تار و پود و وجود حسن را قرآن فرا گرفته بود
یک روز دیدم ایستاده و قرآن می خوانه
چند قدمی اش بودم که صدای انفجار آمد
نگاش کردم دیدم تکه تکه شده
سرش از بدنش جدا روی زمین افتاده بود
اما تا چند لحظه لب خندانش قرآن می خواند