محمدحسن عسگری همان پسربچه هفت سالهای است که این شعر را با صدای رسا پشت میکروفن میخواند، همان پسربچهای که این روزها در فضای مجازی فیلم کوتاه یک دقیقهایاش با یک عنوان اختصاصی دست به دست میشود: «شعرخوانی فرزند روشندل شهید مدافع حرم مجید عسگری»
محمدحسن همان پسر بچه توی فیلم است، همین که حالا کنار عمو نشسته و دلش بدجوری برای بابا تنگ شده و عمویش، سعید عسگری، این را خیلی خوب میفهمد.
ما 60 روز بعد از شهادت مجید عسگری جمکرانی، پای صحبتهای برادرکوچکترش مینشینیم و از مردی میگوییم که به عشق اهل بیت، لباس رزم پوشید و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد. یک معلم باسابقه آموزش و پرورش که فقط هفت سال تا بازنشستگی فاصله داشت، اما درگیرو دار روزمرگیهای زندگی، دلش را پر داد سمت حرم حضرت زینب(س) و مسیر زندگیاش برای همیشه عوض شد.
آقای عسگری وقتی خبر شهادت برادر شما منتشر شد، خیلیها به فرهنگی بودنش اشاره کردند.
بله همینطور است، برادرم معلم رسمی آموزش و پرورش بود و 23 سال سابقه تدریس داشت. بجز برادرم دو معلم مدافع حرم شهید هم در کشور هستند، اما آنها بازنشسته بودند و برادرم اولین معلم شاغل و شهید مدافع حرم است.
معلم چه درسی بود؟
معلم کامپیوتر و ریاضیات.
کدام مدرسه؟
در هنرستان شهدای چهارمردان قم تدریس میکرد.
در این سال تحصیلی هم کلاس داشت؟
بله. اتفاقا بسختی از آموزش و پرورش مرخصی سه ماهه گرفت تا به سوریه اعزام شود، بالاخره مدارس شروع شده بود و وقتی نوبت اعزام برادرم رسید، دوماه از شروع سال تحصیلی میگذشت.
بحث اعزام به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(س) از کی برای برادر شما مطرح شد؟ همانطور که گفتید ایشان معلم بودند.
بله برادر من معلم بود، اما همیشه میگفت من به عنوان معلم الگوی دانشآموزانم هستم. میگفت من به عنوان یک معلم وقتی به دانشآموزانم درس میدهم، وقتی از دوران دفاع مقدس صحبت میکنم، اگر بچهها از من بپرسند تو از دفاع مقدس و انقلاب حرف میزنی، چرا الان خودت به آن عمل نمیکنی چه جوابی دارم بدهم؟ من اگر زمان جنگ سن وسالی نداشتم و از دفاع مقدس خودمان جا ماندم، اینجا که میتوانم حضور داشته باشم.
متولد چه سالی بودند؟
متولد سال 1353.
خب چطور میشود که یک معلم کامپیوتر و ریاضیات برای دانشآموزانش از دفاع مقدس صحبت میکند؟
این بحث همیشه دغدغه برادرم بود. یعنی یکی از دغدغههای اصلیاش همین بحث فرهنگی بود. بجز معلمی، برادرم در سال هشتم خارج طلبگی را بهصورت افتخاری درس میخواند، خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران هم بود. در حلقه صالحین سه پایگاه بسیج هم فعال بود و مربی حلقه صالحین بود. یعنی از بحث بسیج و دفاع دور نبود و براساس همین اعتقادی که داشت تصمیم به رفتن گرفت.
با شما از همان اول موضوع را مطرح کرد؟
بله. وقتی از موضوع باخبر شدم حقیقتش را بخواهید گفتم داداش شما سه تا بچهداری و از بین این سه تا یکی هم که روشندل است و احتیاج به حضور شما دارد.
یعنی مخالفت کردید؟
شرایط خاصی را که داشت برایش مرور کردم. اما برادرم با آرامش زیادی گفت، مگر بچههای من خدا ندارند؟! اصلا همیشه ذکرش همین بود که مگر ما خدا را نداریم؟! ایمانش خیلی قوی بود و این را واقعا در عمل هم نشان میداد. مثلا خیلی کم شده بود که نمازش را به جماعت نخواند، برای نماز جماعت ارزش زیادی قائل بود و حتی وقتی برای آموزش به پادگان هم اعزام شده بود، از مسئولان آموزشیاش با التماس خواهش کرده بود شبها را به او مرخصی بدهند که ساعت 2 شب از پادگان بزند بیرون و برسد قم و نماز صبح را در حرم حضرت معصومه(س) به جماعت بخواند. همیشه میگفت اگر من در قم یا نزدیک قم باشم و نمازم را در حرم نخوانم انگار یک گم کرده دارم. آنقدر این حضورش در حرم تکرار شده بود که خود خادمان داخل حرم وقتی یک روز هم نمیرفت سراغش را میگرفتند.
از وقتی موضوع علاقهاش به مدافع حرم شدن و تصمیمی را که گرفته بود با شما مطرح کرد تا وقتی که اعزام شد چقدر طول کشید؟
حدود دوسال. مجید دوسال دنبال کارهایش بود و واقعا با سختی پذیرفته شد و با علاقه و پشتکاری که داشت مورد قبول قرار گرفت. وقتی هم که بالاخره با اعزامش موافقت کردند، از خوشحالی در پوستش نمیگنجید. عشقش، آرزویش شهادت بود و به دلش افتاده بود که در این راه حتما شهید میشود. حتی خیلی از دوستانش که بعد از شهادت مجید ما را دیدند گفتند ما از شنیدن خبر شهادت مجید خوشحال شدیم چون حقش بود، اگر شهید نمیشد مثل آدمی بود که یک فرصت خیلی باارزش را در زندگیاش از دست داده و قطعا همیشه حسرت این فرصت را میخورد.
در چه تاریخی اعزام شد؟
برادرم یکشنبه 28 آبان از قم اعزام شد، شام شهادت امام رضا(ع) بود که رفت سوریه. یک هفته بیشتر هم آنجا نبود، اما اینقدر تشنه شهادت بود که در هفتمین روز حضورش در سوریه، شهادت نصیبش شد و ششم آذر در سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید.
کدام منطقه بود؟ وقتی سوریه بود با هم صحبت میکردید؟
بله، در منطقه حلب بود. ما در همان مدت کوتاهی که او در حلب بود مدام با هم در ارتباط بودیم، از حضورش احساس رضایت داشت و خوشحال بود که برای زیارت به دمشق رفته. دوستانش میگفتند در زیارتی که داشت از خدا دوچیز خواسته بود، اول از همه شهادت و دوم شفای چشمهای فرزندش محمدحسن را، که به خواسته اولش رسید و امیدواریم عنایتی بشود و آرزوی دومش هم تحقق پیدا کند.
از نحوه شهادتش خبر دارید؟
آنطوری که به ما گفته اند محل شهادتش دورالزیتون بوده، ما قضیه شهادتش را هم از زبان همرزمانش شنیدهایم که گفتند مجید با ترکشهای خمپاره شهید شده، اما اگر مجید جلوی این خمپاره را نمیگرفت، تعداد بیشتری از بچهها به خاطر اصابت ترکشها شهید یا مجروح میشدند و پیکر مجید تمام ترکشها را به خودش گرفته بود. دوستانش میگفتند روز قبل از شهادت مجید، میشد شب شهادت امام حسن عسکری(ع) و بچهها در سوریه مراسم روضه گرفته بودند و آخر مراسم روضه هم، روضه حضرت فاطمه زهرا(س) را خوانده بودند. یکی از دوستانش میگفت مجید درست روبه روی من نشسته بود و وقتی مراسم تمام شد سر به سجده گذاشت و وقتی سر از سجده برداشت دیدم که تمام محاسنش از اشک خیس شده، همان موقع به مجید گفتم حاج مجید بدجوری نوربالا میزنی! درست فردای همان شب برادرم ساعت 9 صبح در عملیات شهید میشود. دوستانش میگفتند با این که مجید خونریزی زیادی داشت، اما تا وقتی که شهید بشود، ذکر یازهرا(س) از لبش نیفتاد و این به خاطر ارادت زیادی بود که به اهل بیت داشت. این ارادت آنقدر زیاد بود که قبل از این که برود سوریه، اینجا همه کارهایش را کرده بود و از همه حلالیت خواسته و به همه گفته بود برای شهادت من دعاکنید. برادرم آنقدر طالب شهادت بود که میگفت من اگر در سوریه شهید نشوم، باید در قدس شهید بشوم.
خبر شهادت ایشان چطور به شما رسید؟ انتظار شنیدن این خبر را داشتید؟
برادرم روز دوشنبه شهید شد، روز چهارشنبه صبح وقتی پیکر ایشان به ایران رسیده بود، دوستانش از لشکر با من تماس گرفتند و بعد در یک ملاقات حضوری جریان را توضیح دادند. بعد هم که پیکرش به قم منتقل شد و روز پنجشنبه 9 آذر تشییع شد. واقعیتش برادرم طالب شهادت بود و ما این را میدانستیم، حالا هم به آرزویش رسیده. هیچ کسی نمیگوید انشاءا... من مریض بشوم و از دنیا بروم، انشاءا... در جاده تصادف کنم و از دنیا بروم، اما شهادت آنقدر مرگ بزرگ و ارزشمندی است که خیلیها آرزویش را دارند و برادر من هم همین آرزو را داشت و بالاخره هم با عزت از دنیا رفت. این عزت نصیب هرکسی نمیشود و واقعا آدمهایی که شهید میشوند، انتخاب شده هستند؛ آدمهای خاصی که یک دل پاک خدایی دارند و واقعا با دلشان با خدا معامله میکنند. اتفاقا دوست دارم اینجا یک حرفی را بزنم و آن هم بی انصافیهایی است که بعضیها در حق مدافعان حرم میکنند و حرفهای نادرستی است که پشت سرشان میزنند. وقتی برادر من شهید شد، وقتی پیکرش را به گلزار شهدا آوردند، همین پسرروشندل برادرم، بالای تابوت پدرش با بی تابی تمام گریه میکرد، من تصویری را از این اتفاق ثبت و در فضای مجازی منتشر کردم و زیر عکس نوشتم: شما بگویید این لحظه قیمتش چند است؟ ای آنهایی که میگویید مدافعان حرم برای پول میروند، شما بگویید چه کسی میآید برای پول فرزند روشندلش را تنها بگذارد و برود؟! من به روح برادرم قسم میخورم که تا همین الان که با شما مصاحبه میکنم و دوماه از شهادت برادرم میگذرد، نه تنها پولی به آنها داده نشده که حتی یارانه خانوادهاش هم قطع شده چون برادرم سرپرست خانواده بوده و الان از دنیا رفته. برادر من 23 سال سابقه آموزش و پرورش داشت، حقوق بگیر بود، خیلی از همسن و سالهایش از الان برای روزهای بازنشستگی لحظه شماری میکنند، اما او به خاطر عشق و ارادتی که به اهل بیت و آرمانهایش داشت بهصورت کاملا داوطلبانه، قید یک زندگی آرام را زد و قدم در مسیر دیگری گذاشت.
همسر شهید مدافع حرم، مجید عسگری جمکرانی از علاقه همسرش به شهادت میگوید
دوست داشت خودش شهید بشود و من هم شهیده
محمدحسن یادش نمیرود؛ اصلا مگر میشود یادش برود که بابا نیست؟! که بابا رفته، حتی اگر بابا را هیچوقت ندیده باشد؟! یادش برود که دلش تنگ شده،مثل مادرش، مثل فاطمه خواهر بزرگترش که کلاس دهم است، مثل محمد مهدی که کلاس هشتم است. جنس دلتنگی محمدحسن اما حتی با خواهر و برادرهایش هم فرق میکند. او با چشمهایی که نمیبیند، با چشمهایی که ندارد، برای بابا مجید اشک میریزد، برای بابایی که مدافع حرم حضرت زینب(س) شده. بابایی که شهید شده و از شهادتش دوماه میگذرد؛ بابایی که فرزند روشندلش را به خدا سپرده و رفته سوریه، سینه سپر کرده مقابل تکفیریها، شده فدایی زینب(س)... محمدحسن هفت ساله اما هنوز به این جدایی عادت نکرده و مادرش هر روز شاهد این دلتنگی هاست. شاهدی که خودش هم دلتنگ است و این دلتنگی انگار تمامی ندارد.
خانم عسگری، با شهید عسگری قبل از ازدواج هم نسبت خانوادگی داشتید؟
بله دختر عمو و پسرعمو بودیم.
چند سال با هم زیر یک سقف زندگی کردید؟
20 سال. حاصل این زندگی هم سهبچه است، یک دختر و دو پسر، که پسر سومم محمدحسن، از بدو تولد روشندل است.
همسر شما، اولین معلم شهید مدافع حرم کشور لقب گرفته است، مسیر او چطور به سوریه رسید؟
مجیدآقا مسیرش را از خیلی سال پیش انتخاب کرده بود و در این مسیر هم قدم برمیداشت، از همان اوایل که ما باهم ازدواج کردیم همسرم عضو فعال بسیج پایگاه صالحین بود و این همکاری سالهای سال ادامه داشت. بعد هم که عضو بسیج فرهنگیان شد . در همین پایگاه بسیج بود که فهمید اعزام داوطلبانه به سوریه وجود دارد و از همان موقع، به این فکر افتاد به سوریه اعزام شود، فکر کنم حدود دوسال پیش بود که با من تماس گرفت و گفت برای این موضوع اعلام آمادگی کرده است.
واکنش شما چه بود؟
واقعیتش را بخواهید اول من کمی مخالفت کردم، آن هم فقط به خاطر شرایط خاصی بود که محمدحسن داشت؛ چون هم روشندل است و هم هرچندوقت یک بار با مشکل تشنج درگیر است. من گفتم وقتی تو نیستی اگر محمدحسن تشنج کرد، اگر به مشکل خورد من تنهایی چکار کنم؟ همسرم هم جواب داد تو تنها نیستی، تو خدا را داری، امیدت به خدا باشد، من همه شما را به خدا میسپارم.
و شما هم راضی شدید؟
من از علاقهاش به شهادت خبرداشتم. همیشه میگفت اگر لیاقت داشته باشم شهید میشوم. هروقت با هم صحبت میکردیم حتی خیلی سال قبل از ماجرای جنگ سوریه، همسرم میگفت ما نباید به مرگ طبیعی از دنیا برویم، میگفت دوست دارم شهید بشوم و شما هم شهیده، میگفت زندگی آن دنیای ما باید آبادتر از این دنیا باشد. معتقد بود این دنیا هیچ ارزشی ندارد و واقعا هم به این اعتقاد پایبند بود و زندگی خیلی سادهای داشتیم. مجید اصلا اهل مال و منال دنیا نبود. آن موقعی هم که موضوع اعزام به سوریه را مطرح کرد، چون شرایط اعزام راحت نبود من گفتم شاید اعزام نشود، اما بالاخره این اتفاق افتاد و وقتی روز اعزامش مشخص شد و من و آقا مجید با هم صحبت کردیم، من گفتم شما را میسپارم به خدا، هر اتفاقی که بیفتد حتما صلاح خدا در آن است. صلاح خدا هم در این بود که همسرم شهید بشود و به آرزویش برسد. الان هم ناشکری نمیکنم. مجید خیلی شهادت را دوست داشت، تکیهکلامش این بود که دعا کنید شهید بشوم. من از خدا شهادت میخواهم.
ماجرای شعری که محمدحسن خوانده و این روزها خیلی در فضای مجازی دست به دست میشود، چیست؟
این شعر یک نوحه معروف است که قبل از شهادت همسرم همیشه میخواند. آن را در دوران آموزشیاش یاد گرفته بود و همیشه وقتی درخانه بود آن را زیر لب زمزمه میکرد و به گوش همه ما آشنا بود. یعنی در آن مدت یک ماهی که از قطعی شدن اعزامش باخبر شده بود، همیشه این را میخواند. خالصانه و از ته دل هم میخواند و من هربار که میشنیدم، حال غریبی پیدا میکردم، چون میدیدم چقدر هوایی رفتن به سوریه شده. پسرم محمدحسن هم این را چندباری شنیده بود. اما بعد از شنیدن خبر شهادت همسرم، ما این موضوع را فراموش کردیم تا این که چندروز پیش در مراسم چهلمش، وقتی همرزمانش در مراسم حاضر شدند، همگی این شعر را زمزمه کردند و پسرم وقتی آن را شنید به من گفت مامان ببین! این همان شعری است که بابا میخواند. بعد هم اظهار علاقه کرد آن را یاد بگیرد. من هم متن کامل شعر را پیدا کردم و کمک کردم یاد بگیرد و بخواند. این شعر الان قصه دلتنگی محمدحسن برای بابای قهرمانش است.
نام شهید: مجید عسگریجمکرانی
تاریخ شهادت: ۶ آذر ۱۳۹۶
مجید عسگریجمکرانی، اولین شهید معلم مدافع حرم و معلم بسیجی از گردان یکم امام حسین (ع) لشکر ۱۷ علی بنابیطالب (ع) بود. او همرزمانش در جریان آزادسازی شهر حلب از آخرین پایگاههای داعش در حال ایجاد حفرهای برای استقرار امن تیراندازان خودی و برپایی سنگری در برابر حملات دشمن بودند که با خستگی یکی از رزمندگان، عسگری جای خود را با او عوض میکند که پس از چند ثانیه، خمپارهای در نزدیکی وی به زمین برخورد میکند و ترکشهای آن به بدن او اصابت و درنهایت در اثر همین انفجار، وی با زمزمه ذکر یا زهرا (س) به فیض عظیم شهادت نائل میشود و همزمان با ایام شهادت امام حسن عسکری (ع) خبر شهادتش به خانواده میرسد. مجید عسگریجمکرانی ۴۴ ساله با سابقه ۲۳ ساله در تدریس، شهید معلم مدافع حرم آلالله شد. وی خادم مسجد مقدس جمکران و حرم حضرت معصومه (س) و از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم و دانشآموخته حوزه علمیه بود که در مسیر تعلیم و تربیت گام بر داشت. او هشت سال در حوزه علمیه قم تحصیل کرد و معلمی فداکار و انسانی وارسته بود و درس جماعت را به دوستانش میآموخت. مجید عسگری پیش از سال ۱۳۸۵ در مدرسه شهید رجایی تدریس میکرد و بعد از آن در هنرستان طاها تدریس خود را در رشته کامپیوتر ادامه داد. یکی از شاخصههای اخلاقی شهید عسگری اهمیت به نماز اول وقت بود و همیشه در نماز جماعت حاضر میشد که این روش نیکوی او زبانزد اطرافیانش بود. علاوهبر اینکه در رشته کامپیوتر و ریاضیات و خدمت به دانشآموزان تبحر خاصی داشت، از خادمین مسجد مقدس جمکران و حرم حضرت معصومه (س) بود و اغلب نمازهای خود را در حرم حضرت معصومه (س) و مسجد جمکران میخواند و شرکت در نماز جمعه جزء برنامههای همیشگیاش بود. معلمی چیرهدست و متعهد که درسهای تخصصی مربوط به کامپیوتر، سختافزار و نرمافزار را تدریس و نحوه کلاس داریاش هم با شیوهای خاص همراه بود، همچنین در اردوها همراه خوبی با دانشآموزان بود و تاکید میکرد علوم مختلف را میتوان آموخت، اما در درجه اول باید رفتار انسانی و اخلاقی را یادگرفت.
حیات فرهنگی، اجتماعی شهید
او در برگزاری و تشکیل حلقههای صالحین در هنرستان اهتمام میورزید و سرگروه صالحین پایگاه بسیج شاهد حوزه مقاومت شهید قربانی بود و هر هفته جلسهای را با هدف و موضوع امر به معروف و نهی از منکر برگزار میکرد و گاهی برنامههای فرهنگی را به صورت خودجوش عهدهدار میشد و توجه خاصی به زیارت و راهپیمایی اربعین داشت و در این اجتماع بزرگ شرکت میکرد. شهید عسگری عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران جمعیت هلالاحمر نیز بود. وی با زمانبندی دقیق فعالیتهای فرهنگی، تدریس و تحصیل همزمان و کسب علوم حوزوی را انجام میداد و همچنین با شرکت در دورههای آموزشهای نظامی، خود را برای حضور در جبهه سوریه آماده نگه میداشت تا اینکه با اصرار توانست موافقت مسئولان آموزش و پرورش را بگیرد و در دفاع از حرم آلالله، به آرزوی خود برسد. سه فرزند از این شهید به یادگار مانده که یکی از آنها روشندل است.
شهید عسگری شوق حضور در راه دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) داشت و آن
را عاقبت به خیری برای خود می دانست که این امر لبخندی از رضایت از اینکه
در مسیر حق قدم برداشته برای همیشه بر چهره این معلم شهید جاودانه کرد.
شاید داشتن چهره ای شاد برای کسی که می خواهد در صحنه های نبرد حاضر
شود، تعجب بر انگیز باشد اما حقیقت آن است که در اندیشه مدافعان حرم حضرت
زینب(س)، جنگ فرصتی برای نمایش عاشقی و ارادت به ساحت اهل بیت (ع) می باشد و
به همین دلیل باید گفت در لبخند شهید مجید عسگری نیز اسرار شوق رسیدن به
محبوب نهفته بود؛ به قول شاعر: عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت، چه سخن
ها که خدا با من تنها دارد.
** مجید ازنظرم دور نمی شود
پدر شهید مجید عسگری در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، بیان کرد: فرزندم
معلم و دوست دانش آموزان بود و با عمل به شاگردان خود درس معنویت می داد،
حتی برای رفتن به سوریه هم می گفت: من می روم تا درسی باشد برای شاگردانم
تا نگویند معلم ما نشست و به حرف خود عمل نکرد.
عباس عسگری جمکرانی، افزود: نماز برای مجید همه چیز بود و هر وقت صدای
اذان را می شنید، عبای خود را به تن می کرد و به نماز می ایستد، همچنین به
شرکت در نماز جمعه بسیار اهمیت می داد و شاگردان خود را با تشویق، همراه
خود به مصلا می برد.
وی با اشاره به این که فرزندم کارهای نیک بسیاری انجام می داد که تا
قبل از شهادتش ما از آن خبر نداشتیم، ادامه داد: دیگران برایمان نقل کرده
اند که مجید تلاش بسیاری برای کمک به دانش آموزان نیازمند و همچنین آموزش
قرآن در مناطق محروم شهر قم انجام داد که هیچ وقت راجع به آن با خانواده اش
سخن نگفت.
پدر شهید عسگری گفت: انگار فرزندم همیشه کنار من است و یک لحظه هم از
نظرم دور نمی شود، در خواب هم به دوستش گفته بود؛ من مهمان امیر المومنین
(ع) و اهل بیت هستم و این نشان می دهد شهدا زنده اند و اعمال و رفتار ما را
می بینند.
**خداوند مراقب همه است
مادر شهید نیز در این رابطه بیان داشت: مجید هنوز هم مانند دوران حیاتش
در خواب با احترام به من سلام و احوال پرسی می کند و به خواب دیگران هم که
می آید احوال من را جویا می شود.
اعظم راژ در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، افزود: مجید یک فرزند روشن دل
دارد و به همین دلیل من خیلی راضی نبودم که او به سوریه برود، اما فرزندم
در جواب به من گفت؛ خداوند متعال نگهدار و مراقب همه است.
وی ادامه داد: فرزندم سال گذشته، مصادف با شب شهادت امام رضا (ع) در
جریان آخرین حضور خود در جبهه های نبرد سوریه تلفنی از من خداحافظی کرد و
گفت شما در حرم حضرت معصومه (س) من را دعا کن و من هم در حرم حضرت زینب (س)
دعا می کنم که در نهایت پس از چند روز همزمان با ایام شهادت امام حسن
عسکری، خبر شهید شدن مجید را به ما دادند.
وی با اشاره به این که مجید فرزند نخست خانواده بود و در دل همه جا
داشت، بیان کرد: فرزندم در تمام دوران زندگی خود بسیار فعال و در عین حال
مظلوم بود، از همان کودکی بسیار علاقه داشت تا به دیگران کمک کند و در
نهایت هم در راه دفاع از حرم اهل بیت (ع) به شهادت رسید؛ وی امانت الهی بود
که تقدیم اسلام شد.
** بوسیدن پیشانی پدر ودست مادر
برادر شهید نیز به خبرنگار ایرنا، گفت: شهید مجید عسگری با انجام
واجبات دینی و ترک محرمات از جمله رعایت حق مردم، مراتب رسیدن به مقام
شهادت را پیموده بود و به همین دلیل هم در سوریه به آرزوی دیرینه خود رسید.
سعید عسگری جمکرانی بیان کرد: برادرم نسبت به پدر و مادر بسیار متواضع و
در خدمتشان بود و هرگاه به خانه ایشان می آمد، پیشانی پدر و دست مادر را
می بوسید و در جواب برخی از اعضای خانواده که می گفتند چرا این کارها را می
کنی، می گفت شما نمی دانید این کار چه ثوابی دارد.
وی ادامه داد: مجید خیلی بی ریا به خانه اقوام و آشنایان رفت و آمد می
کرد و به برخی رسوم عامیانه که تا کسی نیامده منزلت به خانه اش نرو، توجه
نمی کرد و صله رحم را بر خود واجب می دانست.
وی با اشاره به این که خنده همیشه بر چهره مجید نقش می بست، افزود:
برادرم حتی به فکر لبخند در عکس شهادت خود نیز بود و چهار ماه قبل از
شهادتش به یکی از دوستانش گفته بود عکسی را در حالتی که لبخند به لب دارد
از او بگیرد که با ثبت آن، تصویری زیبا از چهره عارفانه شهید، جاودانه شد.
برادر شهید گفت: یک بار که من مخالف رفتن مجید به سوریه بودم به من
گفت: 'برادرم اگر ما در عزاداری های ماه محرم و صفر می گوییم، یا
اباعبدالله الحسین (ع) اگر ما در روز عاشورا بودیم، شما را یاری می کردیم،
امروز روز عاشوراست که باید ما برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) اقدام کنیم'.
وی افزود: شهید عسگری به من گفت؛ آن خدایی که من و تو تنها به اندازه
یک عمر بندگیش را می کنیم، خود بی نهایت خدایی می کند و همان پروردگاری که
مراقب خاندان اهل بیت (ع) بود، مراقب خانواده من نیز هست.
** لبخند حتی پشت دروازه شهادت
وی با ترسیم لحظات شهادت شهید مجید عسگری ادامه داد: یکی از همرزمان
برادرم برای بنده نقل می کرد که ما در حال سوراخ کردن دیواری برای استقرار
امن تیراندازان خودی و ایجاد سنگری در برابر حملات دشمن با تلاش چند تن از
مدافعان حرم بودیم که یکی از رزمندگان خسته شد و جای خود را به مجید که در
حال خنده بود داد، همین که شهید عسگری مشغول کندن سوراخ در دیوار شد، پس از
چند ثانیه خمپاره ای در نزدیکی وی به زمین خورد و ترکش های آن به بدنش
اصابت کرد و در نهایت در اثر همین انفجار وی با زمزمه ذکر یا زهرا (س)
آسمانی شد.
** تقید به زیارت حرم مطهر حضرت معصومه(س)
سعید عسگری جمکرانی گفت: برادرم نسبت به نماز شب و زیارت هر روزه حرم
مطهر حضرت معصومه (س) بسیار مقید بود و اگر یک مرتبه بنا به دلایلی نمی
توانست این مستحبات را انجام دهد، حتما قضای آن را به جا می آورد و در این
مساله اهتمام زیادی داشت.
** اوصیکم بتقوی الله
برادر شهید عسگری گفت: مجید وصیتنامه ای بسیار کوتاه و جذاب از خود به
یادگار گذاشت که در آن به پیروی از سیره امام علی (ع) نوشته شده است: «
اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم، امید است در این راه موفق و موید باشید».
** از کربلا تا سوریه
سعید عسگری جمکرانی بیان کرد: برادرم توجه خاصی به زیارت اربعین داشت و
سال گذشته نیز در مراسم پیاده روی ایام اربعین حسینی شرکت کرد و پس از
بازگشت از این سفر معنوی و دیدار کوتاهی با خانواده، راهی سوریه شد و در
نهایت نیز در سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع) به شهادت رسید و نشان داد
نام خانوادگی «عسگری» واقعا برازنده اش بوده است.
** شهید مجید عسگری جمکرانی از معلمان هنرستان شهدای چهارمردان قم در
رشته رایانه، طلبه حوزه علمیه و از خادمان افتخاری حرم مطهر حضرت معصومه(س)
و مسجد مقدس جمکران، عضو بسیج آموزش و پرورش و عضو داوطلبان و امدادگران
جمعیت هلال احمر بود.
این شهید بزرگوار در مردادماه سال 1353 در شهر مقدس قم متولد شد و در
جریان آزادسازی شهر بوکمال از آخرین پایگاه های داعش در سوریه به فیض عظیم
شهادت نائل آمد و 3 فرزند از این شهید به یادگار مانده است؛ شهید عسگری 8
سال سابقه تحصیل در حوزه علمیه قم را داشت.
شهید عسگری جمکرانی در ششم آذرماه سال 1396 در سالروز شهادت امام حسن عسکری(ع) به شهادت رسید.
مراسم اولین سالگرد شهادت شهید عسگری، روز پنجشنبه هفته جاری بعد از
نماز مغرب و عشا در حسینیه حضرت زینب(س) واقع در میدان شهید محلاتی برگزار
می شود.
گزارش از سید محمد ابراهیم جنابان