من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شالش را روی سرش انداخته بود و با سور و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحلی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز خودر ا بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید. مداح ایشان است. اما سید کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد.