نام و نام خانوادگی: سید علی اکبر حسینیان
نام پدر: سید محمود
تاریخ ولادت: 1346/12/6
میزان تحصیلات: ابتدائی
وضعیت تأهّل: مجرّد
تاریخ شهادت: 1364/11/25
نام عملیات: والفجر 8
محلّ شهادت: شهر فاو
یگان اعزامی: سپاه
مدّت حضور درجبهه: 8 ماه
تاریخ و محلّ دفن: 1364/11/28 گلزار شهدای راوند
نحوۀ شهادت: اصابت گلولۀ خمپاره به سر
زندگینامه شهید سید علی اکبر حسینیان
شهید سید علی اکبر حسینیان در خانواده ای متدین در تاریخ 6/12/1346 به دنیا آمد. سیدی در بین سادات بزرگ شد و راه اسلام را از همان دوران کودکی شناخت و به جان خرید. ایشان در هفت سالگی نماز میخواند و در 10 سالگی روزه میگرفت.
با پدر ومادرش مهربان بود. با اطرافیانش با ملایمت رفتار میکرد. در موقعی که میخواست به مدرسه برود دوست داشت به مدرسه ای برود که مخصوص پسرها باشد؛ از این رو به مدرسه محل زندگیاش به خاطر مشترک بودن دختران و پسران نرفت. برای اینکه در مدرسۀ دیگری تحصیل کند هر روز کیلومترها راه را طیّ میکرد. در کلاس چهارم ابتدائی بود که به دلایلی مدرسه را ترک کرد و به کمک پدرش در مزرعه و به کشاورزی پرداخت و گاهی به قالی بافی مشغول بود.
در سنّ 17 سالگی برای اعزام به جبهه از طرف پایگاه روستایشان که در آن عضویت داشت به جبهه اعزام شد. پدرش و مادرش او را از خطّ مقدّم نهی میکردند ولی خود او خطّ مقدّم را انتخاب کرده بود و با اصراری که به فرمانده اش کرده بود او را به خطّ مقدّم بردند.
تقریباً 8 ماه ایشان در جبهه ها بود و شجاعانه جنگید تا اینکه در شهر فاو و درعملیات والفجر 8 و درتاریخ 25/11/64 با عشق به ولایت به شهادت رسید و به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
ویژگی شهید
صله رحم:
برای ایشان صله رحم اهمیت خاصی داشت که در هر نامه ای که میفرستاد از همسایگان و اهل فامیل طلب حلالیت مینمود و دفعه آخری که به مرخصیآمده بود به دیدار همه فامیل رفته بود و با همه خداحافظی کرده بود.
تلاوت قرآن :
به قرآن احترام خاصی داشت و هر روز صبح قرآن تلاوت میکرد.
شرکت در نماز جماعت:
نماز جماعت را به منزله نزدیک شدن به خدا میدانست وهمه را دعوت میکرد به شرکت در نماز جماعت مخصوصاً نماز جمعه.
رفتار با پدر و مادر:
ایشان هیچگاه به تندی با پدر و مادرش صحبت نمیکرد و در کارهای باغداری و دامداری به پدرش کمک میکرد و کارهای باغبانی که طاقت فرسا بود با جان و دل انجام میداد.
انتخاب دوست:
ایشان با دوستانش مهربان بود و با هر کسی دوستی نمیکرد.
اخلاق و اعتقاد:
شهید فردی بود کم رو ، قانع و اخلاق خاصی داشت و تعصب نسبت به دین و رهبر داشت.
روحش شاد و راهش همیشه پر رهرو باد.
والسّلام علیکم و رحمةالله وبرکاته
نقل خاطرهای از شهید سیدعلی اکبر حسینیان
مادر شهید: وقتی من علی اکبر را باردار بودم شبی خیلی درد داشتم گمان کردم که نتوانم این بچه را نگه دارم و از بین برود اما اندکی دردم آرام شد و در عالم رؤیا دیدم یک خانمی نزد من آمد و به من گفت: این بچه سرباز اسلام است.
وقتی علی اکبر یک ساله بود به بیماری سختی مبتلا شد، من دیگر از او قطع امید کرده بودم، وضع مالی خوبی نداشتیم، او را خوابانیدم و کمی آب تربت (امام حسین(علیه السلام)) را به او خوراندم و پدرش هم به مسجد ابوالفضل رفت تا برایش دعا کند، بعد از مدتی دیدم علی اکبر چشمانش را باز کرد، دوباره خدا او را به ما داد، تا خدا نخواهد هیچ جانی گرفته نمیشود چرا که قرار بود جان او در راه و هدف مهمتری فدا شود.
خواهر: یادم میآید که هر موقع از جبهه به مرخصی میآمد یک لحظه هم بیکار نبود که بخواهد استراحت کند؛ روزی دو ناخن انگشتانش کنده شده بود با این وجود قالی میبافت و کمک حال پدرش بود، شبها هم با آقای غلامرضا خاکی به پایگاه شهید قدوسی راوند میرفتند.
ایشان اهل مطالعه بود و به ما هم توصیه میکرد که کتابهای مطهری را مطالعه کنیم، وقتی کیف او را برایمان آوردند یک نوار کاست از استاد مطهری داخل کیفش بود.
خواهر: ایشان نسبت به دین و ایمانش خیلی تعصب داشتند و به آن پایبند بودند، روزی به او گفتم دخترهای همسایه میگویند: چرا علی اکبر اینقدر سرش را پایین میاندازد حتی یک نگاه هم نمیکند، ایشان فوری جواب دادند؛ در کدامین کتاب نوشته که باید به نامحرم نگاه کرد؟!
خواهر: همیشه یادم میآید که با ما بازی میکرد و ما را مشغول میکرد.
هیچ وقت پیش جوانهایی که توی کوچه و محل جمع میشدند نمیرفت نه اینکه با آنها بد باشد نه! زیرا برای وقتش ارزش قائل بود، اهل دین و سیاست بود، یاور امام(ره) بود و عاشق آزادی و استقلال ایران عزیز؛ یادم میآید مادرم یک بلوز برایش خریده بود روی آن انگلیسی نوشته بود، علی اکبر نشست و یکی یکی نوشتههای آن را جدا کرد و میگفت: انگلیس به ما بد کرده است، ولی زبان عربی را که زبان اسلام است دوست داشت و در دفاتری که به یادگار گذاشته عربی تمرین کرده است.
وصیتنامه برادر شهید "سید علی اکبر حسینیان راوندی"
بسم الله الرحمن الرحیم
«رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ» (بقره: 250)
«پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.»
با کافرین جنگ کنید و نا امید نشوید که إن شاء الله پیروزید.
و با سلام بر رزمندگان اسلام سخن خود را آغاز میکنم.
چقدر عاشق شهادت بودم من از خداوند میخواستم که مرا شهید کند ماهها من در جبهه بودم و شهید نشدم، لیکن من لیاقت شهید شدن را نداشتم من در طول عمرم چقدر گناه کردم و نفهمیدم از خداوند سپاسگزاری میکنم که مرا به راه راست هدایت فرمود. ای پدر و ای مادر اگر از دست من ناراحت شدید مرا ببخشید زیرا من آن وقت ها نمیفهمیدم و داشتم گناه میکردم من انگیزهام دربارهی اینکه به جبهه رفتم یاری دین خدا و به شهادت رسیدن بود، دوست داشتم همچون علی مرتضی (ع) در رکاب محمد مصطفی (ص) بجنگم. و همچون علی اکبر در رکاب پدرش و من در رکاب این رهبر بزرگوار شهید بشوم من از دوستانم معذرت میخواهم اگر اذیتشان کردم از همسایگان و پدر و مادرم میخواهم تا مرا حلال کنند.
من وقتی به جبهه آمدم حق را واقعاً در این جا یافتم، من راه خود را یافتهام من اگر شهید هم نشوم آنقدر در جبهه خواهم ماند، تا خداوند مرا دریابد من نصیحتی دارم به جوانانی که در کوچه و خیابانها توطئه میکنند و حاضر نیستند این بندهی سیاه شده (دنیا را) رها کنند. من به آنها میگویم بیایید در این جبههها و ببینید که چه خبر است ! بیایید و حقّ را اینجا ببینید. اینقدر نروید دنبال عیاشی.
من پیامم به ملّت این است که خدا نکند زمانی فرا رسد که این ملّت مثل مردم کوفه کنند و دست از یاری امام و اسلام بردارند، که خدا نکرده عذاب الهی بر سرتان نازل خواهد شد، اگر دست از یاری امام بردارید دوباره ستمگری دیگر بر سرتان خواهد آمد.
تا میتوانید در این دعا ها شرکت کنید که دعا روح انسان را به طرف خدا پرواز میدهد من از مادرم میخواهم که زیاد برای من گریه و زاری نکند که روح من در آن جهان در عذاب باشد. یک سال برای من نماز و سه ماه برای من روزه بگیرید.
دیگر حرفی ندارم.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته