زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید امیرعلی مصلحی :قرآن زیاد می‌خواند و به همه ما سفارش می‌کرد: با نور قرآن خانه‌های خود را نورانی کنید



نام و نام خانوادگی: امیرعلی مصلحی

نام پدر: شکر اله

تاریخ ولادت: 1346/9/10

میزان تحصیلات: دیپلم

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1372/7/15

نام عملیات: محرم

مدت حضور در جبهه: چهار سال

اعزامی از طریق: بسیج

محل دفن: زیارت ولی بن موسی الکاظم(ع)


 

 زندگینامه شهید امیرعلی مصلحی

جرعه جرعه تا وصل

امیر رفتار و کردارش بسیار خوب و در عین جدیت شوخطبع بود و ما از بودن با او لذت میبردیم؛ همرزمانش میگفتند: امیر با شوخیهایش تحمل سختیهای جنگ را برای ما آسان میکرد. قرآن زیاد میخواند و به همه ما سفارش میکرد: با نور قرآن خانههای خود را نورانی کنید. در مورد انتخاب دوست حواسش خیلی جمع بود که دوستانش افراد با خدایی باشند و بتوانند دست او را نیز بگیرند.

از زبان مادر شهید: در احترام به من و پدرش که دیگر اسوه بود؛ خدا میداند جز با گفتاری پسندیده با ما سخن نگفت. پانزده ساله بود که مدرسه را رها کرد و روانه جبهه شد. پدرش خیلی امیر را دوست داشت و میخواست در کارها به او کمک کند اما امیر شرکت در جبهه را لازمتر میدانست برای همین مدرسه را رها کرد و رفت.

یک شب خواب دیدم رفوزه شده، صبح از او پرسیدم: امیرجان! مگر مدرسه نمیروی؟ گفت: معلممان شهید شده، به نظر شما درست است که ما اینجا در خانه باشیم در حالی که دشمن به مرزهای کشور ما حمله کرده است؟

بعد از چند سال حضور در جبهه یک شب خواب دیدم که مرا با عنوان "مادر شهید" صدا میزنند، از خواب پریدم و دلهره وجودم را فراگرفت که چه اتفاقی برای پاره تنم افتاده است. صبح که شد دوتا پاسدار آمدند و گفتند: پسرتان زخمی شده و در بیمارستان شیراز بستری است. سریع روانه شیراز شدیم. وقتی پیدایش کردم دیدم خیلی بیحال و رنگ پریده روی تخت افتاده و پتو روی پایش کشیده بود. گفتم: امیرجان! پات طوری شده؟ پای سالمش رو تکان داد و با خنده گفت: «نه میبینی که سالمِ سالمه». یک متکا روی پای دیگرش گذاشته بود که من متوجه قطع پایش نشوم. وقتی علتش را پرسیدم گفت: «دکتر گفته باید متکا روش باشه تا سرما نخوره» وقتی دیدم سوال از خودش بیفایده است و واقعیت را به من نمیگوید، از پرستار در مورد جراحت پرسیدم، تا گفت یک پا ندارد مثل اینکه سقف اتاق روی سرم خراب شد، اما امیر اصلا عین خیالش نبود و با ما شوخی میکرد. من هم برای اینکه باعث ناراحتی او نشوم خودم را کنترل کردم. از آن روز تا حالا هر آدم سالمی را میبینم به یاد پسرم میافتم و برایش اشک میریزم.

بعد از مدتی از یک پای مصنوعی استفاده میکرد اما مشکلات سر جای خودش بود. هر چند وقت یکبار پایش عفونت میکرد و چرک و خون از محل قطع پایش میآمد؛ اما نمیگذاشت ما این صحنهها را ببینیم و غصه بخوریم. بعضی وقتها هم میرفت دارالسلام سر قبر دوستان شهیدش، وقتی از میپرسیدم: امیر کجا بودی؟ با خنده میگفت: رفتم سر قبر پام!

ترکشی هم توی سرش جا خوش کرده بود و خیلی اذیتش میکرد. هر چند وقت یک بار که سیتیاسکن میگرفت، میگفت: «ننه! سرم حال اومد..» وقتی حرف ازدواجش میشد مخالفت میکرد و میگفت: من با این وضعیت جراحتم هیچ وقت دختر مردم را اسیر خود نمیکنم.

یازده سال با جراحتش سوخت و ساخت اما بینهایت شهادت را دوست داشت. من هم وقتی این علاقه و بیتابیش را میدیدم برای شهادتش دعا میکردم و میگفتم: امیر آن دنیا کوپن من خواهد بود. این اواخر حال و هوای امیر کاملا عوض شده بود معلوم بود که مشغول دلکندن از دنیاست. ترکش توی سرش کار دستش داده بود. دکترها هم جواب سربالا میدادند. ما خیلی غصه میخوردیم اما بالعکس خودش خیلی خوشحال بود.

تا اینکه اوایل پاییز سال 1372 امیرِ ما هم آسمانی شد.

بر دور لبت نوشته یُحیی و یُمیت "

من مات من العشق فقد مات شهید

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدهست

یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدهست

 وصیتنامه جانباز شهید امیرعلی مصلحی

با سلام و درود بر منجی عالم بشریت مهدی موعود (عج) واسط بین غیبت و شهود و نائب بر حقش پیر جماران ناخدای کشتی پرتلاطم انقلاب اسلامی من این مطلب را بیان میکنم تا اگر چنانچه به شهادت رسیدم یادگاری بعنوان وصیتنامه از اینجانب باقی مانده باشد قبل از هر چیز تقاضایم از خانوادههای شهدا این است که هرگز در شهادت عزیزانشان گریه نکنند و اگر میخواهند گریه کنند به یاد شهدای کربلا و مظلومیت سالار شهیدان حسین بن علی (ع) گریه کنند.

و اما تو ای مادرم! این فرزند تو یک امانت بود، پس چه بهتر است که آن را به بهترین وجه به صاحب اصلیاش قادر منان تحویل دهی. مادرم! چنانچه افتخار شهادت نصیبم شد ناراحت مباش و صبور باش.

و شما ای پدر مهربانم! که درس ایثار و شهادت را به من آموختی، همچون پدران دیگر شهدا روبروی دشمن استقامت کن و مگذار که دست دشمن به این آب و خاک مقدس و خونین برسد.

و اما تو ای برادر عزیزم! که در خدمت سپاه اسلام و قرآن هستی، بیش از پیش تلاش کن و مکتب شهادت و شهامت را به دیگران بیاموز و کاری کن که دیگر دشمن زخم زبان نزند.

و اما تو ای خواهر مهربانم! چنان زینبگونه عمل کن که بار دیگر تاریخ تکرار شود و تو پیامرسان خون برادرت باش. از تو تقاضا میکنم هرگز برای من گریه نکنی و هر وقت به یاد من افتادی و خواستی گریه کنی بیاد علیاکبر(ع) امام حسین(ع) گریه کن و هرگز صدای نالهات را بلند نکن؛ زیرا دشمن با صدای گریه تو شادی میشود.

در خاتمه از پدر و مادر و برادر و خواهران و فامیل و رفقایم می‌خواهم که مرا حلال کنند و اگر ظلمی به آنها روا داشته‌ام از روی نادانی بوده است. إن شا‌ء الله خداوند همه گناهان ما را ببخشد و بیامرزد. آمین یا رب العالمین.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد