چند سال قبل به عنوان راننده راهیان نور در خدمت تعدادی از مشتاقان شهدا بودم محمد هم در کاروان بود در یکی از روزها محمد آمد و گفت : جارو دارید گفتم چطور
مگه گفت می خواهم داخل اتوبوس را جارو بزنم گفتم زحمت نکشید این وظیفه ماست اما محمد اصرار کرد و تمام خاکهای کف اتوبوس را جارو کرد .وقتی همه خاکها را جمع کرد آنها را روی خاکهای همان منطقه ریخت
وقتی علت کارش را پرسیدم گفت این خاکها با خون شهدا آمیخته شده و مقدس است و نباید جای دیگری برود
گفتگو با همسر شهید مدافع حرم محمد مسرور : رابطه عمیقی با شهدا داشتند خواب شهادتش را دیده بود