زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

روایت سردار شهید شوشتری از عملیات مرصاد و جنگ تحمیلی


از سردار رشید اسلام شهید نورعلی شوشتری درباره عملیات مرصاد، روایت‎های مختلفی بیان شده است که با وجود موضوع واحدی که دارند ابعاد متفاوتی از ماجرا را روشن می‎سازند. متن پیش رو که در سالن ابن ‎سینای مشهد و در جمع دانشجویان و مردم بیان شده، نوعی تصویرگری از فضای نبرد و مناطق پیرامونی آن ارائه می‎دهد. در این سخنرانی شهید شوشتری می گوید:
بسم ا... الرحمن الرحیم
درود بر روح پرفتوح شهدا و امام راحل، بنیان‎گذار انقلاب اسلامی، عرض ادب و احترام به محضر امام زمان(عج)، منجی عالم بشریت و نایب برحق ایشان مقام معظم رهبری، فرماندهی کل قوا حضرت آیت ‎الله خامنه ای.
قبل از شروع موضوع اصلی جلسه، چند نکته را خدمت دوستان عرض می‎کنم. طی ۸سال دفاع مقدس بالغ بر ۲۳۰هزار شهید و نزدیک به یک میلیون ۸۰۰ تا ۹۰۰هزار جانباز داریم، در خراسان بزرگ ۲۳هزار شهید و نزدیک به ۷۰ تا ۸۰هزار جانباز داریم و جمع کثیری که در جبهه ‎های حق علیه باطل حضور پیدا کردند و در روزهای غربت انقلاب و اسلام از اسلام دفاع کردند.
متاسفانه در روزهای جنگ نهادهای ذی‎ربط آمادگی و امکاناتی نداشتند که بتوانند صحنه ‎های زیبایی را که رزمندگان اسلام در صحنه نبرد خلق می‎کردند، ثبت کنند و به تصویر بکشند تا نسل‎های بعدی از آن‎ها برخوردار باشند. از دید یک منتقد احساس می‎کنم قلم ‎به‎ دستان ما تلاش زیادی در این مورد نکرده‎اند.
فداکاری ملت مظلوم در دوران دفاع نه ثبت و ضبط شده و نه به تصویر کشیده شده و اکثرا در سینه‎ها نهفته است. اگر امروز جامعه بشری از فرهنگ عاشورا و حماسه ‎سازی عاشورا بهره می‎گیرد، خط می‎گیرد و مسیر خودش را با حماسه عاشورا تنظیم می‎کند و حرکت‎های جوشان و سازنده انجام می‎دهد، همگی به خاطر اقداماتی بوده که بعد از واقعه عاشورا در جهت حفظ آن انجام شد.
اقدامات ارزشمند امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) و بعد از آن تلاش علمای بزرگ و متعهدان به امامت و ولایت در جهت انتقال افتخارات و فداکاری‎ها توانسته حماسه عاشورا را سینه‎ به ‎سینه زنده نگه دارد و به نسل‎های بعدی منتقل کند. برگزاری این همایش شباهت زیادی با این اقدامات ارزشمند در جهت حفظ ارزش‎های اسلامی‎دارد.
ضمن تقدیر و تشکر، از باب تذکر عرض می‎کنم که باید تلاش کنید، واقعیت‎های صحنه نبرد را به درستی به تصویر بکشید و اجازه تحریف ندهید. به طور مثال بعضی از فیلم‎هایی که ساخته می‎شود هیچ شباهتی به واقعیت صحنه ندارد و در بعضی موارد تحریف‎های بزرگی وجود دارد. طبق فرمایش مقام معظم رهبری هم، باید از حرکت‎های انحرافی جلوگیری شود و خدشه به ارزش‎ها وارد نشود.
امیدواریم تلاش در جهت بیان واقعیت‎های جبهه ‎های حق علیه باطل صورت گیرد که این واقعیت‎ها کم نیستند، اگر به ۲۳هزار شهید خراسان بیندیشیم حداقل ۲۳هزار حماسه ‎ساز در صحنه ‎های نبرد وجود داشته است.
در رابطه با عملیات مرصاد که موضوع جلسه است، باید گفت که این عملیات تفاوت زیادی با دیگر علمیات‎ها داشت، یکی از این تفاوت‎ها این بود که هدف آن براندازی نظام بود. علمیات‎های دیگر همچون عملیات منافقین در فکه و مهران، همگی اهداف محدودی داشتند. عملیات‎هایی که انجام می‎گرفت در جهت اهداف نظامی‎خاص بود اما عملیات مرصاد را دشمن با هدف براندازی نظام طراحی کرده بود.
مسئله مهم و تفاوت دیگر، این بود که اگر دشمن (منافقین) به کرمانشاه می‎رسید، به نوعی سه استان ما به طور کامل به اشغال دشمن در می‎آمد، یعنی با تصرف کرمانشاه، استان ایلام و کردستان هم به تصرف در می‎آمد، حتی اگر دشمن به اهدف کلی خودش نمی‎رسید این تصرف انجام می‎شد.
برای تصرف این سه استان کافی بود که دشمن جاده دهلران و گردنه صلوات ‎آباد را کنترل کند تا ارتباط با ایلام قطع شود، که اگر می‎توانست کرمانشاه را تصرف کند گردنه صلوات ‎آباد به خودی خود بسته می‎شد.
تفاوت دیگر این بود که در این عملیات دشمن توانسته بود بالغ بر ۲۰۰ کیلومتر به داخل کشور نفوذ کند، به طوری‎که جنگ به دروازه کرمانشاه کشیده شد.
در دیگر عملیات‎ها به طور مثال در منطقه غرب جنگ به سرپل ذهاب کشیده شد. در منطقه کردستان جنگ به ابتدای مریوان کشیده شد. به جز منطقه خوزستان که دشمن تا نزدیکی دروازه‎های اهواز پیش‎رفت یعنی نزدیک به ۸۰_۷۰ کیلومتر پیشروی و نفوذ داشت، در بقیه‎موارد عمق پیشروی دشمن خیلی کمتر بود و به شهرهای مهم نمی‎رسید و اکثرا شهرهای مرزی بود، اما این علمیات تا ۱۰کیلومتری کرمانشاه و دو استان ایلام و کردستان هم کشیده شد، یعنی بیش از ۲۰۰ کیلومتر در عمق کشور نفوذ کردند.

روایتی از یک شهادت؛ طرح امنیت پایدار 'مسیح بلوچستان' چگونه پایدار ...


و تفاوت دیگر؛ در این عملیات آمریکا، صدام و منافقین داخلی در یک جبهه مشترک بودند. در عملیات‎های گذشته هم منافقین در خدمت صدام و آمریکا بودند و به آن‎ها اطلاع‎رسانی می‎کردند ولی در این عملیات، در کنار آن‎ها بخشی از ماموریت را انجام دادند. در این عملیات در حین خط ‎شکنی دشمن بعثی، منافقین حرکت خودشان را در عمق کشور آغاز کردند.
در آن روزها آمریکایی‎ها هم در خلیج فارس فعالیت‎هایی داشتند که حاکی از همکاری منافقین با آمریکایی‎ها بود. با نقشه‎های به دست آمده از چندتن از منافقین که در حین حمله به خط ما به درک واصل شدند، مشخص شد که منافقین، تهران را هدف اصلی قرار داده‎اند و نقشه‎ها و تقسیم‎بندی‎های تهران را در قالب لشکرهای پوشالی ۳۰-۲۰ نفره به عنوان هسته اصلی لشکر تنظیم کرده‎اند؛ و با فرض بر اینکه در کرمانشاه، همدان و بقیه نقاط کشور لشکرهای خودشان را سازماندهی می‎کنند و مردم هم از آن‎ها استقبال خواهند کرد، اقدام به انجام عملیات کردند. تمامی ‎فعالیت منافقین با تکیه بر وعده استکبار بود که اگر بتوانند در عمق کشور نفوذ کنند با حضوری که آمریکایی‎ها در خلیج فارس داشتند و آمادگی ارتش بعثی بتوانند زمینه لازم را در جهت براندازی نظام مهیا کنند.
(این مواردی را که عرض می‎کنم در جهت حفظ خاطرات آن دوران است، برای همین مجبورم از خودم هم اسم ببرم).
شبی که منافقین عملیات را شروع کردند، من و عده دیگر در جبهه آبادان و در قرارگاه یونس که مربوط به نیروی دریایی سپاه بود مستقر بودیم. تا برای بازپس‎گیری بخشی از منطقه ایستگاه حسینیه از دست ارتش عراق عملیاتی را انجام دهیم، قرار بود شب عملیات را شروع کنیم.
نزدیک نماز مغرب بود که مقام معظم رهبری که در آن زمان در پست ریاست‎جمهوری بودند، تشریف آوردند به قرارگاه؛ سردار سرلشکر محسن رضایی هم حضور داشتند.
ایشان (آیت‎ا... خامنه ای) از انجام عملیات برای باز پس‎گیری منطقه در ایستگاه حسینیه اطلاع داشتند و من داشتم گزارش می‎دادم خدمت آقا از انجام عملیات که چه لشکرهایی با چه خط و حدی داریم آماده می‎شویم برای انجام عملیات.
در همین حین بچه ‎های پشتیبانی از غرب با من تماس فوری گرفتند که دشمن تا شهر «کرند» نفوذ کرده، من معترض شدم که «دشمن به کرند کاری ندارد و هدف خاصی آن جا ندارد، بروید و مطمئن شوید» و دوباره برگشتم خدمت آقا برای ادامه گزارش. موقع نماز رسید، بعد از اقامه نماز اول دوباره من را صدا کردند که تلفن فوری دارید، آقای «جان محمد» که مسئولیت پشتیبانی جبهه ‎های غرب را در سپاه بر عهده داشتند، در کرمانشاه بودند. ایشان گفت «دشمن به اسلام ‎آباد  رسیده» متعجب شدم، گفتم: «شما یک ربع پیش به من گفتید دشمن به کرند رسیده، چطور ۱۰۰کیلومتر راه را در عرض این مدت کوتاه پیشروی کردند و به اسلام ‎آباد  رسیدند؟! گزارشتان اشتباه به نظر می‎رسد».
در همین حین از پادگان اسلام ‎آباد  برادری با ایشان با خط دیگری تماس گرفت. زاغه ‎ها ی سپاه در پادگان الله اکبر اسلام ‎آباد  قرار داشت که این آقا از داخل یکی از این زاغه ‎ها  تماس می‎گرفت و گفت: «کسانی که پادگان و زاغه ‎ها  را تصرف کردند عراقی نیستند، دختران و پسرانی هستند که فارسی هم صحبت می‎کنند و قصد منهدم کردن زاغه ‎ها  را هم ندارند، بلکه زاغه ‎ها  را لاک و مهر می‎زنند و می‎گویند که این‎ها به دردمان می‎خورد!»
دوباره برگشتم خدمت آقا، ایشان گفتند چرا شما بهم ریختید؟
عرض کردم: «تلفن از غرب بود»
گفتند: «در غرب حمله شده؟»
گفتم: «بله، ولی گزارشات متناقض است، نمی‎توانیم به درستی تجزیه ‎تحلیل کنیم»
ایشان در جواب گفتند: «من فکر می‎کنم که منافقین هستند، شما بروید و مطمئن شوید»
من رفتم و گزارشات را گرفتم، برگشتم خدمت آقا و گفتم «بله، منافقین هستند».
آقا گفتند «هدف اصلی‎شان هم تهران است».
نکته قابل توجه این بود که مقام معظم رهبری در همان روز اول و ساعت اول متوجه این مسئله شدند در حالی که ما پس از انجام عملیات و با به دست آوردن مدارکی از دشمن پی بردیم که هدف اصلی آن‎ها از این عملیات تهران بود.
در ادامه، مقام معظم رهبری فرمودند: «به منطقه بروید».
آقای محسن رضایی به آقا گفتند: «منطقه متعلق به برادران ارتش است و در مسئولیت سپاه نیست». ولی آقا به بنده گفتند: «با توجه به اینکه شما در کرمانشاه حضور داشتید بروید و معطل نشوید.»
من هم به دستور ایشان حرکت کردم. آقای‎هاشمی‎ هم در همین اثنا از طریق برادر سردار رشید شمخانی که در کرمانشاه در خدمت ایشان بود، با من تماس گرفتند و گفتند که سریعا خودم را به منطقه برسانم. قرار شد راننده مرا به ایستگاه امیدیه برساند که از آنجا با هواپیما مرا به کرمانشاه برسانند.
به راننده (برادر باغشنی از اهالی روستاهای نیشابور) گفتم که مرا به پادگان امیدیه ببرد و به ایشان تاکید کردم که دوراهی بهبهان-امیدیه را فراموش نکند.
خسته بودم و خوابیدم، وقتی بیدار شدم دیدم در بین گردنه ‎های بهبهان هستیم. ایشان خیلی ناراحت شد که مسیر را اشتباه آمده. خودم نشستم پشت فرمان و آمدیم به امیدیه، متاسفانه هواپیمایی که آمده بود دنبال من به اشتباه شخص دیگری به نام آقای فخرالدین حجازی را برده بود. با آقایان رشید و شمخانی تماس گرفتم و با آقای‎ هاشمی ‎صحبت کردم، ایشان خیلی عصبانی شدند و گفتند «سریعا خودم را به منطقه برسانم.»
به خلبان‎ها نگفته بودند که چه کسی را باید منتقل کنند، به خاطر اینکه مسئله سری باشد نام مهمان را ذکر نکرده بودند و اشتباهی ایشان را به قصد تهران برده بودند. با هواپیما که تماس گرفتیم، خلبان گفت باید به تهران بروم و بنزین بزنم و دوباره برگردم و من مجبور شدم صبر کنم. بالاخره از امیدیه با هواپیما به قصد کرمانشاه حرکت کردیم. در بین راه خلبان گفت «به من دستور دادند که حق ندارید کرمانشاه بروید و باید همدان هواپیما را بنشانید» به خلبان گفتم «من باید هرچه سریع‎تر به کرمانشاه بروم شما به مسئولیت خود من بروید آنجا.»
خلبان گفت: «به شرط آنکه در برج مراقبت کسی باشد که مرا راهنمایی کند، برج تعطیل نباشد و بتوانیم بنشینیم» نزدیک کرمانشاه از برج با ما تماس گرفتند و برخلاف تصور از ورود به فرودگاه ممانعت می‎کردند و با لحن ناسزا ما را از این کار منع می‎کردند. چون در صورت فرود هواپیما، فرودگاه توسط دشمن بمباران می‎شد ولی ما چاره جز فرود نداشتیم. علی‎رغم مخالفت زیاد برج مراقبت، وارد فرودگاه شدیم در حالی که فرودگاه بمباران می‎شد.
*کرمانشاه محشر بود، در طول دوران دفاع مقدس هیچ روزی را مثل آن روز ندیدم. جمعیت کرمانشاه و شهرستان‎های اطراف به خارج از شهر هجوم آورده بودند. صحنه ‎هایی که نمی‎شود به تصویر کشید و یا بیان کرد را من به چشم می‎دیدم. همه مردم از کرمانشاه خارج شده بودند، کسی در شهر نمانده بود و کسانی که وسیله نداشتند سعی داشتند خانواده‎شان را به هر وسیله و به هر مقصدی، از شهر خارج کنند.
روز سختی بود. زاغه مهمات‎های اطراف کرمانشاه همگی منفجر شده بود. میگ‎های دشمن در آسمان شهر می‎چرخیدند. با هلیکوپتری به بیمارستان امام حسین(ع) خدمت آقای‎ هاشمی‎ رفتیم که شهید صیاد شیرازی هم آنجا بود و از آنجا به منطقه رفتیم.

همسر شهید شوشتری: اهالی سیستان و بلوچستان به نیکی از همسرم یاد می‌کنند


قبل از رفتن به منطقه باید برای تهیه نقشه به قرارگاه نجف می‎رفتیم که با هلیکوپتر آنجا رفتیم. در قرارگاه میگ‎های دشمن مدام بالای سر ما بودند و با رگبارشان هلیکوپتر را هدف قرار داده بودند. در عین حال مجبور بودیم به راه ادامه دهیم و جایی برای مخفی شدن نبود. در همین اثنا و در حال شلیک رگبار دشمن، خانواده من که در قرارگاه نجف زندگی می‎کردند، با دیدن من و هلیکوپتر با خوشحالی به سمت من آمدند ولی من مجبور بودم از نزدیک شدن آن‎ها به اطراف هلیکوپتر ممانعت کنم.
بالاخره به سمت منطقه درگیری رفتیم، در آنجا خط ما مشخص بود، خط کم‎عمقی در محدوده «چهارزبر». گردان‎های مستقر در آنجا اکثرا گردان‎های آموزش‎ندیده و یا گردان‎های پشتیبانی و یا گردان‎هایی بودند که ماموریتی در آنجا نداشتند.
خط ما خط ضعیفی بود، جمعی از بچه ‎های سمنان در قالب تیپ ۱۲قائم و جمعی از بچه ‎های مجاهدین عراقی در قالب لشکر بدر و جمعی از برادران همدان؛ خط ضعیفی به عرض یک جاده با یک سریال‎های جانبی.
در حالی که خط دشمن از گردنه مرصاد (تنگه چهارزبر) به صورت ستون‎های سه ‎تایی و چهارتایی تا اسلام ‎آباد  ادامه داشت و انبوهی از جمعیت با تجهیزات بسیار قوی دیده می‎شد. گروهی خوشحال و سرمست از پیروزی سرود می‎خواندند و پرچم برافراشته بودند و در جلوی خط هم یک یا دو لشکرشان با ما مشغول جنگ بودند.
دشمن به قدری امیدوار بود که دو مرتبه توانستند خط ما را بشکنند، ولی ما توانستیم خط را ترمیم کنیم. یک‎بار که خط شکسته شد، بلافاصله دختری پشت دوشکا با ماشین از خاکریز عبور کرد و تا جلوی قرارگاه من آمد. آیت‎ا... معصومی، ‎امام ‎جمعه تربت هم در قرارگاه بود. آقای شالچی و آقای اعتدالی و جمعی از بچه ‎های خراسان هم آنجا حضور داشتند، من پابرهنه، گوشی بیسیم رو برداشتم و بیرون دویدم و هرکسی را که بیرون بود به سمت خط هل دادم تا خط را ترمیم کنند.
کسانی که از خط ما عبور کردند کشته شدند و اولین مدارکی که ما از منافقین به دست آوردیم، از همان دختری بود که از خاکریز عبور کرد. در این مدارک مشخص شد هدف اصلی آن‎ها تهران بود. روز اولی که ما در منطقه حضور پیدا کردیم از روزهای غربت انقلاب بود نیرو کم داشتیم و نیروهای موجود هم در جنوب درگیر بودند.

«شهید شوشتری» سرداری که در روز بازنشستگی «مهر شهادت» در پرونده‌اش خورد


در منطقه کرمانشاه خط بهم ریخته بود. برادران هوانیروز و نیروی هوایی با هدایت شهید صیاد شیرازی حمله می‎کردند ولی دشمن خیلی امیدوارتر بود و هواپیماهای عراقی اجازه حضور نیروهای خودی را در منطقه نمی‎دادند.
اگر کمک‎های نیروی هوایی نبود، با وضعیتی که خط ما داشت، روز اول در منطقه دوام نمی‎آوردیم. در روز اول همراه با یکی از برادران مهندسی که به ایشان «حجت یک‎پا» می‎گفتند و یک سری از بچه ‎های مشهد، شروع کردیم به صدا زدن لشکرها از طریق بیسیم.
اولین لشکری که به ما جواب داد لشکر ویژه شهدا بود. سردار منصوری که الان فرمانده سپاه امام رضا(ع) است در میاندوآب بود که دو گردان در اختیار داشت و علی‎رغم ماموریتی که در جنوب داشت، به کرمانشاه آمد. و بعد سردار امین شریعتی فرمانده لشکر ۳۱عاشورا از تبریز بود. ولی این نیروها نزدیک به غروب به ما پیوستند تا قبل از آن شرایط خیلی سختی داشتیم، در وضعیت نابسامانی از خطوط دفاع می‎کردیم، دشمن پیشروی کرده بود، خط ما بهم ریخته بود و در واقع عملیات روانی بود که نیروهای ما را تضعیف می‎کرد.
از حجت و یک سری از نیروها که عملیات آفندی بر نمی‎آمد، ولی می‎شد در علمیات‎های پدافندی از آن‎ها استفاده کرد، خواستم که دوازده رده خاکریز تا کرمانشاه بزنند که اگر نتوانستیم با شرایط موجود «چهارزبر» را نگه داریم، نتوانند به راحتی به کرمانشاه برسند. چون در صورت رسیدن دشمن به خاک کرمانشاه، شرایط خیلی دشوارتر می‎شد.
پس از اینکه یگان‎ها به ما ملحق شدند، توانستیم عملیات را آغاز کنیم. چون یک یال از چهارزبر را دشمن گرفته بود و یال آخر دست ما مانده بود، تصمیم گرفتیم این یال را از دست دشمن در آوریم تا در دفاع از چهارزبر بتوانیم به یک استحکام برسیم.
بنابراین عملیات را با دو گردانی که از لشکر ویژه شهدا آمده بودند، روی یال دوم چهارزبر آغاز کردیم. در ابتدا موفقیت‎هایی داشتیم ولی منافقین در عملیات‎های نامنظم و نفر به نفر خوب می ‎جنگیدند، در حالی که نیروهای ما از یال به کنار جاده رسیدند، به محض روشن شدن هوا منافقین که در کنار سنگ‎ها و درختان مخفی شده بودند، شروع کردند به زدن بچه ‎ها.
تلفات سنگینی را متحمل شدیم و الحاقی هم صورت نگرفت، مجبور به عقب ‎نشینی دوگردان شدیم. این بود که در شب اول موفقیتی حاصل نشد.
در شب دوم نیروهای بیشتری به ما ملحق شدند، لشکر عاشورا آمد، لشکری از بچه ‎های تهران آمدند و از جنوب هم لشکرهایی داشتیم و توانستیم لشکر دشمن را منهدم کنیم و در واقع کار خدا بود که عملیات مرصاد انجام شد و تفسیر واقعی جمله مرصاد در این عملیات در آنجا اتفاق افتاد.
در ابتدا طرح و برنامه نبود که عملیات انهدام دشمن در منطقه چهارزبر صورت بگیرد. با عنایت خداوند و بنا به قضا و قدر الهی در گذشته، یگان‎هایی که هم در جنوب هم در غرب و هم در شمال‎غرب ماموریت داشتند، در این منطقه عقبه ‎هایی برای خود در نظر گرفته بودند. منطقه چهارزبر هم خوش‎آب و هوا بود و هم به سه جبهه جنوب، غرب و شمال‎غرب دسترسی داشت. اتفاقا ما هم در آنجا قرارگاهی احداث کرده بودیم که قرارگاه نجف نام داشت.

«شهید شوشتری» سرداری که در روز بازنشستگی «مهر شهادت» در پرونده‌اش خورد


در نهایت این عقبه ‎ها که در گذشته در آن منطقه شکل گرفته بودند، در آن روز توانستند به لطف خدا ماموریت بسیار بزرگی را به انجام برسانند.
در واقع ارزشمندی عملیات مرصاد از این جهت بود که امام راحل با نفس گرم و مسیحایی خود پیام ارزشمندی را به جبهه ‎ها اعلام کردند، آن هم در روزهایی که دشمن فکر می‎کرد نیروهای ما از لحاظ روحی هیچ آمادگی‎ای ندارد، و همچنین پیام مقام معظم رهبری به عنوان امام جمعه تهران مبنی بر حضور ائمه جمعه در جبهه ‎ها و حضور خود ایشان در صحنه ‎های نبرد باعث تحول و حرکت و انگیزه جدید در بین رزمندگان شد و این روحیه ‎ ایثار و فداکاری باعث جلوگیری از خطری بزرگ شد.
با موفقیت ما در این عملیات و در واقع شکست رژیم عراق، آمریکایی‎ها و منافقین در این عملیات، صدام بلافاصله قطع‎نامه را پذیرفت.
در ادامه عرض کنم که در روز سوم عملیات رسیدم به اسلام ‎آباد ، در حالی که منافقین در حال فرار بودند، بنده با یک هلیکوپتر آمدم برروی ارتفاعی در سمت چپ تنگه بردعلی در بالای سرپل ذهاب نشستم. به طوری که دشت پل ذهاب و قصرشیرین به طور کامل از آنجا دیده می‎شد و تلفات دشمن را از آنجا مشاهده می‎کردم. صدها تانک و تلفات سنگین دشمن دیده می‎شد که در حال عقب ‎نشینی بودند. تویوتا های دشمن پر بود از جنازه‎هایی که در حال عقب ‎نشینی بودند و جاده پر از خون شده بود.
نفربرها که در حال عقب ‎نشینی بودند، نفرات خودشان را سوار نمی کردند و عراقی‎ها آن‎چنان مضطرب بودندکه به دنبال نفربرها می‎دویدند.
به لطف خدا، با دم مسیحایی حضرت امام، حضور مقام معظم رهبری و فداکاری نیروهای رزمنده اعم از برادران ارتشی و سپاهی، این پیروزی بزرگ در عملیات مرصاد برای کشور و انقلاب رقم خورد که نتیجه آن پذیرش قطع‎نامه و به نوعی شکست استراتژی جدید صدام (دفاع متحرک) بود.

زندگی نامه شهید نورعلی شوشتری میاندار وحدت شیعه و سنی در عمل

زندگی نامه شهید نورعلی شوشتری میاندار وحدت شیعه و سنی در عمل

 سردار نورعلی شوشتری متولد سال 1327 روستای ینگجه از توابع بخش سرولایت نیشابور است. سال ها در سپاه تلاش و کوشش بسیار نموده است و فرماندهی مناطق مختلفی از جمله کردستان، آذربایجان وسیستان وبلوچستان را برعهده داشت.
سردار شوشتری که افتخار همرزمی شهیدان بزرگواری همچون شهید باکری و شهید برونسی را در کارنامه زرین خود دارد در اکثر عملیات‌ها با مسئولیت‌های مختلف به ویژه فرماندهی محورهای عملیاتی حضوری فعال داشت که هفت بار جراحت شدید و تحمل رنج و درد ناشی از آن ماحصل این حضور فعال و مخلصانه بود و بدین ترتیب افتخار جانبازی را چون برگ زرین دیگری برای کتاب زندگی سراسر مجاهدت او به ارمغان آورد.
با وقوع عملیات مرصاد وی به توصیه مقام معظم رهبری مسئولیت این عملیات غرورآفرین را بر عهده گرفت و به نقل از شهید صیاد شیرازی فرماندهی خوبی از خود به نمایش گذاشت تا جایی که در تماس مرحوم حاج سید احمد خمینی با وی و ابلاغ گزارش پیشرفت عملیات توسط آن مرحوم به امام خمینی (ره)، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری می‌فرمایند: "در این دنیا که نمی توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد ."

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


فرماندهی لشگر5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیت‌های این فرمانده بزرگ و شهید والامقام است. وی از اول فروردین 88 نیز با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را عهده‌دار شد و موفق شد با تلاشی پیگیر و مجاهدتی خستگی‌ناپذیر ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی را در این استان به افتخارات خود بیفزاید. سردار شهید نورعلی شوشتری که سال‌های متمادی منصب خادمی افتخاری بارگاه ملکوتی امام رضا را نیز عهده‌دار بود، بارها در جمع همرزمانش گفته بود: آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه‌تکه شود.
سردار شوشتری جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و فرمانده قرارگاه قدس که در تدارک برگزاری همایش وحدت سران طوایف در استان سیستان و بلوچستان بود صبح روز یک شنبه 26مهر1388 در اقدامی تروریستی به فیض شهادت نائل آمد.
بچه روستا بود و در یک زندگی سخت و فقیرانه بزرگ شده بود و فردی رنج کشیده و بسیار محکم بود. به همین خاطر در طول زندگی خودش، به محرومان توجه ویژه داشت و خدمت به آنان را عبادتی بزرگ می دانست.
در برنامه‌ای که برای منطقه جنوب شرق کشور اعلام کرده بود، چند بند وجود داشت که از آن جمله، رسیدگی به وضعیت اشتغال مردم منطقه، رفع محرومیت از مردم، اتحاد قبایل و واگذاری برقراری امنیت به نیروهای بومی، برقراری امنیت پایدار و فراگیر و... در پایان هم ایشان یک کلمه را نوشته بود که یک نشانه بود: «شهادت.»

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


ایجاد وحدت پایدار میان شیعه و اهل سنت
محمد ایوب هاشم‌زهی" یک طلبه جوان اهل سنت" گفت: نامگذاری این شهیدان به نام شهدای وحدت ابتکاری جالب و گویای علت شهادت این بزرگواران است.
وی افزود: ابتدای آمدن سردار شوشتری به استان سیستان و بلوچستان تصور می‌شد فضای نظامی بر منطقه حاکم شود اما بر خلاف این تصور شاهد بودیم که سردار شوشتری دنبال برنامه‌های دیگری است و بیشتر بر اقدامات فرهنگی و محرومیت‌زدایی از منطقه تاکید دارد.
وی ادامه داد: حرکت فرهنگی سردار شوشتری بارقه امید را در دل جوانان اهل سنت زنده کرد و بسیاری از طوایف و بزرگان اهل سنت از این حرکت سردار استقبال کردند. هاشم‌زهی افزود: برای ما جالب بود که سردار شوشتری همچون پدری دلسوز دست نوازش بر سر یتیمان می‌کشید و از بیوه‌زن‌ها و پیرمردان و پیرزنان سرکشی و به نیازمندان و مستمندان دست یاری می‌رساند. وی افزود: سردار شوشتری با درایتی که داشت متوجه شده بود که دشمن وحدت مردم شیعه و اهل سنت منطقه را هدف گرفته است و به همین خاطر او نیز تاکید اصلی بر تقویت وحدت و اخوت دینی داشت.
هاشم‌زهی ادامه داد: صداقت سردار شوشتری در رفتارها و برخوردهایش با مردم منطقه خیلی زود نتیجه داد و همانطور که او عشق مردم محروم بلوچستان را در دلش جای داده بود مردم منطقه هم عاشق رفتارهای وحدت آفرین او شدند.
وی افزود: این وضعیت برای دشمنان استکبارگر و عوامل مزدور آنها قابل تحمل نبود زیرا تمام نقشه‌های خودشان را نقش بر آب می‌دیدند و به همین دلیل در یک اقدام کور تروریستی سردار شوشتری و همراهانش را به شهادت رساندند. وی ادامه داد: اوج قساوت و کینه دشمن با اسلام و مسلمانان در جریان شهادت شهید شوشتری برای همه آشکار شد زیرا در این واقعه تلخ تروریستی علاوه بر سردار شوشتری و همراهانش جمعی از مردم بیگناه و کودکان معصوم اهل سنت نیز به شهادت رسیدند.

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


وی افزود: به رغم تصور دشمن مبنی بر ایجاد شکاف بین شیعه و اهل سنت وحدت و اخوت مسلمانان بیشتر و دست دشمن برای همه رو شد.
"غلام رسول ارباب زهی" یک شهروند بلوچ نیز در این باره گفت: شهادت شهید شوشتری دل ما اهل سنت را خون کرد و مردم منطقه را از خدمات شایسته این سردار رشید اسلام محروم ساخت.
وی ادامه داد: سردار شوشتری در مدت کمی که در سیستان و بلوچستان فعالیت خود را آغاز کرده بود توانست اقدامات مفیدی برای مردم منطقه انجام دهد که احداث بیمارستان‌های مجهز صحرایی در مناطق محروم بلوچستان از جمله همین اقدامات است.
وی افزود: پیش از احداث این بیمارستان‌ها مردم منطقه مجبور بودند کیلومترها مسافت را برای بهره‌مندی از خدمات درمانی در شهرهای بزرگ طی کنند اما با احداث این بیمارستان‌ها که حتی امکان انجام پیشرفته‌ترین جراحی‌ها را با حضور پزشکان حاذق و متخصص فراهم ساخته بود مردم منطقه با خیالی آسوده و به راحتی از این خدمات بهداشتی و درمانی استفاده می‌کردند. وی ادامه داد: شهادت سردار شوشتری گرچه برای همه مردم منطقه واقعه‌ای بسیار تلخ بود اما خوشحالیم از اینکه به لطف خون پاک این شهید و برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدامات سردار شوشتری ابتر و ناتمام باقی نماند و پس از شهادت او نیز شاهد افتتاح چند بیمارستان دیگر در مناطق بلوچستان بودیم.

زندگینامه و نحوه شهادت شهید شوشتری


ارباب‌زهی افزود: سردار شوشتری با شناخت درستی که از مردم بلوچ منطقه حاصل کرده بود توانست امنیت را نیز در استان پهناور سیستان و بلوچستان بومی‌سازی کند و حفظ و حراست مرزها را به دست جوانان غیرتمند طوایف بلوچ بسپارد. وی افزود: دفاع از مرزهای میهن اسلامی برای اهل سنت همچون دفاع از ناموس و شرف آنها ارزش دارد و شهید شوشتری به خوبی این نکته را دریافته بود.
"عبدالکریم هوتی" یکی دیگر از شهروندان اهل سنت منطقه نیز با بیان اهمیت بزرگداشت یاد و خاطره شهدای وحدت گفت: حال که این شهیدان بزرگوار دیگر در بین ما نیستند وظیفه داریم به هر شکل ممکن یاد و خاطره این بزرگ مردان را گرامی بداریم. وی ادامه داد: بزرگداشت یاد و خاطره این عزیزان کوچکترین کاری است که از دست ما ساخته است و ضمن قدردانی از زحمات شهدای وحدت موجب آشنایی بیشتر جوانان با اهداف متعالی آنان می‌شود. وی افزود: شهادت سردار شوشتری در کنار کودکان و سران طوایف بلوچ و اهل سنت منطقه بیانگر اوج وحدت و همدلی شیعه و اهل سنت است و ما باید این پیام وحدت را که شهدای وحدت با نثار خون خودشان ایجاد کردند قدر بشناسیم و به گوش جهانیان برسانیم.


بخشی از وصیت‌نامه شهید شوشتری:
دیروز از هرچه بود گذشتیم- امروز از هرچه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
جبهه بوی ایمان می‌داد و اینجا ایمانمان بو می‌دهد. آنجا بر درب اتاقمان می‌نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست؛ الان می‌نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم.

زندگی نامه شهید یوسف کلاهدوز :تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­‌های شهید کلاهدوز بود ولایت­‌پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی

در اول دی‌ماه 1325 در شهرستان «قوچان» متولد شد. پدر و مادر متدین او نامش را «یوسف» گذاشتند و در تربیت و پرورش فرزندشان از هیچ کوششی فروگذار نکردند، به گونه‌ای که تربیت و هوشمندی او در طول دوران تحصیل، همواره توجه معلمین و مسئولین مدارسی که شهید در آن تحصیل می‌کرد را جلب می‌کرد.

با ورود به مقطع دبیرستان، توانست به مجموعه‌ آگاهی‌های علمی و از جمله معلومات مذهبی خود بیافزاید. او با مطالعه‌ کتب مذهبی بیش از گذشته با احکام نورانی اسلام آشنا شد. این مطالعات باعث شد تا با همیاری دوستانش، کتابخانه‌ای را در دبیرستان تأسیس کند و جوانان علاقه‌مند به مطالعه‌ را گرد هم آورد. با وجودی که در آن زمان عمّال رژیم شاه به فروریختن فرهنگ اسلامی کمر همت بسته بودند و مانع‌تراشی می‌کردند، یوسف سعی داشت تا هرچه بیشتر فرهنگ غنی اسلام را در محیط زندگی گسترش دهد. از این رو پیشنهاد برگزاری نماز جماعت را در محیط دبیرستان مطرح کرد، که با استقبال خوب دیگران روبرو شد.

پس از پایان تحصیلات دبیرستان ـ علی­رغم آنکه ارتش آن زمان، فضای مناسبی برای فعالیت افراد مذهبی نبود ـ ولی او با اهدافی خاصی وارد دانشکده‌ افسری شد. شهید کلاهدوز در کسوت یک فرد نظامی هر چند خود را در ظاهر معتقد به رژیم نشان می‌داد، ولی عملاً به ترویج اصول و ارزش‌های اسلامی می‌پرداخت و افرادی که تقیدات مذهبی داشتند را شناسایی می کرد و به تشکل‌های اسلامی و مبارز پیرو خط امام پیوند می‌داد تا از این راه بتواند به مبارزاتش وسعت بخشیده و ضربات اساسی بر پیکره‌ حاکمیت آن زمان وارد کند. وی در این راه از هیچ کوششی فروگذار نمی کرد و هر جا شخصیتی را می‌شناخت که در راه اعتلای اسلام قلم‌ می‌زد و قدم برمی‌داشت با او ارتباط برقرار می‌کرد. شهید دکتر آیت و شهید حجت‌الاسلام محمد منتظری از جمله کسانی بودند که با آنها روابط نزدیکی داشت.

توجه او به قرآن و آموزه­ های دینی باعث حساسیت عمال رژیم پهلوی شده بود. آنها مدتی شهید کلاهدوز را تحت نظر داشتند، هرچند او با انواع لطایف‌الحیل آنها را فریب می‌داد. تیزهوشی، زیرکی و کفایت او نه تنها موجب برطرف شدن سوءظن ضد‌اطلاعات شد، بلکه دلیلی برای حسن ظن آنها شد و پیشنهاد انتقال وی به گارد شاهنشاهی را دادند. ورود شهید کلاهدوز به گارد این بستر را برای او فراهم کرد تا ضمن تشکیل هسته‌های بینش در گارد و ارتش، اطلاعات لازم را جمع ­آوری کند و در زمان مناسب به دستگاه حاکمه ضربه وارد کند. او هر قدمی را که برمی‌داشت همه جوانب را در نظر می­گرفت، تا آنجا که وقتی از او سؤال شد که «چرا با توجه به موقعیتی که داری، شاه را نمی‌کشی؟» پاسخ داد: «باید دستور برسد. نباید خودسرانه عمل کرد و بی‌گدار به آب زد. زیرا من از آقا (حضرت امام خمینی (ره)) دستور می‌گیرم.»

وی در مدت حضورش در گارد شاهنشاهی به رغم اینکه جامعه در یک حالت خفقان به سر می‌برد، اما با چند واسطه با حضرت امام (ره) ارتباط داشت و از راهنمایی‌های ایشان بهره می‌برد و در تشکیل نیروها و شتاب بخشیدن به روند انقلاب فعالیت مستمر داشت و سعی می‌کرد که اطلاعات سری را در اختیار مبارزان مسلمان قرار دهد.

یکی از موقعیت­های خوب دیگری که برای سردار شهید کلاهدوز فراهم شد، تدریس در دانشکده افسری بود. او از این طریق می‌توانست نیروهای متعهد و انقلابی را شناسایی کند. شهید در ادامه فعالیت­های خود برای تبلیغ اسلام در ارتش، انواع فعالیت‌ها را انجام می‌داد و از هیچ کوششی دریغ نمی­‌کرد.

در دوران اوج گیری انقلاب، فعالانه در تمامی صحنه‌ها حضور یافت و با ورود امام(ره) به ایران، بر فعالیت‌های خود ‌افزود. شهید کلاهدوز مواقعی که افسر نگهبان می‌شد دفتر وقایع روزانه را بررسی می ­کرد و اطلاعات مهم را در اختیار رهبران مبارزه قرار می‌­داد تا ضمن تجزیه و تحلیل، خط مشی مبارزات را تعیین کنند.

او در شب 21 بهمن 1357، متوجه نقل و انتقالات مشکوکی در سطح پادگان‌، می‌­شود که از اقداماتی فاجعه‌آمیز حکایت می­ کرد. از این رو، پست نگهبانی را از افسر نگهبان تحویل می‌گیرد و خود را به اتاق فرماندهان ارشد ارتش می‌رساند و متوجه نیت پلید آنها می ­شود. شهید کلاهدوز زمانی که از نقشه شوم فرماندهان ارتش با خبر می­ شود اطلاعات جمع آوری شده را در اختیار رهبران قیام می ­گذارد و خود تا صبح مشغول بیرون آوردن سوزن چکاننده تانک ها می‌شود و بدین ترتیب بزرگترین توطئه رژیم را مبنی بر گلوله‌باران فرودگاه، مجلس، مرکز رادیو و تلویزیون، میدان ارگ، راه‌آهن و محل استقرار امام راحل را عقیم می‌گذارد.

سرانجام انقلاب اسلامی پس از طی مراحل سخت مبارزاتی، به دست توانای رهبر کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) و با پشتیبانی مردم دلیر و انقلابی ما پیروزی رسید.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با اراده‌ای خلل ناپذیر، شب و روز در مسیر اعتلای کشورمان گام برداشت. او زمانی که عده­‌ای دم از انحلال ارتش می‌زدند سخت مخالفت کرد و با اطاعت از فرمان حضرت امام (ره)، کار سامان بخشیدن به ارتش را برعهده گرفت.

هسته مرکزی گروهی که این وظیفه خطیر را بر عهده گرفتند شهیدان کلاهدوز، اقارب‌پرست و تنی چند از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی بودند که تشکیل ارتشی مکتبی یکی از دستاوردهای این گروه بود.

سردار شهید یوسف کلاهدوز به همراهی شهید منتظری و تنی چند از نیروهای متعهد، تشکیلاتی را به نام «پاسداران انقلاب» قبل از تشکیل سپاه ایجاد کردند. هنگامی که سپاه به عنوان یک نهاد به صورت رسمی توسط حضرت امام (ره) ایجاد شد، شهید کلاهدوز جزو اولین کسانی بود که با میل و رغبت به سپاه روی آورد و به عنوان یکی از اعضای شورای عالی سپاه انتخاب شد و باید او را به حق از بنیانگذاران و از محورهای اصلی سپاه دانست.

بسیاری از دوستان و همرزمان وی معتقدند که او عصاره و خلاصه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است و مجموع ویژگی‌هایی که بر یک سپاهی و یک پاسدار اسلام مترتب است در وجود او گرد آمده بود. نقش او در لحظه لحظه­ های رشد این نهاد مقدس مشهود بود و در تدوین اساسنامه تشکیلاتی این نهاد مردمی از جمله افرادی بود که تاثیرگذار بود.

شهید کلاهدوز از همان ابتدا، امر مهم آموزش در سپاه را از طرف نماینده شورای انقلاب برعهده گرفت که به دلیل توانمندی‌ای که از خود نشان داد قائم‌مقام فرمانده سپاه شد. او از جمله کسانی بود که توانست سپاه را در مقابل تمامی توطئه­ های داخلی و خارجی حفظ کند. شهید کلاهدوز هرگز ارتباط خود را با ارتش قطع نکرد و بر این اساس جلسات متعددی را با فرماندهان ارشد ارتش و سپاه برگزار می‌کرد که به همت او و یارانش پس از مدتی ارتش و سپاه دو بازوی توانمند انقلاب شدند.

شهید کلاهدوز معتقد بود که سپاه باید دارای نیروی منظم زمینی و هوایی باشد و برای تحقق این هدف، به کمک افراد متخصص و متعهد طرح تشکیل یگان هوایی را در سپاه تهیه کرد. این یگان، در شهریورماه 1366 به فرمان حضرت امام(ره) به عنوان نیروی هوایی سپاه رسماً تشکیل و گسترش یافت.

شهید کلاهدوز دریافته بود که آمریکا درصدد ترفندهای جدیدی برای ضربه‌زدن به انقلاب است. از این رو مسأله جنگ‌های پارتیزانی و آموزش آن را برای کادر سپاه پیشنهاد کرد. او در پی جذب نیروهای نخبه در سپاه بود چون اعتقاد داشت سپاه به افراد متعهد و متخصص نیاز دارد و برای این منظور از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نکرد.

جنگ تحمیلی برای شهید کلاهدوز پلکانی شد تا برای رسیدن به عرش الهی از آن بالا رود و زردی چهر‌ه­ اش را با سرخی شهادت، صبغه‌ای الهی بخشد.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

شهید کلاهدوز که در عملیات شکستن حصر آبادان، که با فرمان صریح حضرت امام (ره) آغاز شد، نقش بسزایی داشت.

سرانجام سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز در 7 مهرماه 1360 زمانی که به همراه امیران شهید ولی الله فلاحی، موسی نامجو، جواد فکوری و سردار شهید سید محمدعلی جهان‌­آرا جهت ارائه گزارش عملیات ثامن­‌الائمه(ع) به حضرت امام(ره) از جبهه‌­های جنوب عازم تهران بود بر اثر سانحه هوایی در منطقه کهریزک تهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد و پروانه‌­وار با پروبالی سوخته به جمع یاران قدیمی‌اش، شهیدان باهنر، رجایی و بهشتی پیوست و در جوار آنان آرام گرفت. وقتی خبر شهادتش به سپاه رسید عده‌ای از پاسداران می‌گفتند که سپاه یتیم شده است.

در واقع این شهید والامقام از هشتم شهریور ماه سال 1360 که شهیدان رجایی و باهنر در اقدام تروریستی در ساختمان نخست وزیری، ناجوانمردانه به دست منافقین کوردل به ملکوت اعلی پیوستند، و او در این حادثه مجروح شد، همواره در انتظار شهادت بود.

خاطرات سردار سرلشگر شهید یوسف کلاهدوز

حق الناس

ما در طبقه پایین زندگی می­ کردیم و آقای کلاهدوز طبقه بالا. هیچ وقت متوجه ورود و خروج او نشدم. یک شب اتفاقی در را باز کردم. دیدم پوتین­هایش را در آورده و دست گرفته و از پله­ های بالا می ­رود، فهمیدم طوری رفت و آمد می­ کرده تا مزاحم همسایه ­ها نشود.

صبحها چون زود می­ رفت، ماشین را تا سر کوچه خاموش هل می ­داد و از آنجا به بعد ماشین را روشن می­ کرد تا مزاحمتی برای همسایه ­ها ایجاد نکند. شبها هم وقتی دیر می­ آمد، ماشین، را خاموش می­ کرد و هُل می­ داد و به پارکینگ می ­آورد تا مبادا مزاحم کسی شود.

مثل همه

یک روز آمد سالن غذا خوری، خیلی شلوغ بود. همیشه وقتی می­ آمد که صف غذا خلوت شده باشد. بچه­ ها با دیدن او راه را باز کردند. وقتی اصرار کردند، ناراحت شد و گفت که از تفاوت قائل شدن خوشش نمی ­آید.

یک بار برایش غذا بردم. ناراحت شد و گفت: «دیگر از این کارها نکن. من هم باید مثل بقیه در غذا خوری غذا بخورم». بعد از غذا همیشه غذایش را هم می ­شست و هرگز این کار را به دیگری واگذار نمی ­کرد.

روحیه همدردی

یک شب منزل بنی ­صدر دعوت شده بودیم برای شام. دیدم ناراحت است. گفتم: «چی شده آقای کلاهدوز؟» گفت: «از این که آقای بنی­ صدر چنان میزی برای شام چیده بود، خیلی ناراحت شدم. الان زمانی نیست که چند نوع غذای متفاوت در سر سفره بچینیم». غذای شهید خیلی ساده بود. مثلاً نان و بادمجان و یا آبگوشت.

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ساده زیستی

این اواخر دو دست لباس بیشتر نداشت. یکی را می­ شست و آن یکی را می­ پوشید. وقتی که من روز تولدش یا عید برایش لباس می­ خریدم تا بهانه ­ای دستش نباشد، می­ گفت: «یک خواهش ازت دارم. اونم اینکه دیگه برام لباس نخری. می­دونی که نمی ­پوشم». اما با این وجود قبل از انقلاب، شیک پوش ­ترین افسر ارتش توی گارد بود.

تواضع

اولین کسانی که شروع به پی ­ریزی تشکیلات سپاه پاسداران کردند، سه نفر بودند؛ شهیدان کلاهدوز، محمد منتظری و موسی نامجو. اما با این وجود وقتی ساختمان جدیدی را برای استقرار تشکیلات سپاه در نظر گرفته بودند، جارو به دست گرفته بود و مشغول تمییز کردن اتاق ­های ساختمان بود. تمام سر و ریش پوشیده از گرد و غبار بود.

افسر خاکی

همسر شهید

سربازها خیلی دوستش داشتند. به حرفش گوش می­ کردند. با این که یوسف بر عکس افسرهای دیگر گماشته نداشت، ولی سربازها هر وقت که ما اسباب کشی داشتیم و با خبر می ­شدند، خودشان می ­آمدند کمکمان.

وقتی سفره می ­انداختم، یوسف هم می­ نشست پیششان و همراهشان غذا می­ خورد؛ سر یک سفره. آن هم تو دوره ­ای که این چیزها خلاف عرف ارتش بود. کاری نداشت که خودش افسر است و آن­ها سرباز صفر. خودشان می­ گفتند: «وقتی این جا می­ آییم، انگار اومدیم تفریح». برای همین که گماشته قبول نمی­ کرد و به دلیل برخوردش با سربازها، افسرهای دیگر تعجب می­ کردند. برایشان سوال بود که چرا این افسر با چنین درجه ­ای این طور رفتار می ­کند.

جرات عذرخواهی داشتن

دیدم خانمش تنها آمده، فهمیدم که حتماً با یوسف حرفش شده. بعد دیدم در می­ زنند. در را باز کردم. یوسف بود یک کاغذ بزرگ گرفته بود جلوی سینه­ اش، روی آن نوشته بود:«من پشیمانم». همه تا او را دیدند زدند زیر خنده، خانمش هم خندید و جوّ خانه عوض شد.

فروتنی

روزی برای او یک سخنرانی ترتیب داده شده بود. آمد و گفت که عنوان قائم مقام سپاه پاسداران را به کار نبریم و فقط بگوئیم یک برادر پاسدار قصد سخنرانی دارد. می­ گفت: «نبایستی در سپاه قطب درست کنیم».

روح لطیف

همسر شهید

یوسف نبود. سر حامد به سنگ باغچه خورده بود؛ مثل فواره از سرش خون می ­آمد، سریع بردمش درمانگاه. یوسف که آمد، ترسیدم ناراحت شود و بگوید چرا مواظبش نبوده ­ام؛ از بس که به بچه حساس بود.

حامد را توی اتاق خواباندم و آمدم بیرون. چایی را که گذاشتم جلوی یوسف، گفت: «حامد کو؟ سر و صدایش نمی ­آید». گفتم: «خوابیده» بعد آرام آرام قضیه را برایش گفتم. چشم­ هایش خیس شد. لبش را گاز گرفت و گفت: «تقصیر منه که تو رو با حامد آورده ­ام اینجا. من و ببخش. چاره ­ای نداشتم».

یاد شهدا

می­ گفت: «کاری کنید که عکس شهدا در همه خیابانها نصب شود تا از یاد آنها غافل نشویم و راهشان را الگوی خود قرار دهیم».

گاه می ­شد که نیروهای رده بالای سپاه را جمع می ­کرد و به بهشت زهرا می­ برد و در آنجا از آنان میثاق می ­گرفت که در واقع ادامه دهنده راه شهدای انقلاب باشند.

بی پیرایه

همیشه با یک پیکان مدل پایین که متعلق به خود او بود، رفت و آمد می­ کرد و از اینکه کسی را به عنوان محافظ، با او همراه کنند، گریزان بود و آن گاه که به او گفته شد برای حفظ جانش به عنوان قائم مقام سپاه لازم است که دو نفر محافظ داشته باشد، پس از اصرار فراوان یک نفر را پذیرفت و گفت: «خود من هم آن دومی هستم. اخر من یک فرد نظامی­ ام و خوب بلدم از اسلحه استفاده کنم».

اخلاص

دیدم صورت و پلکهایش سوخته ولی با همان حال پشت میز مشغول کار است. شگفت زده شدم، می ­دانستم که 45 دقیقه پیش هنگام انفجار در دفتر نخست وزیری بوده، گفتم: «خوب، چطور شد آقا یوسف؟» با بغض در گلو گفت: «من شانس نداشتم. خدا مرا نخواست». بیمارستان هم نرفت برای پانسمان صورتش. حتما نمی­ خواسته جلوی عکاس و فیلمبردار برود.

بیت المال

وقتی لیست اقلام خریداری شده را نگاه کرد، با دیدن بعضی از اقلام که خریداری آن ضروری نبود، بر آشفته شد و با اعتراض گفت: «چه ضرورت دارد این چیزها از خارج خریداری شود و ارز مملکت صرف آنها بشود؟»

7 مهرماه سالروز شهادت شهید منتشر شود///ولایت­پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی افسر گارد شاهنشاهی/ تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­های شهید کلاهدوز بود 

ای کاش من هم

در مراسم صبحگاه به طور مستمر شرکت می­ کرد. یک روز گفتیم که ضرورت ندارد شما در مراسم حضور داشته باشید. در کمال جدیت گفت: «اگر بخشنامه ­ای نوشتیم و ابلاغ کردیم، باید برای همه یکسان اجرا شود. اگر برای دیگران است، برای من هم هست. اگر قانون صبحگاه خوب است، برای همه خوب است و اگر بد است، برای همه بد است. اگر امروز، من در صبحگاه حاضر شده ­ام، انگار پای نامه ­ای را امضاء کرده ­ام.»

رفتاری مهربانانه
 
همسر شهید

یک روز من و یوسف در خانه نشسته بودیم. صدای زنگ در آمد، در را باز کردم. دو نفر پشت در بودند. می­ گفتند با کلاهدوز کار دارند. بعید می ­دانستم که با آن وضع حجاب و کراوات و تیپ غربی، کلاهدوز آنها را به منزل راه بدهد، یوسف به محض دیدن آنها مسرور شد. جلو آمد، مرد را در آغوش گرفت و با شادی آنها را به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد. حسابی تعجب کرده بودم. بعد از اینکه آنها رفتند، گفت: «این رفتار من به خاطر آن است که آنها را انسان­هایی می ­دانم که مستعد پذیرش حق و حقیقت هستند. از این رو اعتقاد دارم که برخورد درست ما می ­تواند تاثیر زیادی بر آنان بگذارد.» 

حرف حق

روی چمن­ ها نشسته بودیم و گرم صحبت بودیم که صدای آمرانه­ ای از پشت سر گفت: «برادرها! از روی چمن بلند شوید». به طرف صدا برگشتیم. دژبان آن قسمت بود. کلاهدوز بلافاصله، بدون آنکه چیزی بگوید، از روی چمن­ ها بلند شد و از محوطه چمن خارج شد. گفتم: «شما مگر مسئول اینجا نیستید؟ چرا اجازه می­ دهید که یکی از نیروهای تحت امرتان با شما اینگونه برخورد کند؟» در کمال خونسردی جواب داد: «این چه حرفی است که می ­زنی؟ مگر می ­شود حرف حق را نشنیده گرفت؟ اشتباه از طرف ما بود. باید کمی انصاف داشت.»

عمل به تکلیف

کلاهدوز توطئه انحلال ارتش را که در آن روزها شایع شده بود، دریافت و بعد از فرمان امام(ره) که فرمودند: «ارتش باید پا برجا بماند و تنها عناصر جنایتکار و مهره ­های وابسته به رژیم سلطنتی از آن طرد شوند». با همت والای خویش و چند تن از نظامیان متعهد و نیروهای انقلابی، یک هسته مرکزی تشکیل داد و کار سامان بخشیدن به ارتش را به عهده گرفت.

وظیفه شناسی

در بحبوبه انقلاب، هرگز لباس گارد را از تن در نیاورد تا مبادا افراد رژیم به او مظنون شده و مانع از انجام وظایف اصلی او که همان شناسایی مهره ­های سرشناس رژیم و تحویل آنان به نیروهای انقلابی بود شوند. در حالی که ممکن بود مردم او را به جرم گاردی بودن از بین ببرند ولی می­ گفت: «من باید وظیفه ­ام را انجام بدهم و از اینکه در این راه فدا شوم، ابایی ندارم.»

عشق به شهادت

در قضیه انفجار ساختمان نخست وزیری وی در آنجا بود؛ سر و صورتش سوخته بود. وقتی که به خانه برگشت، تا مدتی گریه می­ کرد و اشک می­ ریخت که چرا به فیض شهادت نائل نیامده است.

پیش بینی شهادت

روزی مرا صدا زد و گفت: «بیا به دندان­ های من خوب نگاه کن.» گفتم:«دوباره وقت برای شوخی پیدا کردی. دندان هایت را برای چی نگاه کنم.»

گفت: «دندان عضو سخت و محکمی است. اگر حادثه ­ای برای انسان اتفاق بیفتد مقاومت دندان بیشتر از اعضای دیگر است.» این حرف، آن روز برایم شوخی بود ولی وقتی با آن وضعیت به شهادت رسید. از روی دندانهایش او را شناسایی کردیم.

خواهر شهید

عازم مکه بودم. رفتم تهران برای سفر. گفتم: «خوب است شما هم با پرواز آخر بیایید که در روز اعمال آنجا باشید». با حالتی از تعجب گفت: «آنجا خانه خداست، ولی اگر شهید شوم، مستقیم می­ روم پیش خدا. شما دعا کنید که من زودتر شهید بشوم.»

لیست شهدای خدمت martyrs of iran

1_ شهید حسن تهرانی مقدم 

کسی که می خواست اسرائیل را نابود کند  

بیوگرافی شهید تهرانی مقدم پدر موشکی ایران اسلامی 

از ساخت نارنجک دستی تا ساخت موشک شهاب سه با شهید حسن تهرانی مقدم 

2_ شهید علی صیاد شیرازی

زندگی نامه شهید علی صیاد شیرازی :نام کوچک من علی است و نام خانوادگی ام صیاد شیرازی و نام پدرم«زیاد»

3_ شهید کمیل صفری تبار

شهید مدافع امنیت کمیل صفری تبار:همسرم! نمازِ ما در برابر این همه نعمت های پروردگار، حداقل سپاسگزاری است

4_ شهید محمدجواد باهنر

خاطرات روحانی شهید دکتر محمد جواد باهنر . داشتن هوای پدر و مادر

5_ شهید محمدعلی رجائی 

زندگی نامه شهید محمد علی رجائی رئیس جمهور ایران و معلم اخلاق

شهید محمد علی رجائی به روایت برادر شهید

خاطراتی از شهید محمد علی رجائی

6_ شهید نورعلی شوشتری

روایت سردار شهید شوشتری از عملیات مرصاد و جنگ تحمیلی

زندگی نامه شهید نورعلی شوشتری میاندار وحدت شیعه و سنی در عمل

7_ شهید یوسف کلاهدوز

زندگی نامه شهید یوسف کلاهدوز :تشکیل نیروی هوایی و زمینی در سپاه از طرح­‌های شهید کلاهدوز بود ولایت­‌پذیری اصل مهم زندگی مبارزاتی

دست نوشته شهید نورعلی شوشتری: آنجا درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست؛ الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید

دیروز از هرچه بود گذشتیم . امروز هرچه بودیم گذشتیم .

دیروز از هرچه بود گذشتیم . امروز هرچه بودیم گذشتیم . آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد. آنجا درب اتاقمان می نوشتیم یا حسین فرماندهی از آن توست؛ الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم. بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم . آزدادمان کن تا اسیر نگردیم. (دست نوشته ای از شهید)