زمان شاه بود، چندنفر با کارتن های موز و کیک وارد مدرسه شدند قبل از اینکه موز و کیک به هر نفر بدهند ازش می پرسیدند: طرفدار شاهی یا خمینی؟ اگه می گفت شاه بهش می داند. نوبتش که شد دیدم با چهره سرخ شده کیک و موز را گرفت زد زمین و با فریاد گفت نه موز و کیک تون را و می خواهم نه اون شاه نادونتون را، من عاشق امام هستم.» بعدش از مدرسه دوید بیرون مادرش می گفت: اون روز بعد از مدرسه رفت هرچی پول تو جیبی داشت داد عکس امام خرید و با سنجاق چسبوند روی سینه اش.