زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

دغدغه مقام معظم رهبری در خصوص حجاب

حجاب برتر که شما اشاره کردید ، که مراد همین چادر ایرانى خود ماست ، حقیقتا حجاب برتر است؛ هیچ تردیدى در این نباید داشت. البته من هیچ وقت نگفتم که چادر را در جایى اجبارى کنند؛ اما همیشه گفته‌ام که چادر یک حجاب ایرانى است و زن ایرانى این را انتخاب کرده و خوب حجابى هم هست و مى‌تواند کاملا حفاظ و حجاب داشته باشد. به‌هرحال اگر حجاب را حفظ کنند، باز هم خلاف شرعى انجام نداده‌اند؛ منتها چیز بهترى را از دست داده‌اند.

به گزارش فرهنگ نیوز، احمد کارآمد در وبلاگ انعکاس نوشت: داشتم تو نرم افزار صحبت‌های رهبری گشت می‌زدم که نگاهم افتاد به این سخنان زیبا گفتم حیفه باز نشر نشود. دوستان بعد از مطالعه این صحبت‌ها حتما کلیپ زیر را هم مشاهده نمایید. 

حجاب بر‌تر که شما اشاره کردید – که مراد همین چادر ایرانى خود ماست – حقیقتا حجاب بر‌تر است؛ هیچ تردیدى در این نباید داشت. البته من هیچ وقت نگفتم که چادر را در جایى اجبارى کنند؛ اما همیشه گفته‌ام که چادر یک حجاب ایرانى است و زن ایرانى این را انتخاب کرده و خوب حجابى هم هست و مى‌تواند کاملا حفاظ و حجاب داشته باشد. به‌هرحال اگر حجاب را حفظ کنند، باز هم خلاف شرعى انجام نداده‌اند؛ منتها چیز بهترى را از دست داده‌اند. 
 
اما این‌که شما مى‌گویید «ما چگونه برخورد کنیم؟» ببینید؛ شما با تبلیغات کار کنید. یعنى‌‌ همان حربه‌اى را که افراد مورد نظر شما براى سست کردن اعتقاد به حجاب به کار مى‌برند، شما هم به کار ببرید. یعنى شما درباره‌ى حجاب بنشینید واقعا تحقیق کنید، فکر کنید، از لحاظ دینى هم مثلا درباره‌اش بحث کنید، یا از بحثهایى که شده استفاده کنید. از لحاظ اجتماعى هم روى همین مسأله‌ى کیفیت حجاب تکیه کنید؛ به ترویج دیدگاه خودتان بپردازید؛ آن چیزى که به نظرتان درست است، آن را بگویید؛ این دغدغه را هم که این‌ها مى‌آیند تمایل به حجاب را در دل مردم از بین مى‌برند، نداشته باشید؛ حجاب از بین نمى‌رود. البته اگر قدرتى مثل قدرت رضاخانى بالاى سرش باشد، یا آن طور که شنیدم در بعضى از کشور‌ها مثل تونس کسى حق ندارد در خیابان با حجاب باشد و اصلا حقوق بشر هم در این‌جا دیگر مطرح نیست که چرا مردم را مجبور کردید بى‌حجاب باشند – کسانى که مسؤول این چیز‌ها هستند، همین‌طور تماشا مى‌کنند و حرفى هم نمى‌زنند! – بالاخره‌‌ همان کشف حجاب دوران رضاخانى پیش مى‌آید؛ اما به مجرد آن‌که این زور برداشته شود، مردم به سمت حجاب برمى‌گردند. 
 
حجاب، ارزشى است منطبق با طبیعت انسان. برهنگى و حرکت به سمت اختلاط هرچه بیشتر دو جنس با یکدیگر و افشاء شدن این‌ها در مقابل یکدیگر، یک حرکت خلاف طبیعى و خلاف خواست انسانى است. شرع مقدس اسلام هم براى این حدودى را معین و مشخص کرده و کسانى که معتقد و مؤمن هستند، نمى‌شود که این‌طورى با حجاب برخورد کنند. البته ممکن است کسانى بى‌خبر و بى‌اطلاع باشند؛ بایستى این‌ها را با حجاب آشنا کرد. من در همین سالهاى اول انقلاب به‌وضوح دریافتم که بعضى از زنانى که محجب هستند و خیلى قدر حجاب را نمى‌دانند، این‌ها اصلا از حکم حجاب و فلسفه‌ى حجاب و فواید حجاب اطلاعى ندارند؛ یعنى با این‌ها کمتر صحبت شده است. البته بعضی‌ها چیزهایى نوشتند؛ سفارش کردیم، کارهایى کردند. الان هم به نظر من همین‌طور است؛

در محیط دانشگاه خودتان، در نشریات خودتان، با نشریات زن – که الان در ایران چند نشریه‌ى مربوط به زنان وجود دارد – با دیگر نشریات رایج صحبت کنید، چیزهایى بنویسید، پخش کنید، در جامعه فکر را بپراکنید؛ منتها با استدلال، با منطق. بهترین راه تأمین حجاب هم همین است که با منطق برخورد شود. البته اگر چیزى جزو مقررات شد و کسى برخلاف آن مقررات رفتار کرد، ممکن است قوانینى وجود داشته باشد که دولت برخورد کند؛ که لابد هم مى‌کند. درعین‌حال آن چیزى که در اساس لازم است و مهم‌تر از همه است، این است که شما ذهن این دختر جوان، یا این زن جوان را – که عمده هم خانمهاى جوان هستند – با اهمیت حجاب آشنا کنید؛ یعنى به او تفهیم کنید که حجاب از لحاظ شرعى و از لحاظ منطقى این است. در ذهن او، استدلال صحیح را در مورد رعایت حجاب راسخ کنید. امیدواریم که ان‌شاءالله روزبه‌روز بهتر شود. البته یکى از عواملى هم که در این زمینه تأثیرات منفى دارد، برخى از این فیلمهایى است که بعضى از زندگیهاى غربى را در دسترس همه مى‌گذارد. این‌ها در سست کردن ذهنیت مردم نسبت به مسأله‌ى حجاب بى‌تأثیر نیست. البته نسبت به پخش این فیلم‌ها هم باید تذکراتى داده شود. بیانات رهبر معظم انقلاب در جلسه‌ى پرسش و پاسخ با مدیران مسؤول و سردبیران نشریات دانشجویى ۱۳۷۷/۱۲/۰۴

agha_hejab.mp۴ | دانلود فیلم
 
براستی چقدر مسئولین دولت در تبلیغ حجاب تلاش کرده‌اند. چقدر صدا و سیمای ما در تبلیغ چادر که حجاب بر‌تر است برنامه ساخته، آنجایی هم که تلاش‌هایی شده نهایتا یک زندانی را چادری نشان داده یا پیر زن‌های فیلم‌ها که معمولا دارایی گرفتاری‌های فراوان هستند و غمگینند و در بلد‌ترین شرایط ستاره و نقش اصلی فیلم را یک خانم چادری قرار داده‌اند که این خانم کلا عیبی ندارند و و انسان کامل هستند و بعد از تمام شدن فیلم و ستاره شدن آن خانم محترم، عکس بدون حجاب یا بهتر بگم کم حجاب یا بد حجابش روی صفحه اول مجله‌ها و روز نامه‌ها چاپ می‌شود و در پایان فیلم برای تقدیر از دست اندکاران فیلم مراسمی گرفته می‌شود و‌‌ همان دختر چادری فیلم با حجابی زننده از دست رئیس صدا و سیما جایزه‌اش را دریافت می‌کند. تا به هفته نکشیده کل تاثیرات این فیلم بی‌اثر شود. 
 
از مسئولین بگذریم ما به قول معروف اهالی رسانه ولایت مدار چقدر در تبلیغ حجاب به روش مناسب و اسلامی عمل کرده‌ایم. چقدر تبلیغ کردن ما دختران چادری را با منطق حجاب آشنا کرده و چقدر تبلیغات ما دختران ما را از دین زده کرده است؟ کاش امثال من که این همه داعیه ولایت مداری داریم کمی به سخنان آقا عمل می‌کردیم به جای اینکه مدام نقل کنیم. 
 
بد نیست اول یک سوزن به خودمان بزنیم بعد یک جوالدوز به دیگران!
 
فرهنگ نیوز
 
صحبت های رهبر انقلاب در رابطه با حجاب - نظر رهبری در مورد بد حجابی - راه حل امام خامنه ای برای بد حجابی - راه حل رهبر انقلاب برای مقابله با بد حجابی - امام خامنه ای - آیت الله خامنه ای - بد حجاب - بی حجاب - زنان بد حجاب - زنان بی حجاب - راه حل معضل حجاب - منطق حجاب - عملکرد مسئولین - تبلیغ حجاب - رهبر انقلاب - روزنامه ها - ستاره سینما - سردبیران نشریات دانشجویى - فلسفه حجاب - hejab- hijab- hijab pooster- ابر اسلیمی- بک گراند حجاب- تصویر با موضوع حجاب- تصویر حجاب-تصویر زمینه حجاب- حجاب- خانم- خانم محجبه- دختر محجبه- زن محجبه- محجبه- والپیپر حجاب- پرنده- پوستر- پوستر حجاب- پوستر مذهبی- پوستر مفهومی- پوشیه- چادر- چادر زیبا- فیلم بد حجابی - کلیپ بد حجابی - دختر چادری - دختر بی حجاب -
 
 

 

گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم شهید سعید مسافر : رفت تا چادر محکم‌تر بر سرمان بماند، رسالت زینبی به دوش ماست

همسر شهید مدافع حرم:شهید مسافر رفت تا چادر محکم‌تر بر سرمان بماند/ به یاد حضرت مسلم شهید مسافر را راهی کردم

عفت حسین زاده همسر شهید در گفتگویی با خبرنگار پرنیان گیل از روزهای باهم بودن و اینکه قبل ازدواج چه دعایی درخصوص همسر آینده خود کرد، گفت: من همیشه به خداوند می گفتم که خدایا یکی از سربازهای ناب خود را نصیب من کن و اطرافبانم می دانستند من چنین حاجتی دارم و وقتی هم که آقاسعید به خواستگاری آمدند مهرشان به دلم افتاد و همانجا احساس کردم همان کسی است که میخواستم و بعد اولین جلسه به خانواده گفتم که نیازی نیست بیشتر از این با ایشان صحبت کنم و جواب من مثبت است.همان  شب خواستگاری از عزم آقا سعید برای رفتن به سوریه باخبر شدم و او شبِ فردای خواستگاری به سوریه اعزام شد.

همسر شهید مدافع حرم درخصوص اینکه قبل خواستگاری خبر اعزام ایشون برای اولین ماموریت به آقاسعید ابلاغ شده بود و این موضوع را در خواستگاری با من مطرح کردند ، اظهار کرد: من در وجودم احساس گرما می کردم و ترسیدم از هر اتفاقی میتوانست در آینده بیفتد ولی توکل بر خدا کردم و به ایشان گفتم بروید ان شاالله خداوند و حضرت زینب (س) پشت و پناهتان باشد و منتظرم تا برگردید.

 آقا سعید از من بله را گرفتند و فردایش به منطقه اعزام شدند ،

وی افزود: آقا سعید می گفت دوسالِ پیش و دو هفته قبل از ازدواج ما، رفتم پیش خانم حضرت معصومه(س) و به ایشان گفتم برای من خواهری کنید و یک دختر خوب قسمت کنید که همه جوره با من بسازد و وقتی شما رو دیدم، یک نوری و یک حسی به من گفت که این همسر زندگی من است.

همسرشهید با اشاره به زمان اعزام شهید مسافر گفت: من به ایشان گفتم دوری شما برای من سخت است و نمی توانم تحمل کنم ولی او تاکید داشت که می توانید و من وقتی پرسیدم چرا میخواهید بروید با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا ، بابی انت و امی به من گفتند که این فراز را برای من معنی میکنید؟ و من هم گفتم معنایش که مشخص است یعنی پدر و مادرم به فدایتان ... و ایشان گفت به خاطر همین! و چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت می روم تا این چادر محکم تر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.

وی با اشاره به ندای قلبی خود در هنگام اعزام همسرش به منطقه با بیان اینکه 154 روز با شهید زندگی کرده است اظهار کرد: یک روز دیدم سعید خیلی حالش گرفته بود و روزنامه در دستش را به زمین کوبید و گفت، خودت روزنامه را بردار و ببین که دیدم عکس دختربچه سه یا چهارساله سوری بود که تکفیری‌ها او را به میله‌های فلزی پنجره‌ای با زنجیر بسته بودند، شهید رو به من گفت؛ بگوییم کوریم و این‌ها را نمی‌بینیم؟ چون سال اول زندگی مشترکمان بود مثل همه زوج ها دوست داشتم در کنار هم باشیم و حسی به من دست داده بود که دیگر برنمی گردد و بعد اینکه به ایشان گفتم نمی توانم دوریتان را تحمل کنم و گفتند می توانی ،  آیا امروز مثل عاشورا نیست؟

همسر شهید با اشاره به اینکه موقع رفتن شهید چه سفارشی به ایشان کردند گفت: من می روم ولی رسالت زینبی به دوش شماست بانو ، ومن بعد شهادت ایشان سعی برآن داشتم که هیچ گاه بلند گریه نکنم و اگر پیش می آمد جلوی خود را می گرفتم تا آقاسعید از دست من ناراحت نشود.

وی با بیان اینکه شهید مسافر از بهترین‌های جامعه امروزی بود گفت: هیچ‌گاه از مسئولیت و جایگاه همسرم خبر نداشتم و پس از شهادت او فهمیدم که آنجا فرماندهی تعدادی از نیروها را بر عهده داشت. آقا سعید همیشه می‌گفت مسئول جارو زنی در محل خدمتم هستم.
همسر شهید با اشاره به اینکه شهید می‌گفت به خاطر این به سوریه می‌رود تا چادر محکم‌تر بر سر همسرش بماند و دست کثیف بیگانه‌ای نتواند آن را از سر زنان بکشد گفت: در زمان اعزام آقا سعید، به یاد روزی افتادم که زنان کوفی مردانشان را از همراهی با حضرت مسلم (ع) منصرف می‌کردند اما با اطمینان قلب، آقا سعید را راهی کردم، انگار حضرت مسلم (ع) به کمک من آمد

پدر شهید سعید مسافر: اگر مدافعان حرم نبودند، به جای سوریه، باید در تهران می جنگیدیم

با سری بلند و سینه ای ستبر از سعیدش حرف می زد. استکان چای را در میان دو دستش گرفته بود و لابلای حرف هایش گاهی خیره می ماند. شاید به یاد خاطرات پسر شهیدش می افتاد. گاه گاهی بغض را در کلامش می شد حس کرد، اما  دائما یک جمله را تکرار می کرد: من خوشحالم از شهادت سعید، راضیم به رضای خدا.

حاج آقا کمی از خصوصیات آقا سعید برایمان بگویید.

سعید از این کارها خوشش نمی آمد. مطمئنم دوست ندارد الان درباره اش مصاحبه کنم. چون به شدت ماخوذ به حیا بود. دنبال دیده شدن نبود. اما خدا به خوبی او را دید. به قول قدیمی ها بزرگ تر کوچکتری را خوب درک می کرد. همان احترامی که برای اقوام درجه یک اش قائل بود به مردم محل و دوستان و آشنایان هم میگذاشت. متانت و وقار سعید نیاز به تعریف و تمجید ندارد.

چطور شد که عازم سوریه شد؟

اولین بار بهمن ماه سال ۹۳ به سوریه رفت. آن هم به صورت داوطلب. آمده بود برای خداحافظی گفت عازم ماموریتم. گفتم کجا ؟ گفت همین دورو بر. انقدر اصرار کردم تا گفت که به سوریه می رود. اوایل رفتنش خیلی دلهره داشتم اما نمی توانستم خوشحالی خودم را از بلوغ فکری سعید پنهان کنم.

شنیده ها حاکی از این است که ایشان در مبارزه با پژاک هم ید طولایی داشتند.

بله سعید مدت ها در جبهه شمال غرب بود و در عملیات های خاص شرکت می کرد. هم رزمنده بود و هم جهادگر. من ۲۹ سال هست که مفتخرم به خدمت در سپاه. اما سعید د رهمین طول هشت ساله سابقه کاری اش از من هم پیشی گرفت. مدت حضورش در سوریه  با تمام سی سال خدمت من  برابری می کند. خوشا به سعادتش.

Image result for شهید سعید مسافر در کنار کودکان

رابطه تان با هم چطور بود؟

من هرگز نمی فکر نمی کردم ولی اش هستم. ما انقدر به هم نزدیک بودیم که می توانم بگویم بیشتر رفیق بودیم، برادر بودیم با هم تا پدر و فرزند. من از او خیلی چیزها یاد گرفتم.

چگونه خبر شهادتش را به شما دادند؟

من روز چهاردهم فروردین بود که برای فوتبال به سالن رفتم. با سوالات عجیب و غریب دوستان مواجه شدم. جویای احوالات سعید بودند. نیم ساعت از بازی که گذشت  از چهره ها خواندم که اتفاقی افتاده. همه می دانستند و من بی اطلاع بودم. ساعت دوی همان شب به من گفتند سعید مجروح شده. تا صبح خوابم نمی برد. حدس می زدم برای سعید اتفاقی افتاده باشد تا اینکه صبح فردا به من اطلاع دادند که شهید شده. وقتی خبر را شنیدم هیچ تغییری در چهره ام حاصل نشد. گفتم خدارا شکر. سعید به آرزویش رسید و امانت خدارا به او برگرداندم. از آن روز به بعد قوت قلبم بیشتر شد، صبوریم بیشتر شد و حس می کنم خداوند به من عنایت ویژه ای برای صبر بر این اتفاق کرده است.

خیلی ها معترضند که چه لزومی دارد فرزندان این مرزو بوم در خارج از کشور به شهادت برسند. نظر شما چیست؟

تا کسی شرایط جنگ را درک نکرده باشد نمی تواند معنای جهاد مدافعان حرم را درک کند. اگر امثال سعید من و شهید طاهر نیاها و سیرت نیاها و کوچک زاده ها نبودند، به جای سوریه اکنون باید در تهران می جنگیدیم. وقتی سعید برای اولین بار می خواست عازم سوریه شود خودم هم از او همین سوال را کردم که سعید جان چرا تو باید بروی ؟گفت الان جنگ، بر سر اسلام و قرآن است. تکفیری ها به هیچ کس رحم نمی کنند. حرم اهل بیت ناموس ما شیعیان است و نمی توانم در برابرش بی تفاوت باشم.

در آستانه برگزاری کنگره ملی شهدای گیلان هستیم. تاثیر چنین مراسماتی را بر فرهنگ عمومی جامعه چگونه ارزیابی می کنید؟

فرهنگ اسلامی – ایرانی ما با شهدا زنده است، باید آنان را به جامعه فهماند. شیوه زندگی شان را، علت جهادشان را عقایدشان را، باید به نسل کنونی و بعدی تفهیم کرد. ما از صدراسلام تا کنون فرهنگ شهادت را زنده نگاه داشته ایم و این راه تداوم دارد.

صبوری این پدر ستودنی بود. چطور می شود از پاره تن این گونه راحت گذشت و با خوشحالی از پر کشیدنش سخن راند؟ آیا غیر از این است که ایمان قوی این بزرگ مرد، هر لحظه به قلب داغدیده اش این نوید را می دهد که : وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ…

خواهر شهید مدافع حرم سعید مسافر :شهدای مدافع حرم حریم ناموس و عفت زنان مسلمان شدند


شهدای مدافع حرم حریم ناموس و عفت زنان مسلمان شدند

خواهر شهید سعید مسافر با بیان اینکه در وجود شهید شوق زندگی و شوق برای اعتقادات و حفظ باورهایش بسیار زیاد بود، افزود: شهید مسافر مانند یک ترازویی بود که زندگی دنیایی و اخروی اش کفه مساوی داشت.

وی با بیان اینکه داغ بزرگی بر دل ما خانواده شهدا وجود دارد اما خداوند نگاه رحمتش را به جهت ایمان و باور شهدا نصیب ما کرده است، گفت: وظیفه ما خانواده شهدا حراست و حفاظت از ارزش‌های دینی و انقلابی شهداست و باید کارهای مفید در این راستا انجام دهیم.

مسافر تصریح کرد: نباید در چارچوب غم و اشکی که در فراق عزیزانمان داریم باید گامی فراتر گذاشته و نگاهمان را موازی نگاه شهدا قرار دهیم و اهدافی را که شهدا دنبال می کردند، دنبال کنیم.

وی اذعان کرد: شهید مسافر همانند خیلی از شهدای مدافع حرم به فرموده رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی (ره) سربازانی هستند که زمانی در گهواره ها بودند و امروز برای حفاظت و حراست از پرچم اسلام و انقلاب آن را دست به دست و سینه به سینه برافراشته پاس می دارند.

مسافر در ادامه با اشاره به اینکه خیلی از رفتارها و کارهای شهید مسافر بعد از شهادت ایشان بر ما آشکار شد، افزود: شهید مسافر بسیاری از کارها از جمله فعالیت های فرهنگی را که دغدغه همیشگی اش بود در گمنامی انجام داد و خدمت در لباس پاسداری و کار در سپاه را به عنوان یک شغل نگاه نمی کرد.

وی اضافه کرد: شهید می خواست بتواند مقوله ها و ارزش های انقلاب اسلامی را در جامعه و به خصوص در قشر جوان پررنگتر کند که با شهادتش کاری کرد که همه آن کارها برای جذب نیرو و تغییر نگرش ها به آرمان ها و ارزش های انقلاب اسلامی بیشتر نمایان شود.

مسافر تقدیم جان و گذشتن از همه آرزوها و خواسته های آدمی را بزرگترین ایثار  دانست و افزود: شهدای مدافع حرم برای امنیت این کشور فرسنگ ها دورتر از خاک وطن رفتند تا دست دشمن به ناموس ملت و کشور نرسد وچادر از سر زنان و دختران این کشور کنار نرود.

وی تاکید کرد: امروز کار ما این است که اندیشه ها و آرمان های شهدا پایمال نشود.

مسافر گفت: همه ما مدیون خون شهدا و برادرهای شهیدمان هستیم و باید هم در ظاهر و هم در باطن رفتارمان را همسو با آنان کنیم و من خواهر شهید مطمئنا مدیون خون شهید هم در دنیا وهم در آخرت هستم.

خواهر شهید مدافع حرم سعید مسافر با بیان اینکه باید هم در ظاهر و هم باطن رفتارمان همسو با شهدا باشد، گفت: از جمله مهمترین دغدغه های شهید پیرامون مسائل فرهنگی برای جوانان بود.

Image result for شهید سعید مسافر در کنار کودکان

گفتگو با همرزم شهید سعید مسافر : حال و هوای جبهه مقاومت معنوی است/ شهید مسافر طی ۱۰ سال رفاقت فقط یک بار بدقولی کرد!

نظری همرزم شهیدان سعید مسافر و جمال رضی در گفت وگو با خبرنگار «دیارباران» در مورد دوستی اش با شهدای مدافع حرم، اظهار کرد: بیش از اینکه این حادثه اتفاق بیفتد و دوستان من در سوریه به شهادت برسند، زخمی شدم و من را به کشور برگرداندند و آن روز پر حادثه را ندیدم .

وی در ادامه این مطلب تصریح کرد: بنده با شهید سعید مسافر بزرگ شدم و ۱۰ سال با این شهید رفیق بودم .

هم رزم شهیدان گیلانی مدافع حرم با تاکید براینکه من خاطرات زیادی از این شهدای بزرگوار مدافع حرم دارم ولی در شرایط فعلی با شهادت دوستان خودم حال و روز مساعدی ندارم، اضافه کرد: از قافله شهدا جا مانده ام و خاطرات بسیار زیاد است.

نظری  با بیان خاطره ای از شهید مسافر، ابراز کرد: روز آخر که مصدوم شدم وقتی داشتم برمی گشتم شهید مسافر به من قول داد که بر گردد و قول بازگشت را هم به همسر محترمشان داده بودند ولی طی این ۱۰ سال رفاقت یک بار بدقولی کرد و من را تنها گذاشت و به آرزوی همیشگی خود رسید .

نظری با بیان اینکه حال و هوای جبهه مقاومت معنوی است، اظهار کرد: فضا فضای دفاع از اسلام و حریم ولایت به ویژه عمه سادات و عقیله بنی هاشم است  و عطر شهادت در فضا به مشام می رسد .


شهید سعید مسافر متولد ۱۳۶۵ در شهرستان صومعه سرا و ساکن شهر رشت بود که در ۱۷ بهمن ۱۳۹۴ به همراه عده ای از پاسداران تیپ عملیاتی میرزاکوچک خان لشکر قدس گیلان برای دفاع از حریم اهل بیت به سوریه اعزام شد.
شهید مسافر در روز ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ در هنگام عملیات مستشاری در اطراف شهر حلب سوریه به همراه تعدادی از رزمندگان حزب الله لبنان به شهادت رسید. وی در هنگام شهادت ۳۰ سال داشت.
زندگی نامه
شهید_سعید_مسافر در ۱ دی ماه ۱۳۶۵ در خانواده ای متدین به دنیا آمد. مادرش از سادات است و پدرش پاسدار انقلاب اسلامی. با توجه به شغل پدر در تهران متولد شد و در سال ۱۳۷۲ از تهران به گیلان و روستای سادات محله از توابع صومعه سرا نقل مکان کردند. او دوران تحصیل خود را از همان مکان شروع کرد و سپس درسال ۱۳۷۹ در شهرستان رشت و در محله باهنر سکونت گزیدند و در مدرسه شهید بیگلو به ادامه تحصیل مشغول شد و از همان سال ها بود که فعالیت های فرهنگی خود را در مسجد علی بن ابیطالب(ع) شروع کرد. شهید مسافر پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۸۵ به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و در سال ۱۳۸۶ به آرزوی دیرینه خود یعنی عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی رسید و بعد از گذراندن دوره آموزشی درتیپ میرزاکوچک خان لنگرود مشغول به کار شد و در سال ۱۳۸۷ بعنوان یکی از پاسداران آموزشی نمونه دوره تکاوری شناخته شد. او دوره های متعددی را سپری نمود و سالها در مأموریت های سیستان بلوچستان و مناطق مرزی شمالغرب به نحو احسن ایفای نقش کرد. از همان ابتدای جریان سوریه تلاش میکرد تا در صف مدافعان حرم قرار گیرد و سرآخر بنا به نیاز آنجا آموزش های دیگری دید تا با اعزام او موافقت گردد و سرانجام در فردای شب خواستگاری اش باشوق وصف ناشدنی به سوریه اعزام گردید. او پس از بازگشت از ماموریت ، در تاریخ ۹۴/۰۱/۲۱ عقد ساده ای گرفت و در تاریخ ۹۴/۰۵/۰۸ جشن عروسی را برگزار نمود امّا هیچ کدام از زیبایی های دنیایی نتوانست جلوی اراده اش را بگیرد و در اعزام بعدی در تاریخ ۹۴/۱۱/۱۸ وارد خاک سوریه شد و نهایتا" پس از خلق حماسه های به یاد ماندنی در آن دیار،در ساعات اولیه بامداد ۱۴ فروردین ۹۵ و در سن ۲۹ سالگی به دوستان شهیدش پیوست. شهید مسافر در تمام امور، همچون کار،ازدواج و در عرصه های فرهنگی، بصیرت و سربازی ولایت را چراغ هدایت خود قرار داده بود و در دوران حیات خود "گروه فرهنگی منهاج" را پایه گذاری کرد و تمام توانش را برای پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی صرف نمود. مزار شهید مدافع حرم سعید مسافر در گلزار شهدای رشت زیارت گاه عاشقان ایثار و شهادت می باشد

دخترانم هرگز چادر را از سر خود نگیرید،گوش به فرمان ولی فقیه باشید،به هیچ وجه نماز خود را ترک نکنید / شهید عبدالرحیم فیروزآبادی

فاطمه جان و حنانه عزیز، طوری رفتار کنید که شایسته یک دختر پاک اسلامی است و هرگز چادر را از سر خود نگیرید و با پوشش کامل اسلامی در کوچه و خیابان حاضر شوید تا چشم ناپاک نامحرمان دنبال شما نباشد. همیشه و در تمام حالات به فکر امام زمان(عج) باشید و مدافع خوبی برای ولایت. به هیچ وجه نماز خود را ترک نکنید چون من و امثال من برای به پا داشتن نماز است که جهاد کردیم. گوش به فرمان ولی فقیه باشید. درس خود را بخوبی بخوانید تا شخصی مهم در مملکت شوید که بتوانید پدر و مادر خود را سرافراز و سربلند کنید و ملت و مردم به شما احترام بگذارند. هرگز مادر خود را تنها نگذارید و به او که برای بزرگ و تربیت کردن شما خیلی خیلی زیاد زحمت و رنجها کشیده است.



گفتگو با همسر شهید مدافع حرم شهید عبدالرحیم فیروزآبادی : تا به امروز بخاطر همه‌ی خصایص خوبش جای خالی او را هر ثانیه احساس می‌کنم


وصیت شهید مدافع حرم مهدی عزیزی در خصوص رعایت حجاب اسلامی و تلاش در جهت تربیت اسلامی فرزندان

به خواهرم توصیه می کنم که حجاب اسلامی خود را حفظ کرده و در تربیت اسلامی فرزندانش کوشا و صبور باشد. همچنین به برادرم نیز در مورد انجام فرامین و دستورات اسلامی توصیه موکد دارم.
(عکس بالا مربوط به خواهر شهید است )

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم
کلُ شّی هالکُ الا وّجهه
همه چیز از بین می رود جز ذات پروردگار

با سلام و صلوات بر آخرین ذخیره الهی بر روی زمین حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) و نجات بخش بشریت از ظلمت و گمراهی و با سلام و درود و آرزوی طول عمر برای نایب برحقش امام خامنه ای(حفظه الله)

خداوندا تو شاهدی که دوست داشتم همیشه سرباز راستین برای ولایت باشم؛ تو شاهدی که دوست داشتم بسیجی وار زندگی کنم. و اینک که به سوی تو می آیم امیدی جز کرم، عفو و بخشش تو ندارم.

 ما را امید عفو تو مغرور کرد و بس
گر شد خطا بدین سخن بی ریا ببخش

 امروز دوشبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ساعت ۸ شب دوست داشتم چند کلمه ای به عنوان وصیت ازخودم داشته باشم. در دلم حرف های زیادی برای گفتن دارم اما توان به قلم آوردن آنها را ندارم. دوست داشتم آقای خودم حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام) را می دیدم. دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را می دیدم و بعد از این دیار فانی رخت بر می بستم.

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیت نامه رامی خوانند بگویید هر کاری که می توانند بکنند تا مبادا آقا لحظه ای از آنها دلگیر و ناراحت شوند. از تمام دوستان و آشنایان تقاضا می کنم نگذارند رهبر انقلاب تنها و مظلوم بماند.

به پدر و مادرم هم سفارش می کنم که در رفتن من بی تابی و گریه نکنند که این راهی است که همه می پیمایند. برای من طلب استغفار و بخشش از درگاه الهی بکنید.

به خواهرم توصیه می کنم که حجاب اسلامی خود را حفظ کرده و در تربیت اسلامی فرزندانش کوشا و صبور باشد. همچنین به برادرم نیز در مورد انجام فرامین و دستورات اسلامی توصیه موکد دارم.

درخاتمه از پدر و مادرم حلالیت می طلبم و از آنهاطلب بخشش دارم. ان شاءالله که مرا ببخشید.

 ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به من سوخته بی سر و پا کن

گفتگو با مادر شهید مدافع حرم شهید مهدی عزیزی :واقعا اهل این دنیا نبود اگر لباس نویی می گرفت به دیگران می داد/ زندگی نامه و وصیت

« قافله عشق در سفر تاریخ است و این تفسیری است بر آنچه فرموده اند: کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا........ این سخنی است که پشت شیطان را می لرزاند و یاران حق را به فیض دائم رحمت او امیدوار می سازد. و تو نیز نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد تا تو زنجیر خاک را بگشایی و از دلبستگی هایت هجرت کنی و به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان خود را به قافله سال 61 هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت برسی. » سید شهیدان اهل قلم شهدای مدافع حرم به خوبی دریافتند که نوبت امتحان صداقت شیعیان فرا رسیده است و هر کس برای امام حسین علیه السلام سینه زده است باید به میدان بیاید. نشان دادند که سینه زدن هایشان برای خودشان نبوده است. نشان دادند یا لیتنا کنا معک گفتنشان تعارف نبوده است و آماده اند در این راه سر بدهند و به اول مدافع حریم ولایت حضرت زهرا سلام الله علیها اقتدا کردند. در این شماره پای صحبت های مادر و همرزمان شهید بزرگوار مهدی عزیزی نشستیم.



سعیدم من، شهیدم من

مهدی، مظلوم و آرام

یکم مهر 1361 ، دومین فرزند خانواده عزیزی به دنیا آمد. پسری زیبا و درشت اندام. پدرش نظامی بود و در شهرک توحید که مخصوص نظامی ها بود زندگی می کردند. کامش را با تربت سید الشهدا باز کردند. در آن ایام جنگ، مهدی یک بچه چند ماهه و پدرش دائم در مأموریت بود. می ترسیدم که نکند شاید نتوانم از مهدی نگهداری کنم ولی مثل اینکه مهدی شرایط را خیلی خوب درک کرده بود. در آغوشم که بود به من آرامش می داد. آنقدر ساکت و مظلوم بود که پدرش او را مظلوم مهدی صدا می زد.

سعیدم من، شهیدم من

آن روزها تلویزیون رزمنده ها و جنگ را خیلی نشان می داد. مهدی که تازه راه افتاده بود جلوی تلویزیون می ایستاد و می گفت: « سعیدم من، سعیدم من ..... » دقت کردم، دیدم منظورش(شهیدم من) است. سرودی که آن ایام از تلویزیون پخش می شد این بود: شهیدم من ... شهیدم من .... به کام خود رسیدم من ...
حالا که فکر می کنم، می بینم چقدر به هم نزدیک اند کلمات سعید و شهید. آیت الله حق شناس( رحمة الله علیه) یک روز با مهدی و چند نفر از بچه ها برای دیدن آیت الله حق شناس(ره) رفتیم. ایشان به مهدی نگاه معناداری کردند و گفتند: شما به این آقا مهدی خیلی احترام بگذارید ..... ما خیلی تعجب کردیم.
یک روز هم به اتفاق مهدی برای عیادت آیت الله حق شناس به بیمارستان رفتیم. یکی یکی برای دست بوسی به سمت ایشان می رفتیم. نوبت مهدی که رسید حاج آقا گریه کردند. باز هم ما تعجب کردیم. در مسیر برگشت به شوخی به مهدی گفتم: اهل سر بودی و ما نمی دانستیم ....! بعد از شهادتش همه یقین کردیم که واقعاً اهل سر بود.

می‌گفت می‌خواهم بزرگ شوم جبهه‌کار شوم

پدرش چند سالی برای ماموریت به جزیره خارک رفته بود و مهدی با زبان بچگانه‌اش می‌گفت می‌خواهم بزرگ شوم جبهه‌کار شوم و خودم صدام را بکُشم! مهدی هوای ما را خیلی داشت و در نبود پدرش از ما مراقبت می‌کرد.از کودکی به کلاس قرآن می‌رفت و آموزش قرآن را فراگرفت. مهدی بچه من بود ولی معلم من هم بود زمانی که قرآن می‌خواندم می‌آمد غلط‌های من را می‌گرفت و با شیوه خیلی زیبا معنی آنها را می‌گفت و می‌گفت: قرآن نامه‌ای از طرف خداست و باید معنی آن را بلد باشید من خیلی دوست داشتم قرآن و دعا می‌خواندم مهدی برایم آنها را بخواند. بچه بسیار درسخوانی بود و در سال اول راهنمایی عضو بسیج شد و به خواست ما رشته تجربی را انتخاب کرد. مهدی همیشه می‌گفت می‌خواهم بروم سپاه خدمت کنم و برایم دعا کن.

بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم

او می افزاید: هیچ وقت از خودش چیزی نمی‌گفت و ما نمی‌دانستیم او در کجا است. بسیار ولایتی به تمام معنا بود در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله حضرت آقا را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به موتورم می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند. یک عکس تمام قد از حضرت آقا را در خانه چسبانده بود هر صبح که بیدار می‌شد اول به امام زمان سلام می‌کرد و بعد به حضرت آقا سلام می‌داد. عشق به ولایت او  به گونه‌ای بود که اگر از تلویزیون بیانات حضرت آقا پخش می‌شد همان موقع بلند می‌شد و می‌ایستاد. مهدی مال ما نبود، برای همه بود. روزهایی که زود از سرکار تعطیل می‌شد از همان طرف به خیریه‌ای می‌رفت و در آنجا به نیازمندان کمک می‌کرد این موضوع را بعد از شهادتش متوجه شدیم. از پولش چیزی برای خود پس‌انداز نمی‌کرد و همیشه آن را به دیگران کمک می‌کرد و  با شهید هادی ارتباط عاطفی زیادی داشت.دو ماه مانده به شهادتش من و مادربزرگش را به حضرت عبدالعظیم برد سپس به حرم حضرت امام رفتیم و در نهایت ما را به مزار شهدا برد و در آنجا به ما می‌گفت مادر هر چی از این شهدا بخواهید بهتان می‌دهند دعا کنید که عاقبت به خیر شوید. وقتی که به سر مزار شهدای گمنام می‌رفتیم به من می‌گفت مادر این شهدا روزی مادر داشتند اما الان مادرانشان چشم‌انتظارشان هستند شما باید برای اینها مادری کنید.


سپاه

به دلیل علاقه زیادش به بسیج و سپاه تصمیم گرفت به عضویت سپاه درآید. به ایشان گفتیم: پدرت نظامی است! تو دانشگاه برو. اما او قبول نمی کرد. می گفت می خواهم بروم سپاه ....و رفت.

فقرا

خیلی هوای فقرا را داشت. قسمت زیادی از حقوقش را به فقرا و مستمندان می داد. یک بار طلبی را که از محل کارش داشت گرفت و در جواب ما که گفتیم: می خواهی با این پول چه کنی؟
گفت: به یکی از اقوام می دهم که یک ماشین بخرد و با آن کار کند تا زندگی اش را بچرخاند.
بارها به دوستانش گفته بود که مدیونید اگر پول بخواهید و به من نگویید ....
یکی از اقوام گفت، یک بار دیدم یک زن غریبه ای زیر عکس مهدی در میدان قیام نشسته بود و گریه می کرد. پرسیدم: شما این شهید را می شناسید؟ گفت: این جوان چندین سال بود که به بچه های یتیم من کمک می کرد و احوال ما را جویا می شد.

مادر هر چیز که می‌دهیم مال ما است ولی مابقی چیزها برای دنیاست

مادر شهید می گوید: هر بار از او می پرسیدم که پول هایت را چه می کنی و آیا سبد کالایی به تومی دهند یا خیر تنها یک جواب می داد و آن اینکه "مادر مگر چیزی نیاز داری". نمی گفت که اینها را به کسی می دهد. همیشه می‌گفت "مادر هر چیز که می‌دهیم مال ما است ولی مابقی چیزها برای دنیاست". بعد از شهادتش بود که تازه فهمیدم چه می‌کرده و کجاها کمک رسانی می کرد.

وی از واریزهای اول ماه مهدی در شورای محله سخن به میان می آورد و بیان می دارد: پس از شهادتش اعضای شورای محله گفتند که در ابتدای هر ماه کمک هایی را برای نیازمندان می آورد و طی دو ماه مانده به عید کمک هایی را برای نیازمندان تهیه و تدارک می دید.


سعیدم من، شهیدم من


پیرزن و خانه خراب

یک بار خودش تعریف کرد که: « در یک محله ای یک پیرزنی را دیدم یک گوشه نشسته و به سختی یک گونی را می کشد. کنجکاو شدم و دنبالش رفتم تا اینکه دیدم به خانه خراب های رسید که واقعا جای زندگی نبود. بیشتر تحقیق کردم و فهمیدم یک پیرمرد علیلی هم آنجا زندگی می کند. خیلی ناراحت شدم و با یکی از رفقا پیگیر تعمیر خانه شدم و فهمیدم قابل تعمیر نیست و باید کوبیده بشه و به هر نحوی بود کمکش کردیم تا در خانه بهتری زندگی کند. »
داشتن این روحیه ها باعث متمایز شدن مهدی از بقیه می شد، در جامعه ای که خیلی ها به دنبال این هستند که ساک منافع خودشان را ببندند، او اینطور فکر می کرد.
نتیجه تصویری برای شهید مهدی عزیزی

ساده زیستی

واقعا اهل این دنیا نبود. این اواخر که قرار بود اعزام شود موتورش را دزدیدند. آمد پیش من و گفت: مامان! درویش بودیم و درویشتر شدیم. دنبال خرید لباس نو نبود و اگر لباس نویی می گرفت به دیگران می داد. یکی از دوستانش می گفت: بعد از شهادت مهدی به محل شهادتش رفتم. دیدم ساعت مچی مهدی دست یکی از بومی های آن جا است.
خیلی به او اصرار کردم که حاضرم با هر قیمتی ساعت را از او بخرم، ولی قبول نکرد و می گفت : هر قیمتی که بگی باز هم آن ساعت را نمی دهم. پرسیدم: چطور شد که ساعت رو به او داده؟ گفت: صبح روز شهادتش به محل اقامت ما آمد و نماز را در آنجا بجا آورد. من محو تماشای نمازش شده بودم بعد از نماز به سمت من برگشت و ساعتش را به من داد. خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم.

علاقه به خانواده

خانه که بود مدام به من کمک می کرد. مهدی مثل پروانه دور من و پدرش می چرخید. خیلی به ما احترام می گذاشت. پدر بزرگش بیش از صد سال عمر کرده بود. وقتی می رفتیم شهرستان، من نمی توانستم خیلی به این پیر مرد برسم. اما مهدی به جای من به او کمک می کرد. غذا برایش لقمه می کرد و در دهانش می گذاشت .......
مهدی مصداق واقعی حدیث نبوی «خیرکم خیر لاهله » بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد.

ازدواج نکرد

مهدی جوان رعنا و زیبایی بود. چند بار بهش اصرار کردم که ازدواج کند، مخصوصا در سال منتهی به شهادتش. ولی او قبول نمی کرد. یک بار گفتم که دختر یکی از شهدا هست که خیلی دختر خانوم و با کمالاتی است. مهدی گفت: مادر! این دختر چه گناهی کرده که هم فرزند شهید شود و هم همسر شهید .....


سعیدم من، شهیدم من


راضی کردن مادر

مدام با من صحبت می کرد و می گفت: مادر! اگر در این زمان، امام حسین علیه السلام بود و من برای یاری حضرت می خواستم بروم کربلا، شما اجازه می دادید؟ گفتم: صد تا مثل تو فدای سر امام حسین علیه السلام. گفت: مادر! الان همان زمان است. دیدی چه طور به قبر حجر ابن عدی حمله کردند؟! اگر دستشون به قبر حضرت زینب سلام الله علیها برسد همین کار را می کنند.
گفتم: پسرم می دانم ولی تو بمان و همینجا خدمت کن.
گفت: نه مادر نمی توانم. این صحنه ها را که می بینم جگرم آتش می گیرد.
مادر! اگر من شهید شدم نگویید که اگر اینجا بود چیزیش نمی شد و چرا رفت و از این حر فها .... این ها حر فهای شیطان است .. فقط به یاد مصایب حضرت زینب سلام الله علیها باشید.

آخرین خداحافظی

وسایل هایش را جمع کردم. دیگه نایی نداشتم. زنگ زدم خواهرم بیاد کمکم. حوله را از ساک در آورد و گفت چفیه کفایت می کند. تخمه را هم که همیشه می برد کنار گذاشت و گفت نمی خواهم. ولی من یواشکی گذاشتم تو ساکش چون می دونستم خیلی تخمه دوست دارد. هر وقت می خواست به مأموریت برود درباره برنامه و کارهایی که می خواست انجام بدهد صحبت می کرد. ولی ایندفعه چیزی نگفت. یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت: شرمنده که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم!
از زیر قرآن ردش کردم، بعد برگشت و انگشترش را به من داد و رفت ....به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم .....

آخرین حرف ها

روز قبل شهادتش به داداشش زنگ زد و گفت: سال خمسیم رسیده، برو قم و خمسم را بده . 0 30 تومان هم به نانوایی لواشی بدهکارم لطفا آن را هم بده. به دایی اش پیامک داده بود که: « سلام، من ماموریت هستم. وصیتنامه ام دست شماست. اگه اتفاقی برایم افتاد یک دستمال اشک و مقداری تربت و مهر کربلا لای قرآن روی طاقچه، در قبر در پهلویم بگذارید. حلال کنید. یا علی مدد .»

شهادت

بیست و چهارم ماه رمضان بود که شهید شد. یازدهم مرداد سال 92 پیکرش را که آوردند تشییع با شکوهی شد. وقتی در قبر گذاشتن، گفتم: مهدی جان! یادته گفتم وقت خواب تشک بنداز زیرت، گفتی وقتی آدم قراره روی خاک بخوابه به زیر انداز نیاز نداره ..... خوشحال بودم که به همه آرزوهاش رسیده بود. می خواست کربلا برود که رفت، می خواست شهید بشود که شد.

مهدی شهید

عباس آقا! خادم مسجد امام رضا علیه السلام می گوید: یک روز در حیاط مسجد نشسته بودم که مهدی آمد کنارم نشست و یک نگاهی به عکس هایی که بالای دیوار مسجد زده بودند انداخت و گفت: یعنی میشود یک روزی عکس ما را هم بزنند آن بالا .... و حالا عکس کربلایی مهدی عزیزی هم آن بالاست. مهدی ای که همرزمانش یک بزرگداشت در سوریه برایش گرفتند .....


خوابی که خبر از شهادت مهدی داد

این خواب دو روز بعد با خبر شهادت مهدی تعبیر شد و با صحنه هایی که خانواده شهید در معراج شهدا دیدند مطابقت پیدا کرد.
مادر شهید می گوید: صد در صد از راهی که انتخاب کردم راضی هستم و این باعث افتخار من است. اگر برای مهدی غیر از این پیش می آمد من باید شک می کردم. شهادت لیاقتش بود. مهدی حالت خاصی داشت. هیچ وقت نمی توانستم وی را با دل سیر نگاه کنم . برای همین هر وقت می آمد جلوی پایم می نشست سریع بلند می شدم یا می آمد جلویم می ایستاد سرم را پایین می انداختم گویی قلبم کنده می شد. این حالت را از کودکی نسبت به مهدی داشتم. هر وقت در نماز می نشست ساعت ها دست به دعا بود وگردنش کج. من میگفتم خدا من که نمی دانم این چه می خواهد هر چه می خواهد حاجت روایش کن.

آرزویی که رهبری در دیدار با خانواده شهید عزیزی کردند

مادر شهید در ادامه سخنانش از دیدار با مقام معظم رهبری سخن به میان می آورد ومی گوید: حدود یک ماه از شهادت مهدی می گذشت که خبر دیدار با رهبری تسکینی بر دل داغ دیده ما شد. در این دیدار خانواده های شهید کنعانی، شهید اسماعیل حیدری، شهید باغبانی، شهید کارگر برزی و ... حضور داشتند. رهبر هر خانواده را صدا می کرد و قرآن متبرکی را به خانواده شهدا می دادند. وقتی که نوبت به ما شد ایشان در اولین سوال پرسیدند آقا زاده ازدواج کرده بودند؟ جواب دادیم خیر. ایشان پرسیدند چرا ؟ جواب دادم همیشه آرزوی ایشان شهادت بود، مهدی هیچ وقت به فکر این دنیا نبود که رهبر در پاسخ به این صحبت گفتند ما هم آرزویمان همین است پس شما خانواده شهدا دعا کنید ما هم به آرزویمان برسیم.


در رکاب شهدای عاشورا

بعد از شهادت مهدی، به همراه سایر خانواده های شهدای مدافع حرم رفتیم به دیدار آقا .... خیلی لحظات خوبی بود. حضرت آقا پشت عکس مهدی نوشته بودند:
حقیقتا این شهدا در راه امام حسین علیه السلام و در رکاب شهدای عاشورا به شهادت رسیدند.

وصیتنامه

بسم الله الرحمن الرحیم
کلُ شّی هالکُ الا وّجهه
همه چیز از بین می رود جز ذات پروردگار

با سلام و صلوات بر آخرین ذخیره الهی بر روی زمین حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) و نجات بخش بشریت از ظلمت و گمراهی و با سلام و درود و آرزوی طول عمر برای نایب برحقش امام خامنه ای(حفظه الله)

خداوندا تو شاهدی که دوست داشتم همیشه سرباز راستین برای ولایت باشم؛ تو شاهدی که دوست داشتم بسیجی وار زندگی کنم. و اینک که به سوی تو می آیم امیدی جز کرم، عفو و بخشش تو ندارم.

 ما را امید عفو تو مغرور کرد و بس
گر شد خطا بدین سخن بی ریا ببخش

 امروز دوشبه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ساعت ۸ شب دوست داشتم چند کلمه ای به عنوان وصیت ازخودم داشته باشم. در دلم حرف های زیادی برای گفتن دارم اما توان به قلم آوردن آنها را ندارم. دوست داشتم آقای خودم حضرت حجت بن الحسن (علیه السلام) را می دیدم. دوست داشتم یک بار هم که شده آقا را می دیدم و بعد از این دیار فانی رخت بر می بستم.

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش

به تمام دوستان و آشنایان و تمام کسانی که این وصیت نامه رامی خوانند بگویید هر کاری که می توانند بکنند تا مبادا آقا لحظه ای از آنها دلگیر و ناراحت شوند. از تمام دوستان و آشنایان تقاضا می کنم نگذارند رهبر انقلاب تنها و مظلوم بماند.

به پدر و مادرم هم سفارش می کنم که در رفتن من بی تابی و گریه نکنند که این راهی است که همه می پیمایند. برای من طلب استغفار و بخشش از درگاه الهی بکنید.

به خواهرم توصیه می کنم که حجاب اسلامی خود را حفظ کرده و در تربیت اسلامی فرزندانش کوشا و صبور باشد. همچنین به برادرم نیز در مورد انجام فرامین و دستورات اسلامی توصیه موکد دارم.

درخاتمه از پدر و مادرم حلالیت می طلبم و از آنهاطلب بخشش دارم. ان شاءالله که مرا ببخشید.

 ای خسرو خوبان نظری سوی گدا کن
رحمی به من سوخته بی سر و پا کن