نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی
تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت: 93/10/29
محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و
دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و
دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه
مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و
حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ
مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد.
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد.
این آشنایی، بعدها زمینهساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع
مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و
گردآوری خاطرات شهدا و جمعآوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس
از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش
پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات
چهارجانبه بینالمللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال،
دیگر ورزش مورد علاقه او بود و به دنبال تعقیب حرفهای این ورزش بود که
به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی
شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء
(س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک
با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی
شهید بیضائی محسوب میشود.
بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود.
در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغالتحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعتهای انگشتشمار خواب در طول شبانهروز از ویژگیهای بارز او بود بهطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت.
معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
به دلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به
تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص)
و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران
ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که
در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد.
علاقه و عشق وصف ناشدنی محمود رضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی
تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی به وجود آورده بود که تا
آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانهروزی داشت.
همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی
بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. تعصب
آگاهانه و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت.
در ایام فتنه ۸۸ شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه
را رصد میکرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه،
چندین بار جان خود را به خطر انداخت. صاحب موضع بود و در بحثها بهخوبی
استدلال میکرد. میگفت این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفین عالم است و
هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیت انقلاب اسلامی باشد، میتواند جبهه
مستضعفین و علاقهمندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی
عمیقی از این بابت داشت.
محمود رضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آن را با لهجههای عراقی و
سوری تکلم میکرد و به خاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی
اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و
رزمندگان حزبالله و همینطور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر
داشت و آنها را میستود.
با آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و
یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مکرر و
حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و
در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را
داشت.
به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در
جبهه سوریه نیز به جمعآوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار
بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت
کرده بود و آثاری که از تکفیریها در صحنههای درگیری بجا مانده بود را
همراه داشت.
اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی میدانست که در تاسوعای
سال ۹۲ در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب
(س) انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث
وجود تکفیریها شد.
در آخرین اعزام خود در دیماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد
که این سفر برای او بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال
هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه
سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم
(ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار
درحالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را
بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه،
به فیض شهادت نائل آمد.
در یکی از دستنوشتههایی که از شهید بیضائی بجا مانده، او از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» نموده و با تأکید بر اینکه «این خاکریز نباید فرو بریزد، نباید» نوشته است: «تمام دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.»
باید
به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به
دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل
مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود
حقیقتاً.
نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیرواقعی صحبت بکنم؛ نه!
حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم؛ هم من، هم تو.
بحمدالله؛ خدا را باید به خاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم.
الآن که این نامه را برایت مینویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار
(علیهالسلام) و در فضای ملکوتی بینالحرمین صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و
سختیها، بینالحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی
فداها) و دیگری بنتالحسین، خانم رقیه (سلامالله علیها) هستم و به
یادتم.
نمیدانی بارگاه ملکوتی ۳ ساله امام حسین الآن هم چقدر غریب است؛ در محل
یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابیهای وحشی و
آدمکش.
چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء
ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را محاصره کردهاند؛ هم مرقد مطهر
خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهلبیت، رقیه (سلامالله
علیهما). ولی این بار تن به اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام
(ره) مردم ما از مردم زمان رسولالله بهترند.
واضحتر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو
دقیقاً در نقطهای ایستادهایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر
گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر
شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلامالله علیها) نباشیم؛ اگر
بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آلالله قیمت
دارد، لحظه به لحظه آن را قدر میشماری.
معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنهای: «بحران سوریه الآن
مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و
اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل و این خاکریز نباید فرو
بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است؛ تمام
دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام
آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و
هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت
زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از
مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت
زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها
سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.
شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است و این خاکریز نباید فرو
بریزد؛ این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام
خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه میاندازد و هیچ حرمتی از حرمین
شریفین زینب کبری سلامالله علیها و خانم رقیه سلامالله علیها (حفظ
نخواهد کرد) که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و...
را هم خواهد شکست.
جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف
از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر،
آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی
سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهاییاش فقط و فقط جلوگیری از نهضت
زمینهسازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور میباشد و
هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بیگناه
شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الآن به وفور میتوان مشاهده کرد و
من دیدهام.
مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم،
شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبیاش و ولیاش برسیم چرا که
مقصریم.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه
همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از
معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. انشاء الله در پناه حق
و تا (تحقق) وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً
انشاءالله
نام شهید: مرتضی عبداللهی
تاریخ شهادت: ۲۳ آبانماه ۱۳۹۶
شهید مرتضی عبداللهی، معروف به مرتضی فرزند دوم خانوادهای ۶ نفره است. مرتضی عبداللهی ۲۳ آبان ماه ۹۶ در نبرد با تروریستهای داعشی در استان دیرالزور در شرق سوریه به فیض شهادت رسید. زمانی که پیکر این شهید را آوردند، کلیپ مشهوری از وداع خانواده و دوستان شهید مرتضی عبداللهی، در فضای مجازی، بازنشر وسیعی داشت، جایی که پدر این شهید مدافع حرم، فریاد مرگ بر آمریکا سر میداد و به دوستان مرتضی میگفت هزاران مرتضی من فدای راه سیدعلی شود.
جوانی باهوش و با محبت و از اهالی مسجد «صفا» در خیابان شهید مدنی. او
دورههای آموزش نظامی و «راپل»، «غواصی» و «پاراگلایدر» را با موفقیت طی
کرد و تبحر خاصی در تیراندازی داشت.
حیات فرهنگی و اجتماعی شهید
پدر شهید مرتضی عبداللهی در مورد شیوه تربیتی برای فرزندش گفته است: «اعتقاد دارم که مرتضی را مسجد تربیت کرد؛ یعنی اگر مسجد نبود، مرتضی شهید نمیشد. این را قطعاً میتوانم بگویم. ما واقعاً اگر متمسک به مسجد بشویم و مسجد را خانه خودمان قرار دهیم به نظر من آینده جوانان و فرزندانمان ضمانت میشود؛ البته مساجدی مثل مسجد «صفا» که مرتضی ما در آنجا در خیابان شهید مدنی رفت و آمد میکرد و از افرادی که در آن مسجد بودند خیلی چیزها یاد گرفت و از نزدیک حس کرد؛ همین فرهنگ شهادت، فرهنگ مبارزه در راه حق و بهخصوص فرهنگ دفاع از اهل بیت.» آخرین نوشته شهید «شفاعتنامهای» بود با جمله «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی میگفت برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بیبی زهرا (س) بینشان باشد. شهید که شد خانواده به وصیتش عمل کردند و حالا مزار خاکیاش در بهشت حضرت زهرا (س)، هر روز و هر شب برای زائران شهدا روضه مادر میخواند.
متن وصیت نامه شهید سید مصطفی صدر زاده :
«بسمربالشهدای و الصدیقین
خدایا
بر محمد و آل محمد درود فرست، سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از
میان این همه مخلوق ما را انسان خلق کرد ، شکر خدایی را که از میان اینهمه
انسان ما را خاکی مقدس به نام ایران قرار داد و شکر خدایی را که به بنده
پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.
و شکر بیپایان خدایی را که محبت
شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم
باشم. خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای را
انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و
جلوی آنها سر خم نکنیم. از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیتنامه
خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند. زیرا
ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است. از پدر و خانواده عزیزم تقاضا
دارم برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشکها و گریههای
خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و
همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بنده رو ببخشید و از خدا بخواهید بنده
رو ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم
فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باچه سختی و مشقت از من
نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط
خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا
تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود از شما ممنونم که همیشه
انتخاب را به عهده خودم گذاشتید.
حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به
نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام
گذاشتید ممنونم حالا هم از شما خواهش میکنم یکبار دیگر و برای آخرین بار
به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید. مبارزه
با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه
زدم و التماس کردم ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید
بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
از همسر عزیزم میخواهم که بنده
را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم میگویم میدانم
که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید اما یادت باشد که
رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا
همیشه با توست. آرزو دارم که دخترم فاطمه، فاطمی تربیت شود یعنی مدافع
سرسخت ولایت،
از دوستان، آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا میکنم بنده حقیر را ببخشد زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شهادتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچههای ما یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود. در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضیها نگهداشته نشد و برادارن و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد. از ما گفتن ما که رفتیم....
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بیبی
زینب آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت؛ دیگر به احدی اجازه
نمیدهیم به شما و به سلاله حسین(ع) بیاحترامی کند. دیگر دوران مظلومیت
شیعه تمام شده. بیبیجان انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم بیبی عزیزم
مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن...
سخنی با دوستان:
دوستان با معرفت، هم رزمای بسیجیم
میدونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تک خور و یا ... میگید
چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید،می دونم عاشق شهادتید...
داداشای
عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری
نکردم...به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسین بن علی (علیه السلام)
برسد نام شما را پیش او ببرم...
چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:
وقتی کار فرهنگی را شروع می کنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم
وقتی
که کارتان می گیرد و دورتان شلوغ می شود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان
به سراغتان می آید اگر فکر کرده اید که شیطان می گذارد شما به راحتی برای
حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز...
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا
کند به خانواده شهدا سر بزنید ، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در
روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ...
سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد
دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید
خود سازی دغدغه اصلی شما باشد
سید ابراهیم صدرزاده».
من مصطفی صدرزاده هستم گاودار و متاهل روایت زندگی فرمانده ایرانیِ جنگاوران افغانستانی
گفتگو با همسر شهید صدر زاده : «میدانم زندهای! با تو زندگی میکنم مصطفی»
خاطرات شهید مصطفی صدرزاده از زبان مادر و همسر شهید
از زمان حضرت یحیی (ع) تا حسین بن علی (ع) در سال ۶۱ هجری یا جنایتهای کومله و دموکرات و زخمی که منافقین و ضد انقلاب بر تن مدافعان میهن باقی گذاشتهاند؛ «ذبح» انسان رازی سر به مهر باقیمانده است؛ رازی که با هر جنگ آلت قتلی در دست جلادان و دشمنانِ جبهه حق میشود. رازی که همچون تبر بر پیکر درختی تنومند زده میشود تا آن را بخشکاند اما غافل از اینکه هر زخم جوانهای میشود که پیچکوار گریبان دشمن را میگیرد تا از نفس بیفتد و نابود شود.
تاریخ گواه آن است که جلادان همواره با کشتار در پی قوام حکومت خویش بوهاند. نمونه زنده و به روز آن رفتارهای ناجوانمردانه گروه تروریستی داعش در کشورهای اسلامی است. اعضای این گروه آنچنان از اصل انسانی خود دور شدهاند که با توحشی حیوانی انسانهای بیگناه را از دم تیغ خود میگذرانند.
از آغاز تحرکات گروه تروریستی داعش در منطقه، سردار «عبدالله اسکندری» و «رضا اسماعیلی» از جمله شهدای مدافع حرم هستند که تیزی تیغ جنگ تروریستهای تکفیری داعش آنها را بیسر کرد. روایت شهادت هر یک از این جانسپاریها قصه پر غصهایست که سر دراز دارد.
نخستین فرمانده ذبیح مدافع حرم
شهید عبدالله اسکندری از جمله فرماندهان دوران دفاع مقدس است که با پایان آن و تجربهای که آموخته بود با آغاز تحرکات داعش به عنوان مستشار نظامی به کشور سوریه رفت و آنجا روز سهشنبه ششم خرداد ماه سال ۱۳۹۳ به همراه رزمندگان مقاومت اسلامی به دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) و مقدسات مسلمانان پرداخت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. سردار اسکندری از مدافعان حرم در سوریه و رئیس سابق بنیاد شهید استان فارس بود.
پیکر او پس از شهادت به دست گروه تروریستی «اجناد الشام» افتاد و جلادی به نام «ابوجعفر» که از فرماندهان این گروه تروریستی بود سر از تن بیجانش جدا و تصاویر آن را در حالی که بر نیزه رفته بود در فضای مجازی منتشر کرد. البته طولی نکشید که وعده خدا محقق شد و با کشته شدن ابوجعفر به دست ارتش سوریه، این بار تصویر لاشه او بود که در معرض دید جهانیان قرار گرفت و دل همه دوستداران شهید را شاد کرد.
اعظم سالاری همسر این شهید روایت میکند: آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت میخندند! گفت: اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛«تصدقت شوم برایم دعا کن.»
حاج عبدالله سال ۱۳۵۸ وارد سپاه شد و در کردستان و مریوان حاضر بود. اولین حضور ایشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان بودند. سردار اسکندری در مدت حضورشان در جبههها تکتیرانداز، تیربارچی، نیروی اطلاعات شناسایی و غیره بود. در عملیات خیبر فرمانده سپاه «لار» بود. در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر ۸ جانشین رئیس ستاد تیپ الهادی و در عملیاتهای کربلای ۱، ۳، ۴، ۵ و ۸ رئیس ستاد تیپ الهادی بود. شهید در عملیات والفجر ۱۰ جانشین تیپ مهندسی و در عملیات بیتالمقدس۴ فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشت. از دیگر مسئولیتهای حاجی، فرماندهی مهندسی رزمی ۴۶ امام هادی (ع)، فرماندهی تیپ ۴۶ امام هادی(ع)، فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره، فرماندهی مهندسی تیپ ۴۲ قدر و فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت بود. همسرم در عرصههای سازندگی هم فعالیت داشت که در احداث سد کرخه احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، اجرای طرحهای سد و بسیاری دیگر از فعالیتهای جهادی سهیم بود. طی سالهای جنگ نیز کمتر فرصت میکرد به ما سربزند و مرتب در مناطق عملیاتی بودند.
همچنین فرزند شهید عبدالله اسکندری توضیح میدهد: بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبتهایی بود که با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینهای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که میخواهند پیکر پدر را بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیتالمال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا دادهایم، توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیتالمال هزینه شود. زیرا هر اقدامی کمک به آنها محسوب میشود.
نخستین دانشجوی ذبیح مدافع حرم
رضا اسماعیلی، جوان شهید و دانشجوی افغانستانی مدافع حرم بود که در مشهد سکونت داشت. رضا نایب قهرمان وزن ۵۵ کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود و در دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل میکرد. او به تازگی داماد شده بود. چند ماه پس از شهادت او فرزندش به دنیا آمد و اسمش را محمدرضا گذاشتند.
رضا در زمان مقابله با گروه تروریستی داعش همواره سربند «یا علی ابن ابیطالب» به پیشانی خود میبست و با همین سربند نیز به اسارت درآمد. همرزمان رضا روایت میکنند: وقتی حرامیها به سراغش آمده بودند بیسیم را روشن کرده بودند تا ما را زجر دهند.
شهید اسماعیلی مدتها پیش به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) داوطلب اعزام به سوریه شد و به تیپ فاطمیون پیوست و بسیار سریع فنون رزم را آموخت. در باز پسگیری شهرک شیعه نشین «زمانیه» واقع در غوطهشرقی از چنگال گروههای تکفیری که درگیری شدیدی رخ داد حضور داشت. در آن درگیریهای در هر روز فقط چند ساعت آتشبس داعش در آن منطقه وجود داشت و در یکی از این آتش بسها که رزمندگان فاطمیون متوجه حضور نداشتن یکی از نیروها شده بودند رضا برای جستجوی این همرزم به محل درگیری رفت.
او در حین جستجو با نیروهای دشمن، درگیر و سپس زخمی شد و متأسفانه به دلیل شدت مجروحیت توان بازگشت نداشت و اسیر آنها شد. صبح روز یکشنبه ششم بهمن ماه ۱۳۹۲ رزمندگان مدافع حرم توانستند شهرک زمانیه را از دست تکفیریها نجات بدهند برای همین و سریعاً منطقه را برای پیدا کردن نیروهای مفقود و شهید خود واکاوی کردند.
در جریان حضور مدافعان حرم در منطقه چند تروریست اسیر شدند. اما پیکر رضا اسماعیلی را درحالی یافتند که سری بر بدن نداشت و این موضوع همگان را به گریه انداخت. سر بریده رضا هیچگاه یافت نشد و پیکر او بدون سر در خاک آرام گرفت. پس از پایان درگیری٬ همرزمان او از انتشار تصویر سر بریده رضا درون جعبهای به وسیله تروریستها خبر دادند.