زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید احمد رفیعی شما ای خواهران! حجاب اسلامی خود را حفظ کنید


نام و نام خانوادگی: احمد رفیعی

نام پدر: حبیب اله

تاریخ تولد: 10/5/1342

میزان تحصیلات: پنجم ابتدایی

وضعیت تاهل: متاهل، صاحب یک فرزند دختر

تاریخ شهادت: 23/3/1367

محل شهادت: شلمچه

نام عملیات: بیت المقدس7

اعزامی از طریق: سپاه

مدت حضور در جبهه: از سال 1359 تا 1367

محل دفن: گلزار شهدای راوند

 

 زندگینامه سردار شهید اسلام برادر پاسدار احمد رفیعی راوندی

احمد در سال 1342 در خانهای محقّر ولی باصفا در یکی از محلات قدیمی راوند کاشان کوی بند شیخ دیده به جهان گشود. از همان بچگی فردی اجتماعی و با اخلاق بود. در شش سالگی به مدرسه رفت؛ مدیران و آموزگارانش متفق القول بر اخلاق و رفتار نیکویش اذعان داشتند. او دوستدار قرآن و عاشق و دلسوخته اهل بیت(ع) بود. احمد به خاطر فقر مالی و تهیدستی خانوادهاش به تحصیل ادامه نداد و به شغل کارگری و سپس شاگرد بنایی پرداخت.

پانزده سال داشت که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی در شرف پیروزی بود. او با جوانان و عاشقان ولایت دوشادوش روحانیت آگاه و مبارز به فعالیت میپرداخت. در اوایل سال 1356 و اواخر سال 1357 که اوج مبارزات ملت ایران بود فعالیت چشمگیری داشت؛ در تظاهرات خیابانی و راه اندازی و جمع کردن مردم برای راهپیمایی و مراسم در مساجد و تکایا و حسینهها و زدن پوستر امام و شعارهای آن ایام نقش بسزایی داشت. او همیشه کلام و فرمان امام را به گوش دل و جان میخرید و خود را یکی از سربازان انقلاب و امام میدانست؛ بعضی از شبها تا صبح در بیرون از منزل فعالیت داشت و در جمع جوانان با مدیریت روحانیون دلسوز به ساماندهی امور میپرداخت.

بعد از انقلاب نیز در فعالیتهای انجمن اسلامی راوند مشارکت داشت و عضو فعال بود، از جمله فعالیتهای انجمن اسلامی جذب نونهالان، قرائت دعای کمیل در هر شب جمعه، جلسات هفتگی سیاسی و قرائت قرآن و در ایام محرم مراسمات عزاداری اهل بیت(ع) بود. شهید احمد رفیعی در تشکیل پایگاه شهید قدوسی نقش بارزی داشت؛ احمد به فرمان امام جهت تشکیل بسیج و آموزش اسلحه و فنون نظامی جزو اولین نیروهایی بود که آموزش دیده و پس از شدت گرفتن جنگ و تهاجم بعثیون عراق به مرزهای میهن اسلامی مشتاقانه وارد میدان جنگ شد و به جبهههای کردستان تحت فرماندهی حاج همت و سردار کاظمی و دیگر سرداران جنگ وارد پاوه، سردشت، مریوان و کوههای کردستان شد و به فعالیت پرداخت، احمد یکی از چریکهای جنگهای نامنظم شهید چمران در کردستان بود و مدت سه سال و هشت ماه در جبهه کردستان مشغول مبارزه بود و پس از شدت گرفتن عملیاتهای جنوب طبق فرمان فرماندهان محترم لشگر و سپاه به جبهه جنوب اعزام شد.

شهید احمد رفیعی به عنوان پاسدار رسمی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کاشان در ماموریتهای متعدد در جبهههای نبرد و عملیاتهای مختلف شرکت جست و به عنوان تدارکات در لشگرها و محورهای غرب مشغول خدمت به اسلام شد به طوریکه شواهد نشان میدهد او در بیش از 15 تا 20 عملیات حضور فعالانه و با مسئولیتهای متفاوت مستقیم در خط آتش حضور داشت.

تا اینکه سرانجام در تاریخ 23 خردادماه 1367 در آخرین لحظات پذیرش قطعنامه و پاکسازی مناطق مختلف جنگی همراه فرمانده محترم خود در یکی از محورهای شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گشت و تا ابد نام و یادش گرامی و جایگاهش رفیع ماند. روحش شاد و یادش پررهرو باد.

وصیتنامه سردار شهید والامقام احمد رفیعی راوندی

شهید احمد رفیعی از سال 1359 یعنی ابتدای جنگ تا سال 1367 انتهای جنگ در جبهه‌‌های حق علیه باطل حضور داشته است، وی وصیت‌نامه‌های متعددی نگاشته که وصیت‌نامه اخیر ایشان مورخ 16/3/1367 را محضر شما عزیزان تقدیم می‌کنیم:

بسم رب الشهداء والصدیقین

با درود بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و با درود بر نائب بر حقش خمینی و با درود بر ارواح پاک طیبه شهداء از کربلای حسینی تا کربلای ایران.

بنابر حسب وظیفهای که داشتم به جبهه رفتم و اکنون «برای چه به جبهه میروی؟» سوالی است در ظاهر ساده و لیکن بسیار مهم! جبهه چه دارد؟ وظیفهی ما چه وظیفهای است؟ آیا وظیفهای که بر گردن ما نهاده شده رفتن به جبهه یا توقف در شهرست؟! روزهای عمر گرانبهایم ساعتها و دقیقهها میگذرد و هر لحظه به مرگ نزدیک‌تر می‌شویم. تاریخ مرگم را نمی‌دانم کی است؟ و لیکن حس می‌کنم نزدیک است. قوای جسمانیام دیگر آن قوه گذشته را ندارد. دیگر آن مسائلی که باعث دلخوشی و سرگرمی من میشد دیگر نمیتواند درد مرا تسکین دهد. به این میاندیشم که آخرش چه میشود؟ آیا زندگی دنیویم را چگونه به پایان میرسانم و در روز محشر چگونه ظاهر میشوم؟

مولا علی (ع) میفرماید: پروردگارا! نه ترس از دوزخ و نه طمعی به بهشت دارم؛ آنچه مرا به سوی اعمال نیک و دوری جستن از اعمال بد میکشاند عدالت توست مهربانی تو است، و مهترین صفات عالم در تو نهفته است و همین باعث شده من تو را پرستش کنم. منِ حقیر درکی از روز محشر پیدا نکردهام؛ نمیدانم دوزخ چگونه است و بهشت چگونه؟ آنچه که از قرآن نقل میکنند میشنوم ولی به علت غفلت فراوان تاثیری در من نمیگذارد ولیکن مهربانی خدا را من میبینم پس از عمری غفلت و معصیت و مخالفت کردن با حق خداوند تمامی نقصهایم را بهتر کرده و اعمال ریاکارانهای که داشته‌‌ انعکاسش را در نظر مردم خوب جلوه داده مبادا رسوا شوم و کوچکترین عمل نیکی که آن هم خدا به من توفیقش را (داده) در نظر مردم بزرگ جلوه داده در اینجاست که من عاشق خدایم میشوم؛ دوست ندارم از او غافل باشم، دوست ندارم گناهی کنم، دوست ندارم کاری که نا خوشایند او است انجام دهم.

در شهر که هستم غفلت و تباهی زیاد و آسایش ظاهری زیاد (است) اما اینها دردم را تسکین نمیدهد، شبها رختخواب گرم و نرم است دردم را تسکین نمیدهد. روزها خوراکیها فراوان است و از همه مهمتر در کنار خانوادهام هستم اما این درد درون مرا تسلی خاطر نمیبخشد.

خدایا هر چه دارم از من بگیر و فقط یک چیز را به من بده و آن هدیه پر ارزش جبهه است. پر ارزشتر از جبهه هم همان شهادت است. خدایا هنوز شهادت را کامل درک نکردهام ولی این را میدانم که شهادت چیز خوبی است؛ متاع پرارزشی است؛ هیچ چیز که نداشته باشد از زنجیر دنیا درآمدن که دارد. اثر غیبت، دروغ تهمت و افترا، شهوت و هوای نفسانی که به اسفل السافلین میکشاند بدور است در عوض در کنار رحمت خداوند قرار دارد، در کنار پاکدلان عالم جای دارد و کنار اباعبدالله قرار دارد، پیش چهارده معصوم قرار دارد.

من هیچ نمیخواهم، خداوند متعال بهشت را به آدمی عطا نکند و فقط در جوار رحمتش باشد و در کنار بندگان صدیقش باشد برایش بس است. بار الها با دلی شکسته و چشمی گریان و سوزی در سینه و آهی که در گلو خفه گردیده و به سویت آمدهام. آه چه زیباست اظهار عشق به معشوق و محبوب.

مولا جان! شرمندهام در برابر رحمتت. آری، گناهان من در مقابل عفو تو ناچیز است. یا رب! چگونه اظهار عجز ننمایم و درخواست نکنم در حالی که مولایم حسین (ع) با بدنی پاره و بیسر باشد و من فردای قیامت با گناهانم در مقابل دریای عظمتت سر بلند نمایم.

الها! معبودا! معشوقا! محبوبا! آمدم آمدم که آماده باشم در کنار رحمت و عظمتت باری چه بگویم که نگفته باشد چه بنویسم که ننوشته باشد هر چه هست در حافظهام، از وصیتنامههای شهداء است و شما عزیزان را وصیت میکنم که حتما وصایا را بخوانید و  به مرحله عمل درآورید. اما من بر حسب وظیفه نکاتی را متذکر شوم که در (آمن الذکر تنفع المومنین) عزیزان برادران خواهران مادران جوانان پیرمردان ای مسلمانان! شما را به مکتبتان به مولایتان قسم که اگر احساس وظیفه دارید، اول جبهه را حفظ کنید. کجاست آنکه مدعی بود من مومن هستم. امروز روز پیمان است، امروز روز درنگ نیست. ای حسینیان! آماده باشید روز احساسِ وظیفه و روز از خود گذشتن، روز به مرحلهی اجرا درآوردن ادعاهاست. به پاخیز ای کسی که به عنوان تجلیل آمده، بلند شو، اسلحه به زمین افتاده مرا به دست بگیر و به لشگر مولا بپیوند. به پا خیز، به ندای امام عزیزمان لبیک بگو و جبههها را گرم نگهدار، نگذارید که دشمنان بیش از این بر ما حکومت کنند.

مادران! نشود امروز مزاحم جبهه رفتن فرزندان و عزیزانتان شوید. به خدا قسم فردا باید شرمنده و شرمگین در مقابل زهرای اطهر (س) باشید؛ چگونه جواب زینب کبری (س) را میخواهید بدهید؟

و چند کلمهای در رابطه با جوانان که با وضع عجیبی بر سر گلزار شهدا میآیند، شما را به خدا ای ملت، ای خانواده شهداء جلو این جوانان را بگیرید و نگذارید اصلا وارد زیارت شوند و به آنها بگویید یا بروید آدم شوید اگر نمیخواهید آدم شوید بر سر گلزار شهدا نیایند.

و شما ای خواهران! حجاب اسلامی خود را حفظ کنید و حالا دگر خجالت بکشید و از این شهدا خجالت بکشید و با این وضع نیایید بر سر گلزار شهدا، حالا دگر بس است، بس است!

امیدوارم که خداوند به ما توفیق بدهد که در راه او خدمت کنیم، و خداوند ما را به راه راست هدایت فرماید. و در پایان به همه اقشار ملت توصیه میکنم؛ سخنان امام عزیزمان را آویزه گوش خود قرار دهیم که این امام بود که ما را از بدبختیها نجات داد، امیدوارم که قدر این رهبر را بدانیم، تنها به مقلد بودن ایشان اکتفا نکنیم، به گفتههایش هم عمل کنیم. امیدوارم که خداوند این رهبر را برای همه مسلمین به ویژه ملت ایران حفظ کند و از بلاهای ارضی و سماوی به دور باشد. ان شاء الله.

ضمنا از همه دوستان و آشنایان؛ برادران، خواهران، مادرم و به ویژه همسر گرامی حلالیت میطلبم. امیدوارم که همه مرا حلال کنند و از همسرم میخواهم که فرزندم را فرزندی تربیت کند که راه رو حسین(ع) و حسین زمان باشد. ان شاء الله.

محل دفن گلزار شهدای راوند

مورخ 16/3/1367

امام را تنها نگذارید، امام را دعا کنید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد