زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

فرزند شهید مدافع حرم شهید نادر حمید : پدرم پیش خداست، پیش فرشته هاست و دارد می خندد+ گفتگو با همسر شهید

وقتی از سر تا پا، خیس روزمرگی باشی؛ وقتی از دل، هیچ نداشته باشی برای گفتن و دلت سرشار از رازهای سر به مهری باشد که برای نگفتن داری، وقتی ازدحام مشتریان زمین، بازار آسمان را از رونق انداخته...چقدر دلت می گیرد از تماشای ابرهایی که در اندوهی انبوه می گردند به انتظار جرقه ای تا بباراندشان، درست شبیه دل تنگ تو... و در این لحظه های دلگیر، چه شوقی دارد دل به غربت شهیدان بسپاری و یک دل سیر اشک بباری، اشک هایت روان شود و دلت رقیق...

به راستی که چه سعادتی ارزشمندتر از این است که شهیدی تو را به خانه اش دعوت کند و آخر سر هم با دعای خیر دردانه اش ام البنین بدرقه شوی؟

ام البنین میوه دل شهید نادر حمید است و وقتی از او می پرسیم که می دانی پدرت کجاست چشم هایش را می بندد و می گوید: می دانم! همین الان پیش خداست، پیش فرشته هاست و دارد می خندد!

شهید نادر حمید، بسیجی خوزستانی مدافع حرم در مهرماه سال ۹۴ در دفاع از حریم اهل بیت(ع) در منطقه قنیطره سوریه، نقطه صفر مرزی با رژیم اشغالگر قدس در حین انجام ماموریت دچار جراحت شد و پس از چند روز بستری شدن در بیمارستان به شهادت رسید و همچون مشعلی که خداوند در جان برگزیدگانش برمی افروزد، سراسر نور شد تا از تاریکی های این جهان فانی بگریزد.

 نادر حمید1

برای دیدار با همسر این شهید باصلابت، وارد خانه ای می شویم که در عین سادگی و برخورداری از حداقل امکانات معیشتی پر از حال و هوای خوب است. همسر شهید به گرمی از ما استقبال می کند آن طور که عرق شرم بر پیشانی مان می نشیند. دیوارهای خانه به عکس شهید آذین بندی شده هر سمتی را که بنگری نشانه ای از شهید پیدا می کنی، ردپایی از یک قهرمان!

درست جایی مقابل عکس شهید می نشینم طوری که وقتی همسر شهید حرف می زند، لبخند مهمان نواز شهید را هم ببینم. سعاد حامدی اهوازی همسر شهید نادر حمید است و شروع زندگی روحانی اش با آن شهید بزرگوار را این گونه شرح می دهد.

یدطولایی در دست گیری از مردم داشت

زندگی مان را خیلی ساده شروع کردیم؛ ساده اما پر از عشقی خالص. خالص از این جهت که هیچ وقت بیش از آنچه بودیم از هم توقع نداشتیم.

شهید حمید به شدت معتقد به مسائل معنوی بود و در ایام محرم و صفر خودش را وقف هیئت می کرد. سرشار از معرفت و جوانمردی بود و در سن کم دست خیرش بیش از بیش بود.

وی با اشاره به اینکه یدطولایی در دست گیری از مردم داشت، افزود: وی حتی در روزهایی که شاید از پیش برای تفریح بچه ها قرار می گذاشتیم اما موردی پیش می آمد ابتدا به مردم کمک می کرد، این عمل او به منظور بی توجهی به من و فرزندانم نبود بلکه واقعا با اعتقاد به دست گیری از برادران و خواهران دینی اش این کار را انجام می داد و بعد با شرح واقعه من را آرام می کرد.

دخترم به شدت بابایی است

با فرزندانمان به ویژه دخترم ارتباط خیلی زیادی داشت، از آن طرف دخترم هم به شدت بابایی است. یادم می آید در دوران بارداری او همیشه آرزو داشت فرزندمان دختر باشد و علاقه عجیبی به ام البنین داشت. آن قدر عکسش را نشان همرزمان و دوستانش داده بود که وقتی ما برای اولین بار به سوریه سفر کردیم بی آنکه من چیزی بگویم و معرفی کنم؛ هر کس ام البنین را می دید او را می شناخت.

می گفت باید وارد میدان عمل شد!
دیدار بانوان اصحاب بسیج رسانه خوزستان با همسر شهید نادر حمید

بعد از اینکه جنسیت فرزند اولمان مشخص شد برای سوریه اسم نویسی کرد. آن موقع مثل اکنون جنگ در سوریه مطرح نبود و بعد از اینکه سن ام البنین به دو سال رسید همسرم به جد عزم سفر کرد. او همیشه نسبت به مظلومیت فرزندان شیعه و حرمین بسیار ناراحت می شد و خونش به جوش می آمد. می گفت: دست روی دست گذاشتن و غصه خوردن بیهوده است باید وارد میدان عمل شد.

۱۳ شهریور ۹۴ به سوریه رفته بود اما برای اینکه من ناراحت نشوم حاضر نشد مقصد را اطلاع بدهد، همسرم دو سال در فهرست انتظار بود و ماموریت چهار روزه او به ۲۰ روز طول کشید و در همین چهار روز با توسل به حضرت زینب و وجهه ای که از خودش نشان داد، قبول کردند که او در سوریه بماند.

۱۸ روز بعد از رفتن او دخترم خیلی زیاد بی تابی می کرد ولی بازهم همچنان حاضر نشد اطلاعی بدهد که نگرانی ما نیز بیشتر شد تا اینکه بعد از ۲۰ روز شهید به خانه برگشت ولی بازهم نگفت که کجا رفته و ما از طریق مارک هدایای خریداری شده متوجه شدیم سوریه رفته بود.

دو هفته بعد از تولد فرزندمان شهید شد

چند روز بعد چون نوبت رفتنش شروع شده بود و دیگر نمی شد نگوید، شهید با من آهنگ رفتن را آغاز کرد و با تعریف از سیره ائمه مرا راضی می کرد. همسرم تمام روح و عقلش سوریه شده بود و هرچه زمان می گذشت بیشتر به مظلومیت شیعه پی می برد و مصرتر می شد.

شهید سه مرحله دو ماهه به سوریه رفت و آمد که من نیز خیلی دوست داشتم با او بروم چون او مطلع شد برخی خانواده هایشان را می بردند، شهید من را با خودش برد. دو ماه اول در هتل مستقر بودیم اما بعد از دو ماه خانه ای در دمشق به ما دادند و سکونت کردیم و از نزدیک مظلومیت شیعه را می دیدم.

همسر شهید حمید اظهار داشت: من باردار بودم و نزدیک به دنیا آمدن محمدحسن فرزند دوممان بودیم که او حاضر نشد تا من به اهواز برگردم و فرزندم در سوریه در دمشق متولد شد، شهید گویا می دانست قرار است به دعوت خداوند لبیک بگوید و دوهفته بعد از تولد فرزندمان شهید شد.

و سرانجام...

غسل شهادت و قرائت قرآن کار روزانه همسرم بود. روز آخری که شهید به ماموریت رفت حال و هوای دلم سنگین تر بود. قرار بود ظهر به منزل بیاید اما چند ساعت گذشت و خبری نشد. با او تماس گرفتم اما تلفن را جواب نمی داد تا اینکه پس از تماس های مکرر فرمانده اش پاسخ تلفن را داد. به او از دلشوره ام گفتم اما او از خوب بودن حالش صحبت کرد. در صورتی که آن موقع سردار نوعی مقدم، پشت در اتاق عمل بود چون تک تیراندازها او را هدف قرار داده بودند.

سردار نوعی مقدم با همراهانش پیشم آمدند و مرا به بیمارستان بردند و دیدم شهید به علت مرگ مغزی به کما رفته بود که بعد از یک هفته در کما ماندن به شهادت رسید.

نتیجه تصویری برای شهید مدافع حرم نادر حمید

با دل تنگی اش چه کنم؟

به این قسمت از ماجرا که می رسیم، دیگر تاب نمی آورد و می بارد، یک نفر می گوید: ان شاءالله خدا به شما صبر دهد که این گونه با او معامله کردید. همسر شهید می گوید: خدا صبر داده اما با دل تنگی اش چه کنم؟... ام البنین دست از نقاشی می کشد و محو صورت باران شسته مادر می شود. همه ساکت مانده ایم که همسر شهید خودش بار این مسئولیت خطیر را به عهده می گیرد. دردانه را در آغوش می گیرد و از او می پرسد که چه چیز نقاشی کردی و او خورشید را نشانش می دهد، خورشید پر از نور و روشنایی... و بعد همسر شهید برای اینکه فضا عوض شود مشغول پذیرایی می شود. من خودم را آرام به ام البنین می رسانم و در گوشش می گویم: می شود برای من هم دعا کنی؟ سرش را بالا می آورد و می گوید: دعا می کنم خدا همه چیزهای خوبش را به شما بدهد.


عزت شهید؛ بهترین سرمایه ما

فضا کمی آرام تر که می شود از همسر شهید درباره شایعه کمک هایی که به خانواده شهدای مدافع حرم می رسید سوال می پرسیم. می خندد! و با دست خانه کوچک و ساده شان را نشان مان می دهد و می گوید: هیچ چیزی به ما نرسیده و هیچ چیز به ما نداده اند. اما من هیچ گله ای ندارم هرچند خیلی ها توهین می کردند اما خدا شاهد است که شهید حمید بدون هیچ چیز رفت و ما ماندیم با همین عزت شهید که بهترین سرمایه برای من و فرزندانم است.

شهید حتی دو ماه قبل از شهادت وصیت کرد که اعضای بدنش را بدون دریافت ریالی می بخشد، پس چنین فردی چگونه می تواند برای دریافت پول این کار را انجام دهد؟

شهیدی که عکس و نوشته اعلامیه شهادتش را انتخاب کرد 

تصویری که شهید حمید سفارش کرده بود بعد از شهادت آن را چاپ کنند

همسر شهید حمید می‌گفت: «هر وقت از منطقه به منزل می‌آمد، بعد از اینکه با من احوال پرسی می‌کرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز می‌ایستاد. یک روز به قصد شوخی گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستی که به محض آمدن، نماز می‌خوانی؟ نگاهی کرد و گفت: هر وقت تو را می‌بینم، احساس می‌کنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم.

هیچ وقت روز تولدش و روزهای خاص رو فراموش نمی‌کردم. پارسال سوریه بودیم. آنجا یک تقویم در خانه داشتیم؛ اما تاریخش به میلادی بود، حاجی به خاطر مشغله زیاد و دیر آمدن به خانه یادش می رفت که تقویم ایرانی بیاورد.

یادم رفته بود شهریور ماه نزدیک و چند روز دیگر تولدش است. درست روز تولدش بود؛ ظهر برای نهار آمده بود تا به خانه سری بزند. سر سفره به شوخی و با خنده گفت: چه خانم بی‌معرفتی دارم، گفتم الان می‌روم خانه، باسلیقه خانه را تزیین کرده و کیک خیلی خوشمزه درست کرده باشد؛ اما مثل اینکه بانک از تو با معرفت‌تر هست، اول صبح با یک پیامک روز تولدم را تبریک گفت. دخترمان ام البنین که متوجه شد روز تولد پدرش هست پرید بغلش و او را غرق بوسه کرد. تا انجا که با خنده گفت بابا ولم کن، اشتباه گفتم تولد همسایه بود تولد من فردا هست. برای یک لحظه شرمنده‌اش شدم. این خاطره و تمام خاطرات شیرینش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم.»


دانلود فیلم آخرین بوسه های شهید به دخترش

دانلود فیلم آخرین لحظات درگیری شهید با داعش

شهید جواد طحانی او سقای جبهه بود و برای سربازان آب می‌برد



یادی از شهید بزرگوار جواد طحانی

« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »

 ((وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ)) (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹) ترجمه: «مپندارید کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زندهاند و در نزد پروردگار روزی میخورند».

میخواهیم کمی در مورد برادر شهید جواد طحانی برای شما تعریف کنیم؛ جواد چهرهای فعال و خدمتگزار برای اسلام بود. او از کودکی به درس خواندن علاقه بسیار داشت و خیلی باهوش و با استعداد بود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس راوند گذراند و برای ادامه تحصیل به کاشان رفت. جواد هیچگاه در درسهایش ضعیف نبود و حتی در دوران تحصیل خود تجدید و یا مردود نشد و بعد از گرفتن دیپلم به دانشگاه شیراز رفت و در رشته زیستشناسی ادامه تحصیل داد تا اینکه انقلاب اسلامی پیش آمد و منجر به تعطیلی دانشگاهها شد. وقتی از دانشگاه بازگشت عضو انجمن اسلامی راوند شد و در آنجا فعالیت میکرد.

جواد اخلاق بسیار خوبی داشت و همیشه با روی خندان با ما برخورد میکرد. کم حرف اما اهل عمل بود و در کارهای انقلابی پیشقدم بود و در جلسات مذهبی شرکت میکرد تا اینکه به سربازی رفت ولی چون آنروز ارتش با مردم اتحاد نداشت؛ لذا تعلیمات جنگی را به سربازان یاد نمیدادند و جواد از آنجا خوشش نمیآمد و میگفت: کاری به ما یاد نمیدهند.

بعد از انقلاب در بسیج ثبت نام کرد و تعلیمات جنگی را آموخت و در وقتی که امام امت اعلام کرد تا داوطلبان به جبهه بروند؛ لذا او در روز اول محرم به جبهه رفت تا با صدامیان بجنگد. او در نامهای که از جبهه برایمان نوشته است میگوید: ما امیدواریم در این ماه (محرم) که ماه پیروزی خون بر شمشیر است رزمندگان اسلام تحت رهبری امام امت - این کوه استوار- چنان درسی به دشمنان و صدامیان بدهند که دیگر هیچ قدرت شیطانی حتی خیال تجاوز به سرشان نزند و همانطور که اماممان گفتند تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم. ما باید از اماممان درس بگیریم و این ماه با عظمت را هر چه باشکوهتر برگزار کنیم. اینجا هر روزش عاشورا و هر جایش کربلاست!

جواد طحانی در جبهه سرپل ذهاب به شهادت رسید و در روز تاسوعا به خاک سپرده شد. او سقای جبهه بود و برای سربازان آب میبرد. و اینک ما ماندهایم با رسالت و مسئولیتی بزرگ بر دوش.. از خدا میخواهیم که ما را موفق به انجام رسالت بزرگمان که حفاظت و پاسداری از انقلاب اسلامی و ارزشهای اصیل اسلامی و اجرای قرآن و دستورات ائمه اطهار میباشد موفق بدارد و ما بتوانیم به خوبی پیام شهیدانمان را بشناسانیم و آنرا به دیگران رسانده و سرانجام ما هم جان نا قابلمان را در راه خدا، قرآن و اسلام بزرگ فدا کنیم.

اللهم ارزقنی الشهادة

خدایا شهادت را روزی ما گردان

والسلام علیکم و رحمه الله

خانواده شهید جواد طحانی

 

--------------

ویژهنامه یادواره شهدای مهندس کاشان/ مهرماه 93

شهید جواد طحانی راوندی متولد 1339 کاشان، رشته مهندسی زمینشناسی دانشگاه شیراز، شهادت 1360 سرپل ذهاب.

شهید جواد طحانی باهوش و با استعداد بود و از همان کودکی علاقه به تحصیل داشت. او با معدل بالا وارد دانشگاه شد. خوشرو و خوشخنده بود و احترام ویژهای به پدر و مادر میگذاشت و همگان را به این کار متذکر میشد. با حضور قلب و با آرامش خاطر رو به درگاه حق میایستاد و اهل دعا و مناجات و نشستنهای طولانی بر سجاده نماز بود و به واسطه این امر هر روز نور ایمان در چهرهاش متجلی میشد. همیشه سفارش محرومین و مستضعفین را میکرد و آخرین وصیت او به جوانان نماز اول وقت، حجاب و درس خواندن بود.

هفت روز بیشتر نبود که به جبهه آمده بود و در اقتدا به حضرت ابوالفضل العباس(ع) آب آور رزمندگان اسلام و سقای جبههها بود تا به شهادت رسید. شوق او به شهادت مجال نوشتن وصیت نامه را به او نداد. از دست نوشتههای شهید این است: همانطور که اماممان فرمودند: ما تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم.

 

 

 

 

متن کامل نامه شهید بزرگوار جواد طحانی

خدمت پدر و مادر و برادر و خواهرانم سلام عرض میکنم. امیدوارم که حال همه شما خوب باشد و در ظل توجهات ولی عصر(عج) بسر برید اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید؛ بحمدلله سلامتی برقرار است.

باری! ما پنج شنبه ظهر از قم حرکت کردیم و شب به کرمانشاه رسیدیم و در محل بسیج خوابیدیم و صبح جمعه روانه جبهه سرپل ذهاب شدیم و حالا که این نامه را مینویسم عصر جمعه است و قرار است فردا به همراه مهدی و کریم رحمتی به جبهه بهشتی اعزام شویم، امیدوارم این ماه (محرم) که ماه پیروزی خون بر شمشیر است رزمندگان اسلام تحت رهبری امام امت - این کوه استوار- چنان درسی به دشمنان و صدامیان بدهند که دیگر هیچ قدرت شیطانی حتی خیال تجاوز به سرشان نزند و همانطور که اماممان گفتند تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم. ما باید از اماممان درس بگیریم و این ماه با عظمت را هر چه پر شکوهتر برگزار کنیم. اینجا هر روزش عاشورا و هر جایش کربلاست! و همانطور که اماممان فقط در سوگ یاران سیدالشهداء گریست و نه در سوگ یاران عزیزش همانند بهشتی و رجایی و باهنر و ما هم در جلسات سوگواری سید شهیدان شرکت کرده و یاد او را گرامی بداریم.

امروز جسد سه تن از برادران را که دو ماه قبل در جبهه شهید شده بودند و فقط استخوانهای سر و دست و پایشان مانده بود برای شهرستان فرستادند. هنگامی که انسان نگاهش به جسدهای پاره پاره شده می‌افتد، آتش انتقام در وجود آدم زبانه می‌کشد که چرا دشمن باید جوانان این مملکت را به جرم گفتن شعار "الله اکبر" به خاک و خون بکشد.

خوب! خانواده عزیزم! دیگر عرضی ندارم سلامتی همگی و امیدوارم که در کارهایتان موفق باشید و سلامتی شما را از خداوند منان خواستارم.

شهید جواد طحانی. تاریخ شهادت: 14/8/1360 مطابق با هشتم محرم الحرام. محل شهادت: غرب کشور، سرپل ذهاب

شهید محمد قطبی در جایی هستم که بوی خون می آید و بعثیون، به پیرمرد و پیرزن، جوان و دختر وحتی طفل شیر خوار هم رحم ننموده اند



بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه: 

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آل‌عمران: 169)

«گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و در نزد خدای روزی می خورند.»


آری !

        پدر و مادرم !

                         خواهر و برادرم !

                                               شهید، مقامی والا دارد.

 امیدوارم که همگی مرا حلال خواهید کرد .

فقط بدانید که من در جایی هستم که بوی خون می آید و در اینجاست که بعثیون عراقی، زنها را زنده به گور کردند و به پیرمرد و پیرزن، جوان و دختر وحتی طفل شیر خوار هم رحم ننموده اند.

 آیا باید در چنین جایی ما بی تفاوت بمانیم؟!

 هرگز چنین نخواهد بود.

 من چنان بر آنها (عراقیها) حمله خواهم برد و جانم را در راه خدا فدا خواهم کرد؛ چون خدا گفته هر کس عاشق من شود عاشقش می شوم و او را شهید میکنم و خون بهایش را خود قرار میدهم.

 آری! 

من به جنگ صدام کافر رفته ام، هیچ غمی به خود راه ندهید و در سوگ من گریه و زاری ننمائید. ان شاءالله                                    

        سلام بر امام زمان؛ درود بر خمینی؛ سلام بر رزمندگان اسلام


بنیاد شهید انقلاب اسلامی کاشان

دفتر تحقیق و پژوهش

 

قسمت دوم وصیت‌نامه

این قسمت از وصیت‌نامه من متعلق به برادرم حسین است؛ او باید این را بخواند و هیچ کسی دیگر حق خواندنش را ندارد.

****

برادرم! تو از طرف من موظفی روی پدر و مادر و برادران و خواهرانم را ببوسی و از آنها حلالیت بطلبی.

خدایا تمام عمر مرا بگیر و یک لحظه به عمر امام امت خمینی اضافه گردان.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

محمد قطبی راوندی


شهید حاج محمد فرازنده راه شهدا را ادامه دهید و لحظه‌ای از امام کناره گیری نکنید.


نام و نام خانوادگی: محمد فرازنده

نام پدر: حسن

تاریخ و محل تولد: 5/1/1345 راوند کاشان

میزان تحصیلات و نوع شغل: دوم راهنمایی  پاسدار

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ و محل شهادت: 11/12/1362 طلائیه/ عملیات خیبر

محل دفن: گلزار شهدای راوند

 

 یادی از شهید والامقام حاج محمد فرازنده

محمد از نظر اخلاقی، اخلاق اسلامی و برخورد اسلام گونه داشت. از سنین کودکی به مسجد میرفت و در اویل انقلاب اسلامی با عدهای دیگر از بچهها در خیابان به تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی میپرداختند به طوری که مامورین شاه ایشان را دنبال کردند.

او و جوانان محله جلسه قرآن داشتند که مربیشان حجت الاسلام شیخ محمدرضا حیدری بود؛ ایشان نیز به خیل شهدا پیوستند. محمد اهل مطالعه بود به کتابخانه میرفت. اهل رفتن به مسجد و نمازجماعت و نمازجمعه بود. به پایگاه بسیج محل میرفت و در جلسات دعای کمیل شرکت میکرد؛ در آن زمان این جلسات از طرف انجمن اسلامی و پایگاه شهید قدوسی برپا میشد. در محرم به مجالس عزای سالار شهیدان میرفت و سیاه میپوشید.

اوایل انقلاب تصاویر حضرت امام خمینی را بر روی دیوارها و در مسجد نصب میکردند که عدهای او را کتک زدند و اذیت میکردند و هنگامی که بر روی دیوار محل مینوشت مرگ بر شاه باز با عدهای درگیر میشد. و در روزهایی که بنیصدر فراری شد؛ ایشان مشتاق آقای بهشتی بود و فریاد میزد درود بر بهشتی و مرگ بر بنیصدر.

حاج محمد با وجود سن کم و جثهای کوچک دلش میخواست به جبهه برود و وقتی او را ثبت نام نمیکردند گریه میکرد تا مسئولین را راضی میکرد و هنگام رفتن به جبهه بسیار شاد و سرحال بود. وقتی مادرش برای بدرقه به دنبال او میآید، از او می خواهد تا ناراحت نباشد و گریه نکند و میگوید: گریه نکنید و اگر چنانچه مفقودالاثر شدم ناراحت نباشید؛ چون همانند حضرت فاطمه(س) مفقودالاثر خواهم شد.

آخرین توصیه حاج محمد به خانواده و دوستان این بود که راه شهدا را ادامه دهند و حلالیت میطلبید میگفت: این بار من به کربلای حسین(ع) میرسم و این دفعه دیگر آن دفعات نیست این عملیات، عملیات بزرگی است و إن شاء الله به کربلا میرسیم و در آنجا با هم زیارت خواهیم کرد. آخرین وصیت شهید حاج محمد فرازنده به ملت این بود: ای ملت شریف ایران! راه شهدا را ادامه دهید و لحظهای از امام کناره گیری نکنید.

محمد آنقدر عاشق شهادت بود که روزها سر کار میرفت و شبها هم در پایگاه آموزش نظامی میدید. وقتی به عضویت سپاه در میآید درخواست میکند تا بیسیمچی گردان شود. شبی خواب میبیند که حضرت امام سوار بر اسبی میآید و با هم به جبهه و میدان نبرد میروند. در آنجا به مادر خود میگوید: مادر! اگر من در راوند کشته شوم بهتر است یا در جبهه به فیض شهادت نائل گردم؟! و هر وقت به مرخصی میآمد باز عجله داشت تا به جبهه برگردد.

نحوه شهادت: ایشان بیسیمچی گردان امام محمد باقر(ع) لشگر امام حسین(ع) بود و شب عملیات به میدان رفته و با عراقیها درگیر شده و صدایی از آن به گوش رسیده است. همانطور که میدانید عملیات خیبر در دو شبانه روز بوده که شهید حاج محمد فرازنده در این عملیات اولین بیسیمچی گردان بود. از جمله همرزمانش آقای جواد ذوالفقاری از راوند میباشد.

 

خاطرهای از شهید حاج محمد فرازنده:

در آن روز آخر که میخواست به جبهه برود با همه اقوام خود خداحافظی کرده بود، هنگام رفتن مادرش اصرار میکند که تو را به خدا بگذار من هم دنبالت بیایم، حاج محمد میگوید: مادرم دیگر نمیخواهد دنبالم بیایید، سرش را به طرف مادر میکند و میگوید: ان شاء الله در کربلا همدیگر را زیارت خواهیم کرد و میگوید: من در این عملیات شرکت خواهم کرد و خیلیها خواهد آمد و خواهند گفت: پسرت چی شد؟ مادر گوش به این حرفها نده و اگر هم گفتند پسرتان اسیر است بدان که من در چنگال بعثیان اسیر نمیشوم تا به شهادت برسانند و سپس میگوید ما در این عملیات بزرگ چند شهید از راوند و چند مجروح خواهیم داشت که واقعا هم همینطور بود

شهید علی خاکی راوندی به خود میبالم که سرباز اسلام هستم سرباز امام زمان و در ارتش حکومت اسلامى خدمتگزارم



شهید بزرگوار علی خاکی راوندی

نام پدر: محمد

تاریخ‌تولد: 1341/07/01

ش.ش: 59

محل‌صدورشناسنامه: راوند

تاریخ شهادت: 1362/05/07

منطقه شهادت: چزابه

استان: اصفهان

شهرستان: کاشان - راوند

 

وصیتنامه شهید علی خاکی راوندی

بسم رب الشهداء والصدیقین

انا لله و انا الیه راجعون. ما از سوى خدا آمده ایم و به سوى خدا بازمیگردیم و از رعب و وحشت هراسى ندایم.

«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته» (حدیث قدسی)

«هر کس مرا طلب کند، خواهد یافت و هر که مرا بیابد، خواهد شناخت و هر که مرا بشناسد، عاشقم خواهد شد و هر که عاشقم شود، عاشقش خواهم شد و هر کس را که عاشقم گردد، او را خواهم کشت و هر کس را که بکشم، دیهاش به گردن من است و هر کس که دیهاش بر گردن من باشد، من خودم دیه او هستم.»

درود به روان پاک امام امت رهبر مستضعفین جهان، رهبر دردمندان و مصیبت زدگان، رهبر زحمتکشان و رنج دیدگان و مظلومین جهان چرا که این طبقه دل به او بستند و امیدوارند که رهبرى او به رهبرى و قیام حضرت امام زمان مهدى‌موعود (عج) متصل گردد(انشاءالله)

بارالها از تو خواهانم با کمک این ملت غیور و مسلمان انقلاب اسلامیمان به رهبرى نایب امام زمان پرچمش فراتر از مرزها رود و ندای اسلام و اسلام محمدى سراسر منطقه را فرا گیرد و نمونه‌اى از حکومت على دراین منطقه استقرار یابد.

بارالها خدایا مستضعفین جهان را بر مستکبرین پیروز فرما تا مستضعفین خود سرنوشتشان را به دست گیرند. حضرت باری تعالى وضعیت ما را تغییر نمی دهد مگر آنکه خود تصمیم بگیریم و اراده کنیم با عزمى راسخ و استوار راه على و صراط مستقیم را انتخاب نمایم

خدایا ما را در برقرارى و پابرجا شدن داد على کمک کن. افسوس که من بیشتر از یک جان در کالبدم وجود ندارد که بتوانم با ایثار و از خودگذشتى اسلام عزیز را یارى نمایم.

خدایا مرا ببخش اگر خداى ناکرده حرفى را بر علیه اسلام قدمى را بر علیه اسلام برداشته چرا که از جهل و کوته بینى من بوده است.

خدایا پروردگارا من به خود میبالم که سرباز اسلام هستم سرباز امام زمان و در ارتش حکومت اسلامى خدمتگزارم

بارالها مرگ و شهادت مرا در راه خودت قرار بده.

بارالها مرا براى کمک به اهتزاز درآوردن پرچم مهدى، پرچم مستضعفین جهان یارى فرما.

خدایا شهادت مرا جزء شهداى صدر اسلام ثبت بنما. جزء شهداى زمان حضرت ختمى مرتبت که اکمل موجودات افضل انسانها اشرف مخلوقات است قرار بده.

افسوس که یک جان بیشتر نداشتم که در راه نایب امام زمان که راه اسلام که راه برپا شدن حق و عدالت است هدیه نمایم.

خدایا تشکر میکنم که تو این نعمت را به من دادى که بتوانم در برابر تو در راه اهداف حکومت اسلامى لذتها و محبتهاى دنیوى را فراموش کنم و فقط راه ترا در نظر داشته ام. خدایا تنها آرزویم در زندگى این بود که شهادت در راه خودت به من عطا کردى و من چطور بتوانم از عهده‌ى شکر تو برآیم.

وصیتم به تو پدر و مادر عزیزم: میدانم که محبت من در دل تو بسیار است و رنج و اندوه از دست رفتن من برایت سنگین است ولى در راه الله و در راه به ثمررسیدن حکومت اسلامى بس ناچیزاست و از درگاه خداوند شما باید تشکر کنید که این نعمت را بر شما ارزانى داشته و شما را از این ثواب برخوردار گردانیده است.

پدر عزیزم تو را به حضرت باریتعالى سوگند میدهم که مرا فراموش کنید و مبادا خداى ناکرده گریه کنید و اجر و منزلت خود را در برابر حضرت پروردگار از میان ببرید، پدر و مادر عزیزم از شما تشکر مى‌کنم که همواره از کوچکى براى اینکه انسان شوم مرا ترغیب و تشویق نمودید من از شما تشکر میکنم که در راه به انجام رسیدن مواهب و بخششهاى حضرت پروردگار مرا یارى دادید.

مادر عزیزم همچنین پدر دلبندم که من میدانم غم از دست دادن فرزند براى مادر بسیار مشکل و دشوار است اگر چه بگویم مادر مرا فراموش کن ولی میدانم که این امر برای مادر امکانپذیر نمیباشد اما مادر عزیز عمر دنیا کوتاه است بالاخره آدمى یک روز آمده و یک روز هم باید برود خوب چه بهتر که مرگ و شهادت انسان در راه الله باشد.

مادر عزیزم از زحماتیکه در مدت بیست و اندى از عمر من کشیدى تشکر میکنم و از خداى باریتعالى خواهانم اجر و منزلت در بهشت خداوند به شما عنایت بفرماید.

پدر و مادر عزیز و مهربانم و ای برادران و خواهرانم که موجب ناراحتی شما گردیده بودم، إن شاء الله که به یاری حق مرا مورد عفو خودتان قرار دهید و ای برادرانم امیدوارم که خوی و رفتار و کردار حسینیوار بودن را الگو و سرمشق خودتان قرار دهید. خواهران مهربانم ان شاء الله در پناه اسلام راه زینبی بودن را در پیش خود بگیرید و همیشه حق و حقانیت را رعایت کرده و زیر پا مگذارید و در زندگی بردبار و صبور بوده و نسبت به همسایگان و اشنایان الفت و مهربانی داشته باشید.

والسلام

علی خاکی راوندی 4/2/1361