چشم
چپ مصطفی مادرزادی کمبینا و میتوانم بگویم نابینا بود. برای همین اصلاً
فکرش را هم نمیکردم با این شرایط بخواهد اعزام شود. مسئولان هم اجازه
نمیدادند پسرم به جبهه برود اما مصطفی گفته بود وضعیت یک چشمم که نمیبیند
کار خدا است. چشم دیگرم که سالم است و آن هم فدای حضرت زینب(س). مسئولان
باز مخالفت میکنند و پسرم میگوید: خانم من را طلبیده و شما اجازه
نمیدهید. پس آن دنیا جواب حضرت زینب(س) را خودتان بدهید. با اصرارهای
مصطفی نهایتاً اجازه میدهند که به جهاد برود. وقتی پسرم رفت متوجه شدیم که
مدتهاست این تصمیم را گرفته است. من اوایلی که او رفت خیلی ناراحت بودم.
مخصوصاً وقتی که خبر شهادتش را به ما دادند اما بعدها که به شهادتش فکر
کردم دیدم او بهترین راه برای رسیدن به خدا انتخاب کرده بود.
اللهم عجل لولیک الفرج