زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید منصور کحال خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل


نام و نام خانوادگی: منصور کحال

نام پدر: عباسعلی

تاریخ ولادت: 1345/03/01

تاریخ شهادت: 1364/2/18

محل شهادت: مجنون، عملیات بدر

محل دفن: طاهرآباد

 

گزیدهای از زندگینامه شهید منصور کحال

منصور در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود، از همان دوران کودکی به قرآن علاقمند بود؛ با وجود سن کم در کلاسهای قرآن شرکت میکرد. بعد از آنکه به مدرسه رفت در کنار درس در امور مذهبی مثل نمازجماعت و جمعه و دعاها و جلسات قرآن و مراسم عزاداری سالار شهیدان و راهپیماییها شرکت فعال داشت. او در کنار درس و مدرسه کارهای مزرعه را نیز انجام میداد و کمک حال پدر خود بود. علاوه بر این برای کمک به مستمندان و ضعفا بسیار تلاش میکرد.

منصور از اعضای فعال پایگاه بسیج بود و عشق و علاقه زیادی به بسیج داشت تا اینکه به خاطر همین عشق و علاقه عازم جبهه شد و هر وقت به مرخصی میآمد دیگر دوستانش را تشویق به جبهه رفتن میکرد. همیشه آرزو داشت که در راه خدا به فیض شهادت نائل آید تا اینکه سرانجام در سال 1364 به آرزوی دیرینه خود رسید.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

خاطرهای از شهید منصور کحال

در یکی از روزهای سرد زمستان ساعت 12 شب به مرخصی آمد، برای اینکه خانواده خود را از خواب بیدار نکند در آن هوای سرد در انبار گندم خوابید و سرما را به جان خرید تا مبادا پدر و مادرش از خواب بیدار شوند. صبح وقتی برای نماز بیدار شدم دیدم او نیز کنار حوض نشسته و وضو میگیرد خوشحال شدم و از او پرسیدم: منصور! تو کی آمدی؟ گفت: دیشب دیر وقت آمدم و برای اینکه شما را بیدار نکنم در انباری خوابیدم. آری! او آنقدر مهربان و دلسوز بود که قابل وصف نیست.

 

متن وصیتنامه برادر رزمنده منصور کحال

بسم رب الشهداء والصدیقین

((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ)) (توبه:38)

ای کسانیکه ایمان آوردهاید به چه جهت است که چون به شما امر میشود که بیدرنگ خارج شوید برای جهاد در راه دین خدا به خاک و زمین دلبستهاید! آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدهاید. متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.

مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست

به امید سر کویش پر و بالی بزنم

 

حمد و ستایش بیمنتها خداوند را که به من گناهکار و روسیاه فرصت داد تا به خود بازگردم و بعد از عمری بیخبری او را بشناسم. من لیاقت این همه لطف و کرم را ندارم و نمیدانم چطور از لسان ناقصم این همه نعمت را گویا باشم و در اینجا که آمدهام وقتی با این جوانان پاک صادق که عشق به خدا در تمام وجودشان رسوخ کرده برخورد میکنم احساس ضعف و زبونی میکنم و به آنهائیکه هنوز نق میزنند میگویم ای کوردلان چند روزی به اینجا بیایید و مشاهده کنید؛ چه کسانی هستند که عشق میورزند و جان میبازند تا حکومت الله بر این سرزمین و دیگر نقاط جهان پیاده شود و کمی بیدار شوید و در اینجا من به این نتیجه میرسم که نتوانستم در طول عمرم برای اسلام کاری بکنم. شاید شهادت من اثری داشته باشد.

خدایا تو میدانی که من با آگاهی تمام در این راه پا گذاشتم و امیدوارم که تو مرا ببخشی و مرا به نزد خودت بپذیری، هرچند که میدانم لیاقت این را ندارم ولی امیدم بر توست.

سخنی دارم با دوستان و همکاران بسیجیام: امیدوارم که شما مرا ببخشید، شما ای عزیزان! تا توان و جان در بدن دارید دست از اسلام و امام نکشیده و ولایت فقیه را سرلوحه خود قرار دهید...

از دوستانی که در منطقه با من کار میکردند و بقیه که این وصیتنامه را میخوانند التماس دعا دارم و در دعاهایی که میخوانید مرا از یاد نبرید.

از خانوادهام میخواهم که وقتی من شهید شدم برای من گریه نکنید که مبادا دشمنان اسلام را شاد کنید؛ چون که فوز عظیمی نصیب من شده که هیچکس بجز آنهایی که شهید شدند نمیتوانند تصور کنند که چیست و من به تمام آرزوهایم که نزدیکی با اوست رسیدهام. نمازجمعه، نمازجمعه، نمازجمعه را هر چه عظیمتر برپا دارید که خدا میداند چقدر مهم است.

و اینک پدرم! امیدوارم که مرا ببخشی و میدانم که در این مدت فرزند خوبی برای تو نبودم و تو پدر خوبی برای من بودی. مادر گرامی من! تو هم امیدوارم که شیرت را حلالم کنی و از بدیهایی من درگذری. مادرم، تو هم در شهادت من همچون زینب که در شهادت 72 تن استقامت کرد تو هم استقامت کنی و صبر داشته باش.

خواهرم! تو هم امیدوارم که مرا ببخشی؛ چون من برادر خوبی برای تو نبودم. خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل.

برادرم! امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر بدی از من دیدهای مرا ببخشی. برادرم! نگذار اسلحهام به زمین افتد که آن روز جشن ابرقدرتهاست.

و اینک پیامی به مردم دارم که از رفتن فرزندان خود به جبههها جلوگیری نکنند، بلکه آنها را تشویق کنند. برادرم تو از طرف من از همه دوستان حلالیت بطلب و بگو که برادرم دوست خوب برای شما نبود. و به دوستانم بگو که راه من و دیگر شهیدان را ادامه دهند و گوش به فرمان امام باشند و اگر سرپیچی از فرمان امام بکنند آن روز جشن ابرقدرتها و عزای اسلام است.

و مادرم باز هم به تو توصیه میکنم که همچون مادر وهب باش که وقتی سر فرزندش را آوردند سر را گرفت و پرت کرد طرف جبهه و گفت: سری که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم. و من از شما میخواهم که سنگرهای مسجد را حفظ کنید.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار// از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای

والسلام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد