زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید امیر مومنی :من این اعجاز را از خداوند دیدم که همیشه در همه حال به بندگانش یاری می‌رساند.


نام و نام خانوادگی: محمد مومنی

نام مستعار: امیر

نام پدر: رضا

تاریخ ولادت: 1341/8/13

میزان تحصیلات: دیپلم

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1361/8/10

محل شهادت: سرپل ذهاب

اعزامی از طریق: ارتش

مدت حضور در جبهه: یک سال

محل دفن: مفقودالاثر/ یادبودی در گلزار شهدای راوند دارد

 

 زندگینامه شهید بزرگوار امیر مومنی

شهید محمد (امیر) مومنی سال 1341 در خانواده مذهبی و از جبنه اقتصادی متوسط در راوند کاشان دیده به جهان گشود. پدرش کارگر خشتزن و مادرش قالیباف بود؛ با درآمد کارگری، کشاورزی و قالیبافی روزگار میگذراندند. در سن شش سالگی به مدرسه ابتدایی شهید عراقی و پس از آن به مدرسه راهنمایی رفت. برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان وارد دبیرستان امام خمینی(ره) کاشان شد. سال دوم دبیرستان بود که در جریان تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی با دیگر دانشآموزان به همراه آقای مشکینی نامی جزو اول کسانی بود که در تظاهرات شرکت مینمود. در رابطه با انقلاب به فعالیتهای زیادی میپرداخت تا انقلاب به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی به پیروزی رسید.

پس از انقلاب نیز در فعالیتها از جمله راهپیماییها شرکت داشت و به مبارزه با منافقین میپرداخت و در بین مردم جهت اقناع آنها در زمینه انقلاب و ثمرات آن به مباحثه میپرداخت، تا اینکه در سال 1359 پس از اوجگیری جنگ تحمیلی تصمیم گرفت زودتر به خدمت مقدس سربازی برود. در همان سال از طریق کاشان به دوره آموزشی رفت و به لشکر گرگان ملحق شد و بلافاصله بعد از تقسیمبندی داوطلبانه عازم جبهه غرب و مبارزه با ضد انقلاب شد؛ به گفته فرمانده گردان: امیر هم برای سپاه و هم برای ارتش داخل خاک عراق دیدهبانی میکرد و اخبار را به آنها مخابره مینمود.

یکی از همرزمانش تعریف میکند که امیر بسیار دلاور و نترس بود؛ در یکی از شبها که برای گشت همراه با یک سرباز اهل گلپایگان جهت دیدهبانی میروند و از آنجایی که جبهه دشمن از این سمت بسیار آسیب دیده و ضربه خورده و بسیاری از لشکرهای عراقی را بدین وسیله قلع و قمع کرده بودند عزم خود را جزم میکند و جایگاه امیر و همرزمش را پیدا میکند. وقتی مهمات در دست امیر و همرزمش تمام میشود از آن منطقه میگریزند و عراقیها آنها را به رگبار میبندند؛ در آن حین، امیر شهید و همرزمش مجروح میشود و به اسارت دشمن در میآید. همرزم امیر پس از سالها به میهن بازگشت اما شهید امیر مومنی هرگز نه خودش آمد و نه پیکرش!! روحش شاد و راهش پررهرو باد!

نقل یک خاطره؛ شهید امیر مومنی تعریف میکند: یک دفعه به دیدهبانی رفته بودم پس از دو روز به هر ترفندی شده از دست عراقیها نجات پیدا کردم، خیلی خسته بودم، آمدم در پناه سنگی در شکاف کوه مخفی شدم ولی آنقدر تشنه بودم که دیگر هیچ توانی نداشتم. نگاهم به یک سنگریزه افتاد کمی نمناک بود، با آن حال زارم شروع به کندن کردم با دست شنها را کنده و کنار زدم تقریبا 20 سانتیمتر زمین را کندم ناگهان دیدم کمی آب از آنجا بیرون آمد، اندکی صبر کردم تا مقداری آب جمع شد و آب را نوشیدم. وقتی کمی حالم بهتر شد بلند شدم و خود را به یگان رساندم.

شهید در این رابطه میگوید: من این اعجاز را از خداوند دیدم که همیشه در همه حال به بندگانش یاری میرساند.

امضاء: برادر شهید به نام عزیزاله مومنی راوندی

یادی از شهید بزرگوار امیر مومنی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ اللَّهَ اشْترََى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)) بدرستی که خداوند از مومنان جانها و مالشان را به بهای بهشت میخرد.{سوره توبه آیه 111}

شهید امیر مومنی متولد 13/8/1341 در راوند کاشان متولد شد و در تاریخ 10/8/1361 در عملیات محرم به شهادت رسید؛ عملیات محرم که از نوع عملیات‌های محدود بود در ۱۰ آبان ۱۳۶۱ با رمز "یا زینب" و به فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و به مدت یک هفته به‌ طول انجامید.

پیکر شهید امیر مومنی هیچگاه به میهن باز نگشت؛ پدر و مادر این شهید در فراق فرزند خود زندگی را به درود گفتند و به دیدار فرزندشان شتافتند. روحشان شاد باد!

------------------------------------------------

شهیدان برترین ومحبوبترین سرمایهی دنیوی خویش را نثار آرمانهایی کردهاند که معتقدند زنده ماندن و بارورشدن به سود بشریت است واین یکی از زیباترین ارزشهای انسانی است.

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !

و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم 

 

************************

گفتند شهید گمنامه، پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونهای نداشت؛ امیدوار بودم روی زیر پیرهنیش اسمش رو نوشته باشه 

نوشته بود: “اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم”


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد