زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید علی اکبر رحمانیان: امام عزیز را رهبر خویش قرار داده و گوش به فرمان آن بزرگوار باشید

حاج علی اکبر در عملیاتهای والفجر مقدماتی یک، دو، چهار و عملیات خیبر فرماندهی طرح و عملیات لشکر المهدی(عج) را برعهده داشت. درعملیاتهای رمضان و محرم به ترتیب به عنوان فرمانده گردان و مسئول محور عملیات حضور داشت و علاوه بر این مدتی نیز به عنوان معاون تیپ تکاور رعد متشکل از گردانهای تیپ المهدی و تیپ 55 هوابرد اصفهان انجام وظیفه کرد.
سردار شهید رحمانیان در مدت زمان حضور در جبهه به دفعات آماج تیر و ترکش دشمن قرار گرفت و با تحمل جراحات بسیار راهی بیمارستان شد و آن گونه که آرزو کرده بود در تاریخ 27بهمن 1364 با بدنی پاره پاره به دیدار دوست شتافت.

جمع شهدا 16 :: گنجینه تصاویر شهدا
چرا سردار پابرهنه!؟
در عزاداریهای امام حسین و در سخترین عملیاتها با پای برهنه شرکت میکرد میگفت: مگرشما قصد کربلا ندارید، کربلا را باید با پای برهنه رفت! ایام فاطمیه بود که ترکش سر و سینهاش را برد. از کف پاهای تاول زدهاش شناساییاش کردند.


در تمام مجالس و مراسمهای عزاداری با پای برهنه شرکت میکرد. حتی در تظاهراتهای انقلاب پا برهنه بود. در شب و روز پیروزی انقلاب تمام مدت پا برهنه در خیابانها میدوید و کارمی کرد. بعد هم وقتی وارد سپاه و بسیج شد پا برهنه بود حتی در سختترین عملیاتها هم حاضر نبود کفش به پا کند.


شب عملیات والفجر8 یعنی همان شبی که سردار پا برهنه جنگ" شهید حاج علی اکبر رحمانیان" آسمانی شد، مسئول هماهنگی اجرای عملیات بود. با پای برهنه کارهایش را پیش میبرد. همین پای تاول زدهاش در شناسایی جسدش خیلی کمک کرد.


ایام فاطمیه بود و عزای فاطمه(س) که ترکش توپ، نیم تنه بالای علی اکبر را برد. فقط دو پا از ایشان باقی مانده بود، جنازه قابل شناسایی نبود.


بعدازپایان عملیات والفجر8 نتوانستند او راشناسایی کنند.تلفنی با مادرش تماس گرفته بودند تا یک نشانهای برای شناسایی علی اکبر بگیرند،گفته بود:روی کمرش یه خال هست، همون نشونیش باشه. بچهها پشت تلفن گریه شون گرفته بود که جنازه از کمر به بالا ندارد!به کف پاهای جنازه که نگاه کردند او را شناختند،خود حاج علی اکبر بود،توی والفجر 8 از اول پاهایش رو برهنه کرده بود.


نخلستانهای اروند پراز خار وسنگ بود،همون موقع بهش گفته بودند چرا پاهات رو برهنه کردی؟
گفت: اینجا کربلاست و کربلا منطقهای است که حتما باید با پاهای برهنه روی آن راه بروی، ما زائر حسین علیه السلام هستیم و برای زیارت امام حسین علیه السلام باید پا برهنه بود آن موقع حرفهایش را درست نفهمیده بودند، اما بعد از شهادتش یک لقب برایش انتخاب کرده بودند: سردار پا برهنه.


وصیتم، وصیت شهدای عزیز است
در متن سردار شهید حاج علی اکبر رحمانیان آمده است:


من براى اعتلاى کلمه  الله و براى‌ برقرارى جمهورى اسلامى درسرتاسر جهان و تحقق بخشیدن به کلام پیامبرانه امام عزیز در این راه گام نهادم و این را کاملا به شما گفته ام دنیا مى گذرد که خداوند در قرآنش فرموده است
کأنهم یوم یرونها لم یلبثوا إلا عشیة أو ضحاها
 حیات واقعى عند الرب و رزق واقعى درپیشگاه خالق است ، شما سعادت مرا مى خواستید. پدر و مادر عزیزم مطمئن باشید تضمین گردیده است

 خواهران و برادران امام عزیز را رهبر خویش قرار داده و گوش به فرمان آن بزرگوار باشید و از تمام قومان وخویشان خصوصا دایى ها -خاله ها -عموها - برایم حلال بودى بطلبید

و اما تو اى همسر عزیزم که دراین مدت طولانى وفادارى خودت را برایم ثابت کردى حلالم کن و مرا ببخش فرزندانم را خوب تربیت کنید همسر و پدر و مادرم و پدر و مادرش مرا حلال نمایند
خداوند شما را با اهل بیت رسول (ص) و ما را نیز محشور فرماید


خداوند تبارک و تعالى مرا از گناهان ببخشاید وصیتى ندارم وصیتم وصیت شهداى عزیز است . دوستان عزیزم مرا حلال نمایید امروز که این را مى نویسم تنها فکرم این است که فردا در درگاه بارى تعالى مورد دو پرسش بزرگ واقع شوم زیارت کعبه و دیگر ى گفتن  و عمل نکردن خدایا با لطف و کرم توبه سویت مى آیم  هرچند سراپا گناهکارم .
والسلام 20/12/64

شهید علی اکبر
در کلام شهید آوینی
ساعتی چند به غروب آفتاب، ما بار دیگر حاج علیاکبر رحمانیان را ملاقات کردیم، آنجا که بچههای جهاد مازندران جمع شده بودند تا جوانب مختلف طرح را یک بار دیگر بررسی کنند.
باطن مصفای حاج علیاکبر در چهره مردانهاش تجلی داشت و ما را اگر چشم باطن بخشیده بودند، تقدیر شهادت را در عمق چشمانش، در شکوفههای خنده و در وسعت ناصیهاش میخواندیم. همه یک یک او را در آغوش گرفتند و نشان خاک را بر پیشانیاش بوسیدند و او را به امان خدا سپردند، اما هیچ یک از ما آن تقدیر نزدیک را در نیافت.
صبح روز عملیات، در سنگرهای تازه تسخیرشده دشمن، بار دیگر حاج علیاکبر رحمانیان را ملاقات کردیم. آنها قصد داشتند که از همین محور راس البیشه، حاشیه اروند را تا خور به تصرف در بیاورند. امروز که بار دیگر به این صحنهها مینگرم، گفتههای مادرش را به خاطر میآورم که آرام و مطمئن میگفت: کاش که من بیشتر [از یک] پسر داشتم که در راه خدا، صدقه سر علیاکبر امام حسین، میدادم. روزی که برای رفتن به سپاه خداحافظی کرد، گفتم اول صدقه سر علیاکبر امام حسین تو را دادم، دوم هرچه خدا قابِلمان دانست... خدا این قربانی را قبول کند. هدیه ناقابلی که دادم امانت خودش بود، ولی الحمد که آن را صحیح و سالم تحویل خدا دادم.
شهید حجت رحمانیان، برادر سردار حاج علی اکبر نیز در یک رزمایش بسیج در سال 61 به فیض عظیم شهادت نائل شد.

 

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد