زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

خطبه 7 - خطبه مریدان شیطان را مذمت مى نماید

از خطبه هاى آن حضرت است
که مریدان شیطان را مذمت مى نماید
شیطان را ملاک و پشتوانه زندگى خود گرفتند، او هم از آنان به عنوان دام استفاده کرد، در درونشان لانه کرد، و در دامنشان پرورش یافت، چشمشان در دیدنْ چشم شیطان،
و زبانشان در گفتنْ زبان شیطان شد، بر مرکب لغزشها سوارشان کرد، و امور فاسد را در دیدگانشان جلوه داد،کارشان کار کسى است که شیطان او را شریک سلطنت خود قرار داده، و با زبان او به یاوه سرایى برخاسته است.

خطبه 6 - خطبه هنگامى که از او خواستند طلحه و زبیر را دنبال نکند

از سخنان آن حضرت است
هنگامى که از او خواستند طلحه و زبیر را دنبال نکند و آماده جنگ با آنان نگردد
به خدا قسم به مانند کفتار نیستم که با آهنگ ملایم مى خوابد تا شکارچى در رسد و
غافلگیرش نموده شکارش کند. بلکه همیشه با یارى حق جوى، رویگردان از حق را
مى زنم، و با کمک شنونده فرمانبر، عاصى بد دل را مى کوبم، تا مرگم
فرا رسد. واللّه از زمان وفات پیامبر صلّى اللّه علیه وآله تا کنون مرا از
حقّم کنار زده اند و آن که همسانم نبوده بر من مقدم کرده اند.

خطبه 5 - خطبه بعد از وفات پیامبر(صلى الله علیه وآله) در خطاب به عباس و ابوسفیان

از خطبه هاى آن حضرت است
بعد از وفات پیامبر(ص) در خطاب به عباس و ابوسفیان که پس از
اوضاع سقیفه از حضرت درخواست قبول بیعت داشتند
اى مردم، با کشتى هاى نجات امواج فتنه ها را بشکافید، از جادّه دشمنى و اختلاف
کنار روید، تاجهاى مفاخرت و برترى جویى را از سر بیندازید. رستگار گردد آن که با داشتن یار قیام نماید،
یا در بى قدرتى راه سلامت گیرد و دیگران را راحت گذارد. حکومت بدین صورت آبى متعفن، و لقمه اى گلوگیر است.
هرکس میوه را به موقع نچیند چون کشاورزى است که بذر را در زمین دیگرى بپاشد.
اگر از قدر و منزلتم بگویم تهمتم مى زنند که بر حکومت حریص است، و اگر ساکت بمانم مى گویند
از مرگ ترسیده. هرگز، آن هم با آن همه مبارزات و جنگها! به خدا قسم عشق پسر ابوطالب
به مرگ از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. سکوتم محض اسرارى است که در سینه
دارم که اگر بگویم همه شما مردم همچون ریسمانهاى بسته در دلو در اعماق چاه به لرزه خواهید آمد.

خطبه 4 - خطبه بعد از کشته شدن طلحه و زبیر

از خطبه هاى آن حضرت است
که بعد از کشته شدن طلحه و زبیر ایراد فرموده
در عرصه تاریکى ها به کمک ما هدایت یافتید، و به اوج برترى رسیدید، و از شب تاریک
درآمدید. گران باد گوشى که نداى نصیحت را نشنود، و آن که آواى بلند گوشش را کر نموده چگونه صداى ملایم
مرا بشنود؟! آرام باد قلبى که از خوف خدا از ضربان بازنمى ایستد. پیوسته در انتظار عواقب عهدشکنى
شما بودم، و علامت فریب خوردگان را در چهره شما مى دیدیم. چشم پوشیم از شما به خاطر پنهان بودنتان
زیر لباس دین بود، در حالى که نور قلبم مرا از پنهان شما خبر مى داد. کنار مسیر گمراه کننده ایستادم تا شما را به راه
حق آرم، آن زمان که جمع مى شدید و راهنما نداشتید، و براى آب هدایت چاه مى کندید و به آب نمى رسیدید.
امروز (اسرار و رموز) زبان بسته را برایتان به سخن مى آورم. آن که از پیروى من بازماند عقل از سرش
پریده است. از زمانى که حق را به من نمایاندند در آن تردید ننمودم. (پس وحشتم از خودم نیست، چنانکه) موسى
بر خودش نترسید، وحشتش از پیروزى جهّال و حکومتهاى گمراه بود. امروز ما و شما
بر سر دوراهى حق وباطلیم (ما حقّیم وشما باطل). کسى که اطمینان بهوجود آب دارد تشنه نمى ماند.

داستان غصب خلافت امیر المومنین از زبان خودشان خطبه 3 - خطبه معروف به شِقشِقیّه

از خطبه هاى آن حضرت است
معروف به شِقشِقیّه
هان! به خدا قسم ابوبکر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشید در حالى که مى دانست جایگاه من در خلافت چون محور سنگ آسیا به آسیاست، سیل دانش از وجودم همچون سیل سرازیر مى شود، و مرغ اندیشه به قلّه منزلتم نمى رسد. اما از خلافت چشم پوشیدم، و روى از آن برتافتم، و عمیقاً اندیشه کردم که بادست بریده و بدون یاور بجنگم، یا آن عرصه گاه ظلمت کور را تحمل نمایم، فضایى که پیران در آنفرسوده، و کم سالان پیر، و مؤمن تا دیدار حق دچار مشقت مى شود!
دیدم خویشتندارى در این امر عاقلانه تر است، پس صبر کردم در حالى که گویى در دیده ام خاشاک بود،
و غصه راه گلویم را بسته بود! مى دیدم که میراثم به غارت مى رود. تا نوبت اولى سپرى شد،
و خلافت را پس از خود به پسر خطّاب واگذارد. ]سپس امام وضع خود را به شعر اعشى مثل زد:«چه تفاوت فاحشى است بین امروز من با این همه مشکلات، و روز حیّان برادر جابر که غرق خوشى است».
شگفتا! اولى بااینکه در زمان حیاتش مى خواست حکومت را واگذارد، ولى براى بعدخود عقد خلافت را جهت دیگرى بست. چه سخت هر کدام به یکى از دو پستان حکومت چسبیدند! حکومت را به فضایى خشن کشانیده،و به کسى رسید که کلامش درشت، و همراهى با او دشوار، و لغزشهایش فراوان، و معذرت خواهیش زیاد بود.
بودن با حکومت او کسى را مى ماندکه بر شتر چموش سوار است، که اگر مهارش را بکشد بینى اش زخم شود،
و اگر رهایش کند خود و راکب را به هلاکت اندازد! به خدا قسم امت در زمان اودچاراشتباه و ناآرامى، و تلوّن مزاج و انحراف از راه خدا شدند. آن مدت طولانى را نیز صبر کردم، و بار سنگین هر بلایى را به دوش کشیدم.تا زمان او هم سپرى شد، و امر حکومت را به شورایى سپرد که به گمانش من هم (با این منزلت خدایى) یکى از آنانم!
خداوندا چه شورایى! من چه زمانى در برابر اولین آنها در برترى و شایستگى مورد شک بودم که امروزهمپایه این اعضاى شورا قرار گیرم؟! ولى (به خاطر احقاق حق) در نشیب و فراز شورا با آنان هماهنگ شدم، در آنجا یکى به خاطر کینه اش به من رأى نداد، و دیگرى براى بیعت به دامادش تمایل کرد،
و مسائلى دیگر که ذکرش مناسب نیست. تا سومى به حکومت رسید که برنامه اى جز انباشتن شکم و تخلیه آن نداشت، و دودمان پدرى او (بنى امیه) به همراهى او برخاستندو چون شترى که گیاه تازه بهار را با ولع مى خورد به غارت بیت المال دست زدند، در نتیجه این اوضاع رشته اش پنبه شد، و اعمالش کار او را تمام ساخت، و شکمبارگى سرگونش نمود.
بیعت با امام علیه السّلام
آن گاه چیزى مرا به وحشت نینداخت جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند، و از هر طرف به من هجوم آورند، به طورى که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد،مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند. اما همین که به امر خلافت اقدام نمودم گروهى پیمان شکستند،و عده اى از مدار دین بیرون رفتند، و جمعى دیگر سر به راه طغیان نهادند، گویى هر سه طایفه این سخن خدا را نشنیده بودند که مى فرماید: «این سراى آخرت را براى کسانى قرار داده ایم که خواهان برترى و فساد در زمین نیستند، و عاقبت خوش از پرهیزکاران است.» چرا، به خدا قسم شنیده بودند و آن را از حفظ داشتند، امّا زرق و برق دنیا چشمشان را پر کرد، و زیور و زینتش آنان را فریفت.
هان! به خدایى که دانه را شکافت، و انسان را بهوجود آورد، اگر حضور حاضر،و تمام بودن حجت بر من به خاطر وجود یاور نبود، و اگر نبود عهدى که خداوند از دانشمندان گرفته که در برابر شکمبارگى هیچ ستمگر و گرسنگى هیچ مظلومى سکوت ننمایند، دهنه شتر حکومت را برکوهانش مى انداختم، و پایان خلافت را با پیمانه خالى اولش سیراب مى کردم، آنوقت مى دیدید که ارزش دنیاى شما نزد من از اخلاط دماغ بز کمتر است!
چون سخن مولا به اینجا رسید مردى از اهل عراق برخاست و نامه اىبه او داد، حضرت سرگرم خواندن شد، پس از خواندن، ابن عباس گفت:اى امیرالمؤمنین، کاش سخنت را از همان جا که بریدى ادامه مى دادى! فرمود:[هیهـات اى پسر عبـاس، این آتش درونى بود که شعله کشید سپس فرو نشست!] ابن عباس گفت: به خدا قسم بر هیچ سخنى به مانند این کلام ناتمامامیرالمؤمنین غصه نخوردم که آن انسان والا درد دلش را با این سخنرانى به پایان نبرد. [سخن آن حضرت در این خطبه: «کراکب الصعبة ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحّم» منظور آن است که راکب هرگاه مهار این شتر را در حالى که سرش را کنار مى کشد به سختى بکشد بینى اش را پاره مى کند و اگر با چموشى اى که دارد رها کند او را به زمین مى کوبد و دیگر نمى تواند کنترلش کند.
گویند: «اَشْنَقَ النّاقَةَ» هنگامى که سر شتر را با مهار نگه دارد و بالا بکشد. و «شَنَقَها» هم گویند. این معنى را ابن سکیّتدر کتاب اصلاح المنطق گفته است. و این که امام فرمود: «اَشْنَقَ لَها» و نفرمود: «اَشْنَقَها» زیرا مى خواست هموزن باشد با «اَسْلَسَ لَها»، گویا آن حضرت فرموده: اگر سرش را بالا بکشـد، بدین معنى که سر شتر را با مهار
او بالا نگاه دارد. و در حدیث آمده: «رسول خدا صلّى اللّه علیه وآله بر روى شتر خود خطبه مى خواند و مهار او را بالا مى کشید و شتر در حال نشخوار بود». از شواهدى که اَشْنَقَ به معناى شَنَقَ آمده سخن عـدى بن زید عبادى است:* * *