زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم جانباز فتنه 88 محمدحسن خلیلی :شهیدی که عده زیادی با توسل به او به راه حق برگشتند

شهید محمدحسن خلیلی معروف به «رسول»، هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود که در روز ۲۷ آبان سال ۹۲ خبر شهادتش را از جبهه سوریه آوردند. وی متولد ۱۳٦۵ بود. چند روز پس از عاشورا، خانواده شهید رسول خلیلی خبر شهادت پسرشان را که به صورت داوطلبانه به عنوان مدافع حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفته بود را شنیدند. خبری که پدر و مادر پس از شنیدن آن نماز شکر می‌خوانند و تا به امروز خداوند را به خاطر این نعمت بزرگ سپاس می‌گویند، شهید خلیلی درست چند روز قبل از تولدش در نزدیکی حرم حضرت رقیه (س) به شهادت می‌رسد و فرصتی برای باز کردن کادوهای تولدش را که هم اکنون هم در گوشه ای از اتاقش قرار دارد، پیدا نمی‌کند، اما در عوض جشن 27 سالگی خود را در محضر دردانه امام حسین(ع) و خاندان اهل بیت(ع) برگزار کرد. در ادامه گفتگویی با رمضانعلی خلیلی، پدر شهید که خود از جانبازان دوران دفاع مقدس و راویان اردوهای راهیان نور است داشته ایم که مشروح آن به حضورتان تقدیم می شود

در ابتدا درخصوص ویژگی ها و معیارهای شخصیتی و رفتاری شهید بفرمایید.

سفارش شهید مدافع حرم برای ظهور/ماجرای سنگ سبز مزارِ شهید خلیلی!

 شهید خلیلی در سن 26 سالگی به شهادت رسید ، وی علاوه بر خدمت در سپاه پاسداران، دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته ادبیات بود و 4 مرتبه به سوریه اعزام شد و هر بار حدود دو ماه در منطقه عملیاتی بود و در 27 آبان ماه سال 92 به شهادت رسید؛ وقتی خبر شهادتش را زمانی که شنیدم سجده شکر و نماز شکر به جای آوردم.

شهید پیش از شهادت در خصوص محلی که باید مدفون شود، صحبت کرده بود که فیلم و متن مکتوب آن موجود است که با یکی از دوستانش صحبت می کند و زمانی که او می پرسد اگر شهید شدی کجا تو را دفن کنیم و شهید پاسخ می دهد: مرا به گلزار شهدای بهشت زهرا، ببرید آنجایی که «مشتی» تر است، من را قطعه منافقان نبرید و نامردی نکنید و همان جا که گفتم دفن کنید.

شهید بسیار اخلاص عمل داشت و بعد از شهادت دو وصیتنامه از وی مانده است که یکی عمومی است و منتشر شده و یکی هم خصوصی بود که در آن آورده است: به افراد مستحق کمک می کرده و ما بعد از شهادت وی این موارد را فهمیدیم و حتی شهید یک وام 10 میلیون تومانی که من داشتم را گرفت و با آن برای خود وسیله نقلیه تهیه کرد و زمانی که به سوریه می رفت به مادر خود وصیت کرد که این سند ماشین به نام شما زدم و این سوییچ آن، من به سوریه می روم و اگر شهید شدم، بعد از من با توجه به گرفتاری های شغلی پدر، به همراه روح الله(برادر شهید) با این ماشین بر سر مزار من بیایید.

سفارش شهید مدافع حرم برای ظهور/ماجرای سنگ سبز مزارِ شهید خلیلی!

شهید، هدف خود از حضور در سوریه و مبارزه با تکفیری ها را چگونه تشریح می کرد؟

ایشان هدف خود از اعزام به سوریه را ادای تکلیف و انجام وظیفه می دانست و حتی زمانی که یکی از دوستانش اعلام کرده بود که مسئول تشکیلات در حال تغییر است: شهید می گوید: «تغییر کند، به حال ما تفاوتی ندارد، ما مامور به انجام وظیفه هستیم و هرکس می خواهد باشد» و به دلیل علاقه ای که به امور عملیاتی داشت در بخش های اداری اصلا حضور نمی یافت بلکه در بخش های عملیاتی و رزمی حضور داشت و به جهت اینکه من هم در بخش تخریب خدمت می کردم، شهید نیز در بخش تخریب وارد شد و حتی تا این مقدار اخلاص داشت که ما به عنوان خانواده اش، اطلاع نداشتیم که در بخش تخریب مسئولیت دارد.

من در تشییع جنازه شهید صحبت کردم و همان شب حاج قاسم سلیمانی به همراه برخی دوستان و مسئولین به منزل ما آمدند و از ما سوال کردند که اطلاع داشتید: مسئول تخریب ما بود، گفتم خیر و ایشان توضیح دادند و هم اکنون سه روز است که شهید شده ما نگران هستیم و فردی را نداریم، جایگزین کنیم و گفتند که از صحبت های بنده در مراسم تشییع روحیه گرفته اند.

ماجرای سنگ مزار مرمر سبز رنگ شهید خلیلی چیست؟

شهید خیلی اصرار داشت به سوریه رود، خیلی تلاش کرد تا اعزام شود و به عنوان اولین مدافع حرم در منطقه شهرک شهید محلاتی تهران راهی سوریه شد و به شهادت رسید البته شهادت وی را نتوانستیم خیلی رسانه ای کنیم زیرا هنوز اعزام ها گسترش پیدا نکرده بود و بعد از شهادت نیز سنگ مزار شهید از حرم امام حسین(ع) آمد.

شهادت وی همزمان شد با ضریح گذاری جدید برای حرم امام حسین(ع) و زمانی که این ضریح نصب شد، سنگ کاری داخل حرم امام حسین(ع) تغییر کرد و آن سنگ های مرمر سبز به سنگ های مرمر سفید رنگ تغییر کرد که از آن سنگ حرم، سنگ مزار شهید نیز به صورت شش ضلعی مشابه حرم امام حسین(ع) برش خورد و با آب طلا نیز نوشته شد و همزمان با آغاز سال نو، رونمایی شد. در آن مراسم خبرنگاری از من پرسید: سال 92 برای شما چگونه بود؟ گفتم بهترین سال بود، گفت چطور؟ شما جوان از دست دادید؟ گفتم: خیر من تازه جوانم را بدست آوردم اگر جوانم در این اوضاع سخت، به راه های دیگری می رفت، از دست داده بودم اما امروز برای ماست و ان شاء الله در آخرت دست ما را خواهد گرفت.

سفارش شهید مدافع حرم برای ظهور/ماجرای سنگ سبز مزارِ شهید خلیلی!

شهید در میان جوانان عرب، زبانزد بود و بعد از شهادت تعدادی از جوانان سوری به ایران آمدند و به سر مزار شهید رفتند و به ما هم اعلام کردند که تعدادی از شاگردان شهید خلیلی به ایران آمده اند، من زمانی که حضور پیدا کردم دیدم تماما عربی صحبت می کنند، سوال کردم شهید چگونه به این افراد آموزش می داد، فیلمی را برای ما نمایش دادند و من دیدم شهید کاملا به زبان عربی تسلط داشت و ما خبر نداشتیم.

طبق آیات قرآن «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ؛ هر نیرویی در قدرت دارید، برای مقابله با آنها [دشمنان]، آماده سازید!» یعنی همان آرمی که روی لباس سپاهیان است، شهید خلیلی در تمام زمینه ها کاراته، رزمی، چتربازی، آبی و خاکی، حفاظت از شخصیت و اماکن و ... فعالیت کرد و زمانی که دید به زبان عربی هم باید تسلط داشته باشد، وارد شد و کاملا به این زبان مسلط شد.

به نظر شما شهید خلیلی را چه عشقی راهی سوریه کرد؟

کتابخانه شهید خلیلی، مملو از کتاب هایی پیرامون عاشورا و دفاع مقدس است که نشان می دهد، شهید تاسی کرد به سیدالشهدا(ع) و همانند امام خود از وطن هجرت کرد و به دفاع از حریم اسلام و ولایت حرکت کرد زیرا ما مرزی برای دفاع از حریم اسلام و ولایت نداریم و هر جا خطری باشد، وارد می شویم.

اتاق شهید امروز به یک موزه تبدیل شده است و آلبوم عکس شهید، مملو از تصاویر شهدای دفاع مقدس و لبنان است و شهید از 5 سالگی مراحل را طی کرده بود و آماده شهادت بود و اگر شهید نمی شد ما تعجب می کردیم.

شهید کلاس اول راهنمایی بود که برای اولین بار به اردوهای راهیان نور رفتیم و تمام مناطق را برایش تشریح کردم و در منطقه فکه که یک محل تخریب داشتیم، میدان مین، میدان رزم و حسینیه آن محل را به شهید نشان دادم و بعد قبرهایی را به وی نشان دادم و گفتم این ها برای شهداست و شب ها در این قبرها به راز و نیاز می پرداختند، همزمان با صحبت های ما اذان ظهر شد، نماز را خواندیم، بعد از نماز دیدیم، شهید نیست، گشتیم و دیدیم، وارد یکی از قبرها شده است و درحالت سجده در حال اشک ریختن است که این صحنه برای همه به مثابه روضه بود و اشک ریختند و از این صحنه من عکسی تهیه کردم که هم اکنون در اتاق شهید نصب شده است.

در حدود 18 سالگی در مدرسه اتفاقی رخ می دهد و استادش علیه رهبری و نظام صحبت می کند که شهید قیام می کند، استاد می گوید خلیلی باید اینجا تکلیف من و شما مشخص شود یا جای من است و یا جای شما! او می گوید به دلیل اینکه شما استاد و مربی من هستید و احترام شما واجب است، من از این مدرسه می روم.

شهید مراحل مختلف را طی کرد و زیرساخت های شخصیتی خود را با تقوا بنا گذاشت و با تاسی به شهدا، آنان را الگو می گرفت، شب های جمعه به زیارت شهدا در بهشت زهرا(س) می رفت و به زیارت می پرداخت و حتی برخی از سنگ قبرها را بازنویسی می کرد و بعد از آن در مراسم عزاداری حرم عبدالعظیم حسنی(ع) شرکت می کرد.

شهدای مدافع حرم را سربازان امام زمان(عج) می دانند، شهید خلیلی انس شان با حضرت حجت(عج) چگونه بود؟

شهید خلیلی ارادت ویژه ای به چهارده معصوم بویژه حضرت زهرا(س)، امام رضا(ع) و امام زمان(عج) داشت بطوری که در ایام زیارتی امام رضا(ع)، در هر جایی که بود، خود را به مشهد می رساند در حد یک شبانه روز به زیارت می پرداخت. حاج مجید بنی فاطمه نقل می کنند که شهید در هیئت ریحانه الحسین(ع) توسل و ارادت خاصی به امام زمان(عج) داشت و در این هیئت با دوستان خود پیرامون این موضوع به گفت وگو می پرداختند و در مسجد جمکران نیز در درس استاد تهرانی حضور پیدا می کرد و در فرصت هایی که پیش می آمد در هیئت حضور پیدا می کرد.

برادرش نقل می کند که یک بار من خواب بودم، من را بیدار کرد و گفت به هیئت برویم، حضور پیدا کردیم اما یکباره در مابین سخنان سخنران، گفت برویم، پرسیدم چرا؟ گفت برویم توضیح می دهم، در مسیر گفت این سخنران خط فکری سیاسی اش ضدولایت فقیه است.

شهید ارادت ویژه ای به حضرت زهرا(س) داشت و در مراسم عزاداری حضرت(س) اینقدر صورت خود را با سیلی می زد که تا وقتی به خانه هم برمی گشت صورت وی سرخ بود.

شهید خلیلی منتظر واقعی امام زمان(عج) بود به گونه ای که برای دفاع از مظلوم که مسلک حضرت حجت(عج) است، پای در میدان مبارزه و جهاد گذاشت، به عنوان پدر با همراهی مادرش، چگونه وی را تربیت کردید که به این جایگاه رسید؟

باید زیربنای تربیتی نسل جوان را تقوا، تدین و عبرت گرفتن از عاشورا و شهدای دفاع مقدس قرار دهیم چراکه در این صورت می توانند منتظران ظهور باشند چنان که مقام معظم رهبری بارها به عبرت گیری از عاشورا و دفاع مقدس به جوانان توصیه و جوانان را به حضور در هیئت ها تشویق کرده اند.


j7hv_gabrhaye-garib.jpg.


اینکه جوان بگوید من مطیع فرمان رهبری هستم، تنها به حرف نیست بلکه باید تمام منویات رهبری را اجرایی کنند، ما برای آنکه بتوانیم یار امام زمان (عج) شویم باید ذهن و روح خود را از انحراف پاکسازی کنیم و از شهدا الگو بگیریم و در این مسیر نیز فرمان بر مقام معظم رهبری باشیم.

شهدا برای ما چراغ هدایت هستند و راه را نشان می دهند و امروز بیش از 1700 گروه خواهران در تلگرام برای شهید خلیلی در حال فعالیت و تولید محتوا هستند، دلیل حضور این افراد چیست؟ برخی از این خواهران تا پیش از این از حجاب و دفاع از حرم اطلاعی نداشتند اما هرکدام یک مشکلی داشتند، به این میدان آمدند، توسل کردند و مشکل آنها حل شد.

مادر شهید اخیرا تعریف می کرد که شهید به خواب اش آمده و گفته است: برای زمینه سازی ظهور امام زمان(عج)، تنها شعاردادن کافی نیست باید حرکت کرد و در عمل ارادت خود را نشان دهید. شهید خلیلی در حدود 8 مرتبه به خواب افرادی که اعتقادات کمتری داشته اند، رفته و آن ها را متحول کرده است به گونه ای که امروز این افراد مرید مدافعان حرم شده اند.

معتقدم راه شهدا روشن ترین مسیری است که خداوند برای نزدیکی و انس بیشتر ما با ائمه اطهار و امام زمان(عج) قرار داده است. در زمان دفاع مقدس ما به دنبال جوانان بودیم تا در جبهه ها حضور پیدا کنند اما امروز بیش از 50 نفر از جوانان به من فشار می آورند تا راهی برایشان ایجاد شود و در جبهه نبرد سوریه حضور پیدا کنند و این نشان دهنده چراغ هدایت بودن شهداست.



مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل 

 
ماجرای قرآن خواندن رسول در تاکسی/ نمی‌خواهم صدای موسیقی را بشنوم

خاطرم هست رسول هفت هشت ساله بود، روزی برای رفتن به جایی ماشین خطی گرفتیم که راننده داخل ماشین موسیقی گذاشته بود یک لحظه دیدم رسول انگشتانش داخل گوشش برده و سرش را بین زانوانش و در حال قرائت قرآن است. با تعجب و آرام به او گفتم رسول چه کار می‌کنی؟ او اشاره کرد که نمی‌خواهم صدای موسیقی را بشنوم بعد به راننده تذکر دادم و موسیقی را خاموش کرد. رسول وجود خاصی داشت نمی‌خواهم بگویم استثنا بود، او هم مثل همه بچه‌های دیگر بود و شیطنت و خطاهای خاص خودش را داشت، اما بچه‌ای بود که تمام کارهایش در جهت مثبت بود.

مصاحبه را با این سوال ادامه می‌دهم که بدانم فعالیت‌های شهید خلیلی از همان دوران کودکی به چه چیزهایی اختصاص داشته و علاقه مندی‌های او به چه سمتی بوده است.
 
 مادر می‌گوید رسول یک سال قبل از رفتن به مدرسه کلاس حفظ قرآن می‌رفته و او نیز به عنوان مادر جزء‌ها و سوره‌های کوچک قرآن را موقع خواب برای رسول و برادرش می‌خوانده و آن‌ها با مادر تکرار می‌کردند به همین شکل سوره‌های کوچک قرآن را حفظ شده بودند.

ناظم مدرسه گفت: چقدر این بچه شجاع است...
مادر در همین راستا خاطره‌ای از روز اول مدرسه رفتن رسول می‌گوید. روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه می‌گوید اجازه می‌دهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال می‌کند و بعد‌ها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چه قدر این بچه شجاع است. خیلی از بچه‌ها روز اول مدرسه گریه می‌کنند. از همان موقع به بعد قرآن سر صف را رسول می‌خواند.
برادر رسول در بسیج محل فعال بود و رسول هم از همان کودکی به بسیج رفت و آمد داشت و در کلاس‌های آنجا شرکت می‌کرد. از کلاس‌های عقیدتی گرفته تا راپل. رسول از همان سنین پایین راپل را به خوبی یاد گرفته بود تا زمانی که بزرگ شد و راپل جزئی از کار او شد.
در کارهای هنری نظیر نقاشی با آبرنگ و خطاطی استعداد داشت. روزی به او گفتم پسرم حالا که اینقدر به این هنر‌ها علاقه مندی اگر دوست داری تو را در کلاس‌های آموزشی آن‌ها ثبت نام کنم. اما قبول نمی‌کرد و می‌گفت: از محیط این کلاس‌ها خوشم نمی‌آید و خیلی مناسب نیست. این بچه در آن سن کم این را درک کرده بود، اما من مادر متوجه آن نبودم نمی‌دانم رسول چه طور نرفته و ندیده متوجه این امر شده بود.
 
 مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل
 

نگاه مطمئن مادر این اطمینان را به من می‌دهد که کمی به مساله سوریه رفتن آقا رسول نزدیک‌تر شوم. از او می‌پرسم پیش درآمد رفتن به سوریه از کی و چه زمانی در رسول زده شد در واقع جرقه اینکه برای دفاع از کشوری دیگر که خارج از مرز و بوم میهن خود محسوب می‌شود اعزام شود از کی زده شد؟
مادر رسول لبخندی می‌زند و چادرخود را محکم‌تر می‌کند. رسول از بچگی روحیه شهادت طلبی داشت. به شهدا خیلی علاقه داشت عکس شهدای ایرانی و لبنانی را که آن زمان حزب الله لبنان نیز مطرح بود جمع می‌کرد که الان دفتر این عکس‌ها در اتاقش موجود است.

جرقه رفتن به سوریه از کودکی زده شد
رسول سال ۶۵ به دنیا آمد و سال ۶۷ جنگ تحمیلی تمام شد. در واقع از جنگ چیزی ندیده و درک نکرده بود؛ اما به شهدا علاقه زیادی داشت، چون هر سال همراه ما راهیان نور می‌آمد و به نمایشگاه عکس شهدا هم می‌رفت. رسول عجیب به شهدا و شهادت علاقه پیدا کرده بود. ما خودمان هم متوجه این امر نبودیم اینکه چه قدر به این سمت و سو گرایش دارد. فکر می‌کردیم یک علاقه کودکانه است که عکس شهدا را جمع آوری می‌کند.
رسول به کار نظامی علاقه داشت و به محض گرفتن مدرک پیش دانشگاهی، نظر و عقیده اش این بود که یک فرد مسلمان باید آمادگی رزمی کامل داشته باشد؛ چون اعتقاد ما این است که امام زمان به ما احتیاج دارد و باید از لحاظ نظامی آمادگی داشته باشیم. به همین خاطر شعل نظامی گری را برای خود انتخاب کرد که همان سپاه بود.
از کار پشت میزنشینی بیزار بود. وارد سپاه شد و دوره‌های آموزشی را دید. رسول در دوره‌های آموزشی خود در تخصص تاکتیک و تخریب به خوبی حرفه‌ای شده بود و بنابر علاقه شخصی اش وارد قسمت تخریب شده و مربی این بخش شد. وقتی سوریه جنگ شد با درخواست خودش برای تعلیم نیروهای آنجا عازم سوریه شد.

معیار ازدواج با همسرم داشتن روحیه انقلابی گری بود
روحیه نظامی گری در خانواده ما وجود داشت و خودم نیز سال‌ها در بسیج فعال بودم به خاطر همین با رفتنش به سوریه مخالفتی نداشتم و مشوقش بودیم. روحیه انقلابی گری از همان روز اول در من وجود داشت و اصلا یکی از معیارهای اصلی من برای انتخاب همسر و ازدواج همین بود که همسرم در خط رهبری و انقلاب باشد. در زمان جنگ تحمیلی نیز روزی نشد که حتی یک بار به همسرم اظهار ناراحتی کرده باشم. چرا شاید اظهار دلتنگی می‌کردیم، چون دیر به دیر می‌آمد، اما از سختی‌ها نه.
  اطرافیان به من می‌گفتند نگذارید برود شاید برنگردد. من می‌گفتم اگر برنگردد و شهید شود چه چیزی بهتر از این حتی خاطرم هست روزی به یکی از اقوام گفتم این دو پسرم را می‌بینی من این‌ها را بزرگ می‌کنم و مزد من باید شهادت آن‌ها باشد. خدا را شاکرم که مزد زحمتم را با شهادت رسول داد.
 
مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل
 
حالا نوبتی هم باشد نوبت شنیدن حرفه‌های پدر رسیده. پدری که بعد از جنگ هنوز چفیه دور گردنش از او جدا نشده و روایت گری در مناطق جنگی جنوب کشور حتی پس از رفتن پسر نیز همچنان ادامه دارد. او نیز نگاه و لحنش همچون مادر شهید مطمئن و استوار است.

رسول در سه مرحله سپر ولایت شد
پدر شهید صحبتش را اینگونه آغاز می‌کند؛ رسول در سن ۲۶ سالگی در ۲۷ / ۸ / ۹۲ به عنوان اولین شهید تهرانی در سوریه شهید شد. ما به خاطر مسائل امنیتی آن زمان خیلی نتوانستیم ماجرا را رسانه‌ای کنیم حتی عده‌ای از مردم نمی‌دانستند مدافع حرم یعنی چه!
رسول همان موقع هم به خاطر مسائل امنیتی به عنوان یکی از کارکنان سفارت ایران آنجا بود. در حالی که سپاهی و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام حسین (ع) بود. اما چه شد با این تفاسیر تشییع پیکر او با آن عظمت شکل گرفت؟ به خاطر ویژگی هایی که شهید داشت.
یک؛ ولایتمداربود. در سه مرحله خود را سپر ولایت می‌کند. پایه ولایتمداری شهید از کودکی بسته می‌شود. خانم نظری مسئول بسیج آن زمان که مادر رسول هم پیش آن‌ها فعالیت می‌کرد برایمان تعریف کرد که وقتی خبر شهادت رسول را شنیدم به کودکی او بازگشتم. روزی رسول به پایگاه بسیج آمده بود تا مادرش را صدا کند خاطرم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بود پشت پرده اتاق ایستاده بود و صدا می‌زد یا الله یا الله یا الله. آمدم بیرون به رسول گفتم بیا داخل تو هنوز دهنت بوی شیر می‌دهد به ما نامحرم نیستی، اما رسول داخل نیامد من هم چادر و روسری را برداشتم تا عکس العمل او را ببینم ناگهان دیدم رسول فرار کرد و قید مادرش را هم زد.
 اما مرحله بعدی. رسول در ۱۳ سالگی وارد بسیج شد. خاطره‌ای که نقل می‌کنم از زبان مربی اوست که جانبار جنگ سوریه است. او تعریف می‌کند: بچه‌ها را برای آموزش به اردو برده بودیم بعد از نماز مغرب و عشاء رسول من را صدا زد و گفت: آقا مرتضی می‌خواهم چیزی بگویم قول بده به کسی نگویی گفتم باشه رسول گفت: آقا مرتضی شما آدم پاکی هستی دعاهایت می‌گیرد در دعاهایت برای من هم دعا کن شهید شوم.
دفتر خاطراتی از رسول داریم که متعلق به دوران اول راهنمایی به بعدش است. خب معمولا هر کسی پایان نوشته یا نامه اش امضای چیزی می‌زند، رسول هم پایان همه نوشته هایش نوشته بود (خدایا عاقبت ما را با شهادت ختم به خیر کن).
این روشن می‌کند که یک جوان از همان سنین کم برای شهادت هدف دارد. در یکی از همین خاطرات که برای نه سال قبل از شهادت اوست به حال شهدا غبطه می‌خورد و می‌نویسد وقتی عکس و فیلم شهدا را از تلویزیون پخش می‌کنند من به حال آن‌ها غبطه می‌خورم، به همت آن‌ها غبطه می‌خورم.
می‌نویسد خدایا می‌دانم فرصت‌ها را از دست دادم. خدایا می‌دانم کم کاری از من است. خدایا می‌دانم که من بی همتم. خدایا می‌دانم قلب امام زمان را رنجانده ام. اما تو خود می‌گویی به سمت من باز آی من آمده ام به سویت تا مرا از فکرهای دنیوی و مادیات آن نجات و به من هم مثل شهدا شیوه گذراندن این دیار فانی را بیاموزی. خدایا کمک کن همه وجودم و اعضای بدنم در مسیر و راه تو باشد.
فکر می‌کنید شهید حججی اتفاقی این طور شده نه. خودش خواست خدا می‌گوید بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را، شهید حججی و خلیلی از خدا خواسته اند که این طور اربا اربا شوند.

ماجرای گریه شهید خلیلی در قبر شهدا
رسول ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت به همین خاطر پهلو، دست و صورت سمت راستش در آن انفجار هدیه شد. به طوری که من در شناسایی رسول مشکل داشتم. رسول خودش خواسته بود یک عمری خدا گفته این‌ها گوش کردند؛ یک بار هم این‌ها در خلوت به خدا گفته اند و خدا استجابت کرده است.
پدر خاطره‌ای دیگر را برایم بازگو می‌کند که بی شک ذهن هر کسی را معطوف هدف شهید می‌کن. در ۱۷ سالگی رسول با ما به راهیان نور آمد. با هم به سمت گردان تخریب رفته بودیم به رسول گفتم ببین اینجا حسینیه ما بود دراین سمت قبرهایی می‌بینی که شهدا برای خود کنده بودند حالا شهدا رفته اند و اینجا غریب مانده است.
 

 مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل

هم زمان با صحبت‌های من اذان ظهر شد رفتیم نماز جماعت و بعد آن متوجه شدیم رسول نیست. وقتی پی او گشتیم دیدیم داخل یکی از قبر‌ها رفته، چفیه را روی سرش کشیده و‌های های گریه می‌کند در حالی که سجده کرده است. این صحنه برای ما تبدیل به روضه شد. من همان موقع تن‌ها کاری که توانستم انجام دهم ثبت آن لحظه توسط دوربین عکاسی بود. عکسی که الان به دیوار اتاقش که به موزه تبدیل شده نصب است.

دوستانش می‌گفتند تو جانباز فتنه ای...
مرحله بعدی ولایتمداری شهید در فتنه ۸۸ رقم می‌خورد. آن زمان از سرکار آماده باش بودم و وقتی به خانه زنگ می‌زدم، احوال رسول را که جویا می‌شدم مادش می‌گفت: یک هفته است خانه نیامده. دوستانش بعد‌ها به ما گفتند رسول را دوره کرده بودند با آجر به کمرش زده بودند و صورتش نیز آسیب دیده بود. به همین خاطر دوستانش به رسول می‌گفتند جانباز فتنه.
مرحله آخر این ولایتمداری به تاسی از امام حسین و در راه دفاع از حرم ختم می‌شود. یکی از دوستان پس از شهادت رسول به من زنگ زد که چرا گذاشتی رسول برود؟ ایشان یک تخریبچی قابل و استادی حاذق در این زمینه بود. شما که دین خود را ادا کرده بودی ۶۰، ۷۰ ماه جبهه بودی اصلا سوریه به ما چه مربوطه؟ گفتم: شما هم امریکایی شدی که این حرف‌ها را می‌زنی.
ما ۸ سال جنگ تحمیلی، اینجا وظیفه داشتیم امروز هم وظیفه ما دفاع از آنجاست. ما مرزی را برای دفاع قائل نیستیم هر جا که ولایت به کمک نیاز داشته باشد وظیفه داریم به یاری آنجا برویم. رسول به سوریه رفت، اما قبل رفتنش فکر قبری که می‌خواهد آنجا دفن شود را کرده بود فکر اینکه مادرش چگونه برای سرزدن به او به بهشت زهرا برود، فکر همه چیز را کرده بود.
دوستانش از او فیلم دارند که سر مزار محرم ترک فاتحه می‌خواد و می‌گوید جای من همین جاست. به او می‌گویند حالا اگر شهید شدی کجا دفنت کنیم؟ به خنده می‌گوید گلزار شهدا همانجا که از همه مشتی‌تر است، نامردی نکنید و در قطعه منافقین دفنم کنید بعد همه با هم می‌خندند.
در همان فیلم یکی از او می‌پرسد حالا رسول چه طوری می‌خواهی از دنیا بروی؟ او می‌گوید: رفتن مهم نیست مهم این است که زیبا بروی.

قبل رفتن فکر همه چیز را کرده بود
در بین حرف‌های پدر این نکته که شهید خلیلی حتی فکر اینکه مادرش چگونه سر مزار او بیاید را کرده، برایم خیلی قابل تامل بود. پدر شهید می‌گفت: مادرش بعد شب هفت رسول برایم این ماجرا را تعریف کرد که رسول حتی قبل شهادت به این هم فکر کرده بود مادرش چه طور مسیر خانه تا بهشت زهرا را برود. من یک وام ده میلیونی گرفتم رسول روزی آمد و این وام را از من خواست نمی‌دانستم می‌خواهد چه کار کند.
نگو رسول با این پول یک ماشین جفت و جور کرده و سند و سویچش را به مادرش داده و گفته مادر اگر این بار به سوریه رفتم و برنگشتم هر وقت دلت خواست به دیدنم بیایی با این ماشین بیا اگر پدر راهیان نور بود همراه روح الله بیا.
حاج آقا پناهیان پیش من آمد و گفت: نمی‌دانم به شما تسلیت بگویم یا تبریک گفتم: حاج آقا تبریک بگویید چرا که وقتی خبر شهادت رسول را به من دادند من سجده و نماز شکر به جا آوردم. خدا این طور خواست که من شهید نشوم، پسرم را بزرگ کنم تا او شهید شود و برای جوانان الگو قرار گیرد.
 
 
مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل
 
رسول دو وصیت نامه عمومی و خصوصی دارد. در وصیت نامه خصوصی به یک سری افراد اشاره کرده که به آن‌ها کمک مالی می‌کرده است و مستحق بودند. جوانی که باید در این سن فکر زرق و برق خود باشد پولش را این طور و در این راه خرج می‌کند. این را می‌گویند اخلاص در عمل چرا که من بعد از شهادتش این موضوع را فهمیدم.
این اخلاص در عمل است که به اعتقاد من باعث می‌شود سنگ قبرش هم از کربلا بیاید. این هم تقدیر سید الشهدا از رسول بود اینکه تو می‌روی برای دفاع از حرم خواهر من، من هم کاری می‌کنم مزار تو بشود زیارتگاه.

قطعه‌ای از مرمر سبز ضریح سید الشهدا روزی قبر پسرم شد
سنگ کاری قبر سید الشهدا قبل از نصب ضریح جدید که در ایران شهر به شهر چرخانده شده تعویض شد، از آن سبز مرمر قطعه‌ای هم روزی رسول ما شد که به شکل شش گوشه اباعبدالله تراشیدیم و همزمان با سال تحویل از آن رونمایی شد. خبرنگاری همانجا از من پرسید حاج آقا سال ۹۲ چه طور سالی برای شما بود؟ گفتم بهترین و زیباترین سال. گفت: چه طور شما جوان از دست دادید! گفتم: نخیر من تازه جوانم را به دست آورده ام.
   اگر در این بهبهه فرهنگی می‌رفت و جذب یکی از گروه‌های خاص و ملحدی که ما قبولشان نداریم می‌شد آن وقت جوان برای ما بود یا حالا؟ حالا که رفته و نجات پیدا کرده و امیدواریم دست ما را نیز بگیرد.
 بعد از مطرح شدن این مسائل کنجکاور بودم بدانم چنین جوانی با این خصوصیات چه تفریحاتی داشته و به چه کتاب‌های علاقه‌مند بوده. پدر رسول می‌گوید کتابخانه پسرش هنوز به همان شکل در اتاقش هست می‌گوید خودمان برویم تا ببنیم کتاب‌ها در چه ردیفی قرار دارد.
پدر می‌گوید: رسول از همان کودکی جذب شهادت و کار تخریبچی بودن شد. من از سال ۵۸ زمانی که با حاج آقا متوسلیان بودیم کار تخریب می‌کردم. مادر رسول فعال بسیجی بود و برادر بزرگترش روح الله نیز همین طور؛ بعد هم که رسول وارد این کار شد. به قول پدر خانمم به من می‌گوید: شما خانوادگی خرابکارید (می خندد)

اتاقی که باند پرواز بود/ رسول واقعا دنبال علم بود
رسول از دانشگاه امام حسین شروع کرد و برای مطالعه شب و روز نداشت خودتان بهتر می‌دانید عده‌ای فقط دنبال مدرکند، اما رسول در عمق کار‌ها می‌رفت. اتاق رسول مرکز باند پرواز اوست که سیر مطالعاتی وی در آن مشهود است. رسول واقعا دنبال علم بود.
یکی از دوستانش هنگام دفن رسول می‌گفت: خوشا به حالت رسول حالا دیگر راحت و آسوده بخواب. از بس این بچه تلاش می‌کرد از طرفی ارتباطش با شهدا را قطع نمی‌کرد. شب‌های جمعه بهشت زهرا سر قبور شهدا می‌رفت و سنگ قبرهایی که رنگشان رفته بود را بازنویسی می‌کرد. قلم و رنگ هایی که با آن‌ها این کار را می‌کرد الان در موزه اتاقش است.
 
 
a4st_rasool3.jpg
 
بعد از آن به شاه عبدالعظیم و به مراسم حاج منصور ارضی می‌رفت. دانشجو یعنی این بصیرتی که مقام معظم رهبری به آن اشاره می‌کند یعنی این. می‌دانم که در دانشگاه‌ها الان بحث هایی پیش می‌آید و عده سوت و کور می‌نشینند ما باید دفاع کنیم. رسول طوری زندگی می‌کرد انگار صد سال دیگر زنده خواهد بود و به طوری زندگی می‌کرد شاید فردا خواهد مرد.  روش زندگی رسول به گونه‌ای بود که اگر شهید نمی‌شد شک می‌کردیم.
رسول از بچگی اهمیت به حلال و حرام را در رفتار ما می‌دیدید خانمم همیشه به من می‌گفت: خدا را شکر می‌کنم که اگر در سپاه زندگی می‌کردی از زندگی ما می‌بردی سپاه، اما از سپاه برای زندگی چیزی نمی‌آوردی. اگر سماور سرکار خراب می‌شد می‌آمدم سماور خانه را می‌بردم به خانم می‌گفتم روی گاز چایی درست کن.
خاطرم ما به خاطر جنگ به دزفول رفته بودیم بعد از قطع نامه وقتی خواستیم به تهران برگردیم به من گفتند به ترابری سپرده ایم ماشین به شما بدهند تا با خانواده چرخی در منطقه بزنید، چون خانواده شما اینجا زندانی بودند. ما هم رفتیم گشتی زدیم وقتی رسیدیم تهران رفتم ترابری و پول بنزین ماشین را گذاشتم روی میز گفتم بیت المال است. خب رسول این رفتار‌ها را می‌دید که وقتی ماشین تخریب دستش بود می‌آمد خانه و با ماشین شخصی من دنبال کارهای خودش می‌رفت. این هایی که از هر گوشه بیت المال به هر توجیه و بهانه‌ای می‌کنند از شهید خلیلی درس بگیرند.
 
 
مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل 
 
سفر آخر، قبل رفتن پیش من آمد و ۱۰۰ هزار تومان پول خمسش را به من داد و گفت: فرصت نمی‌کند پرداخت کند و من به جایش انجام دهم. وقتی جنازه رسول را آوردند دوستانش بر سر و صورت می‌زدند که رسول دیگر نیست تا به ما تذکر دهد غیبت نکن تهمت نزن.
رسول در انتخاب دوست و رفیق هم خیلی حساس بود و دوستانی را انتخاب کرد که هنوز هم پای کارند و آن تشییع جنازه باشکوه را برایش برگزار کردند. برای من و مادرش تبدیل به یک خاطره شیرین شد نه تلخ و مصیبت بار. ما اگر یک رسول دادیم هزار رسول پای کار آمدند.

رسول، مسئول تخریب سردار سلیمانی بود
روزی که رسول را دفن کردیم شبش سردار سلیمانی به همراه عده‌ای از همکاران منزل ما تشریف آوردند. سردار از من تشکر کردند. گفتم چرا تشکر می‌کنید؟ گفت: شما می‌دانستید شهید خلیلی مسئول تخریب ما بود؟ گفتم: نه! گفت: الان چند روز است کسی را نداریم جایگزین او کنیم. اخلاص در عمل رسول باعث می‌شود از هیچ چیز نترسد. همرزمانش می‌گویند ساعت دو نصف شب به داعشی‌ها تک می‌زد غیر از عملیات این کار‌ها را می‌کرده. وقتی مقر داعش را می‌گیرند، فیلم گرفته اند که رسول پرچم داعش را پایین می‌کشد و پرچم یا فاطمه زهرا (س) را بالا می‌برد.
 

مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل 

«رفیق مثل رسول» در آستانه چاپ
در حال حاضر دو کتاب «از تولد تا شهادت» و «رفیق مثل رسول» را آماده چاپ داریم که در خصوص شهید رسول خلیلی است. کتابی هم در دست چاپ است در خصوص اتفاقاتی که پس از شهادت رسول رخ داده.

از پدر شهید خلیلی می‌خواهم حداقل یکی دو داستان را قبل از اینکه کتاب به چاب برسد برایم تعریف کند. پدر به شب هفت رسول باز می‌گردد به وقتی که یک مادر و دختر ارمنی سراغ مادر شهید را می‌گیرند.

از مادر و دختر ارمنی که چادری شدند تا ازدواج دو امیرکبیری با توسل به شهید
شب هفت شهید خلیلی خانواده ارمنی وارد مجلس می‌شوند و از اطرافیان سراغ مادر شهید را می‌گیرند. وقتی همسرم را می‌بینند به او می‌گویند: ما با پسر شما از طریق عکس و پوسترهای سطح شهر آشنا شدیم. نمی‌دانیم با ما چه کار کرد که با اینکه اعتقادی به چادر نداشتیم، اما چادر سر کرده ایم. گفته بودند من و دخترم با شهید شما پیمان بستیم.
چند وقت پیش ۱۳ اتوبوس برای راهیان نور به بروجرد دعوت کردم. قرار بود من هم برایشان روایتگری کنم. وقتی به تهران برگشتم دیدم یکی از خانم‌های جمع آن سفر به من پیام داد که شهید خیلی مَرد مَردِ مَرد.
مادرش به من زنگ زد و تعریف کرد دخترش در راهیان نور از پسر شهید شما کمک خواسته. ما چندین سال است از این دادگاه به آن دادگاه می‌رویم حالا نتن‌ها مشکلش برطرف شده، بلکه متحول نیز گشته است. تا قبل از این اگر نماز می‌خواندیم ما را مسخره می‌کرد، اما حالا او ما را برای نماز صبح بیدار می‌کند.
 در دانشگاه امیرکبیر هم خبردار شدیم دو دانشجو به واسطه شهید خلیلی به یکدیگر رسیده اند. آن‌ها برایمان تعریف کردند که هر کدام قراری سر مزار شهید گذاشته اند و از رسول برای امر ازدواج کمک خواسته اند. دختر خانم می‌گوید سر مزار شهید گفتم من به مدافعین حرم اعتقاد دارم و همسری، چون آن‌ها می‌خواهم. چند وقت بعد پسری که به عنوان خواستگار وارد اتاق دختر برای حرف زدن با او می‌شود؛ عکس شهید خلیلی را روی دیوار اتاق می‌بیند و تعجب می‌کند.
 به دختر می‌گوید شما هم شهید خلیلی را می‌شناسید؟ من در امر ازدواج از او کمک خواسته ام. خلاصه برای جاری شدن خطبه عقد ما را دعوت کردند و از من خواستند خطبه را جاری کنم. عکس رسول ما وسط خنچه عقد بود و عروس هنگام بله گفتن گفت: با اجازه آقا امام زمان و با اجازه پدر و مادر معنویم که پدر و مادر شهید خلیلی هستند و پدر و مادر خود بله. اصلا این صحنه روضه شد و همه گریه کردند.
‌می‌رسم به اینجا که با توجه به در پیش رو بودن روز ۱۶ آذر بفهمم شهید خلیلی در بین صحبت‌های خود چه نظری در خصوص دانشگاه‌ها و محیط آن داشته است.‌ می‌گفت: سخنرانی شخصیت‌های برجسته همچون آیت الله حق شناس در دانشگاه‌ها اثر گذار است.
 
مصاحبه شهید خلیلی/ منتشر نشود/ در حال تکمیل 

پدر می‌گوید گاهی اوقات وقتی بحثی صورت می‌گرفت می‌دیدم واقعا صحبت هایش منطقی است. رسول می‌گفت: آیت الله حق شناس یا حاج آقا مجتبی تهرانی و چنین شخصیت هایی اگردر دانشگاه صحبت کنند قطعا بر محیط دانشگاه تاثیر خواهد داشت. یعنی فقط به منبر هیئت‌ها اکتفا نمی‌کرد، بلکه دغدغه دانشگاه‌ها را نیز داشت.

من تاکنون ۱۲۶۸ دانشگاه و مقر در تهران و شهرستان‌ها حتی کربلا و سوریه برای صحبت و سخنرانی در خصوص شهید خلیلی دعوت شده ام. به قول سردار حسینی می‌گفت: شهید خلیلی بین المللی شده است. ما به رسول پول توجیبی می‌دادیم برای مسیر رفت و آمد از مدرسه به خانه، اما او این پول‌ها را جمع می‌کرد می‌برد به بسیج می‌داد، تا کار فرهنگی در حوزه شهدا انجام دهند ما هم وقتی رفتار او را می‌دیدیم تشویقش می‌کردیم.
 
چرا رسول؟
از مادر می‌پرسم جالب است که اسم شناسنامه‌ای شهید «محمدحسن» است، اما همه او را «رسول» صدا می‌زنند آیا این تغییر اسم ماجرایی دارد؟
مادر با لبخند می‌گوید: بله. تقریبا ماجرا دارد. قبل از تولد بچه اسمش را محمد رسول انتخاب کردیم. اما چون شب شهادت امام حسین عسگری (ع) به دنیا آمد اسمش را «محمدحسن» گذاشتیم. چون من به اسم رسول خیلی علاقه داشتم و اسم برادرش روح الله بود، علاقه داشتم در خانه او را رسول صدا بزنیم. پدر رسول می‌خندد و می‌گوید اسم من هم با حرف «ر» شروع می‌شود رمضانعلی، روح الله، رسول.
 
 1sso_rasool2.jpg

مادر: گفتم باید وصیت نامه بنویسی!
تمام مصاحبه یک طرف و پرسیدن این سوال از مادر طرف دیگر. به او گفتم جایی از خاطرات شما می‌خواندم بین شوخی هایی که با آقا رسول داشتید روزی به او می‌گویید رسول باید وصیت نامه بنویسی اگر روزی بروی و شهادت نصیبت شد نمی‌شود که وصیت نامه نداشته باشی. گفتم کسانی که هم جنس من و شما هستند می‌دانند که قطع به یقین چنین خواسته‌ای از ثمره و میوه زندگی بسیار سخت است چه می‌شود که شما این را از پسر خود می‌خواهید؟‌
 نمی‌توانم بگویم حس و حالم نشات گرفته از چیست. ما خیلی عشق به ائمه و امام حسین داریم. ماجرای کربلا با خون و گوشت ما عجین شده است. ما همیشه در روضه‌های امام حسین می‌شنویم ایشان «هل من ناصر ینصرنی» می‌گویند، اما از اینکه تن‌ها و غریب می‌مانند همیشه قلبمان به تنگ می‌آید که چرا کسی به یاری ایشان نرفته است.
امام حسین در راه دفاع از حق شهید شده و این راه همیشه ادامه دارد همیشه در دنیا تا بوده است ظالم و مظلوم بوده است امروز می‌بینیم دشمن با تمام توان خود در تلاش است تا دین و اسلام ما را از بین ببرد علی الخصوص شیعیان را. ما خوب می‌دانیم که اتفاقی که برای سوریه افتاد فقط برای نابودی آنجا نبود، آن‌ها می‌خواستند تیشه به ریشه اسلام بزنند. حتی داعشی هایی که آنجا را اشغال کرده بودند به سنی‌ها نیز رحم نکردند. این‌ها یک گروه متعصب وهابی بودند. آیا در چنین شرایطی بصیرت دینی و سیاسی ما نباید تشخیص دهد که باید چه کار کند؟
ما می‌دانیم که داعشی‌ها تا یک کیلومتری ایران هم آمده بودند و به فرمایش حضرت آقا اگر در سوریه نمی‌جنگیدیم باید در کرمانشاه به جنگ داعش می‌رفتیم. بر یک زن جهاد واجب نیست، اما ما به عنوان یک زن می‌توانیم مشوق فرزندان و همسران خود برای دفاع از حق و جهاد در راه خدا باشیم. فرزند من با عشق و علاقه‌ای که داشت به این راه رفت و من هیچ گاه مانع او نشدم.
رسول هر وقت از سوریه می‌آمد سفارشاتی را به من می‌کرد به او می‌گفتم مادر این طور فایده ندارد تو اگر بروی و شهید شوی باید وصیت نامه داشته باشی، چون وصیت نامه شهید خیلی در جامعه اثرگذار خواهد بود. رسول نه اینکه با نوشتن وصیت نامه مخالف باشد، بلکه، چون جزو اولین نسل مبارزین در جبهه بعد از جنگ تحمیلی به شمار می‌رفت روال کار را بلد نبود. به رسول یک کتاب در خصوص نوشتن وصیت نامه دادم و به او گفتم این را بخوانی متوجه می‌شوی چگونه باید بنویسی واقعا هم زیبا نوشت. به قول حاج آقا پناهیان این شهدا وقتی قلم به دست می‌گیرند این خودشان نیستند که می‌نویسند بلکه برایشان می‌نویسند.
چند وقت پیش کتابی برای مطالعه دستم بود که در خصوص وصیت نامه شهدای مدافع حرم بود، وقتی دقت کردم دیدم شهدای قبل از رسول که وصیت نامه داشته اند خیلی کم اند؛ اما از بعد رسول همه وصیت نامه دارند یعنی رسول الگو شد. قبلا کتابخانه کوچکی در اتاق رسول بود که دیگر گنجایش کتاب هایش را نداشت. کتابخانه را بیرون گذاشتیم و کتاب‌ها روی زمین بود. تقریبا ۶ ماه از این ماجرا گذشت، چون رسول مدام ماموریت بود و نمی‌رسید این کار را تمام کند.
شهریور ماه که آخرین ماموریت او بود وقتی به خانه آمد گفتم رسول اگر این بار بروی و شهید شوی داخل این خانه مهمان رفت و آمد خواهد کرد سر و سامانی به این کتاب‌ها بده. سریع طبقات را سفارش داد و کتاب‌ها را چید. فرش اتاقش را داد شستند. اصلا این سری مثل سری قبل نبود انگار به دلش افتاده بود وصیت نامه تصویری گرفت و سفارشات آخر را کرد.

راهی باند پرواز می‌شویم...
مصاحبه تمام می‌شود و به دعوت پدر و مادر شهید راهی اتاق او می‌شوم. همان اتاقی که پدرش می‌گفت: باند پرواز شهادتش شده اتاق همان اتاق بود. کاملا مشخص بود چهار سال است مادر، فقط گرد و غبار را از وسایل می‌زداید. صندوقچه لباس‌های کنار اتاق نشان می‌داد انگار رسول هنوز پیش آن‌ها در همان اتاق کوچک زندگی می‌کند.
در و دیوار اتاق با آدم حرف می‌زد و فضای داخلش آن قدر سبک بود که احساس نمی‌کردی روی زمینی.
 
 
مادر آهسته به سمت بوفه‌ای کنج اتاق قدم برمی دارد و با دست به انگشتر عقیق خونی شهید اشاره می‌کند. به دفترچه عکس شهدا به هدیه‌ای که رسول در کودکی برای روز پاسدار به پدرش داده بود، روی یک مقوای ساده و با دست خطی شیرین. به قلم و رنگ هایی که قبور شهدا را با آن‌ها بازنویسی می‌کرد. جالب‌تر از همه لبخند مادر بود آن هم به هنگام نشان دادن یادگاری‌های پسرش. از چشمانش می‌شد فهمید او اصلا باور ندارد رسول رفته! برای مادر، رسول همیشه همانجاست روی صندلی همان اتاق، این را از همان لبخند مادر می‌شد فهمید. دست خط‌های خطاطی شده و نقاشی با آبرنگ همه برای دوران راهنمایی شهید بود. مادر می‌گفت: اصلا نمی‌دانستیم این‌ها را نگه داشته بعد شهادتش در میان وسایلش خیلی چیز‌ها پیدا کردیم.
پدر سرم را به سمت عکسی که روی دیوار چسبیده می‌چرخاند. همان عکسی که گفت: پشت گردان تخریب وقتی رسول داخل یکی از قبر‌ها در حال گریه بود گرفته است. باقی عکس‌ها کودکی اوست در بغل پدر؛ تا بزرگی او باز هم کنار پدر و در کربلا. به این عکس که می‌رسیم پدر می‌گوید آن زمان آمریکا به عراق حمله کرده بود و اوضاع مرز‌ها خوب نبود. من با رسول به کربلا رفتیم آن موقع رسول کلاس دوم نظری بود.
 
بابا عجب کفن مشتی هست
یک روز کفنی خریدم و وقتی برای زیارت به حرم سیدالشهدا علیه السلام رفتیم کفن را بالای ضریح انداختم. فردای آن روز با رسول رفتیم و کفن را از خادم آنجا گرفتیم؛ همان جا رسول کفن را به خود چسباند و گفت: بابا عجب کفن مشتی هست این کفن فقط برای من است دیگر به تو نمی‌دهم. این ماجرا ماند تا وقتی در وصیت نامه نیز به این کفن اشاره می‌کند.
چند دقیقه‌ای در اتاق شهید خلیلی محو تماشای همه چیز می‌شوم. به حرف پدر ایمان می‌آورم که باند پرواز شهادتش از اینجا کلید خورده وقتی آن عکس را در کتابخانه می‌بینم که پدر می‌گوید اصلا قبل شهادت و این حرف‌ها طراحیش کرده؛ بیشتر می‌فهمم چرا شهید خلیلی لایق شهادت شد. او یک عمر همین جمله را پایین همه نوشته هایش ثبت کرده است: «خدایا عاقبت ما را با شهادت ختم به خیر بگردان»
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد