حاج علی اکبر در عملیاتهای والفجر مقدماتی یک، دو، چهار و عملیات خیبر فرماندهی طرح و عملیات لشکر المهدی(عج) را برعهده داشت. درعملیاتهای رمضان و محرم به ترتیب به عنوان فرمانده گردان و مسئول محور عملیات حضور داشت و علاوه بر این مدتی نیز به عنوان معاون تیپ تکاور رعد متشکل از گردانهای تیپ المهدی و تیپ 55 هوابرد اصفهان انجام وظیفه کرد.
سردار شهید رحمانیان در مدت زمان حضور در جبهه به دفعات آماج تیر و ترکش دشمن قرار گرفت و با تحمل جراحات بسیار راهی بیمارستان شد و آن گونه که آرزو کرده بود در تاریخ 27بهمن 1364 با بدنی پاره پاره به دیدار دوست شتافت.
در تمام مجالس و مراسمهای عزاداری با پای برهنه شرکت میکرد. حتی در تظاهراتهای انقلاب پا برهنه بود. در شب و روز پیروزی انقلاب تمام مدت پا برهنه در خیابانها میدوید و کارمی کرد. بعد هم وقتی وارد سپاه و بسیج شد پا برهنه بود حتی در سختترین عملیاتها هم حاضر نبود کفش به پا کند.
شب عملیات والفجر8 یعنی همان شبی که سردار پا برهنه جنگ" شهید حاج علی اکبر رحمانیان" آسمانی شد، مسئول هماهنگی اجرای عملیات بود. با پای برهنه کارهایش را پیش میبرد. همین پای تاول زدهاش در شناسایی جسدش خیلی کمک کرد.
ایام فاطمیه بود و عزای فاطمه(س) که ترکش توپ، نیم تنه بالای علی اکبر را برد. فقط دو پا از ایشان باقی مانده بود، جنازه قابل شناسایی نبود.
بعدازپایان عملیات والفجر8 نتوانستند او راشناسایی کنند.تلفنی با مادرش تماس گرفته بودند تا یک نشانهای برای شناسایی علی اکبر بگیرند،گفته بود:روی کمرش یه خال هست، همون نشونیش باشه. بچهها پشت تلفن گریه شون گرفته بود که جنازه از کمر به بالا ندارد!به کف پاهای جنازه که نگاه کردند او را شناختند،خود حاج علی اکبر بود،توی والفجر 8 از اول پاهایش رو برهنه کرده بود.
نخلستانهای اروند پراز خار وسنگ بود،همون موقع بهش گفته بودند چرا پاهات رو برهنه کردی؟
گفت: اینجا کربلاست و کربلا منطقهای است که حتما باید با پاهای برهنه روی آن راه بروی، ما زائر حسین علیه السلام هستیم و برای زیارت امام حسین علیه السلام باید پا برهنه بود آن موقع حرفهایش را درست نفهمیده بودند، اما بعد از شهادتش یک لقب برایش انتخاب کرده بودند: سردار پا برهنه.
وصیتم، وصیت شهدای عزیز است
در متن سردار شهید حاج علی اکبر رحمانیان آمده است:
من براى اعتلاى کلمه الله و براى برقرارى جمهورى اسلامى درسرتاسر جهان و تحقق بخشیدن به کلام پیامبرانه امام عزیز در این راه گام نهادم و این را کاملا به شما گفته ام دنیا مى گذرد که خداوند در قرآنش فرموده است
کأنهم یوم یرونها لم یلبثوا إلا عشیة أو ضحاها
حیات واقعى عند الرب و رزق واقعى درپیشگاه خالق است ، شما سعادت مرا مى خواستید. پدر و مادر عزیزم مطمئن باشید تضمین گردیده است
خواهران و برادران امام عزیز را رهبر خویش قرار داده و گوش به فرمان آن بزرگوار باشید و از تمام قومان وخویشان خصوصا دایى ها -خاله ها -عموها - برایم حلال بودى بطلبید
و اما تو اى همسر عزیزم که دراین مدت طولانى وفادارى خودت را برایم ثابت کردى حلالم کن و مرا ببخش فرزندانم را خوب تربیت کنید همسر و پدر و مادرم و پدر و مادرش مرا حلال نمایند
خداوند شما را با اهل بیت رسول (ص) و ما را نیز محشور فرماید
خداوند تبارک و تعالى مرا از گناهان ببخشاید وصیتى ندارم وصیتم وصیت شهداى عزیز است . دوستان عزیزم مرا حلال نمایید امروز که این را مى نویسم تنها فکرم این است که فردا در درگاه بارى تعالى مورد دو پرسش بزرگ واقع شوم زیارت کعبه و دیگر ى گفتن و عمل نکردن خدایا با لطف و کرم توبه سویت مى آیم هرچند سراپا گناهکارم .
والسلام 20/12/64
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی
تازه از مدرسه برگشته بود آمد پیش من و گفت: مادر اگر یه چیزی بخوام، برام می خری؟ با خودم گفتم؛ حتما دست دوستانش یه چیزی خوراکی دیده دلش کشیده. گفتم: بگو مادر. چرا نخرم! گفت: «کتاب نهج البلاغه می خوام.» اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا می شد اهل قران و نماز باشه چه برسه به نهج البلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز مقداری پول جور کردم و بهش دادم وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمی گنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمی کردم برای خوندش وقت بذاره اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود حتی توی جنگ