زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

چادر دوختن برای عروسک باربی / خاطره ای از شهید مصطفی صدرزاده

ادمه یه روز با فاطمه توی بازار رفته بودیم برای خرید فاطمه بهانه عروسک باربی گرفت من عصبانی شده بودم میگفتم نه.

تا من رفتم دوتا مغازه اونطرف تر دیدم براش خریده نمیدونستم چه کنم

چون یکی از قوانین خونه این بود جلوی فاطمه نباید به برخورد و رفتار هم اعتراض میکردیم.

خلاصه با ایما و اشاره گفتم چرا خریدی

وقتی سوار ماشین شدیم به فاطمه گفتن بابایی میره سوریه برای چیه

فاطمه گفت با آدم بدا بجنگی

گفت چرا

گفت چون نیان منو اذیت کنن

بعد شروع کرد

که میدونی بابایی آدم بدا این عروسکها رو درست میکنن که دخترای گلی مثل فاطمه عزیزبابا رو بد کنن

فاطمه گفت چطور

مثلا بهش یاد بدن بلوزای اینطوری که تنگه وآستین نداره بپوشن موهاشون اینطوری کنن و روسری نداشته باشن و کفشاشونُ پاهاشونُ اینطور کنن

چون خوب میدونن اگه فاطمه ی بابا دختر با حجابی نباشه .....

بعد به من گفتن حالا مامانِ فاطمه بیا با هم سه تایی برای عروسکا چادر بدوزیم

ما حتی نرسیدیم چادر بدوزیم چون اون عروسک فقط باز شد، فاطمه حتی یک بار باهاش بازی نکرد

نتیجه تصویری برای تهاجم عروسک باربی

تصویر مرتبط

تصویر مرتبط

تصویر مرتبط

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد