زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

فرازی از زندگی نامه شهید برونسی+ تصاویر

شهید عبد الحسین برونسی در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود . تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت .

شهید والا تبار عبد الحسین برونسی در سال 1321 در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود . تا هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی ، کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت .

 
سال 1352 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله خامنه ای آشنا شده و از آن پس دل در گرو جهاد و انقلاب نهاد . فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که ساواک بارها و بارها خانه اش را مورد هجوم و بازرسی قرار داد . آخرین بار در مراسم چهلم شهدای یزد دستگیر و به سختی شکنجه شد ، از جمله ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند .
 
 
کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم رهبری که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد . پس از پیروزی انقلاب به صورت افتخاری به سپاه پاسداران پیوست .
 
با آغاز درگیری های کردستان به پاوه رفت و با شروع جنگ تحمیلی در شمار نخستین کسانی بود که خود را به جبهه های نبرد رساند . او در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان خط شکن مرکز فرماندهی عراقیها را واقع در تپه 124/1 نابود ساخته و خود از ناحیه کمر مجروح شد . جراحت نمی توانست شهید برونسی را از پا بیندازد .
 
 
او در عملیات بیت المقدس به عنوان فرمانده گردان خط شکن حر و در عملیاتهای رمضان ، مسلم ابن عقیل ، والفجر مقدماتی ، والفجر یک به عنوان فرمانده گردان خط شکن عبد الله رزمید و حماسه آفرید و نامش در آزمون جنگ و جهاد شهره شد . او باز هم مجروح شده بود و هر چند از ناحیه دست، گردن و شکم جراحات سختی را بر تن داشت اما روحیه عظیم و پرشکوه او مانع از باقی ماندن وی در پشت جبهه می شد .
 
 
با شروع عملیاتهای والفجر 3 و 4 به عنوان معاونت تیپ 18 جواد الائمه (ع) در تمامی مراحل آنها شرکت داشته و گردانهای خط شکن را رهبری می کرد و در عملیاتهای خیبر ، میمک و بدر به عنوان فرمانده تیپ 18 جواد الائمه (ع) آنچنان حماسه بزرگی آفرید که نامش لرزه بر وجود کاخ نشینان بغدادافکند .
 
 
او با دلاوری غیر قابل وصفی در چهار راه جاده خندق به پاتک دشمن پاسخ داد و به فرمان حضرت امام (ره) لبیک گفت تا اینکه در ساعت 11 صبح روز 23/12/63 با اصابت ترکش خمپاره به بدن مطهرش ، مرثیه سرخ معراج را نجوا کرد و به مقام قرب الهی نائل آمد. پیکر پاک آن شهید عزیز در کربلای بدر باقی ماند و امت شهید پرور خراسان ، روح ملکوتی او را در تاریخ 9/2/64 طی مراسم با شکوهی تشییع کردند. 
 
شهید برونسی قبل از شهادت در فرازی از وصیت نامه خود گفته است: اگر هزاران بار گشته شوم در راه ابوالفضل (ع)، حسین (ع) و مهدی (عج) و ابوالحسن (ع) باز هم کم است ، این جان ناقابل پدر شما قابلیت راه آنها را ندارد .
 
تصاویر ضمیمه :
 
 
 
 
 
 
 
 
 

شهید برونسی با ایمانی که به خدا داشت، حتی وعده شهادت خودش را هم از حضرت زهرا(س) گرفت.

مهدی برونسی دومین فرزند (و نیز دومین پسر) شهید عبدالحسین برونسی متولد سال 1353، در بخش سیاسی حوزه نمایندگی ولی فقیه سپاه مشهد مقدس مشغول کار است. در گفت وگو با ایشان یادی کرده ایم از شهید برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) که حاصل را می خوانید:
***
دوست داریم در این مصاحبه، وجوه مختلف شخصیتی پدرتان را برای ما بیان کنید. می خواهیم از همان شهید برونسی ای برای ما بگویید که مقام معظم رهبری در خصوص شهیدان کاوه، برونسی و امثال ایشان فرمودند ابتدا شاگرد ما بودند و بعد استادمان شدند.
این موضوع در ذهن خودم و خیلی از جوانان وجود دارد، پس سؤال تان را این گونه پاسخ می دهم که چه شد که آقاعبدالحسین برونسی، شهید برونسی شد یا چگونه شد که شهدای ما به این درجه و مقام رسیدند. شهید برونسی ویژگی ها و برجستگی های منحصر به فردی داشت. یکی از رموز موفقیت پدرم در مراحل زندگی بیشتر به اعتقاد، باور و یقینی که ایشان به خدا و اهل بیت ـ علیهم  السلام ـ داشت برمی گشت. ایشان ارادت عجیبی به حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ داشت که به نظرم ریشه آن ارادت و خلوص به لقمه های حلالی که سر سفره خانواده می آوردند برمی گشت و مهم تر از همه مبارزه شهید برونسی با هوای نفسش بود.

مصداق هایش را هم بگویید.
در یکی از عملیا ت ها، شهید برونسی با ذکر توسل به حضرت زهرا(س) گردان را از میدان مین رد کرد که تیری هم به دست و بازوی خودش اصابت کرد و ایشان شفایش را از حضرت ابوالفضل(ع) گرفت.

یکی از یاران شهید اشاره کردند که ایشان هیچ  گاه مقام سقایی گُردان را به کسی نمی داد و تا  جایی که در توانش بود و فرصت و شرایط جنگ اجازه می داد به تأسی از حضرت ابوالفضل العباس(ع) این کار را انجام می داد.
شهید برونسی با ایمانی که به خدا داشت، حتی وعده شهادت خودش را هم از حضرت زهرا(س) گرفت. این گونه که هم رزمان ایشان می گویند در عملیات «بدر» برای صبحگاه سخنرانی کرد و گفت اگر در عملیات بدر شهید نشدم به مسلمانی من شک کنید. این ماجرا نشان دهنده سطح ارادت و یقین ایشان به اهل بیت(ع) است. ایشان می گوید در عملیات بدر در شرق دجله، منطقه هورالعظیم در چهارراه خندق شهید می شوم و همین اتفاق هم می افتد. همان گونه که اشاره کردم، آن امدادهای غیبی که کمک  می کرد تا شهید برونسی گردان را از میدان مین رد کند به دلیل اعتقادی بود که به اهل بیت(ع) داشت. شاید ماجرای ویلای جناب سرهنگ را در کتاب خوانده باشید که ایشان سرباز گماشته ای بوده و آن جا با صحنه ای نامناسب رو به رو می شود و خوشبختانه یوسف وار برمی گردد، چرا که در آن لحظه شیطان نتوانست بر شهید برونسی مسلط شود، بلکه ایشان بر شیطان مسلط شد.
 

در حقیقت، در جهاد اکبر بر نفس اماره خویش پیروز شد.
از دیگر ویژگی های پدرم فروتنی ایشان است. هم رده های شهید برونسی می گویند در رفتارش اصلاً بین زمان بسیجی بودن و فرمانده تیپ بودن ایشان فرقی وجود نداشت. اگر اشتباه نکنم در سال 1361 یا 1362 فردی پدرم را برای سخنرانی به مسجدی دعوت می کند. مجری آن برنامه، سخنرانی را برای زمانه بعد از نماز مغرب و عشاء تدارک می بیند، اما شهید برونسی به موقع به مسجد نمی رسد. آن زمان ذهنیت ها این گونه بود که می گفتند آقای برونسی حتماً با محافظ  و بهترین اتومبیل ها می آید. آن بنده خدا پشت در مسجد نگران ایستاده بوده که می بیند آقای برونسی با یک موتور گازی می آید. جمعیت هم به دلیل ازدحام اجازه نمی دهند ایشان به داخل مسجد برود. پدرم می گوید بنده برونسی هستم. بالاخره شخصی که ایشان را دعوت کرده بود شهید برونسی را میان جمعیت می بیند و کمک می کند تا بالا برود و سخنرانی اش را شروع  کند. هنگام سخنرانی افراد ردیف جلو به ایشان می گویند بیا پایین و وقت مردم را نگیر؛ آقای برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) می خواهد بیاید و سخنرانی کند که آن جا ایشان خود را معرفی می کند و می گوید من عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه(ع) هستم. پدرم در آن جلسه سخنرانی خوبی انجام دادند. موقع بازگشت محافظان و دوستان شهید پیشنهاد می دهند ایشان با اتومبیل را برگردانند که نمی پذیرد و می گوید با همین موتورسیکلت گازی که آمده ام برمی گردم. شهید برونسی اهل خودنمایی نبود و اگر عنایتی از اهل بیت(ع) به ایشان می شد راضی نبود جایی آن را تعریف کند، حتی به مادرم می گفت راضی نیستم جایی تعریف کنید، صبر کنید تا پس از شهادتم ماجرا را بگویید. اگر دقت کرده باشید، زمان تعریف خاطراتی که از شهید برونسی بازگو می کنند، همه مربوط پس از شهادت ایشان است؛ مانند وعده شهادتی که در یک مراسم صبحگاه به یاران خود می  دهند.



بنابراین باید شاهد باشیم که سیره، شخصیت و مقام شهید برونسی، در اثر بازگو کردن نکات ناگفته توسط دوستانش، روز به روز شکوفاتر شود.
شهید برونسی خیلی به لقمه  حلال مقید بود تا جایی که ایشان دو بار شغل اش را عوض کرد. پدرم در پاسخ به سؤال حاج خانم که چرا شغلت را عوض کردی می گوید کار در آن لبنیات فروشی درست نبود، زیرا صاحب آنجا آب را با شیر مخلوط می کرد و من چون باید شیر را دست مشتری می دادم، راضی نبودم و نیستم که لقمه حرام به منزل بیاورم. مادرم می گوید پس حالا می خواهی چه کار کنی؟ ایشان می گوید دنبال شغل دیگری می روم. متعاقبش در یک سبزی فروشی مشغول به کار می شود که آن جا هم یک هفته بیشتر دوام نمی آورد. مادرم باز هم به ایشان می گوید دیگر بهانه ات چیست؟ پاسخ می  دهد در سبزی فروشی، سبزی و گِل را با آب قاطی می کنند تا من دست مشتری بدهم، ولی بنده راضی نیستم لقمه حرام وارد زندگی ام کنم و به هیچ عنوان وسیله کسب روزی حرام نمی شوم. از این پس دنبال لقمه حلال، بر سر گذر محله مان می روم و در بنّایی عرق می ریزم. همان طور که می دانید؛ بعدها با توجه به فعالیت های سیاسی پیش از انقلاب و ارتباطی که با مقام معظم رهبری داشت به «اوستا عبدالحسین برونسی» معروف  شد و در جریان دفاع مقدس، دشمن برای سر این کارگر ساده جایزه تعیین کرد.

«بنّای عارف» تعبیر رهبر انقلاب است؟
بله، مقام معظم رهبری، شهید برونسی را یک شخصیت جامع الاطراف خواندند و فرمودند شهید برونسی جزو عجایب و استثنائات انقلاب است و ایشان را شخصیتی که نماد استعداد برای پرورش افکار است دانستند. این مهم است که چه چیزی باعث شد شهدای ما و امثال شهید برونسی به این مقام برسند. مگر غیر از این است که بصیرت، درک، مبارزه با هوای نفس، تواضع، فروتنی در ذهن و رفتار و همچنین لقمه های حلال بر سر سفره های شان بود که به این مقام رسیدند، یعنی بین دنیا و آخرت، آخرت را انتخاب کردند و نزدیک ترین راه برای ملاقات با خدا را در شهادت دیدند. همچنین باور و اعتقادی که به امام(ره) و رهبری، ولایت فقیه و امامان معصوم(ع)، فرهنگ عاشورایی و مشروعیت دفاع مقدس داشتند ویژگی هایی بود که بسیاری از شهدای ما را به این مقام رساند. ما هم باید الگو، سبک و روش زندگی مان این شهدا باشند. مگر غیر از این است که الگوی  شهدا، امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع)  و مکتب شان هم همین مکتب امام حسین(ع) بود، یعنی شک و تردید بین آن ها نبود.

چگونه می شود که حضرت آیت الله خامنه ای بر شخصیت استاد عبدالحسین تأثیر می گذارند؟
این ماجرا به همان باور، فرهنگ، آموزش و تربیتی که عرض کردم برمی گردد. مادرِ پدرم ـ خدا رحمت کند ـ تعریف می کرد شب شهادت امیرالمؤمنین(ع) که در روستای «گلبوی» بودیم با عبدالحسین که آن زمان هفت سالش بود به مسجد آبادی برای مراسم عزاداری رفتیم. ایشان در مراسم خوابش  برد. عزاداری که تمام شد پدرش ـ پدربزرگ بنده ـ به سختی او را از خواب بیدار کرد که عبدالحسین شروع به گریه کرد و گفت بابا! چرا مرا بیدار کردی؟ پدرش گفت پسرم! دیر شده، می خواهیم به منزل برویم. پدرم می گوید کاش مرا بیدار نمی کردی؛ خواب دیدم که ابن ملجم ملعون به سمت آبادی می آید. دم در مسجد سنگی برداشتم و می خواستم او را دنبال کنم و بکشمش؛ چرا نگذاشتید این کار را بکنم؟ می خواهم بگویم که شهید برونسی از دوران کودکی با این اعتقادات بزرگ شده بود. در واقع از همان کودکی انسانی ویژه  بود.

از دیگر ویژگی های شهید بگویید.
دوستانش می گویند هیچ گاه نماز اول وقتش ترک نمی شد. زمان انقلاب با وجود شرایطی که حاکم بر جامعه، ایشان اولین کسی بود که برای نماز به مسجد می رفت و حتی بچه های روستا و آبادی را هم که سر کوچه بودند با خود می  برد. پس از آن هم جنگ آغاز می شود و از بین همین بچه های روستا، هم طلبه تحویل جامعه می دهد و هم رزمندگانی که با خود به جبهه شان می برد. روستای گلبوی چندین شهید تقدیم انقلاب کرده است. در مجموع، همه عواملی که پیش از این گفتم، دست به دست هم دادند تا شهید برونسی رشد کند. وقتی کسی در دانشگاه درس می خواند از ترم اول نمی توان به او آقای مهندس گفت؛ باید مراحلی را جلو برود، تلاش  کند و سختی بکشد تا مهندس یا دکتر شود. در بحث معنویات هم تمام عوامل خودسازی را باید قدم به قدم طی کرد. رمز موفقیت پدر در این بود که افکار دنیایی نداشت. گذشته از  این ها دغدغه بیت المال را هم داشت. مثلاً زمانی که فرمانده تیپ بود برایش ماشین لباسشویی یا فرش می آوردند اما می گفت نمی خواهم از بیت المال چیزی را به مال و زندگی ام وارد کنم. مادرم تعریف می کند که یک بار دست ابوالفضل برادر کوچکم می شکند و پدرم سریعاً او را بغل می کند و به خیابان می رود تا تاکسی بگیرد. حاج خانم می گوید عبدالحسین! معلوم است چکار می کنی؟ اتومبیل سپاه در اختیارت است، بعد شما می خواهی تاکسی کرایه کنی؟! ایشان در پاسخ می گوید نمی توانم از این اتومبیل برای مسائل شخصی - حتی به شکل اورژانسی - استفاده کنم. ایشان برادرم را با اتومبیل دربست به بیمارستان می برد اما از اموال بیت المال استفاده نمی کند. همان زمان به دلیل شجاعت ها و رشادت هایش از طرف حضرت امام(ره) به مکه مشرف می شود. هنگام بازگشت از حج، پدرم یک تلویزیون رنگی با خود آورده بود. ما هم کودک بودیم و خیلی ذوق می کردیم و از ایشان می خواستیم تلویزیون را روشن کند. حاج خانم می گفت تلویزیون را روشن کن تا بچه ها تماشا کنند. حاج آقا در پاسخ گفت تلویزیون را برای بچه ها نیاورده ام. آورده ام تا آن را بفروشم و هزینه  بیت المال را برگردانم.

راستی از پدر و مادر شهید هم خاطره ای به یاد دارید؟
بنده چون فقط نه یا ده ساله بودم که پدرم شهید شدند، خاطره چند انی به یادم نمی آید ولی نقل قول هایی را که از این و آن شنیده ام برای شما می گویم. مثلاً مادرم تعریف می کند که روزی حاج آقا به روستا می روند تا به مادرشان سر بزنند. مادربزرگم به ایشان می گوید عبدالحسین! به فکر این زمین ها و کشاورزی باش. من دست تنها هستم. کمی از وقتت را به پدرت و زمین اختصاص بده، به جبهه هم برو. حاج آقا می گوید مادر جان! من این همه راه آمده ام تا احوال شما را بپرسم، لحظه مرگ من – شهادتم - نزدیک است و آفتاب لب بام هستم. به جای این که بگویی کجای نمازم اشکال دارد، مرا وصی خود قرار می دهی؟ البته ایشان وقتی هم نداشت تا بخواهد به این امور اختصاص دهد. اگر هم دو سه هفته به مرخصی می آمد، بیشتر به خانواده شهدا سرکشی و به آن ها کمک و رسیدگی می کرد.

از شهید برونسی دست خط، صدای ضبط شده یا فیلمی وجود دارد؟
بله، مقادیری صدا، سخنرانی و فیلم از شهید برونسی به جا مانده است. مثلاً آن لحظه ای که پیش از عملیات «بدر» می گوید دیدار دیدارِ یار و دیدارِ فراق است و پس از آن شهید می شود موجود است. نزدیک به دویست سیصد فایل صوتی از سخنرانی های شان هم روی سی دی ضبط شده که صحبت های پرمغزی است و از گوش دادن به آن ها لذت می بریم. بیان ایشان گرم، شیرین و جذاب بود و با آن لهجه روستایی اش خیلی ساده صحبت می کرد. صحبت های حضرت آقا درباره شهید، مستندها و فیلم سینمایی ای هم که راجع به ایشان ساخته شده موجود است. بنده از سال 1376 تا 1380، از زمانی که کتاب «خاک های نرم کوشک» به بازار آمد، تمام مطالبی را که در روزنامه ها چاپ می شد جمع آوری کرده و به صورت آلبومی درآورده ام. باید به این نکته هم اشاره کنم که پیکر شهید برونسی دو بار تشییع شد.

این مسأله را توضیح دهید.
شبی زنگ منزل به صدا درآمد، حاج خانم رفت و برگشت و دیدیم که حالش منقلب شده است. پرسیدیم چه شده؟ گفت پدرتان مفقودالاثر شده است. روز بعد هم رزمانش آمدند و خبر دادند پیکر شهید برونسی پیدا نشده، اما مطمئن بودند که شهید شده است.

آن ها چگونه مطمئن بودند؟
یکی از هم رزمانش گفت می خواستم پیکر شهید برونسی را به عقب بیاورم که تیر خوردم و ایشان را همان جا در شرق دجله منطقه هورالعظیم چهارراه خندق گذاشتم ـ پیکر شهید بعداً همان جا پیدا شد ـ آن ها گفتند شهید برونسی مفقودالاثر است، شاید در این یکی دو ماه عملیاتی انجام شود و پیکر ایشان را بیاوریم. از روز 25/12/1363 تا اردیبهشت ماه 1364 نتوانستند پیکر پدر را بیاورند. بنیاد سپاه و همرزمانش اعلام کردند که می خواهیم ایشان را تشییع نمادین کنیم. خلاصه مراسم باشکوهی برگزار کردند؛ تابوت خالی را گُل بستند و پوتین هایش را که از قبل موجود بود در قبر خالی گذاشتند.

برای کمتر شهیدی چنین اتفاقی افتاده است.
نه، این طور نیست، این اتفاق برای خیلی از شهدا افتاده است. آن زمان خیلی از شهدای گمنام را به طور نمادین تشییع می کردند. در سال 1390 یکی از دوستان پیامکی برایم فرستاد که در آن نوشته بود پیکر پدرت پیدا شده است. ما تعجب کردیم. با حاج خانم تماس گرفتم ایشان گفتند نه، اشتباه شده است. گفتم یکی از دوستانم زنگ زده و گفته آقای سردار باقرزاده ـ از ستاد تفحص ـ در کنفرانس خبری این موضوع را رسماً اعلام کرده است. آن ها به منزل ما آمدند. ای کاش از قبل به ما اطلاع داده و ما را آماده کردند بودند. به ما گفتند مستنداتی داریم که پیکر شهید پیدا شده است؛ لباس، استخوان ها، پلاک، سربند لبیک یاخمینی، یک سکه و قرآن توجیبی که تقریباً پودر شده بود. گفتند بگذارید بیشتر بررسی کنیم. خلاصه، پیگیری که کردند، یک هفته ای طول کشید. من، برادرم عباس و حاج خانم آزمایش دی.ان.ای انجام دادیم و پزشکان تأیید کردند که پیکر، متعلق به شهید برونسی است. برای تشییع جنازه پیکر شهید، دوستان از سراسر شهرها آمدند که بی سابقه بود. ما در مشهد مقدس واقعاً چنین تشییع جنازه  باشکوهی ندیده بودیم. پیکر شهید برونسی در بهشت رضا(ع) دفن شد. در سال 1388 از حضرت آقا چفیه ای هدیه گرفته بودیم. پیش از این که ایشان را دفن کنند، بنده به رسم یادبود آن را به شهید برونسی هدیه کردم که روی پیکرشان گذاشتند.

شهید برونسی برای نسل جدید به عنوان یک الگو، چه درس ها و مواهبی می تواند به همراه داشته باشد؟
در صورتی ما به این مواهب دست می یابیم که رفتارها، خصوصیات ، اخلاق ، اعتقادات، توسل و تهجدهای شهدا را به عنوان یک الگو سرمشق قرار دهیم و بتوانیم در زندگی پیاده کنیم. البته نمی خواهم بگوییم که ما امکان ندارد همانند شهید برونسی و شهدا شویم، ولی دست کم تاحدودی می توانیم به روحیات و شخصیت شان نزدیک باشیم. اگر بتوانیم فرهنگ شهدا و باورشان را به نسل جوان امروز منتقل کنیم، آن جوان، عاقبت به خیر و سعادتمند می شود. فکر می کنید این ها را چه کسی می تواند منتقل کند؟ می خواهم بگویم باید در اصل، این وظیفه بر عهده خود جوان باشد. با توجه به شرایط آن زمان شهید برونسی خودش خواست، در حال حاضر هم خود جوان باید بخواهد و نقش اصلی را پدر و مادر این جوان ها دارا هستند. اگر پدر و مادر بتوانند فرهنگ، اعتقاد به خدا، دین و مذهب را که شهدا به آن باور داشتند به فرزندان شان ـ چه دختر و چه پسر ـ منتقل کنند، مطمئن باشید آن دختر و پسر عاقبت به خیر و سعادتمند می شوند. بنده خودم این الگوبرداری را انجام می دهم. چراغ راه شهدای ما، ائمه اطهار(ع)، امام حسین(ع) و شهدای کربلا بودند و هستند. اگر بتوانیم این ها را به صورت مصداق درآوریم و زندگی نامه شهدا را بخوانیم به این نکته می رسیم. نظر من این است که جوان های ما کتاب هایی مثل «خاک های نرم کوشک» را بخوانند.

مقام معظم رهبری هم توصیه فرمودند که همه این کتاب را بخوانند.
بله، این، تأثیر معنوی زیادی می گذارد. نظرم این است که اگر جوانان و نسل امروز ما این کتاب را می خوانند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند فقط به احساسات و عواطف اتکا نکنند، البته این ها خوب است، ولی چه بهتر که با خواندن زندگی نامه شهدایی همچون شهید برونسی تغییری در ما ایجاد شود. اگر بتوانیم این تغییر را در خود ایجاد کنیم توانسته ایم کار بزرگی انجام دهیم، اما اگر صد تا از کتاب های زندگی نامه شهدا را بخوانیم و تغییر و تحولی در ما ایجاد نشود چه تأثیری دارد؟ در حال حاضر متأسفانه برخی از فرهنگ غرب الگوبرداری می کنند؛ ما باید بتوانیم عکس شهدای مان را روی سینه جوانان مان بیاوریم که خود جوان و پدر و مادر باید خواستار آن باشند.

در خصوص دست نوشته های پدرتان هم توضیح دهید.
از دست نوشته های شهید برونسی در موزه دفاع مقدس نگهداری می شود. هر چه یادگاری از ایشان داشتیم تحویل دادیم. تمام آن ها در حفظ آثار بنیاد شهید خراسان وجود دارد.

محتوای آن ها چیست؟
راجع به مسائل معنوی و وصیت نامه ای است که ایشان برای هشت فرزندش نوشته است.

راستی نگفتید پدرتان را دقیقاً از چه زمانی به خاطر دارید؟
از سن نه یا ده سالگی خودم که پدر به مرخصی می آمدند خاطراتی به یاد دارم. یادم است پیش از جنگ تحمیلی، در دوره ریاست جمهوری بنی صدر، ما در خانه، چند کودک در سنین شش هفت سالگی بودیم. روزی حاج آقا گفت بیایید چیزی به  شما بگویم. شما «مرگ بر بنی صدر» بگویید، هر کدام صدای تان بلندتر بود او برنده است. ما هم بلند گفتیم «مرگ بر بنی صدر». حاج خانم گفتند چه می گویید؛ بنی صدر که آدم خوبی است - ایشان از خیانت های بنی صدر خبر نداشتند - پدرم در پاسخ گفتند شما نمی دانید قضیه چیست. خلاصه این ماجرا تمام شد. یک روز بنده بیرون رفتم تا با بچه های همسایه بازی کنم. آن ها را جمع کردم و گفتم بچه ها! یک بازی خوب؛ شما بلند داد بزنید «مرگ بر بنی صدر»؛ هر کسی صدایش از همه بلندتر بود او برنده است. همه بلند گفتیم «مرگ بر بنی صدر». چند دقیقه ای نگذشته بود که هر کدام از پدر و مادرها آمدند و فرزندان شان را بردند و تا یک هفته با ما قهر بودند.

دلیلش این بود که آن ها هم اطلاع نداشتند ماجرا چیست. خاطرات دیگر به دوران پس از جنگ برمی گردد که بیشتر آن ها را در کتاب «خاک های نرم کوشک» خوانده ام یا از حاج خانم و همرزمان شهید شنیده ام.

سبک زندگی شهید عبدالحسین برونسی ترک کردن موقعیت های شغلی و تحصیلی و علمی فقط بخاطر خدا

Bronesi1

شهید عبدالحسین برونسی، متولد ۱۳۲۱
محل تولد: روستای گلبوی کدکن( تربیت حیدریه)
تاریخ شهادت: ۱۹ اسفند ۱۳۶۳

– مادر شهید: در مقطع تحصیلی ابتدایی با این که همزمان با تحصیل کار هم می کرد، نمره هایش همیشه خوب بود. یک روز گفت «از فردا اجازه بدین مدرسه نرم… اون مدرسه دیگه نجس شده!»
علت را پرسیدیم.
با غیظ گفت: دیروز این معلم طاغوتی رو با یک دختری دیدم که …» از فردا گذاشتیمش مکتب به یاد گرفتن قرآن.

شهید برونسی در خاطراتش می نویسد: در دوران سربازی و در پایان دوره آموزشی یکبار من را از طرف پادگان بردند بیرجند، جلوی یک خانه ویلایی بزرگ. گفتند از این به بعد در اختیار صاحب این خانه هستی!
وارد خانه که شدم دریکی از اتاق ها باز بود. گفتم یا الله، صدای زن جوانی بلند شد:
یا الله گفتنت دیگه چیه؟! بیا تو!
زیر لب گفتم خدایا توکل بر خودت. داخل که رفتم، چشم هایم یکهو سیاهی رفت… گوشه اتاق روی مبل، زن جوان بی حجابی لم داده بود. با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن!
بلافاصله از اتاق زدم بیرون. گوشم بدهکار هارت و هورتش نشد…
خدمتکارهای خانم دنبالم بودند که دوباره من را بکشانند داخل. ولی حریفم نشدند.
وقتی موضوع به گوش مافوقم در پادگان رسید، قرار شد به عنوان تنبیه تمام توالت ها را تمیز کنم. امیدوار بودند زیر بار نظافت توالت ها کمر خم کنم و کوتاه بیایم.اما وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند کوتاه آمدند.

– همسر شهید: بعضی ها از تقسیم اراضی* خوشحال بودند ولی عبدالحسین ناراحت.
صاحب زمین گفته بود زمین ها از شیر مادر حلال تر.
اما در جوابش گفت اگر شما هم راضی باشی حق یتیم رو نمی شه کاری کرد.
بعد هم رفتیم مشهد و در مغازه سبزی فروشی مشغول کار شد، یک روز آمد و گفت: نمی روم. پرسیدم چرا؟ گفت آدم درستی نیست سبزی ها را می ریزه توی آب که سنگین تر بشه. بعد رفت تو لبنیاتی، آنجا هم زیاد نماند. گفتم چطور؟ گفت کم فروشی می کنه، جنس بد و خوب را قاطی می کنه. از فردایش رفت سرگذر برای بنایی، کم کم تو کار جا افتاد و بعد از مدتی شاگرد می گرفت. دستمزدش هم از قبل بهتر شده بود.

– همرزم شهید: همیشه سخت ترین مسیرها را توی عملیات ها به گردان عبدالله می دادندکه مسئولیتش با شهید برونسی بود.
روی همین حساب هم پیش خودی ها و دشمن معروف شده بود. توی رادیو عراق اسمش را با غیظ می آوردند و برای سرش جایزه گذاشته بودند.

– همسر شهید: یک بار یکی از بچه های خودمان را باید سریع می رساندیم بیمارستان. در آن شرایط سخت ، به ماشین بیت المال که جلو خانه بود دست نزد. سریع رفت یک تاکسی گرفت. تا این حد در استفاده از اموال عمومی دقیق بود و حساس!

– همرزم شهید : یکسره این طرف و آن طرف می دوید، شناسایی، تحویل گرفتن نیرو، دائم توی خط می رفت و هزار و یک کار و گرفتاری داشت ولی یک دفعه نشد شهرداریش (شستن ظروف و نظافت) را بده به دیگری.

– همرزم شهید : بعد عملیات رمضان برایم تعریف کرد موقعی که عملیات لو رفت و در آن شرایط سخت، گیر کردم، شما هم که گفتی برگردیم، ناامیدیم بیش تر شد. تنها راه امیدی که مانده بود توسل به واسطه های فیض الهی بود. توی همان حال صورتم را گذاشتم روی خاک و متوسل شدم به وجود مقدس حضرت زهرا (س) و با حضرت راز و نیاز کردم. یکدفعه صدای خانمی به گوشم رسید. صدایی ملکوتی که به من فرمودند. این طور وقت ها که به ما متوسل می شوید ما هم از شما دستگیری می کنیم ناراحت نباش…
چیزهایی را که دیشب به نیروها گفتم و دستورهایی که برای حرکت نیروها دادم، همه اش از طرف خانم بود.
خبر آن عملیات مثل توپ صدا کرد خیلی زود خبرش به پشت جبهه رسید و سؤال همه این بود آقای برونسی شما چطور این همه تانک و نیرو را منهدم کردین؟ آن هم با کمترین تلفات؟! خونسرد جواب داد من هیچ کاره بودم.

– همرزم شهید: برونسی از آنهایی بود که از مرز خودیت گذشتند. در سخنرانی صبحگاهی پیش از عملیات گفت دیگه نمی تونم در این دنیا طاقت بیاورم. و در جمع خصوصی تر گفت اگر من توی این عملیات شهید نشدم به مسلمانی خودم شک می کنم. در این عملیات دیدار یار است. امیدوارم گمنام شهید شوم جنازه ام به یاد سالار شهیدان، کنار آب فرات و کنار او بماند.

– همسر شهید: شب آخر گفت امشب سفارش شما رو خدمت امام رضا (ع) کردم از آقا خواستم که گاهی لطف بفرمایند و بهتون یک سری بزنند شما هم اگر یک وقت مُشکلی داشتین فقط برین خدمت حضرت. بعد عملیات بدر بالاخره هم آن خبر آمد، به آرزویش که بابتش زجرها کشیده بود رسید. جنازه اش مفقود شده بود… همیشه آرزویش بود که به تبعیت از مادرش حضرت زهرا (س) قبرش بی نام و نشان باشد.

– مقام معظم رهبری: شهید برونسی تحصیلات عالیه که نداشت، وقتی سخنرانی می کرد تأثیر حرفش از آدم های تحصیل کرده به مراتب بیش تر بود، کاملاً تحت تأثیر قرار می داد. روحیه انقلابی این است.

در قسمتی از وصیت نامه شهید برونسی می خوانیم : من با چشم باز این راه را پیموده ام و ثابت قدم مانده ام. خوب به آیت قرآن گوش کنید و سرمشق زندگی تان قرار دهید. آیت قرآن را زمزمه کنید تا شیطان به شما رسوخ پنهانی نکند. فرماندهی برای من لطف نیست یک تکلیف شرعی است. مسلماً در راه امر به معروف و نهی از منکر از مردم نادان زیان خواهید دید، تحمل کنید و بر عزم راسخ تان پایدار باشید.
طرح تقسیم اراضی که در دی ماه ۱۳۴۱ توسط شاه اعلام شد و طبق آن املاک و اراضی بزرگ را به قطعات کوچکتر تقسیم می کردند.