در زمانی که احمد کاظمی فرمانده نیروی هوایی بود، سردار شهید حسن تهرانی مقدم به عنوان جانشین حاج احمد معرفی شد.
وقتی از احمد دم میزند به آتشفشانی میماند که کلمات آتشین از درونش فوران میکنند. او میخواهد از خدمات احمد در نیروی هوایی بگوید و کارهایی که او در این مدت انجام داد. میگوید در رابطه با جنگ خیلیها صحبت کردند ولی این بعد احمد ناشناخته مانده است. بیشتر حرفهایش، به دلایل امنیتی ناگفته میماند و فقط به این بسنده میکند که احمد در نیروی هوایی تحولی به وجود آورد که تا آن زمان فرماندهای نتوانسته این چنین کاری بکند.
میگفت هنوز هست، جاری است. آثار وجودش، برکاتش، میگفت «بعد از شهادتش حضور مستمرش در کارها «عند ربهم یرزقون» را برایش معنا کرده. میگفت یک شهید واقعی دیده آن هم به معنای تمام و کاملش، او را دوست میداشت آن گونه که برادر، برداری را میپسندید آن گونه که رفیق، رفیقش را. اما حرف او این نبود. همه حرفش از یک ریشه بود، یک طراوت، یک حضور.
همسنگر حاجاحمد میخواست گوشهای از مدیریت سالم را نشان بدهد. مدیریتی که نه ریشه در اومانیسم داشته باشد و نه از ما بهتران آن را برای نظم دادن به سیستم جهانی خود و برای استثمار انسانها چیده باشند. مدیریتی که در آن هر انسان ابتدا بنده خداست و بعد قسمتی از یک مجموعه خدایی. نه یک جزء که بدون اینکه بداند چه میکند باید وظایفش را انجام دهد. مدیریتی که در آن عبد خدا بودن دیگر یک شعار نیست، رسم است و زندگی برای جهانی دیگر را زیر سوال نمیبرد.
ما بسیار شنیدهایم که باید پایه علوم انسانی از نو بنا شود و به جای استفاده از دکترینهای وارداتی باید به سراغ هویت خودمان برویم. بسیار شنیدهایم شیخ بهاییها و شیخ طوسیها جور دیگری مدیریت میکردهاند؛ صحیح و دقیق و کارا. اما شاید این حرفها جزو باورهایمان نباشد یا حداقل باور مدیرانمان و درس خواندههایمان نباشد که میشود از توی همین هویت و همین فلسفه زندگی مدیریتش را هم اخذ کرد.
سردار شهید «حسن مقدم» همه سعیاش را کرد، نشانمان دهد که حاجاحمد یک مدیر بود از همانهایی که مدیریتش عجیب کارا بود. او شروع کرد برایمان از صفات حاجاحمد در کار گفت و خواست که صاحب نظرها بیایند و تحقیق کنند شاید یک کتاب ناطق، قدری این نظام خسته مدیریتی کشور را تکان بدهد، حتی بعد از شهادتش.
* حاجی یک نقطه نبود یک جریان بود
حاجی یک نقطه نبود بلکه یک جریان بود، یعنی در غیابش توانستم کارهایم را به ثمر برسانم. حتی بعد از شهادتش درست مثل وقتی که بود هر روز کار را با ابلاغ او شروع میکنم اگر اشتباه کنم حاجی گوشزد میکند انگار که همیشه هست.
* جاهایی در جنگ که حاجی حضور داشت نقطه پیروزی ما و یأس دشمن بود
جاهایی در جنگ که حاجی حضور داشت نقطه پیروزی و یأس دشمن بود. مثلا در عملیات محرم دست منافقین را به کلی قطع کرد یا در کردستان عراق ناآرامیها را خواباند. علت هم بنایی نگاه نکردن او به مسایل بود. مسایل در مرام او باید از ریشه حل میشدند ولو اینکه هر درد را موقتا باید با مسکن آرام کرد اما درد نیازمند یک درمان واقعی است. یعنی در مدیریت بحران که جنگ یکی از بزرگترین بحرانهاست باید علاوه بر مقطعی و ضربتی عمل کردن، ترتیباتی به طور موازی چیده شود تا همراه با رشد آرامش و پاسخ دادن مسکنها پایه محکم آن تدبیر بتواند اصل مرض را درمان کند. این ترتیبات، نیاز به مطالعه، شناخت محیط، دانستن راه کارهای مشابه دارد و شاید در مواقع بحران خیلیها اینقدرها طاقت دراز مدت فکر کردن را نداشته باشند و این یعنی عین تدبیر. پس مدیر باید مدبر هم باشد.
* حاج احمد آزادگیخواه و تسلیمناشدنی بود
یکی از آفتهای مدیریتی، سکون مدیران است. مدیر وقتی بخواهد مجموعه را آن طور که هست حفظ کند، دیگر جایی برای ایدههای نو، پیشرفت و تحول باقی نمیماند. سردار کاظمی در هر مجموعهای که وارد میشد به تحول فکر میکرد.
سردار کاظمی به من میگفت، “میروم شده پادگان ولیعصر را میفروشم پول برایت میآورم، فقط تو برو سلاحی که جنگ ما با دشمن را نامتقارن میکند، بساز”. نتیجه آن طرز تفکر هم اینکه امروز نیروی هوایی سپاه اولین هلیکوپتر تک سرنشین را کاملاً موفق ساخته است. آن هم از طراحی تا تولید.
در پخش هواپیمای بدون سرنشین سه مدل هواپیما ساخته است که هر کدامش در محیط رزم خود نوآوری جدیدی است. در پخش پدافند موشک زمین به هوا، ساماندهی پدافند موشکی، سیستمهای هوشمندی طراحی و ساخته شده است و همه اینها ثمره مدیریت شهید کاظمی است. نمره روح آزادگیخواه و تسلیم نشدنیاش. اینگونه فکر کردن خلاقیت میخواهد و البته جرات. آن هم جراتی که از یک اعتقاد مقدس سرچشمه بگیرد و در وجودت یقینی شده باشد. تنها ققنوس میتواند در دامنه آتشفشان مسکن کند، لذا مدیر باید آزاده باشد، جرأت داشته باشد و به یک زندگی عادی تن در ندهد.
* شهید کاظمی کارها را از کل به جزء طبقهبندی میکرد
نکته بعدی سیستمی فکر کردن سردار کاظمی بود. البته نه در بعد انسانی که در بعد روشی. احمد کاظمی با ورودش به نیروی هوایی، سازمانهای عریض و طویل را جمع کرد و سیستم، شاخهای شد. شاخههای پویای علمی و عملیاتی، شاخهای کار کردن علاوه بر نظم و زمین نماندن کارها، باعث پرداختن جزییتری به مسایل و ایجاد خلاقیت در کار میشود. البته به شرط آنکه آدمهای مجموعه، خودشان را هم شاخهای نکند. یعنی در عین حفظ کلیت وجودشان و فراموش نکردن ابعاد مختلف روحشان، کارهایشان را منظم انجام دهند؛ درست مثل خود شهید کاظمی که کارها را از کل به جزء طبقهبندی میکرد و افراد را در حیرت کارهای تلمبار شده نمیگذاشت. پس مدیر باید علاوه بر کلینگری با ذهنی منظم بتواند جزئیات را ترسیم کند.
* پا به پای مجموعه تکنیکی و فنی فکر میکرد
در مورد تخصصی فکر کردن هم بسیار تاکید داشت. من با هفت فرمانده کار کردهام اما حاج احمد چیز دیگری بود. بر مسائل فنی تسلط داشت. به تحقیقات معتقد بود و خودش سعی میکرد پا به پای مجموعه تکنیکی و فنی فکر کند. با آنکه خلبان نبود همه از او میپرسیدند کجا خلبانی را یاد گرفته. فکر نکنید غلو میکنم چون خودم روی مسایل فنی و علمی احاطه دارم به شما میگویم که برایم این همه تسلط عجیب است. برای من که هیچ برای بچههای فنی و تخصصی هم مبهوتکننده بود. میگفت هم استراتژیک بود هم تاکتیکی. هم نظریهپرداز هم مرد عمل و نتیجه اینها میشد فکر جامع و مدیریت جامع. بنابراین مدیر باید بتواند با متخصصها همفکری کند.
* توانمندی همه را وارد کار میکرد
سردار کاظمی مثل بقیه نبود فکر نمیکرد این چپی است، این راستی. از پتانسیل همه استفاده میکرد، توانمندی همه را وارد کار میکرد، در برخورد با آدمها سعه صدر داشت؛ درست مثل آنچه یک شیعه باید باشد. مدیر شیعه که دیگر جای خود دارد. پس مدیر باید بتواند پتانسیل نیروهایش را ببیند، با نگاه کریمانه نگاهشان کند و از آنها بهترین استفاده را بکند.
* حاج احمد به تحرک، حرکت به جلو و توسعه هدفگیری شده اعتقاد داشت
سردار کاظمی جوانگرا بود. به نیروهای جوان اعتقاد داشت و به خلاقیت و انرژی بالایشان برای ایجاد تحول میدان میداد. همیشه تاکید داشت که فرماندهان باید جوان باشند. میگفت ما میرویم ولی باید سیستمی به جا بگذاریم که توانش برای ایجاد تحول بالا باشد و این از عهده جوانترها برمیآید. هر فرماندهی از ترس توبیخ هم که شده، از ترس اینکه نکند سیستم اشتباه کند و بازخورد عملیاتیاش آبروی فرمانده را ببرد، میرود سراغ باتجربهها. ولی سردار کاظمی نظر دیگری داشت؛ چون به تحرک، حرکت به جلو و توسعه هدفگیری شده اعتقاد داشت و میگفت مدیر باید به نیروی جوانش میدان بدهد.
* سردار کاظمی همیشه با اطلاعات خودش تصمیم میگرفت
چیزی که نباید از قلم بیفتد این است که سردار کاظمی همیشه با اطلاعات خودش تصمیم میگرفت، نه به حرفهای به دست آمده از این و آن. او اعتقاد داشت آدمی که مسئولیت دارد برود خودش شرایط را لمس کند، خطرات و سختیهای کار را ببیند و بعد با توجه به گزارشات و اطلاعات دیگران تصمیم بگیرد. میگفت این بچههای مردم دست ما امانتاند. میرفت تحقیق میکرد، سیستمها را چک میکرد جز به جز طرحریزی و برنامهریزی میکرد و نتیجه اینها میشد یک مدیریت صحیح و مدبری که اهل بازی خوردن نیست.
حاج احمد مدیریتش مدیریت کنترل از راه دور و ویدئو کنفرانسی نبود. شاهد مثالهایش را هم برایمان میآورد. مثلا در فتح خرمشهر جایی که برای ما فاصله پیروزی و شکست به اندازه مو باریک بود و آنقدر خودمان و تجهیزاتمان خسته بودیم که نفسی باقی نمانده بود و یک اشتباه میتوانست از پا در بیاوردمان؛ سردار کاظمی یک بلد خواست تا در خیابانها گم نشود. خودش رفت و شرایط را دید و نتیجهاش شد یک تصمیم درست. خرمشهر را خدا آزاد کرد آن هم به دست همین بچههای مخلص و البته بصیر. پس مدیر باید در متن ماجرا باشد، وسط معرکه نه بیرون گود و بعد تصمیم بگیرد.
* رنگ احمد رنگ خدایی بود
در یکی از عملیاتها که علیه منافقین بود، قرار میشود منطقهای را با موشک هدف قرار دهیم. من، موشکها را آماده کرده بودم، سوخت زنده با سیستم برنامهریزی شده؛ موشکها هم از آن موشکهای مدرن نقطهزنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که مقدم آمادهای؟ گفتم: بله. گفت: «موشکها چقدر میارزد؟» گفتم: میخواهی بخری؟! گفت: «بگو چقدر میارزند؟»
خیلی بعید است شما فرماندهای وسط عملیاتگیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هر کسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بیگرد، ولی سردار کاظمی در کوران عملیات، بیتالمال و رضای خدا را در نظر میگرفت. میدانید چرا؟ چون مولایش امیرالمؤمنین(ع) بود که وقتی میخواست کار دشمن را تمام کند، کمی صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی، غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتا الی الله دشمن را نابود کرد.
همه این خصوصیات را که گفتیم شاید کم و بیش با شرح و تفصیل بشود توی کتابهای مدیریتی پیدا کرد. هر چند که در بررسی رفتارهای مدیرانی چون شهید کاظمی این صفات را به صورت بومی برای ما ترسیم میکند و فکر میکنم بعضی از این دکترینها با ظرافتهای خاص عملیاتی کردنشان را باید در نوع ایدئولوژی و رفتارهای چنین مدیران موفقی پیدا کرد اما هیچ کجا نمینویسند مدیر باید برای رضای خدا کار کند. نمینویسند مدیر باید گروه را طوری رهبری کند که سر خط باشد و آخرش هم طوری رهبری کند که همه یادشان باشد که بنده خدا هستند. اما فکر میکنم شاه کلید موفقیت مدیریت شهید کاظمی درست همین نقطه باشد، رنگ خداییاش.
سردار شهید مقدم هم با آن همه صفات ریز و درشت که گفت، مبهوت همین یکی مانده بود. همین رنگ، رنگ خدا که خودش خیلی زود بعد از برادر خوبش حاج احمد به این رنگ درآمد و خدایی شد.
سردار شهید حسن تهرانی مقدم از اصلی ترین مهره های تاثیرگذار در بنیان گذاری واحد توپخانه و صنایع موشکی جمهوری اسلامی ایران است. این شهید والامقام به منظور راه اندازی و توسعه توان دفاعی کشور در ساخت و تجهیز صنایع موشکی، به مدت ۲۵ سال از عمر شریف خود را مخلصانه در این مسیر صرف کرد تا جایی که پدر موشکی ایران نام گرفت.
تولد، دوران کودکی و تحصیلات
شهید حسن تهرانی مقدم در تاریخ ۶ آبان سال ۱۳۳۸ در محله سرچشمه تهران دیده به جهان گشود. پس از طی تحصیلات ابتدایی و دبیرستان، در سال ۱۳۵۶ در رشته مهندسی صنایع مدرسه عالی تکنیکیوم نفیسی قبول و مشغول به تحصیل شد و در سال ۱۳۵۸ موفق به اخذ مدرک کارشناسی در رشته مهندسی صنایع گردید. این شهید بزرگوار در ادامه مسیر علم آموزی خود، طی سال های ۱۳۶۹ و ۱۳۷۴ در مقاطع کاردانی و کارشناسی رشته مهندسی ریخته گری در دانشگاه شهید رجایی به فراگیری علم و دانش پرداخت.
سوابق نظامی و شغلی
شهید تهرانی مقدم در سال های شکل گیری انقلاب اسلامی ایران همراه با برادرش حضوری فعالانه داشت. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در سن ۲۱ سالگی به عنوان مسئول بخش اطلاعات سپاه به عضویت این سازمان درآمد.در دوران جنگ تحمیلی و پس از عملیات ثامن الائمه که دستاورد آن شکسته شدن حصر آبادان بود، غنایم جنگی از جمله آتشبارهای نیروهای دشمن به دست رزمندگان اسلام افتاد. با تعمیر و راه اندازی آتشبارهای عراقی، کم کم مسیرها در جهت شروع به کار و آغاز فعالیت توپخانه سپاه پاسداران هموار شد.در سال ۱۳۶۱ و پس از عملیات فتح المبین، شهید تهرانی مقدم موفق به سازماندهی و تاسیس توپخانه سپاه شد و از آنجایی که توان فکری بالایی در زمینه توان موشکی داشت، در سال ۱۳۶۲ مامور راه اندازی فرماندهی موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. وی همچنین در سال ۱۳۶۴ به کسب عنوان فرمانده موشکی نیروی هوایی سپاه نایل گشت.شهید تهرانی در شکل گیری یگان موشکی حزب الله لبنان نیز نقش موثری داشته و از طریق آموزش و آماده سازی نیروهای حماس و حزب الله در زمین توان موشکی، تاثیر غیر قابل انکاری در پیروزی جنگ های ۳۳ روزه لبنان و ۲۲ روزه غزه بر جای گذاشت.از دیگرعناوین شغلی در طول دوران عمر با برکت شهید تهرانی مقدم، می توان به جانشینی نیروی هوا فضای سپاه و ریاست سازمان خودکفایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اشاره کرد.
دستاوردهای ارزشمند موشکی
ایده های ناب و ابتکاراتی که شهید حسن تهرانی مقدم در پیشبرد صنعت موشکی کشور به کار بست، در نهایت سبب دستیابی ایران به فناوری بومی در زمینه طراحی و تولید موشک های سوخت جامد شد. شهید تهرانی مقدم و همکارانش توانستند در سال ۱۳۶۶ اولین موشک ایرانی به نام موشک نازعات را تولید و وارد سامانه موشکی کشور کنند. بدین ترتیب اولین گام ها در مسیر خودکفایی جمهوری اسلامی ایران در ساخت سامانه های موشکی برداشته شد.در ادامه این مسیر، در سال ۱۳۷۰ اولین موشک ایرانی با سوخت مایع به نام شهاب ۱ پا به عرصه ظهور گذاشت و فعالیت های مرتبط با ساخت موشک های سوخت جامد نیز به طور پیگیر و مستمر ادامه یافت. در سال ۱۳۷۷ موفقیت دیگری در عرصه توان موشکی به وقوع پیوست و موشک شهاب ۳ به جمع تجهیزات موشکی کشور اضافه شد. روند پیشرفت در زمینه فناوری تولید داخلی موشک در همین نقطه متوقف نماند و تیم متخصص شهید تهرانی مقدم و همکارانش توانستند با تکیه بر خلاقیت و توانمندی های داخلی، موفق به ساخت موشک فاتح ۱۱۰ با سوخت جامد و با بردی بیش از ۲۰۰ کیلومتر شوند. با ساخت این موشک، ایران توانست به فناوری طراحی و تولید موشک های دقیق زن دست یابد. عنوان پدر موشکی ایران به دلیل ارائه خدمات بی نظیر و پشتکار مثال زدنی در عرصه توسعه و پیشرفت سیستم موشکی کشور به شهید تهرانی مقدم تعلق گرفت.
خصوصیات شخصیتی و اخلاقی شهید
شهید تهرانی مقدم از منظر شخصیتی انسانی باتقوا، خوش اخلاق، با اخلاص، شوخ طبع، فروتن، مقاوم، فداکار و پرتلاش بود. این شهید گرانقدر از نظر ولایی دارای اعتقادی قوی و راسخ بود و نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت ع علاقه و محبت فراوانی داشت. بنا به گفته خانواده و نزدیکان این شهید، ایشان همواره در امور مختلف، متوکل و متوسل به خاندان طهارت ع می شد و از آنان مدد می جست. ایشان به نماز اول وقت توجه ویژه ای داشت و حتی در سخت ترین موقعیت ها نسبت به انجام آن اهتمام می ورزید.از ویژگی های شاخصی که در مورد شهید تهرانی مقدم می توان برشمرد، کمک به نیازمندان و رسیدگی به اقشار ضعیف جامعه از جمله ایتام بود. در همین راستا، این شهید والامقام موسسه ای خیریه ای داشت که به صورت گمنام فعالیت می کرد.ارتباط صمیمی و دوستانه شهید تهرانی با افراد خانواده و دوستان و آشنایان به حدی نمایان بود که توجه همگان را به خود جلب می کرد. ایشان به همین ترتیب در برخورد با نیروهایی که تحت مدیریت ایشان مشغول به کار بودند، اهل غرور و تکبر نبود و پیوسته رفتاری صمیمانه، نزدیک و بی ریا با همه داشت .شهید تهرانی در بعد مدیریتی نیز الگوی بسیار موفق و شناخته شده ای بود و شیوه های نوینی که ایشان در اعمال مدیریت و اداره امور به کار می بست، منجر به حصول موفقیت های چشمگیر در جهت تعلیم و تربیت افراد متخصص و توانمند و با سطح تعهد بالا شد.سردار شهید تهرانی مقدم مجاهدی خستگی ناپذیر بود و همواره با برخورداری از روحیه صبر و پایداری در برابر مشکلات و موانع، به اهداف بلندی که در سر داشت، دست می یافت. حاج حسن تهرانی مقدم دشمنی ویژه ای با رژیم اشغالگر اسرائیل داشت و معتقد بود باید کاری کرد که اسرائیل با شنیدن نام شیعه به لرزه بیفتد.
نحوه شهادت
شهید تهرانی مقدم تا روزهای پایان عمر پر ثمر خود مشغول انجام وظایف محوله و رسیدگی به امور تحقیقاتی و فعالیت های علمی بود. سرانجام در تاریخ ۲۱ آبان ماه سال ۱۳۹۰ و در شرایطی که سردار تهرانی مقدم به همراه جمعی از همکارانش در زاغه مهمات سپاه واقع در پادگان مدرس شهرستان ملارد، در حال تدارک آزمایش موشکی دیگری بودند، بر اثر حادثه انفجار مهمات به درجه والای شهادت نایل شد.
ترامپ با صراحت اعلام کرده است که شخصاً دستور ترور سردار سلیمانی را صادر کرده است. آقای ظریف از مذاکره با قاتل سردار سلیمانی شهید چه هدفی را دنبال میکنند؟! و آیا اظهارات ایشان نادیده گرفتن خون پاک سردار سلیمانی و یاران شهیدش نیست؟!
آقای دکتر ظریف وزیر محترم امور خارجه کشورمان که با نشریه آلمانی اشپیگل مصاحبه میکرد در پاسخ به این سؤال خبرنگار که «آیا احتمال مذاکره با آمریکا پس از ترور سردار سلیمانی کمرنگ شده است»؟ گفت؛ «نه، من هرگز این احتمال را رد نمیکنم که مردم رویکرد خود را تغییر دهند و واقعیت را بشناسند. برای ما مهم نیست که چه کسی در کاخ سفید نشسته است. مهم است که آنها چگونه رفتار میکنند. دولت ترامپ میتواند گذشته خود را اصلاح کند، تحریمها را برداشته و به میز مذاکره برگردد. ما هنوز در پای میز مذاکره هستیم و این آنها بودند که میز مذاکره را ترک کردند»!
درباره اظهارات آقای ظریف گفتنی است که؛
الف- ترامپ با صراحت اعلام کرده است که شخصاً دستور ترور سردار سلیمانی را صادر کرده است. آقای ظریف از مذاکره با قاتل سردار سلیمانی شهید چه هدفی را دنبال میکنند؟! و آیا اظهارات ایشان نادیده گرفتن خون پاک سردار سلیمانی و یاران شهیدش نیست؟!
ب- آقای ظریف شاهد بودند که دهها میلیون نفر در ایران و دهها میلیون دیگر در مجموعه شهرهای مختلف جهان اسلام در شهادت سردار سلیمانی به سوگ نشستند و بدون استثناء ضرورت انتقام از آمریکا را فریاد زدند، بنابراین باید از وزیر خارجه کشورمان پرسید کجای دیدگاه جنابعالی با خواست مردم ایران و سایر ملتهای مسلمان همخوانی دارد؟! و جنابعالی که نظرتان با خواست و نظر تمامی مردم ایران مغایر و متضاد است، وزیر خارجه کدام ایران هستید؟!
ج- شاید دیدگاه آقای روحانی را باور کردهاید که ادعا میکرد شب عاشورا، امام حسین علیهالسلام با عمرسعد مذاکره کرد؟! این دیدگاه بهاندازهای عوامانه است که نیازی نیست علیه آن استدلالی آورده شود. در کجای دنیا، نهیب دلاورانه علیه دشمن را مذاکره ترجمه میکنند که جنابعالی به تلویح و آقای رئیسجمهور به تصریح چنین
کردهاید؟!
د- برفرض که نظر حضرت امام(ره)که «آمریکا شیطان بزرگ است» را نادیده گرفته و یا از آن غفلت کردهاید! حالا جدای از دیدگاه حکیمانه امام راحل(ره) بفرمائید آمریکا باید به کدام توطئه و قتل عام انسانهای بیگناه و نقض عهد و پیمان و... دست بزند تا جنابعالی هم مانند سایر ملتهای آزاده دنیا، آمریکا را شیطان بزرگ
بدانید؟!
هـ- جنابعالی در دانشگاه علامه طباطبایی بعد از آنکه فهرستی از نقض عهدها و پیمانشکنیهای پیدرپی آمریکا را برشمردید، اعلام فرمودید که؛ «کسی از این پس نمیتواند به امضای آمریکا اعتماد کند». حالا چه شده که برخلاف نظر قبلی خود از احتمال مذاکره با آمریکا سخن
میگویید؟!
و - فرمودهاید: «دولت ترامپ میتواند گذشته خود را اصلاح کند، تحریمها را برداشته و به میز مذاکره برگردد. ما هنوز در پای میز مذاکره هستیم و این آنها بودند که میز مذاکره را ترک کردند»! آقای ظریف! برفرض محال، آقای ترامپ نصیحت شما را بپذیرد و توبه کند! و تحریمها را بردارد! در آن صورت قرار است با آمریکا درباره چه موضوع و مسئلهای مذاکره کنید؟! موضوع مذاکره را آمریکا با صد زبان و بارها اعلام کرده است، توقف صنایع موشکی ایران و دستکشیدن از حمایت جبهه مقاومت! جناب ظریف! اگر صنایع موشکی کشورمان نبود یک شبه ایران را با خاک یکسان کرده بودند و اگر حمایتمان از جبهه مقاومت که سردار سلیمانی سرآمد آن بوده و هست در میان نبود، امروز باید شاهد قتلعام مردم مظلوم کشورمان و به برده گرفته شدن نوامیس ملت توسط تروریستهای تکفیری داعش بودیم! آیا غیر از این است؟! هنوز چند روزی از کارکرد حماسی موشکهای سپاه در ضربه سخت به آمریکا نمیگذرد. چه زود این کاربرد اقتدارآفرین و دشمنسوز را به فراموشی سپردهاید!
حضرتعالی در مصاحبه تلویزیونی به مناسبت شهادت سردار دلها از رابطه نزدیک خود با آن شهید بزرگوار سخن گفتید. آیا حمایت از جبهه مقاومت و تلاش پیگیر برای تقویت توان نظامی و صنایع موشکی کشورمان از جمله خصوصیات سپهبد شهید نبود؟!
ز- جناب ظریف! هنوز چند روزی بیشتر از بیانات رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه حماسی تهران نمیگذرد که تاکید فرمودند «ما از مذاکره هم ابایی نداریم، البته نه مذاکره با آمریکا؛ بلکه از مذاکره با دیگران ابایی نداریم. مذاکره نه از موضع ضعف بلکه از موضع قوت و قدرت. به یاری خدا دارای قدرت هستیم و قویتر هم خواهیم شد». باید این بند را در صدر وجیزه پیشروی جای میدادیم ولی از آنجا که عدهای اصرار دارند بیانات حضرت آقا را در حد و اندازه یک توصیه اخلاقی جلوه دهند، اشاره به آن را بعد از ذکر دلایل روشن و خالی از ابهامی جای دادیم که تقریباً تمامی آنها وام گرفته از بیانات مستدل حضرت ایشان است و به وضوح نشان میدهد که به قول رهبر معظم انقلاب، مذاکره با آمریکا علیرغم عهدشکنیهای پیدرپی و جنایات بیشماری که علیه مردم کشورمان مرتکب شده است
«سمَ مهلک» است.
ح- آمریکا با همه توان در پی آن است که از ایران اسلامی صدایی متفاوت و مغایر با صدای انقلاب بشنود و متاسفانه آقای ظریف بیآنکه بدانند، با اظهارات خویش در مصاحبه با اشپیگل این فرصت را در اختیار دشمن
قرار دادهاند!
سخنان آقای شریعتمداری و البته همه ما .
واکنش ترامپ به سخنان ظریف درباره مذاکره با آمریکا: نه ممنون!
رئیس جمهور آمریکا در پیامی در توئیتر به مصاحبه اخیر وزیر امور خارجه ایران با یک نشریه آلمانی درباره امکان مذاکره با آمریکا در صورت برداشته شدن تحریمها واکنش نشان داد و آن را رد کرد.
وزیر امور خارجه ایران در مصاحبه با نشریه آلمانی اشپیگل که روز شنبه منتشر شد درباره احتمال مذاکره با آمریکا در پی ترور سپهبد سلیمانی گفت: «خیر، من هرگز این احتمال را رد نمیکنم که افراد، رویکردهای خود را تغییر دهند و حقایق را درک کنند. برای ما مهم نیست که چه کسی در کاخ سفید نشسته باشد. آنچه مهم است، نوع رفتار آنها است. دولت ترامپ میتواند، گذشته خود را اصلاح کند، تحریمها را لغو کند و به میز مذاکره بازگردد. ما همچنان در میز مذاکره هستیم. آنها میز مذاکره را ترک کردند. آمریکا خسارت عظیمی به مردم ایران وارد آورده است. روزی خواهد رسید که آنها مجبور میشوند، این خسارات را جبران کنند. ما صبر زیادی داریم.»
گفتوگوی فارس با «یوسف افضلی» یکی از دوستان سردار شهید قاسم سلیمانی و معاون فرهنگی ستاد بازسازی عتبات
زمانی که مسؤولیت عراق، لبنان و سوریه به حاج قاسم داده شد، دغدغهاش آزادسازی جهان اسلام و اتحاد مسلمانان به عنوان علمدار مقاومت بود. داعش هم به شکلی به وجود آمد که او در عراق همه توان خود را برای نابودی داعش به کار گرفت. برای این کار هم بیشتر در سوریه، لبنان و عراق بود و کمتر در ایران میماند. اکثرا هم در بیابانهای آنجا بود و میزش پشت سنگرهای دفاع از اسلام بود و آنجا فرماندهی میکرد. یکی از دوستان تعریف میکرد در نبرد با داعش بودیم که یک مرتبه کسی از پشت، سرم را بوسید که با تعجب برگشتم دیدم سردار سلیمانی است. با نگرانی پرسیدم، چرا شما آن هم در این جای خطرناک خط مقدم حضور یافتید؟ جواب داد: «اگر برای شما خطر داشته باشد و من پشت صحنه باشم که درست نیست. ما همه باید با هم باشیم، اگر در جبهه نباشم که فرمانده ستادی نیستم. من هم فرمانده ستادی و هم عملیاتی هستم». خیلی مهربان، مقتدر و باهوش بود. خط قرمز ایشان هم مقام معظم رهبری و نظام جمهوری اسلامی ایران بود.
درخواست شهید سلیمانی برای محل تدفین
سردار سلیمانی قبل از شهادت در دستخطی خطاب به همسرش جای قبر خود را نیز مشخص کرده بود. آن هم کنار شهید یوسف الهی در گلزار شهدای کرمان. رابطه سردار با شهید چگونه بود و با هم به گلزار شهدا رفته بودید؟
سردار سلیمانی با حسین یوسف الهی در لشکر ۴۱ ثارالله همرزم بود و وقتی یوسف الهی شهید و در گلزار شهدای کرمان دفن شد، خیلی به آنجا میرفت و دوست داشت کنارش دفن شود. یک روز که در گلزار شهدای کرمان بودیم، شنیدم که از آقای حسنی فرمانده بنیاد شهید در گلزار شهدا درخواست داشت که کنار شهید یوسف الهی دفن شود. آن موقع فکر میکردم که با این قد و قامت چگونه چنین درخواستی دارد که کنار شهید یوسف الهی جا شود؟ چون در کنار قبر شهید یوسف الهی جای خیلی کوچکی خالی بود. حالا که سردار سلیمانی به شهادت رسیده و تکهای از پیکرش باقی مانده است، متوجه میشویم که این درخواست او چه معنایی داشته است. حتی در زمانهای مختلف بارها از سردار سلیمانی سوال کرده بودند که چگونه فکر میکنی اینجا جا شوی که او گفته بود: «از من گفتن بود».
سردار سلیمانی از هیچ طیف سیاسی حمایت نمیکرد
یکی از ویژگیهای سردار سلیمانی عدم گرایش سیاسی و طرفداری نکردن از طیف خاص بود. در این باره چه خاطراتی دارید؟
در کرمان دو جریان سیاسی داریم که آقای مرعشی نفر اول اصلاحطلبها و آقای باهنر، نفر اول اصولگرایان بودند. با وجود ارتباط با طیفهای مختلف هیچوقت از گروه و جناح خاص یا فردی طرفداری نمیکرد و فقط هم به حضور حداکثری مردم پای صندوقهای رأی توصیه میکرد. شاید یکی از دلایل آن فرمایش امام خمینی (ره) بود که میفرمودند نظامیان کارهای سیاسی انجام ندهند. چرا که سردار سلیمانی، ذوب در امام و انقلاب بود.
پاسخ سردار سلیمانی برای قبول مسؤولیت/ آخرین مسؤولیت من در نیروی قدس است
به یاد دارم که چند سال پیش در مسیر کرمان باهم بودیم. حاج قاسم در مسیر همواره زیر لب ذکری میگفت. منتظر بودم که دعا و ذکرش تمام شود تا سؤالم را بپرسم، اما دیدم ادامه دارد. برای همین سوالم را وسط اذکارش پرسیدم. آن دوران سردار سلیمانی به عنوان گزینههای فرمانده نیروی انتظامی یا سپاه مطرح بود. من پرسیدم نظر شما در این باره چیست؟ که ایشان گفت: «آقای افضلی! آخرین مسؤولیت در من نیروی قدس است. چه شهید شوم، چه بازنشسته، دیگر هیچ مسؤولیتی نمیپذیرم». در جلسه صمیمانه اخیری هم که درباره ستاد پرسیده بودم، مجدد سوال کردم در جامعه بحث ریاست جمهوری شما مطرح است. ایشان مصمم گفت: «یک بار چند سال پیش جوابت را دادهام. الان هم حرفم همان است و فقط در نیروی قدس فعالیت خواهم کرد». حالا متوجه میشویم که چه میگفته.
چه موقع از شهادت سردار سلیمانی باخبر شدید؟
۴.۵ صبح جمعه خبر شهادت سردار سلیمانی را شنیدم. آن روز کرمان بودم. پس از اطلاع با برادرش سهراب تماس گرفتم که متوجه شدم او تهران است و آنها ساعت ۲.۵ متوجه شدهاند. به پسرم زنگ زدم تا به منزل سردار برود و همراه بچهها باشد؛ چون پسرم رضا با مهدی پسر سردار، دوست است.
من هم صبح به خانه حسین، اخوی بزرگ سردار در کرمان رفتم. فکر میکردم زود به آنجا رفتهام، اما وقتی رسیدم، دیدم آنجا مملو از جمعیت است. سردار علاقه زیادی به روضه حضرت زهرا (س) داشت و کنار منزلش بیت الزهرا (س) تأسیس کرده بود. وقتی رفتم سمت بیت الزهرا (س) دیدم تمام شهر در حسینیه آمده است و در حال عزاداری هستند. مردم کرمان خیلی سردار سلیمانی را دوست داشتند و به وجودش افتخار میکردند. البته نه تنها مردم کرمان، بلکه تمام مردم ایران و کشورهای آزادیخواه هم سردار را دوست داشتند. بعد از آن تصمیم گرفتیم همراه با خانواده سردار شهید به تهران بیاییم. وقتی به تهران رسیدیم، کنار خانواده شهید بودیم تا روزی که قرار شد پیکرهای شهدا را پس از تشییع باشکوه در عراق و خوزستان، به تهران بیاورند.
پس از تشییع باشکوه سردار سلیمانی و سایر شهدای مقاومت در تهران و قم، قرار شد پیکر سردار سلیمانی همانطور که خواسته بود، به گلزار شهدای کرمان منتقل شده و در آنجا آرام بگیرد. حدود ساعت ۲ صبح از ترمینال سلام فرودگاه امام (ره) پیکر شهدا به کرمان منتقل شد. حدود یک ساعت و ۱۰ دقیقه پرواز تا کرمان بود که من نیز در این پرواز همراه با پیکر شهدا به کرمان رفتم و در مسیر، پیکر سردار حاج قاسم و شهید پورجعفری را زیارت کردیم که آن لحظات بسیار برایمان دردناک بود. هر لحظه حس میکردیم داغی بر دلمان تازه میشود. حدود ساعت ۳ صبح به کرمان رسیدیم.
علاقه حاج قاسم به روضه حضرت زهرا (س)/ پیکر شهید، سحرگاه اولین روز فاطمیه به خاک سپرده شددر کرمان هم پیکرها را برای تشییع تحویل گرفتند. جمعیت کثیری از شهرهای مختلف به کرمان آمده بودند، به طوری که شهر مملو از جمعیت بود. گلزار شهدای کرمان در دامنه کوه است که مردم برای تشییع تا حتی بالای کوهها و در سایهبانهای اطراف هم مستقر شده بودند. به خاطر سیل جمعیت متأسفانه اتفاق ناگواری رخ داد و عدهای در تشییع جان باختند که به خانوادهها و بازماندگان آنها تسلیت عرض میکنم.
به دلیل همین اتفاق و حضور بینظیر مردم در مراسم تشییع، قرار شد تدفین پیکرهای شهدا به زمانی دیگر موکول شود؛ چرا که اگر همان روز پیکرها را دفن میکردند، شاید اتفاقات بدتری میافتاد. تدفین پیکرهای شهید سلیمانی و شهید پورجعفری به روز بعد موکول شد و در سحرگاه اولین روز دهه فاطمیه در آرامگاه ابدی به خاک سپرده شدند. شاید تأخیر در تدفین حاج قاسم به خاطر علاقه خاص ایشان به حضرت زهرا (س) بود که در سحرگاه نخستین روز فاطمیه در جایگاه ابدی آرام گرفت.
«تسبیح و انگشتر» آخرین هدیه سردار شهید به دخترش
سردار سلیمانی برای دخترشان هم قبل از شهادت نامهای نوشته بود، از محتوای آن اطلاع دارید؟
قبل از شهادت، وقتی در سوریه بود، پیش از اینکه به سمت فرودگاه بغداد برود، دستخطی برای دخترش مینویسد و در آن یک انگشتر و تسبیح میگذارد که در خانهاش تحویل دخترش دادند. در این نوشته توصیه لازم را به دخترش کرده بود.
اقدام تعجببرانگیز شهید قبل از رفتن به آخرین مأموریت
یکی از اتفاقات جالب قبل از رفتن به سوریه این بود که برای اولین بار قبل از اینکه به سفر برود، سه روز خانواده را جمع میکند و هیچ جایی نمیرود. نه محل کار و نه دفتر رهبری. برای اولین بار بوده که چنین اقدامی میکرد که برای خانواده هم تعجبآور بود. انگار خودش میدانست که سفر آخرش است.
آقای خالقی بچه زرند کرمان است که در جایی حدود ۳۰ سال پیش با سردار سلیمانی عقد اخوت بستند. ایشان اکنون در قم زندگی میکند. حاج قاسم قبل از شهادت به آقای خالقی تماس میگیرد تا با هم به زیارت بروند. آقای خالقی تعریف میکرد، رفتیم قم و حاج قاسم حرم حضرت معصومه (س) را زیارت کرد و بین خادمان نشست و به گفتوگو پرداخت. بعد به سمت خانه رفتیم و دم در، یکی را که به زبان عربی صحبت میکرد، در آغوش گرفت که متوجه نشدم چه گفتند و بعد از صحبت یک انگشتر که در انگشت کوچکش بود، به آن فرد داد. بعد که میخواست به تهران برود گفتم من تا میدان ۷۲ تن میآیم که اصرار کرد و گفت: نه، خودم تنها میروم، اما من اصرار کردم تا ایشان را همراهی کنم. تا اینکه تا تهران با هم آمدیم. در مسیر تهران به من گفت که خیلی با این انگشتر نماز شب خواندهام، اگر اتفاقی برایم افتاد این انگشتر را در قبرم بگذارید. آقای خالقی میگفت که رمز اینکه دست با انگشتر ماند، شاید همین علاقه وی بود.
همه چیز برای شهادت حاج قاسم مهیا بود. فرزندانش را آماده کرده بود و در دستخطی هم محل شهادتش را به همسرش تاکید کرده بود که به محمود یعنی برادر خانمش محمود نامجو، محل دفن را گفته است. نه تنها من، بلکه همه ملت دلشان میسوزد. داغ سنگینی بر دلمان گذاشت. در اوج قدرت به شهادت رسید و امیدوارم ما پیرو راه ایشان باشیم.
تأکید شهید سلیمانی برای خدمت به اهل بیت (ع)
بهترین هدیهای که از سردار سلیمانی گرفتید چه بود؟
هدیه سردار سلیمانی به فرمانده و دوستان، انگشتر بود. حدود ۵ سال پیش هم به من انگشتری دادند که خیلی برایم ارزشمند است. اما بهترین هدیهای که از حاج قاسم دریافت کردم، همین خدمت به اهل بیت (ع) در ستاد بازسازی عتبات است. اخوی کوچکترش سهراب که با هم همکار بودیم، یک شب به منزل ما آمد. من در آن زمان نزدیک بازنشستگی بودم که حاج قاسم وقتی متوجه میشود دستخطی خطاب به آقای پلارک، رئیس وقت ستاد بازسازی عتبات مینویسد که من برای خدمت به اهلبیت (ع) به ستاد بازسازی بروم. امیدواریم رهرو خوبی برایش باشم؛ چون خیلی خدمت به اهل بیت (ع) را دوست داشت و همیشه میگفت: بهترین کار، خدمت به اهل بیت (ع) است و باید در این مسیر ثابت قدم بود.
حاج قاسم در امام، رهبری و انقلاب ذوب بود/ همواره دغدغه خدمت داشت
پس از شهادت سردار سلیمانی بسیاری از فرزندان شهدای مدافع حرم میگفتند که ما دوباره یتیم شدیم. ارتباط ایشان با خانوادههای شهدا به ویژه فرزندان آنها چگونه بود؟
حاج قاسم با همه افراد مهربان بود. فرزندان شهدا را خیلی دوست داشت و کنارشان مینشست و مثل پدر با آنها رفتار میکرد. ایشان در امام، رهبری و انقلاب ذوب بود. میگفت من حاضرم سرم را برای رهبری و حتی سیدنصرالله بدهم. اصرار داشت که به خانواده شهدا و حتی محرومان و فقرا کمک کند. به صله رحم هم تأکید داشت و هر لحظه فرصت میکرد، به خانواده شهدا سر میزد. سالهای آخر میگفت دیگر توان دیدن فرزندان شهدا را ندارم. خیلی برایم مشاهده ناراحتی آنها سخت است. آقای شیرازی نماینده رهبری در سپاه قدس در روز سوم شهادت سردار سلیمانی تعریف میکرد که ما جلسهای داشتیم که تا ساعت ۷ عصر به طول انجامید و قرار شد ادامه جلسه ۶ صبح فردای همان روز برگزار شود. متوجه شدیم بعد از جلسه حاج قاسم حرکت کرده و به اصفهان رفته و به یکی از نیروهای سپاه قدس که جانباز در اصفهان بوده، سر زده و دوباره به تهران برگشته و ساعت ۶ هم در جلسه حاضر شده است. در مجموع شاید دو تا سه ساعت بیشتر نمیخوابید و دغدغه خدمت داشت.
سردار خیلی هم با حوصله بود. جایی میرفتیم، وقتی بچههای شهدای مدافع حرم میخواستند عکس بیندازند، چندین بار از ماشین پیاده میشد تا با او عکس بیندازند. خیلی صبور و مهربان بود. در عین حال در مسائل نظام، حساس و استوار بود. هیچ فرمانده نظامی نداریم که حتی یک نیرو و زیردستش را به صورت کتبی یا درج در پرونده خدمتی توبیخ نکرده باشد. شفاهی توبیخ میکرد و مطالب را گوشزد میکرد، اما چند ساعت بعد آغوشش را باز میکرد. وقتی نزدیکش میشدی همانطور که ذوب در ولایت و رهبری بود، با رفتارش به آن سمت حرکت میکردی. به نظرم همان خلوص و رفتارش این جایگاه را نصیبش کرد.
یکی دیگر از ویژگیهای سردار سلیمانی، مردمی بودن اوست. سردار در پروازهای کرمان هم مثل مردم عادی میرفت و میآمد. وقتی پدرش فوت شد، مردم دِه میآمدند برای عرض تسلیت. از مسجد که بیرون آمد، متوجه وجود یک گیت بازرسی شد که همان موقع با ناراحتی خواست آنها را بردارند و گفت «ما ۳۰ سال آبرو کسب کردیم، اینها را جمع کنید». اصلا دوست نداشت مردم اذیت شوند و میگفت «باید مردم راحت رفت و آمد کنند، ما برای آسایش مردم فعالیت میکنیم، نه اینکه آنها را در تنگنا بگذاریم».
حتی بعضی اوقات با نگاهش متوجه درست یا نادرست بودن رفتارمان میشدیم. در مراسم تشییع پدرش، من و سردار کنار هم بودیم که یکی میخواست عکس بگیرد که من گفتم بگیر که وقتی این را گفتم سردار به من نگاهی کرد و من همان لحظه متوجه شدم که رضایتی ندارد. برای همین هم گفتم نگیر. وقتی مراسم تمام شد و خواست از حسینیه به خانه پدرش برود، مرا صدا زد و گفت «افضلی جان! آنجا جای خوبی برای عکس گرفتن نبود، آن فرد را پیدا کن و بگو اگر میخواهد عکس بگیرد، بیاید با هم عکس بگیریم».
سردار سلیمانی خیلی روضه حضرت زهرا (س) را دوست داشت. در بیت الزهرا (س) هم پنج شب روضه میخواندند و خانوادگی خرج میدادند. یکی از مداحان وقتی پس از شهادت سردار سلیمانی به منزل ایشان آمد، گفت میخواهم برای شهید روضه حضرت زهرا (س) و امام حسین (ع) بخوانم. بعد تعریف کرد سال گذشته ایشان از من تقاضا کرد که برایش در بیت الزهرا (س)کرمان بخوانم که آن زمان نتوانستم، اما چندی پیش سردار را دیدم و گفتم امسال کرمان میآیم و تلافی میکنم. ایشان گفت «امسال فاطیمه دیگری است». انگار دلش خبر کرده بود که فاطمیه امسال نیست.
برخی معتقدند با شهادت سردار سلیمانی دشمن شاد شدیم. نظر شما درباره این جمله چیست؟خون شهید سلیمانی جوششی برای وحدت مسلمانان شد
همیشه وقتی کسی شهید میشد، حاج قاسم میگفت آنقدر نیرو و بسیجی و مردم خوب داریم که جای خوبها را میگیرند. انشاالله جوانان جای شهدا را میگیرند و مسیرشان را ادامه میدهند. قبل از اینکه شهید بادپا به سوریه برود، به ایشان گفت «سفر آخر توست و ان شاالله شهید شدی. برای شهادت من هم دعا کن». آن زمان داعش سر شهید بادپا را از تن جدا کرده بود و به ازای سر ایشان دشمن خواستههایی داشت که وقتی همسر شهید متوجه شد، به سردار سلیمانی گفته بود که اصلا نمیخواهم سرش را تحویل بگیرید و لازم نیست خواستههای آنها را عملی کنید.
سردار سلیمانی کار کردن برای محرومان را خیلی دوست داشت و دغدغهاش کنار فعالیتهای دفاعی کمک به ایتام و بیپناهان بود. امیدواریم خونش همانطور که جوششی برای وحدت مسلمانان و کشور شد، موجب رویش سلیمانیهای دیگر شود و راهش ادامه یابد.
یک جمله با حاج قاسم...خدا آمریکا را لعنت کند که داغی بر دل شیعیان جهان و امت ایران به ویژه ما همشهریانش گذاشت که فکر نکنم تا ابد این جنایت را فراموش کنیم. امیدواریم اهل بیت (ع) و ملت ایران و جبهه مقاومت انتقام این خون را بگیرند و مردم نیز راه این سردار شهید و همرزمانشان را ادامه دهند.
صفت مالک اشتر زمان برای حاج قاسم کم است و وصفش بیشتر از اینهاست. نمیتوانم جملهای از او یا در وصفش بگویم. او آنقدر بزرگ بود که حضرت آقا درباره ایشان فرمودند: «هر زمانی که این شهید عزیز گزارشی ارائه میکرد من قلباً و زباناً او را تحسین میکردم، اما اکنون در برابر برکات شهادت او و آنچه این شهادت برای کشور و منطقه ایجاد کرد، سر تعظیم فرود میآورم».
سردار پورجعفری همیشه همراه حاج قاسم بود. با این شهید سرافراز هم خاطرهای دارید؟
سردار پورجعفری خیلی مسؤلیتپذیر و امین بود. از اول انقلاب هم با حاج قاسم بودند. مهمترین ویژگی ایشان را امانتداری و مورد اطمینان بودن میتوان عنوان کرد. یک جا هم حاج قاسم گفته بود که اگر دو نفر مرا ببخشند، من در این دنیا آمرزیده میشوم؛ یکی همسرم به خاطر اینکه بار زندگی گردن ایشان بود و یکی هم سردار پورجعفری که همیشه همراه من است.
با هیچ فکری نمیتوان رشادتهای شهید سلیمانی را تصویر کرد
شهید پورجعفری تعریف میکرد یک بار با هواپیما در حال رفتن به سوریه بودیم که دیدم حاجی چشمانش را بسته و انگار خواب است. در همان لحظه دیدم دو تا جنگنده آمریکایی کنار هواپیماست. همان لحظه به خاطر حاجی نگران شدم. اما دو دقیقه گذشت و حاجی چشمانش را باز کرد و تا رفتم چیزی بگویم ایشان گفت «نگران نباش چند دقیقه دیگر میروند». آنها بعد از چند دقیقه متفرق شدند.
حاج قاسم خیلی خطرات را پشت سر گذاشت. یک بار دیگر سردار پورجعفری تعریف میکرد در حال نشستن در فرودگاه سوریه بودیم که تیر زیادی میزدند، اما به ما یا هواپیما اصابت نکرد. وقتی نزدیک شدیم، سردار به خلبان گفت: ما سریع پیاده میشویم و تو دوباره تیکآف کن. وقتی ما پیاده شدیم و هواپیما اوج گرفت، دقیقا همان جایی که ما پیاده شده بودیم، منفجر شد. خیلی حاجی باهوش و باذکاوت بود. با هیچ قلمی نمیتوان خاطرات او را نوشت و با هیچ فکری نمیتوان رشادتهایش را تصویر کرد. بارها میگفتند خاطراتت را در یک مؤسسه فرهنگی بنویسیم، اما قبول نکرد. حتی زمانی به آقای پورجعفری گفته بودند خاطرات را کتاب کنیم، گفته بود من هیچ خاطرهای ندارم. آنقدر این مرد متواضع بود و نمیخواست دیده شود، اما خدا او را دید و به درجه رفیع شهادت رسید و پیکرش هم با حضور میلیونی مردم تشییع شد
.
حاج قاسم سلیمانی نگاهش را به حسین و زینبم دوخت و گفت: «من قول میدهم تا چند ماه آینده پیکر و نشانی از پدرتان به دست شما میرسد خیالتان راحت باشد.»
همسر شهید «سعید انصاری» را امشب در اولین شب شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در مجموعه شهدای انقلاب واقع در بهارستان ملاقات میکنیم. محفلی که امروز به یاد شهید سردار سلیمانی برگزارشده است. «فاطمه جعفری» همسر شهید انصاری میگوید: «امشب دورهم جمع شدهایم. مثل یک خانواده بزرگی که پدر ازدستدادهاند شاید که دل فرزندان و خانوادههایمان باهم نشینی کنار یکدیگر کمی آرام بگیرد. ما که درد یکدیگر را خوب میفهمیم. درد فرزندانمان را خوب میفهمیم. فرزندان شهیدی که ایماندارند یکبار دیگر پدر از دست دادند.»
انتظار داغمان کرد
فاطمه جعفری درحالیکه قاب عکسهای همسر شهیدش «سعید انصاری» را یکی بعد از دیگری کنار هم میچیند میگوید: «گوشبهزنگ بودیم تا دیدار خانواده شهدا با سردار سلیمانی هماهنگ شود. طی سالهای گذشته در فصل پاییز این دیدار دستهجمعی خانوادههای شهید مدافع حرم با حضور سردار سلیمانی شکل میگرفت اما امسال خبری نشده بود. پرسوجو میکردیم و فرزندانمان بیتاب بودند. این را همسران شهدای مدافع حرم میگفتند هر جایی که دورهم بودیم یا در کانال گروهی پیام میگذاشتیم. اصلاً فکرش را نمیکردیم که در دلتنگی، این خبر را بشنویم. فکرش را نمیکردیم که انتظار دیدار او به غم فراغ منتهی شود. اگرچه شهادت آرزویش بود اما فرزندان ما بار دیگر گریستند. کوچکترها باز به چادر مادرهایشان چنگ زدند و گریه کردند و بزرگترها بندهای پوتین رزمشان را محکمتر کردند.»
همسر شهید انصاری میگوید: «آخرین بار که حاج قاسم سلیمانی را ملاقات کردیم. مراسم تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم بود اصلاً خبر نداشتیم که قرار است ایشان هم در مراسم شرکت کنند البته همیشه اینطور بود به دلایل امنیتی حضور ایشان تا لحظه آخر از همه پنهان بود.»
فرزندان ما دلخوش به او بودند
فاطمه جعفری نگاهش را از قاب چهره همسر شهیدش برنمیدارد و ادامه میدهد: «همه میدانستند بهمحض اینکه حاج قاسم سلیمانی وارد جلسه شود نظم برنامه به هم میخورد. همیشه فرزندان خانواده شهدا میدویدند کنارش مینشستند انگار هرکدام پدرشان را ملاقات کرده باشند. چنان مهربانی داشت که بچههایی که تا آن لحظه آرام نشسته بودند دیگر حرف بزرگترها را گوش نمیکردند و سر جایشان نبودند. آن بار هم همین اتفاق افتاد. بااینکه سردار سلیمانی از انتهای سالن وارد شدند و بهآرامی دریکی از صندلیها نشستند تا نظم جلسه به هم نخورد؛ اما یکی از بچهها او را دید و با فریاد همان کودک که «حاج قاسم سلام»، تمام سالن غرق سلاموصلوات شد. دیگر هیچ شخصی حرفهای سخنران را نمیشنید. اوضاع که اینطور شد سخنران از سردار درخواست کرد که پشت تریبون تشریف ببرند. بچهها مهلت نمیدادند دوست داشتند که با او حرف بزنند عکس بیاندازند و گپ و گفت داشته باشند. راستش برای همه خانوادهها عادت شده بود که اینطور با سردار جلسه داشته باشند بدون هیچ تشریفاتی، فقط حرف بزنند و درد دل کنند. سردار بیشتر مراسم دیدار با خانواده شهدا را در روزهای جشن برگزارمی کرد تا دل بچههای شهدای مدافع حرم شاد شود. همه این را خوب میدانستند. اصلاً هر وقت مراسم ولادت بود بچههای ما دوست داشتند در کنار حاج قاسم باشند. حالا که ولادت حضرت زینب شده بود انگار دل همسران و فرزندان شهید گواهی میداد که مراسم دیدار نزدیک است اما، نمیدانستیم که قرار است اینجا جمعشویم و عزای نبودش را بگیریم و باهم بنشینیم تا کمی دلمان آرام شود.
سردار سعیدم را شناخت
همسر شهید انصاری همانطور که نفس عمیقی میکشد و تلاش میکند بغض اش را قورت دهد میگوید: «درهمان آخرین دیدار، پسرم حسین، کنار حاج قاسم نشست و من و دخترم زینب روبه رویش. حسین لباس رزم پوشیده بود درست شبیه به لباس پدرش. از حسین پرسید پسر کدام شهید هستی؟ حسین جواب داد شهید «سعید انصاری». حاج قاسم کمی در صورت حسین مکث کرد و گفت: «چقدر شبیه به پدرت سعید هستی!» پیشانی حسین را بوسید و گفت: «پدرت خیلی باهوش و باذکاوت بود.» بازهم پیشانی حسین را بوسید.
پیکر پدرم کی برمی گرده؟
زینب از حاج قاسم پرسید: «پیکر پدرم کی برمی گرده؟» چشمان حاج قاسم را نم اشک پر کرد و درحالیکه سعی میکرد اشکهایش را کنترل کند روبه زینب گفت: «به شما قول می دم هر طور شده پیکر پدرتان را برگردانم.» حسین و زینب چنان تحت تأثیر جمله او قرار گرفتند که زینب بار دیگر پرسید: «سردار شما مطمئن هستید؟ خیالمون راحت باشه؟» سردار سلیمانی که حالا نفس عمیقی میکشید زد روی شانه حسین و گفت: «به خواهرت بگو که مطمئن باشه بهزودی نشانی از پدرتان به شما می رسه.» از آخرین درخواست بچههایم هنوز ۳ ماه نگذشته بود که در اسفندماه سال گذشته استخوان جمجمه همسرم «شهید سعید انصاری» به خاک وطن بازگشت و زینب و حسینم آرام گرفتند.