زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی نامه و خاطراتی چند از شهید فرهاد شاه چراغی تمسک شهید به قرآن و آگاهی از زمان و مکان شهادت

در چهارده فروردین 1341 در حالی که بهار ، خود را برای گلهای وحشی دامان باباکوهی آراسته بود ، میلاد کودکی از سلالۀ نور با عطر نجیب نارنج در هم آمیخت و خانوادۀ شاهچراغی پس از روزها انتظار ، آغوش مهربان خود را بر این مسافر کوچک گشود و بدینسان فرهاد ، شیرین ترین روزهای زندگی را در لبخند مهربان پدر و مادری دلسوخته آغاز کرد.

شهید فرهاد شاهچراغی دوران پر نشاط کودکی را در شیراز و در همسایگی بارگاه ملکوتی حضرت احمد بن موسی شاهچراغ (ع) سپری نمود و در هفتمین سال زندگی راهی مدرسه شد. وی تحصیلات خود را تا سال سوم هنرستان ادامه داد امّا با شنیدن اوّلین زمزمه های انقلاب دل به امواج خروشان قیام سپردو با شرکت در تظاهرات و راهپیمایی های ضد رژیم و با تکثیر و توزیع اعلامیه های امام نقش بسیار حساسی را در جریان انقلاب به عهده گرفت. شهید شاهچراغی و خانوادۀ مبارز وی سهم بسزایی در مبارزات انقلابی داشته و در این میان بارها مورد تعقیب، بازداشت و ضرب وشتم نیروهای خود فروختۀ ساواک قرار گرفتند. فعالیّتهای مبارزاتی شهید پس از پیروزی انقلاب نیز ادامه یافت و او همزمان با آتش افروزیهای ضد انقلاب در غرب ، پس از گذراندن دورۀ کماندویی راهی کردستان گردید و در این منطقۀ مظلوم ، حماسه ها آفرید که هنوز بعد از سالها خاطرۀ رشادتهای او در آزادسازی شهربانی بوکان ، حکایت زبان به زبان همرزمان اوست . وی در ادامه، عازم منطقۀ سردشت گردید و مدتی از عمر پر بار خود را در این منطقه ، در مبارزه با منافقین گذراند.

سردار شهید شاهچراغی با آغاز شعله های جنگ تحمیلی ، گامهای استوار خود را بر سرزمین گرم خوزستان نهاد و در سمت فرماندهی عملیات ایستگاه هفت آبادان به جهاد با دشمن بعثی پرداخت . در این عملیات شهید مورد اصابت چندترکش قرار گرفت و به اهواز و از آنجا به شیراز انتقال یافت. شهید پس از بهبودی نسبی بار دیگر به جبهه باز گشت و در سمت فرماندهی در عملیات ثامن الائمه شرکت کرد . وی در ادامه بار دیگر راهی کردستان گردیدو فرماندهی سپاه بوکان را به عهده گرفت.

سردار شهید شاهچراغی سرانجام در 13 آذرماه 1360در حالی که به عنوان فرمانده گردان انجام وظیفه می کرد در حد فاصل "بانه"و "سر دشت " برای آوردن یکی از نیروها ی زخمی تحت امر به سمت دشمن بازگشت که مورد اصابت تیر خشم آنان قرار گرفت و به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد. پیکر ملکوتی او وتعدادی دیگر از شقایق پیشگان مکتب ولایت با شکوه تمام در شیراز تشییع و در گلزار شهدای دارالرحمۀ شیراز به خاک سپرده شد و امروز شیراز قهرمان و شهید پرور سر بر آسمان افتخار می ساید که هزاران شهید بزرگوار چون او را تقدیم اسلام وانقلاب نموده است.

خاطره ای تمسک شهید به قرآن 

تقریبا سال پنجاه و شش بود وشهید فرهاد شاهچراغی فقط پانزده سال سن داشت.

به خاطر فعالیت های انقلابی بارها قصد بازداشت وی را داشتند به همین دلیل یک بار که درتعقیب وی بودند و او درفرار بود به زمین خورد به صورتی که نتوانست از جایش بلند شود سرباز ها نزدیک تر می شدند و او کاری از دستش بر نمی آمد . تااین که در آن شرایط و با خلوص دلی که داشت شروع کرد به خواندن آیه ی شریفه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سد و من خلفهم سدا فآغشیناهم فهم لا یبصرون).

خلاصه سرباز ها بهش رسیدند اما انگار که او را ندیدند به طوری که یکی از سرباز ها با پوتین روی دستان فرهاد ایستاده بود بدون آن که بداند و دیگری روی کمر فرهاد ایستاد بود بدون آنکه متوجه شود ویا فرهاد را ببیندو... همه در جستجوی او بودند اما هیچ کدام او را نیافتند در حالی که او درست همان جا بود.

بعد از نیم ساعت جستجو وقتی دیگر مطمئن می شوند که فرهاد آنجا نیست ازجستجو صرف نظر کرده و می روند . فرهاد هم  سالم و سلامت بلند می شود و به خانه می رود...

ماجرای شهادت شهید دستغیبب و فرهاد شاهچراغی

شهید فرهاد شاهچراغی در 13 آذر سال 60 به شهادت رسید اما به خانواده ی او 18 آذر خبردادند پس قرار شد روز بیست آذر بعد از نماز جمعه با امامت شهیدسید عبدالحسین دستغیب برگزار بشه.قرار بود بعد ازنماز برا شهدا از جمله فرهاد نمازبخونند و بعد ببرن گلزار شهدا و به خاک بسپارند.خانواده داشتند برا نماز جمعه می رفتند که یکی از دوستان گفت که من دیشب خواب آقا فرهاد رو دیدم.
 خواب دیده بود که اومدیم نماز جمعه و خیلی هم شلوغ بوده برای خاکسپاری شهدا بعد می بیند که شهید فرهاد شاهچراغ خودشون اونجا ایستادن و نگاه می کنند به جمعیت از فرهاد پرسید که شما این جا چیکار می کنید چرا اومدید اینجا؟ و فرهاد جواب می ده:
 من اومدم دنبال کسی و منتظر کسی هستم(عبدالحسین دستغیب)
 ...
 خلاصه خانواده رفتن برا نماز جمعه و منتظر بودن آقای دستغیب بیان و نماز رو بخونند و همچنین نماز برا شهدا از جمله فرهاد صدای انفجار اومد بعد اومدن پشت بلند گو خبر دادند که بمب گذاری شده و آقای دستغیب شهید شده اند...
 اون وقت اون موقع بود که اون کسی که دیشب خواب دیده بود تازه فهمید تعبیر خواب چی بوده(فرهاد اومد بود دنبال شهید دستغیب تا اون رو ببره )
 وهمینطور هم شد به علت انفجار روز خاکسپاری افتاد شنبه بیست ویکم آذرتا شهدای قبلی با شهدای جدید به خاک سپرده بشن...

متن یکی از نامه های شهید فرهاد شاهچراغی که به دست شهید عبدالحمید حسینی

با آرزوی طول عمر و سلامتی برای امام عزیزمان خدمت سروران گرامیم پدر و مادرم و خواهر و برادران خوبم سلام.
 ان شا الله که حالتان خوب باشدو هیچ ناراحتی نداشته و مشغول عبادت به درگاه خداوند متعال هستید.پدرو مادر عزیزم از روزی که از شیراز آمده ام تا کنون حدود سه ماه می گذرد که نزدیک یک ماه آن را در آبادان و دوماه هم در کردستان هستم.وضیعیت در این مدت خوب بوده است از هر لحاظ راحت هستیم و هیچ ناراحتی نداریم به غیر از دوری از شماو دیگر بودن کفار در کشور اسلامیمان ایران.
 از یک طرف کفار بعثی از مرز به کشورمان حمله کرده اند و از طرف دیگر عده ای منافق و خودفروخته ی دستنشانده ی آمریکا به اسم دموکرات و کوموله و فدایی و مجاهدین به کردستان حمله کرده اند و مشغول اذیت و وحشت مردم این منطقه شده اند که به امید خدا کم کم کارشان تمام است.
 پدر و مادر عزیزم خود خوب می دانید که در این مدت عمرم هیچ کاری نه برای اسلام نه برای شما و نه مردم و مسلمان و مستضعف ایران انجام نداده ام.بلکه همیشه مایه ی مزاحمت به خصوص برای شما پدرو مادر عزیزم بوده ام و همیشه شما را ناراحت کرده ام که امیدوارم با آن قلب پاک و مهربانی که دارید مرا خواهید بخشید و از خدا برای من طلب بخشش خواهید کرد چرا که انقدر گناه کرده ام که پیش خدا رو سیاه هستم و دیگر نمی توانم جواب ای ن ها را بدهم.
 مادر خوبم احتمالا چند روز دیگر به سردشت یا مریوان می رویم و مدتی در آن جا کاری داریم که باید انجام دهیم دعا کنید انشاالله موفق و پیروز شویم.
 احتمالا بیش از یک ماه طول می کشد و اگر خداخواست و زنده بودیم بعد از آن ماموریت برای چند روزی مرخصی به شیراز می آیم.
 حال بچه ها چه طور است؟انشاالله که حال تمامیتان خوب است و هیچ ناراحتی ندارید و مشغول پیشبرد انقلاب و نابودی منافقین می باشید
 خوب دیگر سرتان را بیش از این درد نمی آورم سلام همه ی دوستان و آشنایان را برسانید از همه التماس دعا دارم.
 دعا کنید که خدا گناهان مراهم ببخشد و از من راضی شود.
 راستی سلام مرا به خانم هم برسانید این نامه را می دهم به یکی از دوستانم که می خواهد از بوکان به شیراز بیاید و چند روزی در شیراز کار دارد بیاورد.
 باید ببخشید که خط خوبی ندارم.با آرزوی موفقیت و طول عمر با عزت و التماس دعا از همه
 والسلام.قربان همه ی شمافرهاد.1360/8/23 بوکان

از سخنان همرزمان شهید ...  اقای نیکبخت از همرزمان شهید فرهاد شاهچراغی تعریف می کردن:توی سقز بودیم و داشتیم نماز میخوندیم با فرهاد.نماز تموم شد شهید جلیل صدق گو داشت تعقیبات نماز رو انجام می داد .من صداش کردم یه بار دو بار چن بار صداش کردم ولی جواب نداد. کارش که تموم شد اومد طرفم خواست بغلم کنه.من پسش زدم.گفت چی شده چرا ناراحتی؟ گفتم هر چی صدات می زدم جواب نمی دادی!
 گفت:به خدا نشنیدم!
 تعجب کردم "جلیل نه توی خود نماز بلکه توی تعقیبات نشنید"
 جلیل بعد بهم گفت:اگرم من میشنیدم به نظرت حرف زدن با خدا رو رها می کردم و با تو صحبت می کردم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
عبد جمعه 23 آبان 1399 ساعت 05:50

لطفا منبع "متن یکی از نامه های شهید فرهاد شاهچراغی که به دست شهید عبدالحمید حسینی" رو بگید. این رو در هیچ سایت دیگری پیدا نکردم

عبد جمعه 23 آبان 1399 ساعت 05:40

سلام، مطالب شما رو درباره شهید فرهاد شاهچراغی خوندم و البته این شهید رو میشناسم. مطالب شما جالب بودن. اما منبع بعضی خاطرات شما از کجاست؟ جز یکی دو مورد که در سایر سایت ها پیدا کردم باقی موارد رو جای دیگه ای نیافتم. مثلا میشه بفرمایید خاطره ی تمسک شهید به قرآن رو از چه منبعی برداشتید؟

من تقریبا در خصوص یک شهید همه وبلاگها و بسایتها را جستجو می کنم اکثرا تو سایتهای خبری و صحبتهایی که با خانوادههاشون بوده آمده بوده منتها چون تو یک صفحه گاهی از چند منبع استفاده کرده دیگه در نوشتن منابع کوتاهی کردم شاید یکم هم برای این بوده که شاغلم و فرصتم کم بوده

یا زهرا جمعه 30 خرداد 1399 ساعت 19:51

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد