنیده گرفت؟ اشتباه از طرف ما بود. باید کمی انصاف داشت.»

عمل به تکلیف

کلاهدوز توطئه انحلال ارتش را که در آن روزها شایع شده بود، دریافت و بعد از فرمان امام(ره) که فرمودند: «ارتش باید پا برجا بماند و تنها عناصر جنایتکار و مهره ­های وابسته به رژیم سلطنتی از آن طرد شوند». با همت والای خویش و چند تن از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی، یک هسته مرکزی تشکیل داد و کار سامان بخشیدن به ارتش را به عهده گرفت.

وظیفه شناسی

در بحبوبه انقلاب، هرگز لباس گارد را از تن در نیاورد تا مبادا افراد رژیم به او مظنون شده و مانع از انجام وظایف اصلی او که همان شناسایی مهره ­های سرشناس رژیم و تحویل آنان به نیروهای انقلابی بود شوند. در حالی که ممکن بود مردم او را به جرم گاردی بودن از بین ببرند ولی می­ گفت: «من باید وظیفه ­ام را انجام بدهم و از اینکه در این راه فدا شوم، ابایی ندارم.»

عشق به شهادت

در قضیه انفجار ساختمان نخست وزیری وی در آنجا بود؛ سر و صورتش سوخته بود. وقتی که به خانه برگشت، تا مدتی گریه می­ کرد و اشک می­ ریخت که چرا به فیض شهادت نائل نیامده است.

پیش بینی شهادت

روزی مرا صدا زد و گفت: «بیا به دندان­ های من خوب نگاه کن.» گفتم:«دوباره وقت برای شوخی پیدا کردی. دندان هایت را برای چی نگاه کنم.»

گفت: «دندان عضو سخت و محکمی است. اگر حادثه ­ای برای انسان اتفاق بیفتد مقاومت دندان بیشتر از اعضای دیگر است.» این حرف، آن روز برایم شوخی بود ولی وقتی با آن وضعیت به شهادت رسید. از روی دندانهایش او را شناسایی کردیم.

خواهر شهید

عازم مکه بودم. رفتم تهران برای سفر. گفتم: «خوب است شما هم با پرواز آخر بیایید که در روز اعمال آنجا باشید». با حالتی از تعجب گفت: «آنجا خانه خداست، ولی اگر شهید شوم، مستقیم می­ روم پیش خدا. شما دعا کنید که من زودتر شهید بشوم.»

زندگی نامه شهید محمد علی رجائی رئیس جمهور ایران و معلم اخلاق

شهید گرانقدر محمدعلی رجائی در سال 1312 هجری شمسی در خانواده‏ای متدین در شهرستان قزوین چشم به جهان گشود.

پدر بزرگوار او مرحوم کربلائی عبدالصمد در بازار به شغل علاقبندی(تکمه فروشی و وسایل خرازی) روزگار می‏گذرانید و از اعضای ثابت انجمن منتظرین امام زمان(ع) قزوین به شمار می‏رفت. کربلائی عبدالصمد با همیاری دوستان دیگر بازاری خود که عموماً از افراد متدین و متعهد بودند با پرداخت مبالغ مختصری به دوام جلسات و بقای این انجمن کمک می‏کردند .

نقش این انجمن در دورانی که روسها در قزوین حضور داشتند و افکار غیر مذهبی و مارکسیستی خود را در بین جوانان ترویج می‏نمودند در جهت مصونیت از آسیب‏پذیری جوانان قزوین بسیار حساس بود. مرحوم کربلائی عبدالصمد در چنان مرحله‏ای از تدین قرار داشت که رژیم پهلوی(اول) را رژیمی غاصب و معامله با مأموران دولت پهلوی را حرام می‏دانست مثلاً اگر ناچار می‏شد جنسی را به مأمور دولت بفروشد وجه آن را با بقیه پولهای خود مخلوط نمی‏کرد بلکه در جایی مستقل نگه می‏داشت تا در مصارفی مانند پرداخت عوارض و مالیات... آن را به خود دولت برگرداند.

مادر شهید رجائی زنی پاکدامن و متدین بود که در بین اعضای فامیل از شخصیت و احترام خاصی برخوردار بود. پس از درگذشت شوهر در سال 1316 دامان پاک و پرمهر این بانوی فداکار کانون تربیت شهید رجائی گردید.

شهید رجائی پس از مرگ پدر آنگونه که در خاطرات خود گفته است، با نظارت دائی و مساعدت برادر بزرگ خود دوران حساس طفولیت را سپری کرد. از همان آغاز با علاقه و استعدادی که از خود نشان می‏داد به همراه برادر بزرگ خود در جلسات و هیئت‏های مذهبی عزاداری نوجوانان محلی که در آن زندگی می‏کرد، شرکت می کرد. در ایام عزاداری سالار شهیدان بارها دیده می‏شد این نوجوان کم سن و سال با جثه لاغر و ضعیفی که داشت در پیشاپیش صفوف نمازگزاران می‏ایستد و به مردمی که به خوبی پدر او را می‏شناختند خطاب می‏کند که مردم من محمد یتیم هستم و پس از آنکه حال و هوای مجلس را دگرگون می‏کرد دفترچه کوچک نوحه خود را در می‏آورد و برای مردم نوحه می‏خواند.

از همان آغاز خصوصیات منحصر بفردی که در او دیده می‏شد، شخصیتی قابل توجه را در اذهان برای وی در آینده ترسیم می‏نمود.

فوت پدر، خانواده را دچار تنگی و سختی معیشت کرد تا جای که محمدعلی که دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان ملی فرهنگ می‏گذرانید ناچار شد در این دوره بجای اینکه مانند سایر همسن و سالهای خود به بازیها و سرگرمیهای دوران کودکی بپردازد، در مغازه یکی از بستگان نزدیک خود در بازار قزوین ضمن تحصیل به کار مشغول شود، که این امر تا پایان دوره تحصیلات ابتدایی او ادامه داشت.

محمدحسین، برادر بزرگ شهید رجائی از دوران شاگردی برادر خود در بازار قزوین خاطره عجیبی دارد که حاکی از ظهور تدریجی ابعاد برجسته شخصیت شهید رجائی است، وی می گوید:

«صاحب مغازه‏ای که برادرم شاگردی او را می‏کرد به دلیل کمی سن و یتیم بودن وی، گاهی با او رفتاری از روی ترحم داشت اما محمدعلی که نمی‏خواست با او رفتار ترحم آمیزی بشود، این رفتارها را نمی‏پسندید و عکس العمل نشان می‏داد.»

گاهی هم که از برخی اعضای فامیل چنین رفتاری را می‏دید به اعتراض می‏گفت:

من می‏دانم چون پدرم را از دست داده و یتیم هستم این برخوردها را با من می‏کنید.»

دوران نوجوانی.

دوران نوجوانی و جوانی شهید رجائی آکنده از نکات جالب است. به رغم آنکه محیط رشد وی یک محیط مذهبی بود اما در میان هم سن و سالهای او رفتار ناپسند شیوع فراوان داشت و محمدعلی جدا از آنکه در هیچ یک از اعمال و رفتار ناپسند همسالان خود مشارکت نکرد، بلکه تلاش نمود با فراهم‏ کردن وسایل ورزش باستانی، توجه آنها را به ورزش معطوف نماید.

اوقات فراغت او به درس و مطالعه می‏گذشت، به نحوی که اهتمام او به مطالعه دروس زبانزد اعضای فامیل بود. بارها دیده می‏شد در محافل گرم و صمیمی خانوادگی کتاب درسی خود را می‏گشود و بی‏اعتنا به حوادث اطراف خود که معمولاً برای یک نوجوان جذاب است، مشغول مطالعه یا انجام تکالیف درسی خود می‏گردید.

شهید رجائی برخی دیگر از اوقات فراغت خود را به زیارت امامزاده شاهزاده حسین و دیگر بقاع متبرکه قزوین اختصاص می‏داد. وی با درآمد مختصری که از بازار بدست می‏آورد در روزهای جمعه دوچرخه‏ای کرایه می‏کرد و با هم سن سالهای خویشاوند خود از صبح تا بعدازظهر به تفریح و زیارت می‏پرداخت.

از عادت خوب او در این دوران آن بود که روزهای جمعه بر تربت پدر و برادرش که در نزدیکی شاهزاده حسین مدفون شده‏اند حاضر می‏شد و فاتحه می‏خواند و برای آنها طلب آمرزش و رحمت می‏کرد.

در این دوران مادر شهید رجائی با فداکاری هر چه تمامتر فرزندان خود را تربیت می‏کرد. شهید رجائی از این دوران و فداکاری مادرش چنین گفته است:

«مادرم با تلاش و کوشش و حفظ شدید حیثیت خانوادگی در بین همه فامیل، ما را با یک وضع آبرومندانه‏ای اداره می‏کرد و برای اداره زندگی‏مان به کارهای خانگی که آن موقع معمول بود نظیر شکستن و هسته کردن بادام و گردو و فندق و از این قبیل کارها می‏پرداخت.تنها دارایی قابل ملاحظه ما یک منزل کوچک بود که زیرزمینی داشت . مادرم با تلاش پیگیر در آن زیرزمین اقدام به پاک کردن پنبه و هسته کردن بادام و گردو و ... می نمود و زندگیمان را به طرز آبرومندانه‏ای اداره می‏کرد. اغلب اوقات سرانگشتانش ترک داشت وقتی علت آن را می‏پرسیدند اظهار می‏کرد در اثر شستن ظروف و لباس و کارهای منزل چنین شده است.»

نتیجه تصویری برای شهید محمد علی رجائی

مهاجرت به تهران .

سختی معیشتی که خانواده به شدت با آن درگیر بود باعث شد برادر بزرگ شهید رجایی به تهران عزیمت نماید و برادر کوچک و مادر خود را در قزوین نگه دارد. در سال 1326 که محمدعلی چهارده ساله بود تصمیم گرفت برای ادامه کار در بازار به تهران عزیمت کند. او با مادرش به تهران آمد و در منزلی که برادرش اجاره کرده بود ساکن شد.

پس از استقرار با کمک و راهنمایی برادرش به شاگردی در بازار تهران پردخت. ابتدا در یک مغازه آهن فروشی و سپس بلورفروشی کار می‏کرد و با در آمدی که داشت به همراه مادرش گذران زندگی می‏نمود. وی همزمان با کار در بازار به ادامه تحصیلات خود که بطور موقت رها کرده بود پرداخت. شهید رجائی در بازجوئی‏های خود از این دوران به تشریح سخن گفته است:

«شب‏ها به جلسات قرآن می‏رفتم. در چهارده‏سالگی یا پانزده سالگی به دبستان ملی حمدیه (گذرقلی) کلاس شبانه جامعه تعلیمات اسلامی رفتم.»

«در جامعه تعلیمات اسلامی که آقای ناصح خمسی مدیر بود و دانش آموزانی را که سواد ششم ابتدایی داشتند تعلیم می داد و برای تبلیغ و جمع‏آوری اعانه به مساجد و اجتماعات می‏برد، من هم دراین برنامه شرکت می‏کردم و چون تا اندازه‏ای برگتر شده بودم مطالب در من تأثیر بیشتری می‏کرد. مدتی در این برنامه بودم که گردانندگان مدرسه اقدام به تأسیس گروه شیعیان کردند. مرکز این گروه جنوب پاکجشهر طبقه دوم ساختمان قو بود. من چند جلسه آنجا رفتم.»

دوران دست فروشی شهید رجایی در همین سال هاست که وی با یکی از دوستان و بستگان نزدیک خود به نام محمد شیروانی به صورت مشارکتی اقدام به خرید ظروفی از جنس روی، نظیر کتری، قابلمه و بادیه‏های آلومینیومی و فروش آنها در محلات و خیابانهای جنوب شهر نمود و تلاش کرد با درآمدهای حاصله از آن زندگی خود و مادرش را اداره کند.

ورود به نیروی هوایی(1328).

شهیدرجائی در این ایام با مشورت برادر و یکی از نزدیکان خود، تصمیم گرفت به نیروی هوایی وارد شود. چون با مدرک ششم ابتدایی می‏توانست به صورت پیمانی به استخدام نیروی هوایی درآید.

او از این رهگذر می‏توانست با حقوقی که دریافت می‏کرد هم تغییری در سطح زندگی خود و مادرش ایجاد نماید و هم این فرصت را می‏یافت که در این دوران 5 ساله به صورت شبانه به تحصیلات خود ادامه دهد و در آخرین سال خدمت پیمانی به دریافت دیپلم ریاضی دبیرستان آذر نائل شود.

شهید رجائی در بازجوئیهای خود نوشته است:

«دراین موقع وارد نیروی هوایی شدم و پس از گذراندن دوره آموزشگاه به تحصیل شبانه برای ادامه تحصیل پرداختم، ولی وجود کار روزانه و تحصیل شبانه تمام وقتم را گرفته بود به جز ایام تابستان که فرصت جلسات مذهبی را پیدا می‏کردم.»

آشنایی با آیت الله طالقانی.

آنگونه که از اسناد و بازجوئیهای شهید رجائی در ساواک برمی‏آید، وی در دوران خدمت پیمانی در نیروی هوایی با مسجد هدایت و مرحوم آیت الله طالقانی که شب ها دراین مسجد جلسات تفسیر قرآن و سخنرانی داشت آشنا گردید. وی می‏نویسد:

«شب های جمعه به این مسجد می‏رفتم و در جلسات سخنرانی و تفسیر آقای طالقانی شرکت می‏کردم. شرکت کنندگان عموماً دانشجو یا فارغ التحصیل بودند.»

در دوران آموزشگاه در نیروی هوایی با شخصی بنام عباس اردستانی آشنا شد و در جلسات بحث با عناصر فریب خورده فرقه گمراه بهائیت حضور می‏یافت و با تقویت مطالعات خود سعی در هدایت برخی افراد وابسته به این فرقه را داشت. او سعی می‏کرد به این مباحثات جنبه سیاسی بیشتری بدهد. وی در بازجوئیهای خود نوشته است:

«هر جلسه که شرکت می‏کردم احساس می‏کردم که از نظر اعتقادی قویتر شده‏ام.مطالعه کتاب کینیاز دالگورکی مرا روشن کرد که آنها(بهائیها) ابتدا ساخته روسها و بعدها مورد استفاده انگلیسیها هستند. از اینجا کینه انگلیسیها در دلم پیدا شد و بعدها با جریان ملی کردن نفت در زمان دکتر مصدق این کینه به اوج خود رسید.»

آشنایی با فدائیان اسلام.‏

در این دوران با فدائیان اسلام مرتبط شد و در سخنرانی های آتشین آنها که بصورت نیمه مخفی و گاه علنی برگزار می‏شد حضور می‏یافت. پس از دستگیری شهید نواب صفوی و یاران وفادارش وی با اینکه یک فرد نظامی بود به ملاقات نواب صفوی در زندان می رفت.

مهندس محمد به فروزی که از دوستان قدیمی و دوران نیروی هوایی شهیدر جایی است در این باره گفته است:

«با اینکه سرهای ما تراشیده بود که حکایت از نظامی ‏بودن ما می‏کرد ولی ابایی از این نداشتیم که شناسایی و مجازات بشویم و به ملاقات سران فدائیان اسلام می‏رفتیم.»

شهیدرجائی در خاطرات خود پس از انقلاب دراین باره گفته است:

«با فدائیان اسلام با اینکه در ارتش بودم و خطرناک بود همکاری می‏کردم، افکار آنها را خوب پسندیدم و در یک جمله می‏توانم بگویم که آنچه امروز در بالاترین سطح فعالیت‏های مذهبی مطرح می‏شود آن موقع فدائیان اسلام مطرح می‏کردند.»

آنچه از شهید رجایی در دروان نیروی هوایی دیده می‏شود نمونه یک جوان متدین آگاه است، برادرش گفته است:

«یک روز محمد تعریف می‏کرد وقتی من سرنگهبان می‏شدم چون می‏دیدم همدوره‏ایهای من در آسایشگاه قمار بازی می‏کنند و به نصیحت من مبنی بر ترک این فعل حرام توجهی ندارند برای اینکه عملاً مانع کار حرام آنها بشوم زودتر از وقت مقرر خاموشی آسایشگاه را اعلام می‏کردم .»

درابتدای خدمت به دلیل صداقت و اطمینانی که در او می‏یافتند وی را به نظارت بر کار آشپزخانه گماشتند. خواهرش گفته است: یک روز برادرم می‏گفت:

«بعضی افراد که دست های ناپاکی داشته‏اند از او می‏خواستند در ازای دریافت مبلغ زیادی در برابر سوءاستفاده آنها در حیف و میل اجناس مربوط به آشپزخانه سکوت کند، ولی او دست رد بر سینه آنها زد و آن مبلغ زیاد را نپذیرفته و با دقت هر چه تمامتر بر کار خود پافشاری نموده است.»

در آخرین سال خدمت وقتی با 200 نفر از همدوره‏ایهای خود به نیروی زمینی(پادگان جی) منتقل گردید به دلیل اعتراض به این انتقال اجباری از خدمت در نیروی هوایی و ارتش استعفا داد .

دوران 5 ساله‏ای(1333 1328) که شهید رجایی به عنوان یک درجه دار در نیروی هوائی ارتش خدمت می‏کرد مصادف بود با شکل‏گیری نهضت مقاومت ملی ومبارزات مردم مسلمان ایران به رهبری آیت الله ابوالقاسم کاشانی و جریان نهضت ملی شدن نفت که دکتر محمد مصدق سکاندار آن بود و نیز فعالیت مستمر و ترورهای انقلابی فدائیان اسلام که منجر به دستگیری و محاکمه و شهادت آنان گردید.

در این ایام شهید رجائی به طور مستمر در مسجد هدایت که در جلسات سخنرانی آن، شخصیت‏های دینی سخنرانی می‏کردند و کسانی مانند دکتر یدالله‏سحابی، مهندس مهدی بازرگان و دیگر سران نهضت مقاومت ملی به عنوان شنونده در جلسات تفسیر قرآن مرحوم آیت‏الله طالقانی حضور داشتند شرکت داشت و از همین رهگذر بود که در سطح بالاتری از جریانات سیاسی وارد گردید.

مهندس محمد به فروزی که از دوستان قدیمی وی و قاری قرآن اکثر جلسات مسجد هدایت بوده است می‏گوید:

«در بازگشت مرحوم آیت الله کاشانی به تهران که جمعیت زیادی برای استقبال ایشان به فرودگاه مهرآباد رفته بودند و بازار تهران هم به همین مناسبت بکلی تعطیل شده بود، من و آقای رجایی نیز از جمله کسانی بودیم که در فرودگاه حضور داشتیم.»

آنگونه که از متن اسناد ساواک استفاده می‏شود، وی در جریان ملی شدن نفت از آنجایی که این حرکت را یک حرکت ضد استعماری و ضد انگلیسی می‏دانست، از کسانی بود که راه مصدق را تأیید می‏کرد. این علاقه سالها پس از درگذشت دکتر مصدق ادامه داشت و طبق اسناد ساواک وی از جمله کسانی بود که در بعضی از سالها برای بزرگداشت سالگرد مرگ او به احمدآباد می‏رفت.

همزمان با این ایام مبارزات مردم مصر به رهبری جمال عبدالناصر در حال گسترش است که شهید رجایی نیز با روحیه پرشوری که داشت اخبار این نهضت را تعقیب می‏کرد. وی آنگونه که در متن بازجوئی‏هایش آمده است از مرگ جمال عبدالناصر بهشدت متأسف و برای تسکین خود در سفارت مصر درتهران حضور یافت و دفتر یادبودی را که به این منظور تهیه شده امضا نمود.

ورود به عرصه معلمی 1333

شهید رجائی پس از انصراف از خدمت در ارتش با تأثیر پذیری از سخنان آیت‏الله طالقانی که شغل معلمی را رسالت انیباء می‏دانست، به حرفه آموزگاری روی آورد و به صورت آموزگار پیمانی به شهرستان بیجار رفت و به تدریس انگلیسی پرداخت. تابستان دو سال بعد(1335) در کنکور شرکت کرد و در دانشسرای عالی، دانشکده علوم و دانشکده پست و تلگراف قبول شد که تحصیل را در دانشسرای عالی ادامه داد.

وی در ایام نوروز سال سوم تحصیل در دانشکده علوم به همراه سایر دانشجویان برای گردش علمی به شهرهای آبادان و خرمشهر و اهواز رفت و از مناطق و تأسیسات نفتی بازدید نمود. دوستانی که با وی دراین سفر بوده‏اند می‏گویند: او در هر فرصت ممکن سعی می‏کرد به روشن نمودن ذهن و فکر دانشجویان کمک کند. از جمله یک‏بار به یکی از دانشجویان که روی یک لوله حاوی نفت نشسته بود گفت:

«شما در برابر میلیونها بشکه‏ای که از زیر پایتان توسط این لوله‏ها به خارج می رود فقط این حق را دارید که روی این لوله بنشینید! و به لیره‏هایی که به انگلستان می‏رود نگاه کنید.»

شهید رجائی در سال 1338 این دوران سه ساله را با موفقیت پشت سر گذرانید و چون طبق معمول می‏بایست خدمت تدریس خود را در شهرستان ادامه دهد به ملایر و پس از آن به خوانسار رفت. وی از دوران تدریس خود در خوانسار در بازجوئی هایش چنین نوشته است:

«یک سال در آنجا(خوانسار) خدمت کردم محیط بسیار بدی بود. هر چه تلاش می‏کردی نتیجه صفر بود و شاگردان فقط از زاویه نمره به معلم می‏نگریستند. خسته و مأیوس شدم و در پایان تحصیل به تهران مراجعت کردم.»

سرخوردگی شهید رجائی از این دوران وی را بکلی از خدمت معلمی ناامید کرد. بدین منظور تصمیم گرفت در آزمون فوق لیسانس در رشته آمار شرکت نماید تا بدین وسیله رشته و شغل خود را تغییر دهد. وی در همان سال در کنکور دانشکده علوم در رشته آمار قبول شد و به تحصیلات خود ادامه داد.

دوران تدریس در دبیرستان کمال 1339

از نتایج و آثار مثبت حضور مستمر شهید رجائی در مسجد هدایت و جلسات تفسیر شبهای جمعه مرحوم آیت‏الله طالقانی، آشنایی وی با اساتید دانشگاه نظیر مهندس مهدی بازرگان که در دانکشده فنی دانشگاه تهران تدریس می‏کرد و نیز دکتر یدالله سحابی مسؤل گروه زمین‏شناسی دانشگاه تهران می‏باشد. وی در بازجوئی های خود نوشته است:

در اثر رفت و آمد به مسجد هدایت کم کم اسمی از مدرسه کمال به میان آمد و من چون علاوه بر تحصیل در دانشگاه فرصت‏های دیگری هم داشتم و نیز نیاز مادی هم وجود داشت، نامه‏ای به عنوان رئیس دبیرستان کمال نوشتم که اگر مایل باشند در آنجا تدریس کنم. رئیس دبیرستان کمال آقای دکتر سحابی به مسافرت رفته بود و آقای مهندس بازرگان جواب نامه مرا از طرف ایشان فرستاد و جواب مثبت بود. برای مذاکره حضوری دعوت شدم و پس از مذاکره با ایشان قرار شد هر چه فرصت اضافی داشتم برای آنها کار کنم.»

به دلیل تبحر و تسلطی که شهید رجائی در تدریس ریاضی از خود نشان می‏داد بشدت مورد علاقه دکتر یدالله سحابی که علاوه بر برخورداری از سمت استادی دانشکده علوم ریاست دبیرستان را هم بر عهده داشت قرار گرفت. این علاقه متقابل باعث گردید در سال بعد که نهضت آزادی ایران توسط مرحوم آیت‏الله طالقانی ، مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، رحیم عطایی و چند تن دیگر تأسیس شد، وی با علاقه تمام به عضویت نهضت درآید. آنگونه که از اسناد ساواک برمی‏آید، وی پس از عضویت ماهانه مبلغ 300 ریال حق عضویت به باشگاه نهضت پرداخت نموده و در جلسات عمومی سخنرانی اعضای نهضت نیز حضور می‏یافته است.

پس از این ایام که مجدداً علاقه به معلمی در او تقویت گردید دوران تلخ گذشته را فراموش نمود و طی نامه‏ای تقاضای بازگشت به خدمت و انتصاب مجدد نمود. با وساطت دکتر یدالله سحابی که با مدیر کل وقت فرهنگ تهران روابط دوستی نزدیکی داشت، با درخواست وی موافقت گردید که در قم یا قزوین به خدمت خود ادامه دهد. وی قزوین را که در آن متولد شده و با اوضاع و احوال آن آشنایی تمام داشت انتخاب و ساعات موظف تدریس خود را طی سه روز در این شهر می‏گذارنید و باقی اوقات را کما کان در دبیرستان کمال خدمت می‏کرد.

عضویت و فعالیت در نهضت آزادی ایران 1341

پس از رحلت مرحوم آیت‏الله العظمی بروجردی در فروردین 1340 جبهه ملی دوم پیشنهاد مهندس مهدی بازرگان مبنی بر برگزاری مجلس ترحیم جهت آن مرجع عالیقدر را با این استدلال که این امر مربوط به یک یا چند نفر از اعضای جبهه است و از طرف حزب یا گروه یا جمعیتی ارائه نشده رده نمود، این امر باعث شد اعضای مذهبی جبهه نظیر مرحوم آیت‏الله طالقانی، دکتر یدالله‏سحابی، مهندس مهدی بازرگان و... از جبهه کناره‏گیری و نهضت آزادی ایران را تأسیس نمایند. جلسات اولیه نهضت در مسجدی واقع در دروس در شمال تهران و یا در محل دفتر نهضت در خیابان کاخ که به کلوپ نهضت معروف بود، تشکیل می‏گردید.در این مراکز سخنرانان مذهبی درباره مسائل دینی و سیاسی متناسب با شرایط موجود سخنرانی می‏کردند.

شهید رجائی با توجه به علاقه شدیدی که به شرکت در این گونه جلسات(که در آنها آمیزه‏ای از مسائل دینی و سیاسی به مخاطبین که عموماً نسل جوان و دانشگاهی بودند ارائه می‏شد) داشت، با رغبت تمام به عضویت نهضت در آمد و در مجالس مختلف آن شرکت می‏نمود زمینه این رغبت، آشنایی قبلی او با سران نهضت در مسجد هدایت و دبیرستان کمال بود که به تدریج به صورت یک همکاری که تا سالهای بعد ادامه داشت درآمد.

مقارن این ایام شهید رجایی که احساس می‏کرد جان تشنه او تنها با شرکت در جلسات نهضت آزادی سیراب نمی‏شود در مجالس مذهبی متعددی که در نقاط گوناگون تشکیل می‏شد حضور می‏یافت که از آن جمله جلسات هفتگی عصرهای جمعه در منزل آقای شیبانی در فخرآباد و مجلس ماهانه‏ای که در خیابان ژاله در کوچه قائن برگزار می‏شد بود. در این جلسات، سخنرانان برخلاف سایر مجالس به طرح موضوعات تحقیقی برای حضار که اکثراً دانشجو بودند می‏پرداختند. در مجالس ذکر شده استاد شهید مطهری، خلیل کمره‏ای، محمدابراهیم آیتی، علی گلزاده غفوری و...سخنرانی می‏نمودند.

حضور مستمر شهید رجائی(در ایامی که به قزوین نمی‏رفت) در دبیرستان کمال باعث شد رئیس دبیرستان، دکتر یدالله‏سحابی زمینه همکاری و فعالیت بیشتری را برای شهید رجایی فراهم نماید، تا جائی که پس از دستگیری سران نهضت در سال 1341 ایشان به همراه یکی دیگر از همکاران خود به نام عباس صاحب الزمانی بصورت مشترک دبیرستان را در غیاب دکتر سحابی اداره می‏کردند و در ملاقاتهایی که با او در زندان داشتند نسبت به روند امور دبیرستان از وی کسب تکلیف می‏کردند. با آغاز جلسات محاکمه سران نهضت آزادی، شهیدرجائی با توجه به علاقه‏ای که به سران دستگیر شده به خصوص مرحوم آیت الله طالقانی داشت، در حد امکان در جلسات محاکمه آنها که اوائل حضور در آن برای عموم بلامانع بود، شرکت می‏کرد. بعدها که برای حضور افراد غیر وابسته به زندانیان مانع ایجاد شد، ایشان از طریق فرزند ارشد مرحوم آیت الله طالقانی که در دبیرستان کمال شاگرد او بود اخبار دادگاه را به دقت دنبال می‏کرد.

شهید رجائی در مرداد سال 1341 که در آستانه سی‏سالگی بود با یکی از بستگان خود ازدواج کرد و با خرید منزل کوچکی در نزدیکی دبیرستان کمال در نارمک زندگی جدید خود را آغاز نمود.

اولین دستگیری قزوین 1342

شهید رجایی سه روز از هفته را در قزوین تدریس موظفی داشت. دراین رفت و آمد وی عامل توزیع و انتشار اعلامیه‏های نهضت آزادی در سطح شهر قزوین بود.

وی آنگونه که در بازجوئیهای خود گفته است در 11 اردیبهشت سال 1342 پس از آنکه در قزوین از اتوبوس پیاده و عازم دبیرستان بود، دستگیر و به زندان شهربانی قزوین منتقل گردید.

این دوران 48 روز طول کشید و او پس از سپردن تعهد مبنی بر عدم همکاری با نهضت طی دو مرحله محاکمه آزاد گردید و مانند گذشته به تدریس در دبیرستان کمال و قزوین ادامه داد.

به تدریج به دلیل اختلاف سلیقه‏ای که با مسؤلین دبیرستان در روش اداره دبیرستان پیدا کرد، از دبیرستان کمال کناره گرفت و در دبیرستانهای دیگری نظیر پهلوی، سخن، قدس، میرداماد، به تدریس پرداخت. وی در بازجوئی‏های خود دراین رابطه نوشته است:

«در سال 46 یا 45 آقای دکتر سحابی از زندان آزاد شدند و به مدرسه(کمال) آمدند ولی ادامه کار ما به گرمی سابق نبود و هم ایشان مسن‏تر شده بودند و هم من معروفتر، ناچار از مدرسه بیرون آمدم ولی همچنان به قزوین می‏رفتم.»

در سال 1346 که دوران تدریس وی در قزوین خاتمه یافت، در دبیرستان پهلوی و سخن به تدریس می‏پرداخت. اما به دلیل نگرانی آقای دکتر سحابی از کنارگیری او در دبیرستان که از ثبت نام دانش‏آموزان تا استخدام دبیر کارها بر عهده او بود مجدداً آنگونه که خود گفته است هفته‏ای 2 تا 13 ساعت در دبیرستان کمال تدریس می‏نمود ولی جز تدریس کار دیگری نمی‏کرد. این همکاری تا سال انحلال دبیرستان از سوی رژیم شاه در سال 1353 ادامه داشت.

از نمونه‏های آشکار فعالیت سیاسی شهید رجایی که پس از دستگیری در سال 42 با احتیاط بیشتری صورت می‏گرفت هدایت معلمان قزوین و دعوت آنها به اعتصاب در سال 1346 بود.

رئیس فرهنگ قزوین که ناصر کجوری نام داشت و فرد فعال و لایقی بود به دلیل اختلاف فرماندار با او به مرکز فراخوانده شد تا در شهر دیگری به خدمت خود ادامه دهد. این امر باعث شد فرهنگیان قزوین بصورت یکپارچه در برابر انتقال اعتصاب کرده و ابقای او را خواستار شوند .

در مراسم تودیع وی شهید رجائی به عنوان نماینده فرهنگیان اعتصاب کننده سخنرانی کرد. با توجه به سابقه‏ای که ساواک از شهید رجائی در سال 42 و پس از آن در دبیرستان کمال داشت، که وی در هر فرصت ممکن به منظور بیداری نسل جوان به طرح مسائل سیاسی در کلاس می‏پردازد و از جمله طی گزارشی که در اسناد ساواک موجود است ایام تاجگذاری شاه را ایام باجگذاری ذکر می‏کرده است، به دوران تدریس او در قزوین خاتمه داده شد و از این شهر که زادگاه او بود به تهران انتقال یافت.

از اقدامات برجسته شهید رجائی در دوران تدریس در قزوین تشکیل جلسه معلمین ریاضی به منظور تبادل تجربیات و نیز پیشنهاد تشکیل صندوق قرض‏الحسنه فرهنگیان این شهر بود.

شهید رجائی در دوران تدریس و مسؤلیت در دبیرستان کمال با استفاده از امکانات چاپ و تکثیر که در دبیرستان بود نسبت به چاپ اطلاعیه‏ها و بیانیه‏های سیاسی نهضت آزادی و ... اقدام می‏نمود. ساواک با به کارگیری یکی از دبیران دبیرستان که در جلسات ماهانه دبیران هم حضور مستمر داشت، نسبت به فعالیت‏های کادر آموزشی دبیرستان و اظهارات آنها در دفتر و جلسات حساسیت نشان می‏داد. این امر در مورد شهید رجائی با حساسیت بیشتری دنبال می‏شد که در اسناد مختلفی نمونه‏های این نظارت و حساسیت دیده می‏شود. اما با این همه ساواک نتوانست کوچکترین ردپایی از فعالیت‏ها و اقدامات سیاسی شهید رجائی در دبیرستان و نیز در بیرون از دبیرستان که وی به کمک شهید باهنر و جلال الدین فارسی در منزل یکی از دوستان خود در منطقه شمیران‏نو اقدام به تایپ و تکثیر اعلامیه‏ها و بیانیه‏های سیاسی می‏کرد به دست آورد . این امر تا زمان انحلال دبیرستان کمال در سال 1353 از دید ساواک مخفی بود و حتی در مرحله دوم دستگیری و زندان او نیز، مورد اشاره بازجوهای ساواک واقع نشده است.

یکی از شاگردان شهید رجائی در دبیرستان علوی می‏گوید:

«بر اثر صحبت‏هائی که ایشان در کلاس یا بیرون از آن راجع به مسائل سیاسی و رژیم شاه با ما می‏کرد، خود من به تنهایی بیست عدد قاب عکس شاه را از کلاس پائین کشیدم و به بیرون از دبیرستان انتقال داده و از بین ‏بردم. هر بار مسؤلین مدرسه با دلهره قاب عکس دیگری را به جای قاب عکس سرقت شده قبلی نصب کردند تا مورد مؤاخذه ساواک قرار نگیرند.»

روح ناآرام و انقلابی شهید رجائی در سال های اول ورود به دانش سرای عالی و پس از آن عضویت در نهضت آزادی، با گروهجها و سازمانهایی که علاوه بر مشی فرهنگی، خط مشی مسلحانه داشتند پیوندی مستمر داشت. در دوران دانش سرای عالی و پس از آن، با محمد حنیف نژاد که در آن موقع دانشجوی دانشکده کشاورزی کرج بود آشنا شد که این آشنایی با حضور در جلسات سخنرانی وی که در دفتر نهضت تشکیل می‏شد ادامه یافت. شهید رجائی در بازجوئی های خود دراین باره از گردش‏های علمی و تفریحی انجمن اسلامی دانشجویان و برقراری نماز عید فطر که در آن مهندس بازرگان سخنرانی می‏کرد سخن به میان آورده است.

ارتباط شهید رجائی با حنیف‏نژاد و پس از آن سایر کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق نظیر برادران رضایی(احمد مهدی رضا) در جهت تقویت مشی مسلحانه سازمان تا بدانجا پیش رفت که کادر مرکزی از منزل او به عنوان یکی از نقاط امن استفاده می‏کردند که این امر در اعترافات بهرام آرام و منیژه اشرف زاده به خوبی اشاره شده است.

با دستگیری، محاکمه و تیرباران کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق، شهید رجائی احساس کرد سازمان به تدریج از مشی اولیه بنیان گذاران آن منحرف می‏شود. همسر شهید رجائی می گوید:

«یکبار در حال مطالعه جزوه درون گروهی سازمان رو به من کرد و گفت اینجها برای اولین بار است که عبارت بسم الله الرحمن الرحیم را حذف کرده‏اند و این نمی‏تواند تصادفی باشد.»

وی پس از مشاهده علائم انحراف و التقاط به خصوص یکبار که احساس کرد زن و مردی که به خانه او پناه آورده و شب را در یک اطاق سپری کرده‏اند، با هم نامحرم بوده اند راه خود را از آنان جدا نمود. این تغییر موضع پس از دستگیری و زندان شهید رجائی باعث شد اعضاء و هواداران وابسته به سازمان شدیدترین موضع‏ها واهانت‏ها را نسبت به وی اتخاذ کنند و با بی‏شرمی تمام وی را فالانژ، عامل رژیم شاه! و ... معرفی نمایند.

از ویژگی های منحصر به فرد شهید رجائی که در سرتاسر دوران درخشان مبارزه سیاسی او تا قبل از زندان دیده می‏شود آن است که وی هیچگاه مبارزه و فعالیت سیاسی خود را منحصر به همکاری یک گروه و سازمان و یا نهضت نکرد.

وی در همان حالی که با نهضت آزادی همکاری می‏کرد با کادر اولیه سازمان مجاهدین خلق که برخلاف نهضت آزادی،مشی مخفی مسلحانه داشتند نیز روابط گسترده ای داشت و با برخورداری از روابط گذشته با هیئت‏های مؤتلفه و برخی از اقشار متدین بازار در جهت جذب کمک های مالی که امر مبارزه شدیداً بدان نیازمند بود، تلاش می‏کرد.

تشکیل مؤسسه فرهنگی و امدادر فاه‏

شهید رجائی پس از کناره‏گیری از دبیرستان کمال با کمک و همیاری آیت‏الله هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر، بقایای هیئت مؤتلفه و جمعی از تجار متدین، موسسه خیریه رفاه و تعاون را بنیان نهاد.

ظاهر این مؤسسه تلاش برای رفع محرومیت از فقرا و مستمندان جامعه بود، ولی در باطن ضمن انجام امور فرهنگی و تربیت نسل جوان با پوشش مؤسسه که دو باب واحد آموزشی دبستان و دبیرستان را تحت پوشش خود داشت به خانواده‏های زندانیان سیاسی که دچار تنگناهای مالی بودند رسیدگی می‏نمود. شهید رجائی و باهنر به اعتبار این که در آموزش و پرورش سابقه آموزشی و اجرایی داشتند به جلسات اولیه موسسه دعوت و مسؤلیت اداره مدرسه به آنان واگذار گردید.

مؤسسه رفاه با برخورداری از کمک‏های جانبی افراد متدین و نیز اولیاء دانش‏آموزان به تدریج توسعه یافت. پس از بازگشت شهید بهشتی از آلمان در سال 1349 از ایشان برای تدریس و سخنرانی در مدرسه رفاه دعوت به عمل آمد که با استقبال وی از این دعوت مؤسسه توانست به کمک سخنرانی هایی که ایشان می‏نمود، تا حد قابل توجهی بر مشکلات مادی خود فائق آید.

شهید رجایی علاوه بر اداره دبیرستان که ریاست آن را بر عهده پرواندخت بازرگان همسر محمد حنیف نژاد نهاده بودند در جهت آموزش کادر مدرسه و نمایش فیلم و برنامه‏ریزی دعوت از سخنرانان مذهبی در مراسم و مناسبت‏های مختلف تلاش فراوان می‏نمود.

آیت‏الله هاشمی رفسنجانی که خود از بنیانگذاران و هیئت موسس موسسه فرهنگی و امداد رفاه است، در رابطه با تأسیس این مؤسسه می‏گوید:

«در آن ایام تعداد اندکی از دختران متدین می‏توانستند ادامه تحصیل دهند البته مدارس دخترانه دیگری هم بود ولی آنها ملاحظات سیاسی می‏کردند و نمی‏گذاشتند محیط مدرسه محیط سیاسی بشود. لذا این احساس انگیزه تأسیس مدرسه رفاه شد. کارهای علمی و فنی مدرسه را که به معنای اخص کار مدرسه‏ای بود آقای رجایی و باهنر بر عهده داشتند و مسائل فرهنگ عمومی و اجتماعی و مسائل عامتر بر عهده من بود.»

سرانجام با حساسیت ساواک مدرسه دخترانه رفاه در سال 1352 منحل شد و در سال بعد بخش دیگر آن نیز تعطیل گردید.

فعالیت در شرکت انتشار:

در سال 1349 به منظور ترویج و نشر معارف اسلامی شرکت انتشار تأسیس شد که شهید رجایی به عنوان یک عضور علی‏البدل در جلسات هیئت مدیره آن حضور می‏یافت این شرکت تا سال 1352 به فعالیت خود ادامه داد.

سفر به فرانسه و سوریه (سال 1350)

شهید رجایی پس از آزادی از زندان(مرحله اول) آنگونه که خود پس از انقلاب می گفت به ساماندهی بقایای هیئت مؤتلفه که به دلیل زندانی شدن تعدادی از عناصر اصلی آن کاملاً از هم متفرق شده بودند پرداخت:

«به کمک دکتر باهنر و آقای جلال‏الدین فارسی این گروه را جمع کردیم و به صورت تشکیلات مخفی اداره می‏کردیم و هر کداممان یک اسم مستعار داشتیم.»

شهید رجائی به مدد روابط خوبی که با اقشار مختلف از جمله فرهنگیان و بازاریان برقرار می‏کرد توانست در جمع‏آوری کمک‏های مالی آنان به منظور رسیدگی به خانواده‏های زندانیان سیاسی و تأمین هزینه‏های چاپ و نشر اعلامیه‏ها و ... شبکه گسترده‏ای را به صورت مخفیانه سازماندهی کند.

با عزیمت آقای جلال‏الدین فارسی به سوریه، شهید رجائی با نام مستعار محمد امین مبالغی را از طریق فرانسه یا افرادی که در بیروت تحصیل می‏کردند، برای او ارسال می‏نمود. در سال 1350 برای تهیه گزارشی از وضعیت و کارهای انجام شده در این کشورها عازم فرانسه شد.

وی برای عدم ایجاد حساسیت ساواک مستقیماً به سوریه نرفت بلکه با سفر به فرانسه که با فریب ساواک همراه بود، اعلام کرد به یک سفر توریستی می‏رود. وی در فرانسه گزارشی از شبکه مبارزین مسلمان در فرانسه و اروپا نیز تهیه نمود و پس از یک اقامت 17 روزه از طریق ترکیه به سوریه رفت و از مراکزی که نیروهای مسلمان در آنجا آموزش نظامی و جنگ مسلحانه می‏دیدند بازدید نمود و مجدداً از طریق ترکیه به ایران بازگشت.

حجت الاسلام والمسلمین سید علی اکبر ابوترابی در رابطه با نقش پشتیبانی شهید رجائی از مبارزه می‏گوید:

سالها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی یک روز شهید سید علی اندرزگو به من گفتند در رابطه با کار مبارزه و تهیه پول برای خرید اسلحه و مواد منفجره، آقای رجائی از کسانی بود که با من همکاری زیادی داشت و رابط بین من و بازار بود.

در قبال این کمک‏ها قبوضی به فرد کمک کننده داده می‏شد که بر روی آن عنوان خیریه درج شده بود، بدین سبب ساواک هیچگاه نتوانست برای تهدید جمع آوران این وجوهات و پرداخت کنندگان آن بهانه‏ای داشته باشد.

آقای هاشمی رفسنجانی که خود پس از شهید رجایی دو سفر به اروپا داشته است، در ارزیابی این سفر می‏گوید:

«به خاطر مشکلاتی که در اروپا برای مبارزه پیش آمده بود پوششی درست شد که آقای رجایی از طرف جمع ما به آنجا برود. با سفر ایشان کار خیلی خوبی انجام شد و ایشان رابطه محکمی را برقرار کردند و راههای ارتباطی را برای تبادل پیام و مسائل دیگر مبارزه بنا گذاشتند که بعدها هم خودشان آن را اداره می‏کردند. ما هم اگر کاری در رابطه با لبنان و فرانسه داشتیم به ایشان می‏گفتیم.»

شهید رجائی به دلیل ارتباط گسترده‏ای که با کادر اولیه رهبری سازمان مجاهدین خلق داشت، بعضی از این کمک‏ها را از طرق دوستانی که مانند او با این سازمان همکاری داشتند و در هیئت مؤتلفه هم فعال بودند، به شبکه‏های خارجی سازمان ارسال می‏کرد. مهدی غیوران یک بار از طرف ایشان مأموریت یافت چمدانی پر از اطلاعات و اسناد و پول را به رابط سازمان در فرانسه برساند. وی پس از آنکه موفق به این امر نشد چمدان را به صادق قطب زاده تحویل داده و به ایران بازگشت. اما پس از مدتی مجدداً از طرف شهید رجایی مأموریت یافت به پاریس مراجعت و چمدان را از قطب زاده تحویل بگیرد.

شهید رجائی به دلیل عدم تجربه برخی رهبران سازمان نظیر احمدر ضایی در هدایت سازمان با این که هیچگاه به عضویت سازان مجاهدین خلق در نیامد تلاش می‏کرد در تصمیم گیریهای بجا آنان را یاری دهد.

حاج مهدی غیوران دراین رابطه می‏گوید:

در سال 50 به احمد رضایی گفتم می‏توان طی یک شناسایی و عملیات، امام جمعه تهران را ترور کرد. احمد این پیشنهاد را پذیرفت و من به دنبال مقدمات کار رفتم، وقتی احمد را از پیشرفت کار با خبر ساختم شهید رجائی گفت من با این کار موفق نیستم، چون اگر شما فردا امام جمعه را کشتید ساواک به همین بهانه به سراغ روحانیون مبارز ما رفته و آنها را خواهد کشت و کار را هم به اسم ما تمام می‏کند. پس از این نظر پخته و سنجیده شهید رجائی، ما از انجام عملیات صرفنظر کردیم.

دومین مرحله زندان(1357 1353)

شهید رجائی با ارتباطی که با سازمان داشت تعدای از کتب دفاعیات کادر اولیه آن را در جلسات دادگاه به همراه تعداد دیگری از کتب‏هایی که ساواک درمورد آنها حساس بود به منزل یکی از خواهرانش انتقال داد تا از این رهگذر چون هر لحظه امکان دستگیری او می‏رفت سرنخی به دست ساواک نداده باشد. خواهرزاده او بدون کسب اجازه از شهید رجائی تعدادی از این کتابها را به دانشگاه می برد و بین دوستان خود توزیع می‏کرد که یکی از آنها با واسطه به دست ساواک رسید و منجر به دستگیری محسن صدیقی خواهر زاده شهید رجائی و سپس خود رجائی گردید. در مورخه 6/9/1353 نیروهای امنیتی از ساعت‏ها قبل از آمدن او به منزل او ریختند و پس از بازرسی کامل که کمترین سند و مدرکی به دست نیاوردند، به انتظار بازگشت او به خانه ماندند.

شب هنگام که شهید رجائی از یکی از جلسات خصوصی شهید بهشتی به خانه می‏آمد با دیدن اوضاع غیر عادی در محل، چون خود را مهیای دستگیری و زندان نموده بود، به صورت خیلی عادی وارد خانه شد و پس از لحظاتی بازداشت و روانه زندان گردید.

وی در طول نزدیک به بیست ماه بازجویی و حبس در سلول انفرادی کمترین نشانه عجز و سازشی از خود نشان نداد. مدت زندانی شدن او در سلول‏های انفرادی وی را در زمره یکی از نادرترین زندانیان سیاسی قرار داده است. شهید رجائی به رغم برخورداری از روابط گسترده مبارزاتی در زیر فشار شدید و طاقت فرسای شکنجه گران ساواک که از او می‏خواستند دوستان و همراهان مبارز سیاسی خود را به آنها معرفی کند، لب از لب نگشود و هر بار بیشتر از گذشته در معرض شکنجه قرار می‏گرفت.

بعضی از هم سلولیهای وی می‏گویند: بارها دیده می‏شد وی به دلیل ورم شدید کف پا که در اثر ضربات متوالی شلاق ایجاد شده بود، در بازگشت به سلول به صورت چهار دست ‏و پا راه می‏رود.

آیت‏الله هاشمی رفسنجانی پس از پیروزی انقلاب در یکی از خطبه‏های نماز جمعه تهران پس از ذکر مقاومت شهید رجائی در برابر شکنجه‏های ساواک اظهار داشت:

ما در تمام دوران مبارزه از سال 41 تا 57 هیچ موردی را سراغ نداریم که یک نفر بیست و چند ماه در یک سلول بماند و مرتب زیر شکنجه باشد و به رژیم حرفی نزند. من پیش ایشان اسراری داشتم که اگر فاش می‏کرد بنده را هم اعدام می کردند.

شهید رجائی در زندان نمونه یک انسان مؤمن و معتقد بود.وی در زندان با نظم خاصی دوران حبس خود را سپری می‏کرد. انس او با قرآن چه در ایام سلول انفرادی و چه بعد از آن، برای سایر زندانیان مثال‏زدنی بود. حضرت آیت الله خامنه‏ای که در آن ایام با فاصله یک سلول از شهید رجائی در کمیته مشترک ضد خرابکاری بازداشت شده بود گفته‏اند: من سلول 20 بودم و ایشان(شهید رجائی ) سلول18 من با سلول 19 به وسیله علامت تماس داشتم او می‏گفت در سلول 18 کسی هست که می‏گوید با تو آشناست، فهمیدم آقای رجایی است. لذا هر وقت می‏خواستیم با هم مکالمه‏ای داشته باشیم من به سلول کناری پیغام می‏دادم و او هم به آقای رجایی و آقای رجایی هم متقابلاً به همین صورت با من تماس می‏گرفت. مثلاً می‏گفت آقای رجایی دارد قرآن می‏خواند من می‏گفتم خوب می خواند؟ او هم می‏گفت آری با حال می‏خواند.

در سلول اذان می‏گفت و روزه می‏گرفت.

از شکنجه‏های ساواک در مورد این شهید آن بود که در فصل سرما وی را به صورت عریان در سلول نگه می‏داشتند و به او اجازه نمی‏دادند از لباس های معمولی زندان استفاده کند، تا جائی که هر کسی بر روی در سلول لباس آویزانی می‏دید می فهمید در این سلول شهید رجائی است .

هر چند وی پس از محاکمات متعدد اولیه به 5 سال حبس محکوم گردید، اما با اعترافاتی که یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق(منیژه اشرف زاده کرمانی) بر علیه شهید رجائی در زندان کرد، ساواک دریافت که شهید رجائی به رغم آن همه شکنجه کمترین اطلاعی از روابط خود را بازگو نکرده است. لذا وی را مجدداً به شکنجه و بازجویی‏های طاقت‏فرسا کشاندند.

اگر چه ساواک با به دست آوردن سرنخی به دنبال کشف کامل روابط گسترده مبارزاتی شهید رجائی برآمد و سخت‏ترین شکنجه‏ها را در مورد او اعمال نمود اما جز به دریافت اطلاعاتی که شهید رجائی از منیژه کرمانی علیه خود شنیده بود چیزی به میان نیاورد که این امر در بازجوئی های مکتوب او بخوبی هویداست. او در این بازجوئی‏ها با زیرکی خاصی رابطه خود با سازمان را در حد یک رابط ساده و عاطفی با کادر مرکزی آن قلمداد کرده و هیچ مسئولیتی را بر عهده نگرفته است. با آنکه وی می‏توانست با توجه به انحرافی که در سازمان مجاهدین خلق روی داده و در زندان بیشترین شماتت‏ها و طعنه‏ها و آزارها را از اعضاء هواداران آن می‏شنید، در صدد ضربه زدن به آنها برآید و بهترین توجیه هم روی گردانی آنها از اسلام بود، اما هیچ‏گاه به این کار تن در نداد و مانع هرگونه سوءاستفاده مأموران امنیتی شاه از اختلاف عقیدتی و سیاسی وی با سازمان مجاهدین خلق گردید.

وقتی در زندان خبر تغییر مواضع عقیدتی اعضای سازمان به مارکسیزم را با تلخی دریافت کرد، به همرزمان خود گفت انتظار و توقع چنین روزی را داشته است. از این رو با شناختی که از ماهیت انحرافی این حرکت داشت در زندان تمام تلاش خود را در جهت جذب هواداران ساده و ناآگاه این سازمان می‏نمود. بر این اساس اعضای منحرف سازمان در زندان با وی چنان از در مخالف و ستیز برآمدند که علاوه بر اعمال و رفتار ناشایست، دست به تحریم مراسم نماز جماعت که برای اولین بار به همت شهید رجائی در زندان برگزار می‏شد، زدند و این در حالی بود که اعضاء و هواداران سازمان به راحتی در کلیه موارد زندان با مارکسیست‏ها و عناصر چپ زندان ائتلاف و اتحاد کاملی داشتند. در یکی از ملاقاتها که شهید رجائی متوجه نگرانی بستگان و از جمله خواهر زاده‏اش در مورد زندانی و شکنجه شدن خود شده بود، با تبسم گفت:

«نگران نباشید اگر من در بیرون بودم سازمان همان رفتاری را که با مرتضی صمدیه لباف و مجید شریف واقفی کرد که آنها را به شهادت رسانید، مرا هم دچار همین سرنوشت می‏کرد.»

شهید رجائی در زندان محور تشکل عناصر مؤمن و معتقد به رهبری روحانیت و در رأس آنها حضرت امام خمینی بود. این عقیده ثابت و استقرار باعث گردید در زندان اوین از هر سو مورد تهاجم و بایکوت سایر نیروهای زندان قرار گیرد. منافقین و عناصر مارکسیست زندان تماس با وی را به کلی ممنوع ساخته و حتی در حد قدم‏زدن و غذا خوردن و صحبت کردن، هواداران خود را از ارتباط با او منع می‏کردند. از سوی دیگر برخی عناصر مذهبی نیز در زندان با توجه به این که شهید رجائی ارتباط با سایر عناصر سیاسی مذهبی را مانند آنها به دلیل اتخاذ مواضع التقاطیشان حرام نمی‏دانست با وی همسفره و هم صحبت نمی‏شدند. شهید رجائی پس از پیروزی انقلاب از این دوران(زندان اوین) به تلخی تمام یاد کرده است. از اقدامات مهم شهید رجائی در زندان جذب عناصر جوان و ساده هوادار سازمان مجاهدین خلق به گروه مبارزین سیاسی خط ولایت و رهبری روحانیت و حضرت امام که خود در محور آن قرار داشت، بود. وی با ایجاد کلاسهای یک یا چند نفره مطالعاتی، اطلاعات گسترده خود را که طی سالها حضور در مجالس مسجد هدایت و ... به دست آورده بود با کمال سخاوت در اختیار زندانیان جوان قرار می‏داد.

شهید رجائی در زندان وقتی از مشکلات و تنگناهای مالی برخی خانواده‏های زندانیان در بیرون از زندان آگاه می شد دراولین ملاقات با بهره‏گیری از روابط گذشته خود در بیرون از زندان، توصیه‏هایی در جهت رفع سریع آن مشکلات می‏نمود.

در آستانه انقلاب‏

شهید بزرگوار رجایی، پس از آزادی از زندان نه تنها دست از فعالیت های سیاسی و مبارزاتی خود نکشید، بلکه بر شدت و دامنه این مبارزات افزود.

با اوج‏گیری مبارزه، با آشنایی و ارتباطی که با یاران امام داشت، فعالیت خود را در کمیته استقبال از امام خمینی ادامه داد. در جلساتی که در مورد محل استقرار حضرت امام بحث و تبادل نظر می‏گردید نقش عمده‏ای در معرفی و انتخاب نهایی مدرسه رفاه داشت. وقتی بعضی نقاط دیگری را مطرح کردند که نسبت به مدرسه رفاه از امکانات رفاهی و وسعت بیشتر و بهتری برخوردار بود و می‏گفتند بهتر است امام در جائی مستقر بشوند که در شأن ایشان باشد، آقای رجایی اظهار می‏داشت مدرسه رفاه متعلق به خود امام است و طرفداران او این مدرسه را به اسم ایشان ساخته‏اند و بهترین ویژگی آن است که اگر امام به آن تشریف بیاورند و در آن مستقر بشوند نمی‏گویند امام در منزل فلانی مستقر شده است. این استدلال مورد تصویب دیگران قرار گرفت، اما به دلیل وسعت محدود مدرسه رفاه نسبت به مدرسه علوی طی بازدیدی به کسانی که در صدد تدارک و آماده سازی مدرسه رفاه بودند اعلام کرد که تصمیم کمیته استقبال عوض شده و امام به مدرسه علوی تشریف خواهند برد.

zandegi nameh

در این ایام با اینکه عضو اصلی تشکیلات نیمه مخفی مدرسه رفاه بود که بمنزله ستاد انقلاب تلقی می‏شد، اما با تواضع خاصی به هر کار ممکن دست می‏زد و این اعمال را خدمت به انقلاب می‏دانست و به بزرگی و کوچکی کارها اهمیتی نمی‏داد.بعضی از همرزمان او که آماده اشارهای از وی در جهت انجام‏ کاری بودند، وقتی او را جارو به دست در حال تمیز کردن حیاط مدرسه رفاه می‏دیدند با اصرار می‏خواستند این کار را به آنها واگذار نماید ولی ایشان نمی‏پذیرفت و مدرسه را برای ورود امام آب و جارو می‏کرد.

شهید رجائی با مسؤلیتی که در رابطه با تبلیغات و راهپیمایی‏ها بر عهده گرفت، منزل خود و یکی از منازل مطمئن همسایه را به محل نوشتن پلاکاردهای راهپیمایی تبدیل کرد.

هنگامی که امام اعلام کردند مردم به حکومت نظامی اعلام شده از سوی رژیم شاه توجهی نکنند، شهید رجائی با سازمان دهی سریع جوانان انقلابی به دو دسته، از آنها خواست به مناطق شمال و جنوب شهر بروند و به مردم اعلام کنند حکومت نظامی به دستور امام شکسته شده و به مقررات آن نباید توجه کرد.

با اوج گیری مبارزه که پایگاههای رژیم دسته دسته به تسخیر مردم درآمده و اسلحه‏های آنها توسط مردم به مدرسه رفاه حمل می‏شد، شهید رجائی مسؤلیت نگهداری از آنها را بر عهده گرفت، ایشان با این که هنوز حکومت نظامی قدرتی داشت، چون این احتمال می‏رفت که رژیم قصد حمله به مدرسه را داشته باشد، عده‏ای از افراد مسلح را که از یزد برای محافظت از امام به تهران آمده بودند در منازل اطراف جا ‏داد.

با دستگیری سران رژیم توسط مردم و انتقال آنها به مدرسه رفاه مسؤلیت خطیر دیگری بر عهده شهید رجائی افتاد. ایشان به کمک بعضی از همرزمان دوران زندان، مسؤلیت نگهداری و بازجویی از سران رژیم و ساواک شاه را بر عهده گرفت. وی با اینکه بعضی از این فرماندهان و مسؤلان را می‏شناخت اما به کسانی که مسؤلیت نگهداری از آنها را در زیر زمین مدرسه رفاه بر عهده داشتند اکیداً توصیه می‏کرد با آنها در نهایت محبت رفتار کنند و اجازه دهند تکلیف آنان را دادگاه های انقلاب معین نمایند.

بعد از اعلام تشکیل دولت موقت از سوی حضرت امام، مرحوم مهندس بازرگان عده دار مسؤلیت نخست وزیری گردید و دکتر شکوهی را که از اعضای نهضت آزادی ایران بود به عنوان وزیر آموزش و پرورش معین کرد. شهید رجائی به همراه شهیدان باهنر و سید کاظم موسوی نقش بسیار فعال و تعیین کننده‏ای در اداره امور این وزارت بر عهده داشتند. در این میان نقش شهید رجائی از دیگران مشخص تر و برجسته‏تر بود تا جایی که می‏توان گفت نقش اصلی در تغییر اوضاع وزارت آموزش و پرورش از شکل قبل به یک شکل جدید انقلابی با برخورداری از اختیاراتی که از آقای شکوهی گرفته بود بر عهده او بود.

نتیجه تصویری برای شهید محمد علی رجائی

در این دوران شهید رجائی با مسؤلیت مشاور وزیر، اصلاحات اولیه و متناسب با شرایط اولیه انقلاب نظیر پاکسازی عناصر رژیم و عوامل ساواک و گروههای الحادی و... را با دقت و سرعت خاصی انجام داد.

پس از استعفای آقای شکوهی از وزارت آموزش و پرورش، شهید رجائی بعنوان کفیل وزارتخانه و سپس بعنوان وزیر آموزش و پرورش به خدمات صادقانه و انقلابی خویش ادامه داد. تأسیس نهاد امور تربیتی و تقویت مراکز تربیت معلم از مهمترین اقدامات شهید رجائی در این دوران محسوب می‏شود.

همزمان با انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی که حزب جمهوری اسلامی اسامی تعدادی از عناصر مؤمن و با سابقه در امر مبارزه را به عنوان نامزد نمایندگان مجلس از شهرهای مختلف ارائه و انتشار داد، شهید رجائی در لیست حزب در تهران قرار گرفت که پس از اعلام نتایج آراء با 012/209/1 رأی به مجلس شورای اسلامی راه یافت.

پس از گذشت شش ماه از مسؤلیت نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی و پس از انتخاب بنی‏صدر به عنوان اولین رئیس‏جمهور نظام اسلامی به دلیل آن که مجلس شورای اسلامی نامزدهای معرفی شده از طرف او برای پست نخست‏وزیری را واجد صلاحیت های اسلامی و انقلابی نمی‏دانست، کار اختلاف بنی‏صدر با مجلس بالا گرفت. بعد از نهیب امام که چرا کار متوقف شده است، بنی‏صدر به مجلس شورای اسلامی پیشنهاد تشکیل هیئت 5 نفره‏ای را از میان نمایندگان مطرح نمود تا مجلس پس از بررسی و مشورت فردی را که واجد شرایط نخست‏وزیری می‏داند به او معرفی نماید، مجلس نیز با این پیشنهاد موفقت کرد. بعد از حذف آیت‏الله هاشمی رفسنجانی و مقام معظم رهبری از این ترکیب به دلیل حزبی بودن، بنی‏صدر با این که سه نفر بعدی را هم عضو حزب جمهوری اسلامی می‏دانست آن را پذیرفت.

پس از بررسی های طولانی، نظر هیئت سه نفره به اتفاق آرا بر این قرار گرفت که شهید رجایی شایستگی تصدی مسؤلیت خطیر نخست‏وزیری را دارد. پس از اعلام نظر هیئت به مجلس، مجلس شورای اسلامی نیز با اتفاق آرا بر این انتخاب تأکید و آن را به بنی صدر اعلام نمود.

بنی صدر در برابر این انتخاب ابتدا بنای مخالفت گذاشت و نظر هئیت سه نفره را بشدت رد نمود، ولی وقتی احساس کرد در مقابل مجلس کاری نمی‏تواند از پیش ببرد به ناچار با این پیشنهاد موافقت نمود. اما در هر فرصت ممکن از تضعیف شخصیت شهید رجائی در افکار عمومی با به کارگیری تعابیر و القاب زشت و ناپسند خودداری نمی‏کرد. در برابر این جسارتها و اهانتهای بنی‏صدر به عنوان رئیس جمهور، شهید رجائی با توجه به حساسیت جو موجود، تمامی این تلخی‏ها و اهانت‏ها را در کمال صبر و بردباری و متانت، تحمل و در مواقع لزوم با ارائه استدلالهای محکم و منطقی به ایرادات مکرر بنی‏صدر پاسخ می‏داد.

نتیجه تصویری برای شهید محمد علی رجائی

هر چند در این کشاکش، تمام اهتمام شهید رجائی این بود که اختلافات بنی صدر با نیروهای حزب اللهی که وی سمبل و نمادی از آنها به عنوان نخست‏وزیر بود، به میان مردم کشیده نشود، تا مبادا از این رهگذر غبار غم و نگرانی بر قلب و رخسار حضرت امام بنشیند، اما از سوی دیگر بنی‏صدر به رغم حساسیت اوضاع مملکت که از نمونه‏های آن شروع رسمی دولت شهید رجائی در اولین روز جنگ بود، هیچگونه نرمش، کوتاهی و تسامحی از خود نشان نمی‏داد، تا جایی که وقتی برای هدایت امر جنگ که مهمترین مسئله کشور بود به جبهه می‏رفت کوچکترین اطلاعی به شهید رجائی نداد تا او را در این مسئله همراهی و مساعدت نماید. این در حالی بود که پس از رئیس جمهور عملاً تمام امور جنگ بر عهده نخست‏وزیر بود.

شهید رجائی با تعهدی که در قبال اسلام، انقلاب و امام و مردم داشت به رغم مشکلات فراوانی که فرا روی دولت نوپای او بود، همواره جنگ را در رأس مسائل می نگریست و لحظه‏ای از رسیدگی به امور رزمندگان و مهاجرین جنگی که بر اثر حملات ددمنشانه زمینی و هوایی دشمن بعثی از شهرهای خود به شهرهای دیگری پناه برده بودند، غفلت نمی‏نمود. در این شرایط حساس که دولت او با جدی‏ترین بحران های اقتصادی و سیاسی و کارشکنی‏های لیبرالها و منافقین مواجه بود، وی با آرامش روحی و صلابت و اعتماد به نفس خاصی به رفع مشکلات همت می‏گماشت.

سرانجام کارشکنی‏های بنی صدر و اختلاف آفرینی او کار را به جایی رسانید که بنا به توصیه حضرت امام، مجلس شورای اسلامی مسئله عدم کفایت سیاسی او را با توجه به اخباری که دال بر تسلیح منافقین توسط او بود به بحث گذاشت و با رأی مثبت به آن بنی‏صدر از ریاست جمهوری عزل گردید.

پس از عزل بنی‏صدر از مسند ریاست جمهوری که قبل از آن حضرت امام نیز منصب فرماندهی کل قوا را که به او تفویض کرده بودند از وی باز ستاندند، کشور در حالی مهیای دومین انتخابات ریاست جمهوری می گردید که اثر تلخ این حادثه که در نخستین سالهای پیروزی برای نظام نوپای اسلام روی داد در کام دوستان و یاران انقلاب و ملت شریف و انقلابی ایران باقی مانده بود.

دومین انتخابات ریاست جمهوری زمینه‏ای فراهم آورد تا لیاقت، کاردانی و تعهد شهید رجائی پس از آن دوران تلخ حاکمیت نفاق و لیبرالیزم بر کشور، بیش از پیش آشکار گردد.

با اصرار و تأکید جناحهای خط امام و معتقدان به ولایت، شهید رجائی در این انتخابات شرکت نمود و با رأی خیره کننده مردم شریف ایران که نشانه محبوبیت وی به رغم دوران محدود نخست‏وزیریش بود، دومین ریئس جمهور ایران اسلامی گردید. شیرینی خاطره مراسم تحلیف او در حضور امام در 11 مرداد سال 1360 که به هنگام دریافت حکم ریاست جمهوری در برابر مرشد و مراد خود زانو به زمین زد، هیچگاه از ذهن ملت شریف ایران محو نخواهد شد.

شهید رجائی در دوران کوتاه 29 روزه ریاست جمهوری خود که شهید دکتر باهنر را به عنوان نخست‏وزیر به مجلس معرفی و پس از تصویب مجلس در کنار خود داشت، با تشکیل کابینه‏ای انقلابی و جوان در صدد برآمد مشکلات ناشی از شرایط جنگی، بحران های اقتصادی، اشتغال، تورم و... که بیشتر آنها به دلیل مصروف شدن وقت مسؤلین در اختلاف با بنی‏صدر لاینحل مانده بود را مرتفع نماید.

وی با شور و شوق و تعهد زایدالوصفی در بیشتر جلسات و کمیسیونهایی که لزومی به شرکت در آنها نبود، حضور می‏یافت تا به سهم خود در رفع مشکلات و اتخاذ تصمیمات مدبرانه و تعجیل در اجرای اصول نقش خود را ایفا نماید.

سرانجام هنگامی که این عزیز گرانقدر در یکی از کمیسیونها و جلسات شورای امنیت ملی شرکت داشت، به واسطه بمب‏گذاری یکی از عوامل نفاق که در نخست‏وزیری نفوذ کرده بود، به همراه یار دیرین خود شهید دکتر باهنر و تیمسار دستجردی رئیس شهربانی کل کشور به ملکوت اعلی پیوست و نام خود را در تاریخ مبارزات مردم مسلمان ایران جاودانه ساخت.

اسوه اخلاق حسنه و صفات عالی‏.

شهید محمدعلی رجائی به شهادت تمام کسانی که از دوران جوانی با وی مباشرت و معاشرت داشته‏اند، یک انسان خود ساخته و برخوردار از سجایای عالی بود.

مشی ساده‏زیستی او در دوران قبل و بعد از انقلاب زبانزد خاص و عام است. وی یکی از بهترین معلمین ریاضی تهران بود که از جمله یک بار به عنوان معلم نمونه به مراسمی فراخوانده شد تا از دست وزیر وقت فرهنگ(فرخ رو پارسا) مدال تقدیر بگیرد، ولی در آن مراسم حضور نیافت. تسلط و تبحر فوق العاده او در تدریس ریاضی باعث شد که او جهت تدریس در مراکز مختلف دعوت بشود، که با برخورداری از این آوازه می‏توانست با کلاسهای خصوصی و یا اضافه کار، تغییر جدی در زندگی خود ایجاد کند. اما مصلحت را در آن می‏دید که بجز اوقات موظفی بقیه ساعات فراغتش را صرف مبارزه و ارشاد جوانان با پیگیری امور فرهنگی و سیاسی بنماید.

بسیار کم غذا می‏خورد و در زندگی به حداقل ها اکتفا می‏کرد و این در حالی بود که همواره مبالغی از حقوقش را یا صرف مبارزه می‏کرد و یا به دوستان و همکاران و بستگان نزدیک خود که از تنگناهای مالی و معیشتی آنها با خبر بود کمک می‏نمود. دوستان و شاگردان او سالها وی را با یک کت و شلوار قهوه‏ای رنگ ساده می‏دیدند. ثبات و سادگی پوشش او مانند متانت، صفا و تواضعی که در رفتار از خود نشان می‏داد، برای همه آموزنده بود. پیش ازانقلاب و پس از آن هرگز بر سفره‏های چرب و شیرین ننشست و اگر به ضرورت ناچار می‏شد، جز از یک غذا استفاده نمی‏نمود. وی حتی هنگامی که به مهمانی بستگان خود می رفت نیز همین رویه را دنبال می‏نمود و در مهمانیهایی که می‏داد نیز اصل سادگی و پرهیز از تشریفات را رعایت می‏کرد، به گونه‏ای که دیگران از او درس سادگی و زهد می‏آموختند.

در عرصه تدریس به عنوان یک معلم دلسوز تمام توان و تسلط و تجربه و ابتکارات خود را به کار می‏گرفت و در کنار تدریس، شاگردانی را که به آینده آنها بسیار امیدوار بود، با مفاهیم دینی و سیاسی آشنا می‏ساخت. وی به عنوان پدری مهربان، برخی از اوقات فراغت خود را بدون دریافت کمترین حقوقی صرف تدریس فوق‏العاده دانش ‏آموزانی که در درس او ضعیف بودند، اختصاص می‏داد.

در عرصه مبارزه هیچگاه دچار غرور و بی‏احتیاطی نشد و هرگز فعالیت و مبارزه خود را منحصر به همکاری با یک گروه و جمعیت و سازمان نکرد.

کم سخن می‏گفت و بیشتر تأمل می‏کرد و در موقع اظهار نظر بسیار سنجیده و پخته مطالب خویش را بیان می‏نمود.

در عرصه مبارزه با اینکه با اغلب گروه های مبارز مخفی و نیمه مخفی و علنی همکاری داشت، اما کمترین اثر و نشانه‏ای از فعالیت های خود که موجب حساسیت ساواک و شبکه‏های ارتباطی امنیتی آن بشود باقی نگذاشت.

به اسلام عزیز به عنوان محور و مدار و میزان تمامی عملکردها و فعالیت‏ها و تلاشها می‏اندیشید و هر کس و هر فکر و عمل را جز در ارتباط با این میزان نمی‏شناخت.‏

میزان دوری و نزدیکی او در رفتارها و رابطه شخصی، خانوادگی و سیاسی‏اش جز بر اساس اصل اسلام مداری و باور و عمل به ارزشهای انقلابی استقرار نبود.

از مال دنیا ثروتی نیندوخت و خانه ساده و محقر او حتی در دوران نخست‏وزیری و ریاست جمهوری به همان وضع ساده دوران معلمی‏اش در سالهای پیش از انقلاب باقی ماند.

در منزل او حتی در تابستان اثری از کولر و وسایل خنک کننده دیده نمی‏شد. به رغم اصرار دوستان و همکاران هیچگاه حاضر نشد در استفاده از وسایل رفاهی که از سوی تعاوینها در اختیار مردم قرار داده می‏شد برای خود امتیازی قائل گشته و بهره‏ای از آن را نصیب خود سازد.

پس از مرحوم آیت‏الله طالقانی که آشنایی با او را به عنوان سرآغاز تحول و بیداری در ذهن و زندگی خود می‏دید. به امام عشق می‏ورزید و خود را مقلد کوچک آن مرجع و زعیم و رهبر عزیز می‏دانست.

از اعتماد به نفس عجیبی برخوردار بود. در گفتار بسیار منطقی بود و بر نظرات خود که بر مبنای تفکر و تعقل و استدلال ارائه می‏شد پافشاری و در برابر استدلالهای منطقی دیگران خاضع و خاشع می‏گردید.

رفتاری توأم با متانت و ادب داشت. پس از پیروزی انقلاب هرگز از مرز اعتدال خارج نگردید و کسانی را که در آن دوران پر تلاطم با آنها در مبارزه مشارکت داشت فراموش نکرد.

نتیجه تصویری برای شهید محمد علی رجائی

هر چند هرگز در عدول از خط امام که آنان مثل او بدان نمی‏اندیشیدند، ذره‏ای تغییر موضع نداد و همچنان امام و دفاع از جمهوری اسلامی را سرلوحه و محور فعالیت‏های سیاسی خویش قرار داد.

به نقش روحانیت راستین و آگاه در مبارزه و بیداری نسل جوان همچون استاد شهد مطهری، ‏شهید دکتر باهنر که از دوستان قدیمی او بود و نیز شهید مظلوم دکتر بهشتی اعتقادی راسخ داشت و به خصوص در بعد نظم و تدبیر امور مبارزه و زندگی خویش آن چنانکه در زندان به همرزمان خود می‏گفت، از شهیدبهشتی بهره‏ای وافر برده بود.

دوران کوتاه مدیریت او در وزارت آموزش و پرورش و پس از آن در مسند نخست‏وزیری و ریاست جمهوری یادآور مدیریتی درخشان با تکیه بر اصول و ارزشهای اسلامی و انقلابی بود. وی در این دوران کوتاه هرگز حقیقت را فدای مصلحت نکرد و بر اجرای قانون و عمل به ضوابط و پرهیز از روابط و خویشاوندگرایی در امور اصرار ورزید. همان سادگی و زهد قبل از انقلاب نیز در عرصه مدیریت وی با کمترین تغییر، آشکار و هویدا بود. تا جائی که برخی او را در مسند ریاست جمهوری با همان پوشش و رفتار ساده دوران معلمی‏اش در دهه‏های چهل و پنجاه می‏دیدند.

شهید محمد علی رجائی به روایت برادر شهید

شهید رجائی در سال ۱۳۱۲هجری شمسی، در قزوین متولد شد. در سن ۴ سالگی از نعمت داشتن پدر محروم شد و تحت تکفل مادری مهربان قرار گرفت. درسال ۱۳۲۷ به تهران مهاجرت کرد و سال بعد وارد نیروی هوائی شد. در مدت ۵ سال خدمت در نیروی هوائی، دوره متوسطه را با تحصیل شبانه گذراند. در سال ۱۳۳۵ به دانشسرای عالی وارد شد و دوره لیسانس خود را در رشته ریاضی به پایان برد و به سمت دبیر ریاضی در وزارت فرهنگ استخدام گردید.

در اردیبهشت ۱۳۴۲ به علت فعالیتهای سیاسی علیه رژیم طاغوت دستگیر و ۵۰ روز زندانی شد. پس از آزادی با شهید باهنر به سازماندهی مجدد هیئت موتلفه پرداخت و داوطلبانی را به جبهه فلسطین اعزام کرد. پس از بازگشت در سال ۱۳۵۳ دستگیر و دو سال در زندانهای انفرادی رژیم پهلوی انواع شکنجه ها را تحمل نمود.

شهید رجائی در سال ۱۳۵۸، مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت و به دنبال تمایل مجلس در تاریخ ۱۸/۵/۱۳۵۹ به عنوان اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران به مجلس معرفی و با رأی قاطع به نخست وزیری انتخاب شد و با عزل بنی صدر از جانب امام به عنوان رئیس جمهوری اسلامی ایران معرفی گردید و سرانجام در هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰ توسط ایادی دشمنان انقلاب به فیض رفیع شهادت نائل آمد. اگر بخواهیم بهتر و دقیق تر به زندگی شهید رجایی نگاه کنیمچیزی که بیشتر به چشم میآید، سخت کوشی اوست. شهید رجایی پس از آنکه از نعمت پدر محروم گردید برای تأمین زندگی خود و خانواده از هیچ تلاشی فروگذار نکرد او با انجام کارهای به ظاهر کم ارزشی چون دستفروشی و... روزها را میگذراند و شبها وقت خود را صرف درس خواندن میکرد چراکه هدفی با ارزش در مقابل او قرار داشت و او را در راهی که انتخاب کرده بود مصمم تر می کرد. زندگی افرادی چون شهید رجایی میتواند الگویی مناسب برای ما باشد ما که شاید لحظه ای نتوانیم تصور چنین شرائطی را برای خود داشته باشیم. اما از همه مهمتر این است که او با تلاش و کوشش خود توانست سرانجام در برهه های حساس از انقلاب نقش مهمی ایفا نماید و در عرصه علم و عمل به چهره ای نمونه و ماندگار بدل گردد.


محمدعلی رجایی به روایت برادر: باورش نمی‌شد روزی به او خیانت کنند

برادرم بسیار به امام خمینی(ره) علاقه داشت و خود را مقلد ایشان می‌دانست و همیشه آماده شهادت بود و معتقد بود در راه انقلاب اسلامی همیشه باید آماده بذل جان بود.  این جملات محمدحسین رجایی است که درباره شهید رجایی سخن گفته است. مشروح گفت‌و‌گوی وی در ذیل می‌آید:
 
 
لطفا خودتان را معرفی کنید و از دوران زندگی با برادرتان محمدعلی رجایی برایمان بگویید؟
 
محمدحسین رجایی برادر شهید رجایی، دومین رییس‌جمهور انقلاب اسلامی هستم؛ بنده در سال ۱۳۰۲ در قزوین متولد شدم و ۱۰ سال از برادرم محمدعلی بزرگ‌تر هستم، ما تا سال ۱۳۲۷ در قزوین زندگی می‌کردیم که بنا به دلایلی به تهران مهاجرت کردیم.
 
 
دلیل مهاجرتتان به تهران چه بود؟
 
پدرم در قزوین مغازه بزازی داشت که روزی به همراه ۶۰۰ باب مغازه دیگر در آتش سوخت؛ جنگ جهانی هم که آغاز شد شرایط طوری شد که دیگر نمی‌توانستیم در قزوین بمانیم؛ لذا اجبارا به تهران مهاجرت کردیم. بعد از فوت پدرم در سال ۱۳۱۵ من سرپرستی خانواده ۵ نفره را به‌عهده گرفتم؛ هر چند ۲ خواهرم ازدواج کرده بودند اما سرپرستی دو خواهر دیگرم به همراه محمدعلی که ۳ ساله بود به من سپرده شد. با وجود اینکه در قزوین مشغول کار بودم به این فکر می‌کردم که بهتر است در یک جا مستقر شویم به همین دلیل با فروش مغازه پدر و تقسیم هزینه آن، تهران را به عنوان تنها شهری که همیشه با آن در تماس‌ بودیم، برای زندگی انتخاب کردیم.
 
 
بعد از ورود به تهران در کدام منطقه ساکن شدند؟
 
چهارراه عباسی واقع در خیابان قزوین محل سکونت ما در تهران بود و چون شغل من آزاد بود، یک دوچرخه خریدم و هر روز از مسیر محل کار تا خانه را با دوچرخه طی می‌کردم، وقتی به تهران آمدیم محمدعلی هم کاری را در بازار تهران دست و پا کرد؛ او در بازار شاگردی می‌کرد و ما هر روز با هم به سرکار می‌رفتیم.
 
 
آیا فرصت درس خواندن برای شما و برادرتان فراهم شد؟
 
محمدعلی با تغییر شغلش از شاگردی به «دست‌فروشی» توانست ادامه تحصیل دهد و در «مکتب‌خانه اسلام» در گذر قلی‌خان، شب‌ها به تحصیل بپردازد و موفق شد کلاس‌ نهم اکابر خود را به پایان ببرد؛ بعد از آن هم با اعلام فراخوان نیروی هوایی برای استخدام جذب این نیرو شد.
 
 
آیا به خدمت در نیروهای هوایی علاقه داشت؟
 
او بیشتر هم برای اینکه خدمت سربازی‌اش را گذرانده باشد و هم از خدمات آن برای گذران زندگی و تحصیلش استفاده کند، وارد نیروی هوایی شد و در همین دوران هم توانست لیسانس‌اش را بگیرد.
 
 
چرا شهید رجایی در نیروی هوایی باقی نماند و شغل معلمی را انتخاب کرد؟
 
همان‌طور که اشاره کردم با درس خواندن در «مکتب‌خانه اسلام» در گذر قلی با «فدائیان اسلام» و با دوستان «نواب صفوی» که نخستین قدم‌ها را در مبارزه با طاغوت برداشتند، آشنا شد. محمدعلی علاوه بر این به طور مستمر در جلسات درس و بحث «مسجد هدایت» و منبرهای «مرحوم طالقانی» شرکت می‌کرد و همه اینها زمینه‌ای شد تا برادرم با مسائل سیاسی روز و چهره‌های سر‌شناس سیاسی آشنا شود و بالطبع جلساتی هم در نیروی هوایی در این باره برگزار کرد.
 
او که دارای یک روحیه مذهبی بود با مساجد و هیات‌های مذهبی محل در ارتباط بود و گاهی مدیحه‌سرایی می‌کرد و به صورت تشکیلاتی در نهضت آزادی، فدائیان اسلام، و جبهه ملی و گروه مرتبط با آیت‌الله کاشانی پیش رفت؛ اما هیچ‌گاه به عضویت این جریان‌های سیاسی در نیامد و با گرفتن الگوهایی از این گروه‌ها، فعالیت دینی خود را ادامه داد تا اینکه به دلیل سخت شدن شرایط و بعد از اعلام بازخرید نیروهای نظامی توسط دولت، شهید رجایی به همراه چند تن از دوستانش از ارتش بیرون آمدند.
 
محمدعلی فردی مؤمن و نمازخوان بود، نیروی هوایی ارتش آن زمان او را شناسایی کرده بود و برای تنبیه‌اش برخی شب‌ها او را در قلعه‌مرغی برای پاسداری از بنزین‌های هواپیمای نیروی هوایی نگه می‌داشتند؛ بعضی وقت‌ها که در خیابان فلاح به دنبالش می‌رفتم، می‌گفتند که امشب بازداشت است و باید پاسداری دهد.
 
 
نظر خود شهید رجایی درباره این تنبیه‌های نیروی هوایی چه بود؟
 
برادرم به دلیل نگهبانی از بنزین‌های هواپیما اذیت می‌شد چرا که بر اثر انبساط گاز‌ها صداهایی در میان آن مخازن به وجود می‌آمد و در آن بیابان اذیت می‌شد، و دیگر اینکه ناراحت این بود که دوستانش شب‌ها در داخل آسایشگاه قمار می‌کردند و خودش تعریف می‌کرد که برخی شب‌ها زود‌تر خاموشی می‌زدم تا بخوابند اما باز زیر پتو شیر یا خط بازی می‌کردند.
 
 
حضور شهید رجایی در جلسات مرحوم طالقانی و مسجد هدایت چگونه بود؟
 
محل کنونی مسجد هدایت در ابتدا دارای چند قبر بود که دانشجویان و دوستان دانشگاهی شهید رجایی در جلسات مرحوم طالقانی شرکت می‌کردند؛ بعد تصمیم گرفتند آنجا را مسجد کنند و با همکاری بچه‌های دانشگاهی و هدایت مرحوم طالقانی مسجد ساخته شد و دانشجویانی که نمی‌توانستند برای ساخت مسجد هزینه‌ای کمک‌ کنند، شب‌ها با لباس کارگری می‌آمدند و در ساخت مسجد کمک می‌کردند.
 
 
فعالیت شهید رجایی در نیروی هوایی چگونه بود؟
 
مرحوم طالقانی بهترین راه ترویج اسلام را تبلیغ می‌دانست و شهید رجایی و دوستانش علاقه‌مند شدند تا به کارهای تربیتی بپردازند و بعضی وقت‌ها با مرحوم مهندس مهدی بازرگان و مرحوم طالقانی برای برگزاری جلسات به گردش و بیرون شهر می‌رفتیم و بیشتر صحبت‌ها به این ختم می‌شد که افرادی به دولت حاکم رسوخ کنند تا اجحاف به مردم کم شود.
 
گروه‌ها و گرایش‌هایی که در آن زمان بودند به تشکیل حکومت اسلامی باور و اعتقاد محکمی نداشتند و هدفشان حسن نیتی برای کار کردن برای مردم و مبارزه با ظلم بود؛ لذا تشویق‌های مرحوم طالقانی باعث شد تا شهید رجایی در این دوره وارد کارهای فرهنگی و تربیتی شود.
 
 
نحوه آشنایی ایشان با شهید باهنر به چه شکلی بود؟
 
محمدعلی ۲۶ ساله و مجرد بود که توانست منزلی در نارمک تهیه کند و در مدرسه رفاه تهران مشغول به تدریس شود؛ در این زمان بود که با شهید باهنر آشنا شد و با داشتن گرایش‌های مذهبی، اقتصادی و فرهنگی مشترک ارتباط نزدیکی با هم برقرار کردند و موفق شدند گام‌های مثبتی در ترویج فرهنگ اسلامی بردارند.
 
این شهیدان با بررسی کتاب‌های درسی زمان طاغوت متوجه شدند آیات قرآن به صورت منتخب در کتاب‌های درسی گنجانده شده است و این کتاب تنها بحث‌های اخلاقی را بازگو می‌کند و خبری از آیات جهادی و مسائل اسلامی نیست؛ لذا شهید رجایی و باهنر با گنجاندن مطالبی دیگر در کتاب «منتخب قرآن» نخستین فعالیت فرهنگی خود را انجام دادند و پس از تدوین و توزیع کتاب در میان دانش‌آموزان ساواک متوجه این نکته شد.
 
 
نخستین فعالیت‌ جدی انقلابی شهید رجایی چگونه شکل گرفت؟
 
پخش اطلاعیه‌های نهضت آزادی علیه رژیم طاغوت در مسیر قزوین ـ تهران از کارهای شهید رجایی بود که در نخستین تعقیب او در قزوین زمانی که متوجه شد ساواک به دنبالش هستند، کیف دستی خودش را بالای پشت بامی انداخت و در مسیر دیگری دستگیر شد اما چون سابقه سیاسی نداشت، در کمتر از ۲ ماه با قید ضمانت آزاد شد.
 
 
آیا بازداشت شهید رجایی در قزوین او را از ادامه فعالیت‌ سیاسی جدا کرد یا خیر؟
 
برادرم محمدعلی با نوشتن مطالبی از انقلاب الجزایر در کتابچه شخصی خود، انقلاب این کشور را به خصوص فعالیت‌های یک بانوی مبارز الجزایری به نام «جمیله پوپاشا» را دنبال می‌کرد و علاقه‌مند به پیگیری زندگی و انقلاب این کشور بود، تا جایی که اسم دخترش را «جمیله» گذاشت.
 
او این مطالب را در کتابچه خاطراتش نوشته بود و به دلیل اینکه خانه خودش امکان لو رفتن و تفتیش از سوی ماموران ساواک وجود داشت، کتابچه‌اش را به یکی از دوستانش به امانت سپرده بود اما یک روز خواهر دوستش کتاب محمدعلی را برای انجام تحقیقی به مدرسه می‌برد که مورد توجه معلم مدرسه قرار گرفته و این‌طور می‌شود که ساواک به دنبال پیدا کردن صاحب آن کتاب، محمدعلی را ۴ سال زندانی می‌کند.
 
 
آیا در این ۴ سال ملاقاتی با برادرتان داشتید؟
 
محمدعلی به مدت ۱۳ ماه ممنوع‌الملاقات بود و سخت‌ترین شکنجه‌ها را تحمل کرد و حتی ناخن‌هایش را کشیده بودند که در سازمان ملل هم به آن اشاره کرده است. بعد از ۱۴ ماه و به این منظور که از من حرف شنوی دارد مرا پیش او بردند، زمانی که به ملاقاتش در زندان رفتم، زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه می‌رفت اما اظهار ناراحتی نمی‌کرد هر چند ما ناراحت بودیم ولی محمدعلی می‌گفت ناراحت نباشید خدا را شکر که طاقت آوردم و دوستانم را لو ندادم.
 
 
شهید رجایی چگونه با امام خمینی(ره) آشنا شد؟
 
برادرم با وجود اینکه در زندان بود اما به امام خمینی(ره) کاملا‌ معتقد و علاقه‌مند بود و خود را مقلد ایشان می‌دانست؛ او به این وجود با گروه‌های دیگر هم ارتباط داشت اما همیشه درباره فعالیت‌ها و اندیشه‌های آنها تحقیق و بررسی می‌کرد.
 
 
آیا شهید رجایی در فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی‌اش به ریاست جمهوری هم فکر می‌کرد؟
 
برادرم همیشه آماده شهادت بود و معتقد بود که برای انقلاب اسلامی باید همیشه جان را هدیه کرد و روزی که برای تنفیذ ریاست‌جمهوری با همدیگر به نزد امام خمینی(ره) رفتیم، به من گفت: وظیفه من سنگین شده و دیگر نمی‌توانم در جلسات گروهی شما شرکت کنم؛ سلام مرا به دوستان برسان و بگویید در فرصتی دیگر می‌آییم.
 
برادرم همیشه با وضو بود و نماز اول وقت‌اش ترک نمی‌شد؛ زمانی که حادثه ۷ تیر و شهادت شهید بهشتی پیش آمد، به راننده‌اش می‌گفت از داخل شهر برود چون منافقین در داخل اتوبان آسان‌تر می‌توانند از آر.پی.‌چی استفاده کنند اما داخل شهر این امر برای آنها محقق نمی‌شود.
 
 
شهید رجایی درباره بنی‌صدر چه دیدگاهی داشتند؟
 
ایستادگی شهید رجایی در برابر بنی‌صدر تاریخی است؛ برادرم معتقد بود بنی‌صدر در صراط مستقیم حرکت نمی‌‌کند هر چند بنی‌صدر با نخست‌وزیری رجایی مخالف بود اما محمدعلی با بنی‌صدر خیلی مدارا کرد و این کار هر کس نبود که این‌گونه تحمل کند.
 
زمانی که عدم لیاقت بنی‌صدر از سوی مجلس کلید خورد و امام خمینی(ره) هم آن را تعیین کردند، به برادرم گفتم بنی‌صدر را بازداشت کنید اما او گفت اگر بنی‌صدر کشته شود منافقین از او یک امامزاده‌ درست می‌کنند؛ با همه اینها شهید رجایی احترام او را رعایت می‌کرد. محمدعلی معتقد بود کسی که پست‌های کنونی در جمهوری اسلامی را می‌پذیرد یا باید عاشق باشد یا دیوانه چرا که همیشه خطر وجود داشت.
 
 
درباره روحیات شخصیتی شهید رجایی بیشتر برایمان بگویید؟
 
شهید رجایی نخستین فردی بود که اموالش را برای بررسی به مردم و دولت اعلام کرد؛ یادم هست ۲۰ هزار تومان پس‌انداز او نزد من بود که وارد فعالیت‌های اقتصادی کرده بودم و به ۷۰ هزار تومان رسیده بود و محمدعلی ناراحت از این بود که چرا زود‌تر به او نگفتم تا در معرفی و بررسی اموالش این مورد را هم اضافه کند.
 
برادرم در وصیت‌نامه‌اش قید کرده بود کسی برای به جا آوردن حج او نماینده شود و خودم به نیابت از طرف او و با پولی که در دستم بود، به حج رفتم و اعمال آن را با دقت انجام دادم. در این سفر معنوی بود که با مفهوم حقیقی عبارت شهیدان زنده‌اند آشنا شدم چرا که چند بار به طور واقعی وجود او را در حج احساس کردم.
 
 
چرا شهید رجایی به کابینه ۳۶ میلیونی معتقد بود؟
 
برای آنکه شهید رجایی با صداقت با مردم رفتار می‌کرد و در حفظ بیت‌المال بسیار دقیق بود و به این دلیل بود که می‌گفت کابینه من ۳۶ میلیون است.
 
 
قدری از چگونگی شهادت شهید رجایی بگویید؛ ‌ در آن دوران وضعیت امنیتی دفتر ریاست جمهوری چگونه بود؟
 
فرزندم روزی برای دیدار با برادرم به دفترش رفت و گفت من توانستم به همراه خودم اسلحه‌ای وارد اتاق شما کنم و اسلحه را روی میز گذاشت و گفت؛ باید بیشتر مراقب بود، شهید رجایی پاسخ داد اسلحه‌ات را بردار، به نگهبان تذکر می‌دهم. محمدعلی باورش نمی‌شد کسانی که با یکدیگر نماز می‌خوانند، غذا می‌خورند و رفاقت دارند، روزی به او خیانت کنند؛ بالاخره فردی به نام «کشمیری» با چهره‌ای انقلابی دست به ترور شهید رجایی زد.


خاطراتی از شهید محمد علی رجائی

۱-شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید!

ساعت حدود ١٠ صبح جمعه به شهر سنندج رسیدیم.
قرار بود آقای رجایی، همان روز در نمازجمعه برای مردم سخن رانی کند.
وارد شهر که شدیم، دم یک فشاری آب توقف کردیم تا آبی به صورتمان بزنیم و نفسی بگیریم.
یکی از اهالی، لیوانی آب کرد و داد دست آقای رجایی.
بعد با لهجه کردی رو به آقا گفت: «شما چقدر شبیه آقای رجایی هستید؟»
آقای رجایی خندید و گفت: «من فامیل دور آقای رجایی هستم.»
مرد گفت: «کیه آقای رجایی هستی؟»
گفتم: «پسر عموی باباشه!»
آقای رجایی گفت: «نه آقاجون، من خود رجایی. خادم شما هستم.»
طرف یکهو جا خورد! این پا و آن پا کرد. انگار باورش نشده بود، نیم خنده ای کرد و گفت: «خوب، آقا! سلامت باشید…»
و رفت پی کارش .

۲-همسایه بودن یعنی همین
– ما همسایه شهید رجائی بودیم و او نخست وزیر شده بود. اتفاقا همان روزها ما کمی کار تعمیرات ساختمانی داشتیم . صبح روزی که مواد زاید بنایی را با شوهرم به کوچه می بردیم او از نانوایی محل نان خریده بود و به منزل می رفت . ما را دید و طبق معمول سلام کرد و گفت : کمک نمی خواهید شوهرم تشکر کرد و اظهار داشت : کار مهمی نیست ; اما او خیلی سریع نان را به منزل رساند و پیش ما برگشت و جدی آستین را بالا زد و با خلوص خاصش به کمک ما شتافت . هر چه اصرار کردیم و خواستیم او را از این کار پر زحمت باز داریم نپذیرفت و به کمکش ادامه داد و در همان حال تلاش گفت :
همسایه بودن یعنی همین .
او با این بزرگواری ما را در نهایت بهت و حیرت شرمنده ساخت .