مجید به خاطر خالکوبی هایش طوری در سوریه وضو می گرفته که معلوم نباشد.
اما شب آخر بی خیال می شود و راحت وضو می گیرد. وقتی جوراب یکی از رزمندها
را می شست. یکی از بچه ها که تازه مجید را در سوریه شناخته بود به او می
گوید:مجیدجان تو این همه خوبی حیف نیست خالکوبی داری؟ مجید هم جواب می دهد:
این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود. مجید حتی لحظه شهادتش
بااینکه چند تیر به شکمش خورده باز شوخی میکرده و فحش می داده است. حتی به
یکی از همرزمهایش گفته بیا یک تیر بزن خلاصم کن. وقتی بقیه می گفتند
مجید داری شهید می شوی فحش نده. می گفت من همینطوری هستم. آنجا هم بروم
همین شکلی حرف می زنم. یکی از دوستانش میگوید هرکسی تیر میخورد بعد از
یک مدت بیهوش میشود. مجید سه ساعت تمام بیدار بود و یکبند شوخی میکرد و
حرف میزد تا اینکه شهید شد.»