نشسته بودیم به انتظار جلسه حاج مجید گفت حالا که بیکار نشسته ایم نباید الکی حرف بزنیم رفت و چند تا قرآن آورد بین بچه های پخش کرد دور هم نشستیم و قرآن خواندیم وقتمون هم تلف نشد
یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّةِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ یَا صَاحِبَ الْمَوَاهِبِ السَّنِیَّةِ اى خدایى که فضل و کرمت بر خلق دایم است و دو دست عطا و بخششت به جانب بندگان دراز است اى صاحب بخشش هاى بزرگ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ خَیْرِ الْوَرَى سَجِیَّةً وَ اغْفِرْ لَنَا یَا ذَا الْعُلَى فِی...
بعد از کفش خودش کفش پسر بزرگمون را هم واکس زد علت این کارش را پرسیدم که گفت : پسرمون جوان هست ممکنه اگر مستقیم بهش بگم کفشت را واکس بزن جواب نده می خواهم به طور عملی واکس زدن را یادش بدهم
شهید حسینعلی اکبری بوی عطر عجیبی داشت نام عطر را که می پرسیدم جواب سربالا می داد شهید که شد توی وصیتنامه اش نوشته بود بخدا قسم هیچ وقت عطر نزدم هر وقت خواستم معطر شوم از ته دل می گفتم : السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
شهید مصطفی چمران ماهی یکبار بچه های مدرسه جبل عامل را جمع می کرد می رفتند و زباله های شهر را جمع آوری میکردند می گفت با این کار هم شهر تمیز می شه هم غرور بچه ها می ریزه
شهیده بنت الهدی صدر بسیار فداکار بود و با تمام توان برای برافراشتن پرچم حق و اسلام می کوشید همواره در جمع زنان می گفت اسلام غریب است و دلسوز کم دارد وقتی صدام او را به شهادت رساند از صدام پرسیدند چرا خواهر صدر را به شهادت رساندی صدام گفت من قضیه حسین(ع) را تکرار نمی کنم زینب (س) بعد از برادرش زنده ماند و یزید و آل...
دانشجو که بود بعضی شبها خونه نمی آمد منم اضطراب داشتم که کجاست و کجا می ره ؟ وقتی پیگیری کردم فهمیدم می ره پرورشگاه و از بچه های بی سرپرست پرستاری می کنه
مادرش بهش می گه : پسرم تو به اندازه سن خودت خدمت کردی بذار اونایی برن جبهه که نرفتن چیزی نگفت تا وقت نماز که یهو آمد و جانمازم را جمع کرد گفتم چرا اینکار را می کنی گفت مادر اینهمه بی نماز اجاره بده یکم هم بی نمازا نماز بخوانند j,[di
تار و پود و وجود حسن را قرآن فرا گرفته بود یک روز دیدم ایستاده و قرآن می خوانه چند قدمی اش بودم که صدای انفجار آمد نگاش کردم دیدم تکه تکه شده سرش از بدنش جدا روی زمین افتاده بود اما تا چند لحظه لب خندانش قرآن می خواند
یک مداح معروف را آورده بودند گردان ما وقت سینه زنی که شد مداح به بچه ها گفت پیراهنتون را در بیاورید بچه های شروع کردن به درآوردن پیراهن و لخت شدن که یهو حسن آمد جلو و مانع شد و گفت اینجا از این خبرا نیست خالصانه سینه تون را بزنید
امیر مومنان امام علی علیهالسلام فرمود: روزی در حالى که فاطمه(س) نزدیک من نشسته بود و من عدس پاک میکردم، پیامبر صلی الله علیه و اله وارد شدند و فرمودند: ای اباالحسن! عرض کردم لبیک یا رسول اللَّه! فرمود: آنچه میگویم بشنو زیرا من هیچ حرفی نمیزنم مگر اینکه به امر پروردگار است: -مردى که به زن خود در خانه کمک کند، خدا...
جانباز شهید حاج حسن دخانچی 13 ساله بود که رفت جبهه ٰ تو عملیات بدر از گردن قطع نخاع شد . هفده سال روی تخت همواره خندان بود بالای سرش این بیت چشم نوازی می کرد چرا پای کوبم چرا دست بازم مرا خواجه بی دست و پا می پسندد همسرش می گه : نیم ساعت قبل از شهادتش بهم گفت : جای من را توی بهشت بهم نشون دادند