نام و نام خانوادگی: هادی باغبانی
تاریخ تولد: ۱۵/۶/۱۳۶۲
محل تولد:
روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر
تاریخ
شهادت: ۲۸/۵/۹۲
محل شهادت: دمشق
آرامگاه: گلزار شهدای امامزاده
ابراهیم (ع) بابلسر
تحصیلات: کارشناسی ارتباطات اجتماعی دانشگاه آزاد
اسلامی تهران واحد بوعلی
پیشه: کارگردان و مستندساز
تعداد فرزندان:
یک فرزند دختر به نام رضوانه
شهید هادی باغبانی در سال هزار و سیصد
و شصت و دو در روستای دار بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر متولد
شد. وی فرزند سوم خانواده بود. پدرش که کارمند راهآهن بوده بعد از تولد
هادی، به بندر ترکمن منتقل شد و هادی دوران کودکی خود را تا شش سالگی در
بندر ترکمن گذراند.
پس از انتقال پدر به فیروزکوه، هادی درسش را در
فیروزکوه ادامه داد و پس از پایان دوره متوسطه، در رشته حسابداری در
دانشگاه فنی کرج پذیرفته شد اما پس از مدتی تغییر رشته داده مدرک کارشناسی
در رشته ارتباطات اجتماعی را از دانشگاه بوعلی تهران اخذ کرد.
علاقه هادی به هنر و بهخصوص مستندسازی موجب شد که به این راه کشیده شود. او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما داشت و این سالها با اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی همکاری میکرد.
پدر
این شهید بزرگوار بعد از بازنشستگی به اتفاق خانواده به بابلسر عزیمت کرد
اما هادی برای کار و تحصیل در تهران ماند. شهید باغبانی، در سال هزار و
سیصد و هشتاد و هشت ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام رضوانه
است که در هنگام شهادت پدر تنها سه سال داشت.
شهید هادی باغبانی،
خبرنگار و مستندسازی بود که از ابتدای نبرد سوریه به همراه یک گروه از
مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها در این کشور
حضور پیدا کرده بود، در تاریخ بیست و هشت مرداد نود و دو، در آخرین جنایت
گروههای تروریستی مخالفان حکومت بشار در درگیریهای مناطق حاشیهای دمشق
توسط تروریستهای تکفیری جبهه النصره به شهادت رسید.
پیکر مطهر شهید هادی باغبانی ابتدا در تاریخ سی مرداد نود و دو، در محل سکونت سابق وی در محله حکیمیه تهران و سپس در تاریخ سی و یک مرداد سال نود و دو، در زادگاه وی، شهرستان بابلسر و با حضور گسترده و حماسی امت حزبالله تشییع و در گلزار شهدای امامزاده ابراهیم (ع) این شهرستان به خاک سپرده شد
شهید مدافع حرم «هادی باغبانی» شهریور 1362 در روستای دار
بدین روشن بهنمیر، از توابع شهرستان بابلسر دیده به جهان گشود. وی که سومین
فرزنده خانواده بود به دلیل شغل پدر که از کارمندان شرکت راهآهن بوده بعد
از تولد، راهی بندر ترکمن شد و دوران کودکی خود را تا 6 سالگی در بندر
ترکمن گذراند و بعد از آن عازم تهران شدند. پدر هادی باغبانی بعد از
بازنشستگی به اتفاق خانواده به بابلسر عزیمت کرد اما هادی برای کار و
تحصیل در تهران ماند.
شهید هادی باغبانی در سنین بزرگسالی مسیر خبرنگاری و مستندسازی را انتخاب کرد و به دلیل علاقه مندی که به هنر و بخصوص مستندسازی داشت موجب شد تا در راه مستند سازی جنگ گام بردارد. او سابقه چند سال فعالیت مستندسازی در حوزه هنری، روایت فتح و صداوسیما را داشت و این سالها با اتحادیه رادیو تلویزیونهای اسلامی همکاری میکرد که حاصل آن ساخت 22 فیلم مستند بود.
شهید باغبانی در سال 1388 ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر به نام "رضوانه" است که در هنگام شهادت پدر تنها 3 سال داشت. هادی، خبرنگار و مستندسازی بود که با شروع جنگ در سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها به این کشور سفر کرده بود.
شهید باغبانی در دومین سفر خود به سوریه در تاریخ 28 مرداد 92، با شدت گرفتن درگیری میان گروه های تکفیری با نیروهای سوری در مناطق شهر دمشق بدست تروریستهای تکفیری جبهه النصره و جنایتکاران سلفی به شهادت رسید. برای آشنایی هرچه بیشتر با این شهید گفت وگویی با مریم مهدیزاده، همسر شهید داشته ایم که در ادامه می خوانید:
شهید باغبانی دارای چه ویژگی های بارز اخلاقی و رفتاری بود؟
بدون اغراق باید بگویم که رفتار او چه با خانواده و چه با دیگران بسیار خوب و مهربانانه بود، زیرا مهربانی از خصوصیات بارز شهداء است. شهید باغبانی همواره به دنبال کمک کردن به دیگران بود و این موضوع به اندازه ای بود که در منزل به او لقب ناجی داده بودیم. از دیگر خصوصیت بارز و مثبت همسرم، تبعیت محض از مقام معظم رهبری بود و خیلی انسان متواضع، صادق و خوش رویی بود و به بحث حلال و حرام بسیار توجه داشت.
اولین بار که شهید از قصد خود برای اعزام به سوریه گفت، واکنش شما و خانواده چگونه بود؟
قبل از جنگ برای ساخت مستند و زیارت، سفرهایی را به سوریه داشت اما در زمان جنگ سوریه و هنگامی که برای اولین بار عازم بود، به من نگفت و من نیز به او گفتم که به بنده نگوید که عازم کجا است زیرا می دانستم زمانی که دیگران درباره سفر هادی از من سوال می کنند، نباید بگویم که به سوریه رفته اند، به همین دلیل من هم اصراری نداشتم که بدانم به کدام کشور اعزام شده اند. ولی همیشه صحبت این موضوع بود که به دلیل کار باید یکسال به سوریه برویم و در آنجا زندگی کنیم.
خاطره ای از شهید باغبانی پیش از اعزام و شهادت دارید؟
همانطور که گفتم شهید باغبانی بعد از عید فطر دوباره راهی سوریه شدند، قبل از اعزام در ماه مبارک رمضان به همراه دخترم رضوانه و شهید باغبانی به شمال کشور و خانه پدر هادی سفر کردیم و بعد از عید فطر بود که او از شمال به تهران آمدند و از خانه با من تماس گرفتند و برای رفتن به سوریه از من خداحافظی کردند و تنها خاطره من پیش از رفتن هادی، خداحافظی از پشت خطوط تلفن بود.
چگونه خبر شهادت، به شما رسید؟
27 مرداد 92 ما به مسافرت رفته بودیم و در راه برگشت به تهران بودیم، چند بار در طول مسیر با برادر همسرم تماس گرفتند، ولی من اصلا متوجه ماجرا نشدم تا اینکه وقتی به خانه رسیدیم، برادر همسرم به خانه یکی از همسایههایمان رفت، برایم عجیب بود که ایشان همسایه ما را از کجا میشناسد که آنجا رفته است؟
من هم به خانه همسایهمان رفتم که دیدم برادر همسرم بهشدت گریه کرده، گفتم برای هادی اتفاقی افتاده؟ گفتند زخمیشده، گفتم کجا؟ گفتند سوریه! گفتم دروغ میگویید، هادی به من گفته که لبنان میرود! گفتند هادی فقط زخمی است، گفتم پس چرا این آقایی که اینجاست پیراهن مشکی پوشیده؟ ناگهان صدای گریهشان بلند شد، آنجا بود که فهمیدم ...
راجع به اینکه چگونه شهید شده اند، اطلاع دارید؟
از نحوه شهادت او، نقل قول های بسیاری شد اما آن چیزی که از حرف ها متوجه شدیم، این بود که گویا به همراه همرزمانش در کمین تروریست های تکفیری قرار گرفته بودند و اطلاع نداشتند که یک باره مورد هجوم تعداد زیادی از تکفیری ها قرار می گیرند و در این درگیری، هادی شهید می شود.
مدافعان حرم را سربازان تازه نفس امام زمان(عج) می دانند، چه ویژگی های تربیتی برای این شهید وجود داشت که توانست به سربازی حضرت(عج) نایل شود و انتظار واقعی را به نمایش بگذارد؟
من به شخصه چون همسرم را بسیار قبول داشتم، به رفتار و کردار او توجه می کردم؛ او تلاش می کرد، هر آنچه که اسلام گفته است را تمام و کمال اجرا کند. همیشه با هم صحبت می کردیم، در زمینه های مختلف و فکر می کنم این صحبت ها و گفت و گوها حالا به دردم می خورد، حالا که او نیست می توانم از تفکرات و عقاید او برای تربیت فرزندم استفاده کنم و آنها را هم به سمت اجرای کامل فرامین الهی سوق دهم.
در محیط خانه و خانواده چه کردید تا همسرتان با طیب خاطر راهی نبرد با تکفیری ها و ادای دِین خود به امام زمان(عج) شود؟
زمانی که مجرد بودم، دعا کردم همسر شهید بشوم. نمی دانستم محقق می شود! حداقل نمی دانستم به این زودی محقق می شود. در خانواده نظامی بزرگ شده بودم، زمانی که همسرم از من خواستگاری کرد ، چون او هم نظامی بود، خانواده ام دغدغه داشتند که شاید نتوانم سختی های زندگی با یک نظامی را تحمل کنم و کم بیاورم. اما گفتم، من چنین دعایی کرده ام و سختی های زندگی با یک نظامی را دوست دارم. بنابراین برایم سخت نبود و همیشه در تمام مراحل زندگی مان، زمان هایی که نبود و تنها بودم، صبوری می کردم، گاهی 10 روز تا یه هفته ماموریت و شیفت بود یا اینکه دانشگاه داشت و کارهای دیگر، بنابراین خیلی کم پیش می آمد که در خانه باشد و من هم هیچ وقت گله نکردم که چرا اینطور است. هیچ وقت با او و عقایدش مخالفت نکردم و با رفتنش مشکلی نداشتم.
فکر می کنید زنان چگونه می توانند زمینه ساز ظهور باشند؟
هر کس به طریقی می تواند این زمینه سازی را داشته باشد، روش هر کس متفاوت است. ما که همسران شهدا هستیم و جزو خانواده شهدا شده ایم، این رسالت بر عهده مان است که ۱۰۰ درصد در این مسیر قدم برداریم و سعی کنیم دیگران را نیز به این راه بیاوریم. اول از همه از خودمان شروع کنیم؛ چون وقتی رفتار و کردارمان درست باشد دیگران ناخودآگاه الگو می گیرند و به این راه جذب می شوند. فکر می کنم در کل بانوان در این حوزه بسیار تاثیرگذار هستند و مادران و همسران شهدا باید سبک زندگی، رفتاری و تربیتی خود با شهدا را به عنوان الگوی تربیتی برای منتظران ظهور در جامعه نقل کنند.
در ادامه روایت مریم مهدیزاده، همسر شهیدش را میخوانید.
از لحظهای شروع میکنیم که شما فهمیدید همسرتان شهید شدهاند، چطور خبر شهادت شهید را به شما دادند؟
27 مرداد 92 ما به مسافرت رفته بودیم و در راه برگشت به تهران بودیم،
چندبار در طول مسیر با برادر همسرم تماس گرفتند، ولی من اصلا متوجه ماجرا
نشدم تا اینکه وقتی به خانه رسیدیم، برادر همسرم به خانه یکی از
همسایههایمان رفت، برایم عجیب بود که ایشان همسایه ما را از کجا
میشناسد که آنجا رفته است؟
من هم به خانه همسایهمان رفتم که دیدم برادر همسرم بهشدت گریه کرده،
گفتم هادی اتفاقی برایش افتاده؟ گفتند زخمیشده، گفتم کجا؟ گفتند سوریه!
گفتم دروغ میگویید، هادی به من گفته که لبنان میرود! گفتند هادی فقط
زخمی است، گفتم پس چرا این آقایی که اینجاست پیراهن مشکی پوشیده؟ ناگهان
صدای گریهشان بلند شد، آنجا بود که همه چیز روی سرم خراب شد.
همیشه مسائل کاری را از شما پنهان میکردند و نمیگفتند کجا میروند؟
نه اولینبار بود.
این اولین سفر سوریه بود؟
نه. قبل از جنگ زیاد رفته بودند، ولی در زمان جنگ با تکفیریها دومین
سفرشان بود، سفر اول یک ماه طول کشیده بود، بار دوم که رفتند، بعد از 9
روز شهید شدند.
آخرین عکس شهید همان عکسی است که از تولد رضوانه منتشر شده است؟
بله. تولد سهسالگی رضوانه را 11 مرداد گرفتیم.
مستند بیبیسی را دیده اید؟ حستان چه بود؟
بله. چند هفته بعد از شهادت هادی مستند را دیدم، خوشحال شدم وقتی دیدم که
با مستند هادی همه فهمیدند که در سوریه چه میگذرد، ولی از اینکه
بیبیسی اینقدر راحت در مورد شهادت هادی حرف میزد و بهجای شهید
میگفت کشته شده، خیلی ناراحت شدم.
برخی از مردم، شهید هادی را از مستند بیبیسی شناختهاند، واکنش این مردم به مستند چه بود؟
خیلیها مثل من خوشحال شدند ولی برخی میگفتند ای کاش فیلمهایش را با خودش نمیبرد.
شما احتمالا در زمان جنگتحمیلی یک کودک بودهاید، تصور آن روزهای شما با واقعیت این روزهای یک «خانواده شهید» چقدر تفاوت دارد؟
یک بار قبل از ازدواج با هادی آرزو کرده بودم که همسر شهید شوم.
حسابکتاب سختیهای این روزها را هم کرده بودید؟
نه.
مشکلات این روزهای یک خانواده شهید چه چیزهایی است؟
قبلا زیاد شنیده بودم از اینکه بعد از جنگ خانوادههای شهدا چه مشکلاتی
داشتند، چه زندگیهایی که از هم پاشیده شد و همه فکر میکردند که خدا را
شکر که آن دنیا یک نفر شفاعت ما را میکند، الان من همه آن حرفها را در
زندگی خودم میبینم، سختی هنوز هم هست، وقتی که جایی میرویم که یک بچه با
پدرش هست، رضوانه خیلی اذیت میشود. به هم میریزد، مثلا وقتی مترو
میرویم نگاهش را که دنبال میکنم میبینم که دارد یک بچه را با پدرش
میبیند، فقط نگاه میکند، بعد از چند دقیقه بهانهگیریهای بیدلیلش
شروع میشود، خیلیها نمیفهمند رضوانه چرا این کار را میکند، میگویند
خسته است، خوابش میآید یا گرسنه است، ولی من خوب میدانم علت این
بیتابیها جای دیگری است.
رضوانه گویا قبلاً به شما گفتهاند که گاهی وقتها بابا را میبینند؟
بله گاهی وقتها میگوید من بابا را میبینم.
در خواب یا بیداری؟
گاهی خواب و گاهی بیداری، مثلاً روزی که از دیدار رهبری برمیگشتیم ناگهان
در خیابان گویا بابایش را دیده باشد، گفت مامان! بابا را نگاه کن، یا
مثلاً در حرم حضرت علی(ع) دوباره بابایش را دیده بود، چند وقت پیش خواب
دیده بود پدر برایش تبلت خریده است.
خبر شهادت شهید باغبانی بهواسطه فعالیت رسانهای شهید خیلی گسترده پخش شد
و پوشش زیادی در مورد شهادت هادی صورت گرفت، شما با خیلی از
خانوادههای شهدا در ارتباط هستید که شهیدشان در سکوت دفن شده است، واکنش
این خانوادهها چیست؟
گاهی وقتها مستقیم یا غیرمستقیم گله و شکایتشان را با ما درمیان
میگذراند، میگویند مگر شهید با شهید فرق دارد؟ برخیها نتوانستند سنگ قبر
شهیدشان را آنگونه که میخواهند نصب کنند!
قبلا پیگیر وقایع سوریه بودید؟
قبلاً خیلی در اینترنت اخبار و تصاویرشان را پیگیری میکردم و وقتی
وحشیگری اینها را میدیدم خیلی ناراحت میشدم، هادی بعداً دیدن این
فیلمها را ممنوع کرد.
اگر بنا بود قبل از شهادت یک جمله به ایشان بگویید، چه میگفتید؟
همان حرفی که زمان فیلم مختارنامه به شهید هادی گفتم. وقتی مختارنامه پخش
میشد، آن قسمتی که وهب قرار بود به میدان برود، همسرش مخالف بود. همسر
وهب گفت به شرطی اجازه رفتن میدهم که در قیامت هم من در کنارت باشم، من
همان لحظه به هادی گفتم من هم فقط وقتی اجازه میدهم که به مأموریت بروی
که در قیامت هوای من را داشته باشی و من در کنارت باشم...