زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

من هم تکلیفم را نوشتم نه با قلم روی کاغذ بلکه با خون بر روی خاک. شهید رضا پورخسروانی

شهید «رضا پورخسروانی» در سال 1343 در شهر شیراز به دنیا آمد. باوجود سن و سال کمی که داشت در راهپیمایی‌های دوران انقلاب شرکت می‌کرد و در سن 16 سالگی به جبهه شتافت و در گروه جنگ‌های نامنظم به فرماندهی شهید چمران به دفاع از کشور پرداخت.

تکلیفم را با خون بر خاک نوشتم

بعد از وارد شدن به سپاه در مخابرات لشکر 19 فجر به ایفای نقش پرداخت و لیاقت وی باعث انتخاب وی به‌عنوان معاون مخابرات تیپ فاطمه الزهرا (س) شد. بعد از مدتی به‌واسطه عملیات گسترده سپاه، با عنوان معاون مخابرات لشکر 19 فجر به انجام‌وظیفه ادامه داد. روح شهید پورخسروانی در 22 بهمن سال 64 و آغاز عملیات والفجر 8 آسمانی شد.

در بخشی از وصیت‌ نامه شهید می‌خوانیم: «.. استادان و معلمان و اولیاء مدرسه‌ام یک حرف کوچک با شما دارم، شما از من می‌خواستید که تکلیفم را بنویسم من هم تکلیفم را نوشتم نه با قلم روی کاغذ بلکه با خون بر روی خاک. شهادت درسی بود که من از جان آن را خواندم و چون یک شاگرد خوب آن را یاد گرفتم و در کلاسی که معلم آن الله بود و شاگردانش که شهیدان هستند، آن را به‌خوبی جواب داده‌اند و اگر خواست پروردگار باشد قبول خواهم شد و به کلاس بالاتر ترفیع خواهم یافت...»

در فرازهایی از زندگی این شهید در کتاب «مقیم کوی رضا (ع) به زبان پدرش می‌خوانیم: «فردای روزی که امام رضا (ع) در خواب مژده تولد رضا را به من داد در بانک حساب پس‌اندازی باز کردم برای زیارت امام رضا. رضا چهارده‌ماهه بود که به زیارت ثامن‌الحجج (ع) رفتیم. اولین بار بود که رضا را می‌بردم نزدیک ضریح مطهر آقا تا رضا به ضریح نزدیک شد دستان کوچکش را در میان شبکه‌های ضریح کرد و با تمام قدرت آن را گرفت، هر چه او را جدا می‌کردم باز با تمام وجود خود را به ضریح می‌چسباند. هر چه کردم او را جدا کنم نشد که نشد. زائران که متوجه رفتار غیرمعمول رضا شده بودند شروع کردند به صلوات. مردم اطراف رضا که عاشقانه ضریح امام را در آغوش گرفته بود حلقه‌زده و هر کس تکه‌ای از لباس او به‌ عنوان تبرک می‌کند. یکی از خادمین حرم پیش‌قدم شد و رضا را با زور از ضریح جدا کرد. آن روز در صحن سقاخانه جشن گرفتند و نقاره‌خانه حرم شروع کرد به نواختن.

وقتی به مهمان‌سرا برگشتیم، وقتی لباس پاره‌پاره رضا را عوض می‌کردم متوجه جای پنج‌انگشت سبزرنگ پشت رضا شدم.»

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد