نام و نام خانوادگی: منصور کحال
نام پدر: عباسعلی
تاریخ ولادت: 1345/03/01
تاریخ شهادت: 1364/2/18
محل شهادت: مجنون، عملیات بدر
محل دفن: طاهرآباد
گزیدهای از زندگینامه شهید منصور کحال
منصور در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود، از همان دوران کودکی به قرآن علاقمند بود؛ با وجود سن کم در کلاسهای قرآن شرکت میکرد. بعد از آنکه به مدرسه رفت در کنار درس در امور مذهبی مثل نمازجماعت و جمعه و دعاها و جلسات قرآن و مراسم عزاداری سالار شهیدان و راهپیماییها شرکت فعال داشت. او در کنار درس و مدرسه کارهای مزرعه را نیز انجام میداد و کمک حال پدر خود بود. علاوه بر این برای کمک به مستمندان و ضعفا بسیار تلاش میکرد.
منصور از اعضای فعال پایگاه بسیج بود و عشق و علاقه زیادی به بسیج داشت تا اینکه به خاطر همین عشق و علاقه عازم جبهه شد و هر وقت به مرخصی میآمد دیگر دوستانش را تشویق به جبهه رفتن میکرد. همیشه آرزو داشت که در راه خدا به فیض شهادت نائل آید تا اینکه سرانجام در سال 1364 به آرزوی دیرینه خود رسید.
یادش گرامی و راهش پررهرو باد.
خاطرهای از شهید منصور کحال
در یکی از روزهای سرد زمستان ساعت 12 شب به مرخصی آمد، برای اینکه خانواده خود را از خواب بیدار نکند در آن هوای سرد در انبار گندم خوابید و سرما را به جان خرید تا مبادا پدر و مادرش از خواب بیدار شوند. صبح وقتی برای نماز بیدار شدم دیدم او نیز کنار حوض نشسته و وضو میگیرد خوشحال شدم و از او پرسیدم: منصور! تو کی آمدی؟ گفت: دیشب دیر وقت آمدم و برای اینکه شما را بیدار نکنم در انباری خوابیدم. آری! او آنقدر مهربان و دلسوز بود که قابل وصف نیست.
متن وصیتنامه برادر رزمنده منصور کحال
بسم رب الشهداء والصدیقین
((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ)) (توبه:38)
ای کسانیکه ایمان آوردهاید به چه جهت است که چون به شما امر میشود که بیدرنگ خارج شوید برای جهاد در راه دین خدا به خاک و زمین دلبستهاید! آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدهاید. متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.
مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک | دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم |
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست | به امید سر کویش پر و بالی بزنم |
حمد و ستایش بیمنتها خداوند را که به من گناهکار و روسیاه فرصت داد تا به خود بازگردم و بعد از عمری بیخبری او را بشناسم. من لیاقت این همه لطف و کرم را ندارم و نمیدانم چطور از لسان ناقصم این همه نعمت را گویا باشم و در اینجا که آمدهام وقتی با این جوانان پاک صادق که عشق به خدا در تمام وجودشان رسوخ کرده برخورد میکنم احساس ضعف و زبونی میکنم و به آنهائیکه هنوز نق میزنند میگویم ای کوردلان چند روزی به اینجا بیایید و مشاهده کنید؛ چه کسانی هستند که عشق میورزند و جان میبازند تا حکومت الله بر این سرزمین و دیگر نقاط جهان پیاده شود و کمی بیدار شوید و در اینجا من به این نتیجه میرسم که نتوانستم در طول عمرم برای اسلام کاری بکنم. شاید شهادت من اثری داشته باشد.
خدایا تو میدانی که من با آگاهی تمام در این راه پا گذاشتم و امیدوارم که تو مرا ببخشی و مرا به نزد خودت بپذیری، هرچند که میدانم لیاقت این را ندارم ولی امیدم بر توست.
سخنی دارم با دوستان و همکاران بسیجیام: امیدوارم که شما مرا ببخشید، شما ای عزیزان! تا توان و جان در بدن دارید دست از اسلام و امام نکشیده و ولایت فقیه را سرلوحه خود قرار دهید...
از دوستانی که در منطقه با من کار میکردند و بقیه که این وصیتنامه را میخوانند التماس دعا دارم و در دعاهایی که میخوانید مرا از یاد نبرید.
از خانوادهام میخواهم که وقتی من شهید شدم برای من گریه نکنید که مبادا دشمنان اسلام را شاد کنید؛ چون که فوز عظیمی نصیب من شده که هیچکس بجز آنهایی که شهید شدند نمیتوانند تصور کنند که چیست و من به تمام آرزوهایم که نزدیکی با اوست رسیدهام. نمازجمعه، نمازجمعه، نمازجمعه را هر چه عظیمتر برپا دارید که خدا میداند چقدر مهم است.
و اینک پدرم! امیدوارم که مرا ببخشی و میدانم که در این مدت فرزند خوبی برای تو نبودم و تو پدر خوبی برای من بودی. مادر گرامی من! تو هم امیدوارم که شیرت را حلالم کنی و از بدیهایی من درگذری. مادرم، تو هم در شهادت من همچون زینب که در شهادت 72 تن استقامت کرد تو هم استقامت کنی و صبر داشته باش.
خواهرم! تو هم امیدوارم که مرا ببخشی؛ چون من برادر خوبی برای تو نبودم. خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل.
برادرم! امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر بدی از من دیدهای مرا ببخشی. برادرم! نگذار اسلحهام به زمین افتد که آن روز جشن ابرقدرتهاست.
و اینک پیامی به مردم دارم که از رفتن فرزندان خود به جبههها جلوگیری نکنند، بلکه آنها را تشویق کنند. برادرم تو از طرف من از همه دوستان حلالیت بطلب و بگو که برادرم دوست خوب برای شما نبود. و به دوستانم بگو که راه من و دیگر شهیدان را ادامه دهند و گوش به فرمان امام باشند و اگر سرپیچی از فرمان امام بکنند آن روز جشن ابرقدرتها و عزای اسلام است.
و مادرم باز هم به تو توصیه میکنم که همچون مادر وهب باش که وقتی سر فرزندش را آوردند سر را گرفت و پرت کرد طرف جبهه و گفت: سری که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم. و من از شما میخواهم که سنگرهای مسجد را حفظ کنید.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار// از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای
والسلام
نام و نام خانوادگی: علیرضا فرازنده
نام پدر: حسن
تحصیلات: دوم راهنمایی
تاریخ ولادت: 1348/02/10
تاریخ شهادت: 1364/06/18
محل شهادت: اشنویه، عملیات قادر
محل دفن: گلزار شهدای راوند
گزیدهای از زندگینامه شهید علیرضا فرازنده
علیرضا از همان دوران کودکی به مسجد میرفت و در نماز جماعت شرکت میکرد، اخلاقی بسیار عالی داشت و همیشه خانواده را به راه برادر بزرگش یعنی محمد هدایت میکرد و به خواهران همیشه توصیه میکرد حجاب خود را حفظ کنند. او ویژه به دوستان خود سفارش میکرد تا نمازجماعت را ترک نکنند و پایگاه بسیج را خلوت نگذارند و در دعاها شرکت کنند.
از وقتی به جبهه رفته بود هر وقت به مرخصی میآمد همه هواسش در جبهه بود، اگر مرخصی 30 روزه داشت تنها 5 تا 7 روز میماند و سریع به جبهه باز میگشت، در مواقعی هم که در مرخصی بود برای نگهبانی شب به پایگاه شهید قدوسی میرفت. علیرضا اهل مطالعه بود و کتابهایی از قبیل: بسیجی تا بسیجی، آقا امام زمان(عج) مطالعه میکرد.
او در مواجهه با عناصر ضد انقلاب قاطعانه برخورد میکرد، در دفتر خاطرات خود نوشته بود که تا دو روز دیگر به شهادت میرسم. گاهی لباس سپاهی برادر شهیدش را بر تن میکرد و میگفت: مبادا من از دنیا بروم و در جبهه شرکت نکنم. در آن هنگام که به جبهه میرفت او را از خط مقدم جبهه نهی کرده بودند؛ چون برادرش شهید شده بود، دیگر از او خواستند تا در پشت جبهه در قسمت آشپزخانه خدمت کند اما او نپذیرفت؛ زیرا مشتاق شهادت بود.
علیرضا در روز آخری که میخواست به جبهه برود به مادر خود گفت: من دیگر بر نمیگردم و به زودی شهید خواهم شد. او عکسی یادگاری در کنار سر بریده سیدالشهدا در اهواز لشکر نجف گرفته بود، وقتی به او میگفتند این عکس را کجا انداختهای؟ میگفت: من هم مانند سیدالشهدا میخواهم با سر بریده به ملاقاتش بروم.
نحوی شهادت: شهید مفقودالجسد میباشد؛ چنانچه همرزمان شهید که در کنار ایشان بودهاند تعریف میکنند: علیرضا در هنگامی که عملیات شروع میشود همچون شیر به جلو میرود و در حالی که اسلحه کلاش در دست دارد به جلو میشتابد و در کنار یک نخل خرما سنگر گرفته و یک تیر به شانه راستش اصابت میکند باز شتابان از سنگر بیرون میرود در حالی که تیری به بدنش و یک تیر دیگر به شانه چپش اصابت میکند در همین حال به جلو میرود و تیر دیگری به پیشانی او میخورد و به لقاء الله میپیوندد.
خاطرهای از شهید علیرضا فرازنده:
روزی با گروه بسیجیان از طرف پایگاه شهید قدوسی به جمکران عزیمت میکنند، در آنجا در حال نمازجماعت بودند که ناگهان علیرضا در کنار دوستان به زمین میافتد، دوستش نقل میکند؛ وقتی علیرضا بر زمین افتاد گویا شوکی بر او وارد شده بود و او را تا دقایقی راحت میگذارند بعد از چند لحظه در عالم رویا شروع به گریستن میکند، دوستان شروع به هوش آوردن او میکنند که علیرضا میگوید: «راحتم بگذارید و اجازه دهید با آقایم امام زمان(عج) ملاقات کنم»، در ادامه مادر شهید از زبان خود شهید تعریف میکند: هنگامی که به خواب رفتم، آقای بلند قامتی با شال سبز و جمالی نورانی در میان بیابان دیدم، نزدیکش رفتم به من فرمود: «ای جوان! جلو بیا ببینم برای چه گریه میکنی!» گفتم: آقا مدتی است میخواهم به جبهه بروم اما لیاقت و سعادت ندارم، به من میگویند یکی از برادرانت مفقودالاثر است تو دیگر نمیخواهد به جبهه بروی! و دیگر اینکه میخواهم خبر و اطلاعی از برادر بزرگم که مفقود است به من بدهید. آقا امام زمان(عج) میفرمایند: «تا هفت ماه دیگر خبر بسیار خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید» و فنجان آبی به دست شهید میدهند و میفرمایند: «بنوش! خسته هستی» هنگامی که شهید آب را مینوشد، بعد آقا با دست به راهی اشاره میکنند و میفرمایند: «این راه را بگیر و برو» علیرضا میبیند در میان بیابان خطی باز شد که در کنار آن جوی آبی است، شهید میگوید هنگامی که راه را طی کردم به زیارتگاهی رسیدم، جلو رفتم و به پابوس زیارت رسیدم، هنگامی که زیارت کردم از خواب بیدار شدم. مادر شهید تعریف میکند: بعد از هفت ماه که آقا فرموده بودند خبر خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید، علیرضا به درجه رفیع شهادت نائل میگردد.
متن وصیتنامه برادر رزمنده علیرضا فرازنده
((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا..)) (نساء: 136) اى کسانى که ایمان آوردهاید، ایمان بیاورید.
((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)
کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مرده نپندارید بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریت امید مستضعفان جهان مهدی موعود امام زمان(عج) و با سلام بر نائب بر حقش حضرت امام خمینی کبیر و با سلام بر شهدای راه حق و آزادی آنهایی که دست از زندگی و جان کشیدند و در راه اهداف الهی شهید شدند و با سلام بر رزمندگان جمهوری اسلامی ایران و رزمندگانی که در عالم هستی بر علیه تمامی کفر می جنگند. و با سلام بر خانواده شهدا، مفقودین و اسراء؛ آنهایی که سرمایه خود را فرستادند و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کردند و با سلام بر شهیدان زنده، مجروحین انقلاب اسلامی ایران.
آنچه که من میدانم شما ملت ایران کاری کردید که دیگر هیچ ابرقدرتی جرات آن را ندارد که به مستضعفان ظلم کند؛ زیرا شماها با دست خالی و با کلمه «لا اله الا الله» ثابت کردید که همیشه و در همه جا و هر زمان و هر مکان حق بر باطل پیروز است، پس ما کسی نیستیم که بخواهیم چیزی بنویسیم فقط چند مسئلهای است جزئی و در عین حال اگر به آنها عمل نشود و یا خدای ناکرده آگاهانه و یا ناآگاهانه به مسائل دست بزنیم خواسته یا نخواسته ضربه بزرگی به این انقلاب اسلامی زدهایم.
اولین مسئله برای خود ما بسیجیها، سپاهیها خدای ناکرده بگویید بسیج این محل بسیج این شهر یا بسیج این کشور، بسیجیها بسیجیهای دنیا هستند کسانی هستند که میخواهند در آینده نزدیک قدس و کربلا را آزاد کنند و پوزه تمام ابرقدرتها را به خاک بمالند که ان شاء الله و به یاری امام زمان(عج) این کار را خواهند کرد، مسئله دوم ای مردم و ای همشهریان و ای دوستان عزیز و اگر از من بسیجی یا سپاهی یا روحانی چیزی دیدید که خلاف اسلام است این را نگویید که سپاه یا بسیج یا روحانیون فلان خلاف را میکنند، به طور قطع اگر از شخصی یا گروهی یا ... اشتباهی دیدید آن اشتباه را به مکتب آن شخص نرسانید، امکان دارد خدای ناکرده با یک حرف بیهودهای که میزنید روز قیامت نتوانید جوابگو باشید.
دوستان عزیز! مسئله دیگری که از شما میخواهم نمازجمعه و مساجد را ترک نکنید؛ زیرا که مسجد سنگر است و دشمن هم میخواهد مساجد ما خلوت بشود و بعد ضربه بزند. اگر یک لحظه از روحانیون که در خط الله هستند جدا شوید چنان ضربه میخوریم که تا ابد نتوانیم جبران بکنیم.
ای مردم! جلوی نفاق و دو دستگی را بگیرید و نگذارید که افراد فرصتطلب بیایند سرکارها. به تمام مسائل و چیزها با چشم نگاه کنید. مسئله بعدی در رابطه با شما پدران و مادران و با شما مردان و زنان است که مبادا جلوی فرزندانتان را بگیرید که به جبهه نیایند. زمان، زمان امتحان است. مواظب باشید؛ فرزندان خود را تشویق کنید تا به جبهه بیایند؛ زیرا جبهه دانشگاه ما انسانهاست و مدرک آن شهادت است. خداوندا! ما که در این دانشگاه آمدهایم، سربلندمان گردان. به نام روحبخش جانها، قادر یکتا، پروردگار توانایی که از اوییم که به سوی او باز خواهیم گشت و چه نیکوست و با صفاست که این رجعت در مسیر او باشد.
والسلام/ به امید خدای یکتا
آمین یا رب العالمین
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
نام و نام خانوادگی: محمد سلامی
نام پدر: ماشاء اله
تاریخ ولادت: 1344/01/01
تاریخ شهادت: 1364/01/19
تحصیلات: هفت کلاس
وضعیت تاهل: مجرد
محل مجروحیت: جفیر، عملیات بدر
محل شهادت: دو ماه بعد از مجروحیت بر اثر شیمیایی در بیمارستان شهید چمران اصفهان به شهادت رسید.
محل دفن: گلزار شهدای راوند
گوشهای از زندگینامه شهید محمد سلامی
محمد دارای اخلاق نیکو بود، با خانواده و مردم به نیکی و احترام رفتار میکرد و به امام و اسلام علاقه زیادی داشت. او اهل مسجد و جلسات قرآن بود و در اوقات فراغت خود به مطالعه میپرداخت. همیشه به نیکی به پدر و مادر سفارش موکد داشت.
در جبهههای حق علیه باطل شرکت فعال داشت و بعد از شرکت در عملیات کربلای 5 در عملیات بدر در منطقه جفیر مجروح شد و دو ماه بعد از مجروحیت بر اثر شیمیایی در بیمارستان شهید چمران اصفهان به درجه رفیع شهادت نائل گشت.
متن وصیتنامه شهید محمد سلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)
نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زندهاند و نزد خدا و پروردگارشان روزی میخورند.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با سلام بر یگانه منجی عالم بشریت، تنها بر پاکننده عدل و قسط در سرتاسر زمین و نابود کننده ظلم و ستم و فساد از روی زمین، حضرت حجت بن الحسن العسکری و با سلام به پیشگاه نائب بر حقش روح الله الموسوی الخمینی، پشتیبان مستضعفان جهان و با درود بیکران بر روان پاک شهدا از صدر اسلام تا شهدای خوزستان و شهدای مظلوم کردستان، به امید هر چه زودتر پیروز شدن رزمندگان و آزادی کربلا و قدس، چند کلمهای به عنوان وصیت خدمت امت شهید پرور یادآور میشوم؛
بسم رب الشهداء والصدیقین، به نام خدایی که جان ما و تمام هستی ما از آن اوست، لحظهای با خود فکر کردم که ما چه هستیم و برای چه به دنیا آمدهایم و باید به کجا برویم و ندانستیم که جان خود را در چه راه صرف کنیم و در چه راهی از آن استفاده کنیم، با این حال با کوله بار گناه به جبهه آمدم تا ان شاء الله خدا گناه مرا بیامرزد و مرا قبول کند. و من میدانم که خدا بخشنده و مهربان است. لحظهای به خود فرو رفتم که امام حسین(ع) به خاطر خدا و به خاطر زنده ماندن اسلام جان خود را فدا کرد و عزیزانی چون علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) خود را داد. من با خود گفتم مگر من از فرزندان حسین(ع) از علی اکبر(ع) و علی اصغر(ع) عزیزترم که نیستم پس چه باک که این جان ناقابل در برابر آنها چه ارزش دارد، ما که میگوییم که ای امام حسین(ع) ای کاش میبودیم در آن زمان در کربلا تو را یاری میدادیم و جان خود را به شما فدا میکردیم، اما الآن همان زمان فرا رسیده و کربلا دوباره تکرار شده، الآن خمینی عزیز به مثابه حسین مظلوم(ع) است و سرزمین ایران همانند کربلای خونین است، الآن موقع امتحان الهی است که ان شاء الله همگی از امتحان خدا سربلند بیرون بیاییم، امیدارم که دنیا را وسیلهای برای آخرت قرار دهیم و دلباخته دنیا نشویم که پیغمبر اکرم(ص) چنین فرمود: حب الدنیا رأس کل خطیئه؛ دوست داشتن دنیا سر منشأ هر گناهی است.
در آخر میخواهم در این برهه از زمان چند نکته را یادآور شوم ولی من خود را لایق این نمیدانم که بخواهم به شما امت شهیدپرور پیام بدهم ولی وظیفه شرعی خود میدانم که چند نکته یادآور شوم؛ از شما میخواهم که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا آسیبی به این کشور اسلامی وارد نشود، امام را لحظهای تنها نگذارید که یعنی حسین(ع) را تنها گذاشتهاید، جبههها را پر کنید و با رفتن خود به جبهه وظیفه شرعی و انسانی خود را انجام داده باشید و کسانی که نمیتوانند خود به جبهه بروند باید با کمکهای مالی خود جبههها را یاری دهید و لحظهای بیتفاوت نباشیم که خون شهدا را پایمال کردهایم. این شهدا بودند که تا آخرین نفس از مال و ناموس و کشور شما دفاع کردند و همگی ما مسئول هستیم در قبال خون شهدا.
از تفرقه دوری کنید که دشمنان ما منتظر چنین فرصتهایی هستند تا صدمه به انقلاب بزنند؛ از این رو ما باید همه با هم متحد و در خط امام حرکت کنیم. بسیج و سپاه را یاری دهیم که سعادت همه ما در همین خلاصه میشود و باز هم تاکید میکنم که دست از روحانیت برندارید.
در آخر چند کلمهای با خانواده خود دارم، پدر و مادر عزیزم! میدانم که نتوانستم ذرهای از زحمات طاقتفرسای شما را جبران کنم ولی با این حال از صمیم قلب از شما میخواهم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید و تو ای خواهر عزیزم مانند زینب صبور و بردبار باش که خدا با صابرین است و شما ای برادرانم از شما میخواهم که راه مرا نه تنها راه من بلکه راه تمامی شهدا را ادامه دهید تا اسلام زنده بماند و ان شاء الله خدا صبری بزرگ به شما عطا فرماید که چنین هم هست. از همه کسانی که با من آشنا بودند میخواهم که مرا حلال کنند.
بار دیگر از جوانها تقاضا میکنم که به جبههها هجوم برند تا ان شاء الله ریشه ظلم و فساد را با کمک همدیگر از روی زمین برکنید و در آخر از خدا میخواهم که رزمندگان را یاری کند و این را میدانم که خدا همیشه پشتیبان ماست. و کسانی که میخواهند به این انقلاب و این کشور عزیز اسلامی آسیبی وارد کنند اگر قابل هدایت هستند هدایت و اگر نیستند خدا نیست و نابودشان کند. ان شاء الله همگی ما را عاقبت به خیر کند. در آخر دعای همیشگی را فراموش نکنید.
جسد مرا در گلزار شهدای راوند دفن کنید.
مورخ 1363/2/15 سه شنبه برابر با پنجم ماه مبارک رمضان.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگهدار. مرگ بر آمریکا، تنها راه سعادت؛ ایمان، جهاد، شهادت
نام و نام خانوادگی: قاسم افضلی
نام پدر: محمد
میزان تحصیلات: سوم راهنمایی
تاریخ ولادت: 1347/1/1
تاریخ شهادت: 1366/4/2
محل شهادت: سردشت
وضعیت تاهل: مجرد
محل دفن: گلزار شهدای یزدل
گزیدهای از زندگینامه شهید والامقام قاسم افضلی یزدلی
شهید قاسم افضلی در سال 1347 در خانوادهای مذهبی و متدین و از نظر اقتصادی متوسط در راوند کاشان دیده به جهان گشود. شش ساله بود که وارد مدرسه شد. ضمن درس خواندن، کار هم میکرد، صبحها مشغول کار در نانوایی و گاهی سنگتراشی و سنگبری بود و عصرها درس میخواند. به هنر نقاشی علاقه خاصی داشت. مراحل تحصیلی از جمله ابتدایی و راهنمایی را در راوند سپری نمود. دوران طفولیت را در دامان پدر و مادری رشد کرد که عشق به ائمه اطهار(ع) و اعتقاد به دین و مذهب در وجودشان شعلهور بود.
شهید افضلی در کارهای خیر و اجتماعی شرکت میجست؛ در ساخت و ساز مساجد و حسینیهها کمک میکرد و بیشتر درآمد خود را خرج اقوام و نیازمندان میکرد. او با شروع نهضت اسلامی ایران در راهپیماییها حضوری فعال داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با افراد منافق درگیر میشد و در مقابل آنها ایستادگی میکرد.
با شروع جنگ عراق علیه ایران با اینکه سن زیادی نداشت خودش را برای حضور در میدان جنگ آماده کرد و پس از گذراندن دورة آموزشی، وارد جبهه شد. هر وقت که عزم سفر به جبهه میکرد، اول رضایت کامل والدین را میگرفت، بعد راهی میشد.
قاسم چندین مرتبه از طریق بسیج به جبهه اعزام شد و در عملیاتهای کربلای4، فتح فاو و عملیات ماؤوت عراق حضور داشت و در نهایت به همراه یکی از دوستانش به نام شهید هادیان بر اثر انفجار مینی که بر سر راهشان نصب شده بود به شهادت رسیدند. روحشان شاد!
نقل خاطرهای از خانواده شهید:
تازه پیراهن ژرژت مد شده بود و قاسم برادرم برای خودش خریده بود وقتی با اصرار مادرم پیراهن را پوشید مادر به او گفت: چه پیرهن قشنگی! چقدر بهت میاد! إن شاء الله دامادیت!
ولی برادرم بعد از چند دقیقه پیراهن را از تنش درآورد و گفت: مادر این پیراهن رو به برادرام بده اونها میروند دانشگاه و بیشتر از من احتیاج دارند. مادرم گفت: تو این پیراهن را با دسترنج خودت خریدی خودت باید بپوشی! جواب داد: چه فرقی میکنه! وقتی ببینم برادرام لباس خوب پوشیدند خوشحالترم.
قاسم خیلی باگذشت بود و حتی به برادر بزرگتر از خودش میبخشید، مادرم علاقه زیادی به او داشت و بعد از شهادت قاسم نتوانست زیاد در این دنیا بماند و از دنیا رفت.
وصیتنامه برادر شهید قاسم افضلی
سخن خود را با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب و سلام و درود به خانوادههای معظم شهیدان و سلام و درود به ارواح طیبه و پاک شهیدان از صدر تا کنون آغاز میکنم.
ای پدر و مادر عزیز و مهربانم اکنون که رفتن به جبهه واجب شرعی شده و یک تکلیف است من خود را مشمول میدانم به جبهه بروم، امیدوارم زحمات طاقت فرسای خود را حلال نمایید، اگر نتوانستم در این دنیا زحمات شماها را جبران نمایم، ان شاء الله در دنیای آخرت جبران خواهد شد. من آنقدر به جبهه خواهم رفت تا خالص شوم اگر ان شاء الله بر دشمن موفق شوم که پیروز هستم و اگر هم شهید شوم پیروزم که شهادت بهترین و بالاترین خواسته من است.
از برادران میخواهم ضمن درس خواندن به جبههها بروند، نماز را بر پای دارند و به آن عمل کنند. و از خواهر و خواهران دینی میخواهم همانند فاطمه زهرا(س) حجاب را رعایت کنند. و از ملت عزیزم میخواهم جبهه را سرلوحه کارها قرار دهند و از هر نظر که میخواهند چه مالی، چه جانی و چه زبانی از آن حمایت کنند. اگر امروز در وضعیت جبههها قصور کنید آنچنان ضربه مهلکی خواهیم خورد که نسلهای آینده به ما خواهند خندید و باعث ضعف و نابودی اسلام خواهد شد.
سخنان امام را با جان و دل بخرید و هر چه ایشان امر فرمودند انجام دهید که همان مصلحت اسلام است. از مردم میخواهم رعایت حال یتیمان و فرزندان شهیدان را بنمایند و به منافقین اجازه ندهند که در جامعه خود را نشان بدهند و استادانی چون بهشتیها، مطهریها... را از ما بگیرند.
در خاتمه از پدر و مادر و تمامی دوستان و همسایگان طلب حلالیت مینمایم، امید است همگی رستگار و دنیای آخرت را داشته باشیم. والسلام
20/3/1366
نام و نام خانوادگی: حمیدرضا خادمپور
نام پدر: پرویز
تاریخ ولادت: 1360/5/30
میزان تحصیلات: سال دوم دانشگاه؛ رشته الکترونیک
وضعیت تاهل: مجرد
تاریخ شهادت: 1380/12/28
نحوه شهادت: سانحه تصادف در حین بازگشت از برقکشی گلزار شهدای گمنام راوند
«درِ باغِ شهادت را نبندید// به ما جا ماندهها ز آن سو نخندید».
از زبان مادر بسیجی شهید حمیدرضا خادمپور
شب که میشه دلم بیشتر میگیره، سکوت شب هیاهوی دلم رو بیشتر میکنه، تپش قلبم بیشتر شده، بغض گلوم رو گرفته که انگار ایندفعه میخواد منو خفه کنه، همه خوابند و من بیدار و چشم به راه؛ چشم به راه کسی که میدونم هیچ وقت بر نمیگرده، نگاهمو به جای خالیت میدوزم و سعی میکنم خیلی آروم گریه کنم که کسی صدامو نشنوه. آخه کدوم مادریه که یه شب بدون جوونش چشم رو چشم بذاره. خیلی سخته وقتی جای خالیتو میبینم و یادم میآد؛ الآن جسمت کجا خوابیده! دلم میخواد امشب بیایی کنار مادر بنشینی و برات حرفهای ناگفته رو بگم، میخوام برات یه دنیا حرف بزنم، محو عکست که روی طاقچهست شدم. الهی برات بمیرم که هنوز صورتت مهربون مونده، چشای من صورت مثل ماهتو میبینه و چشای تو قلب شکسته منو.. چشای تو دل افسرده و تاریک منو.
دلم میخواد همین حالا بیام کنارت روی قبرت بیافتم و به عکس روی قبرت هزار بوسه بزنم، دلم میخواد کنار قبرت چادری بزنم و هیچ وقت از کنارت به خونه برنگردم. دلم میخواد فریاد بزنم که آی مردم! نکنه روی صورت پسرم پا بذارید که من طاقت دیدن چنین صحنهای رو ندارم. دلم میخواد جسمت رو در آغوش بگیرم و صدها بار بگم حمیدم.. حمیدم!!!
یادته؟ چه خاطرهها با هم داشتیم؛ دیدن صورت شاد تو همیشه خستگی رو از تنم بیرون میکرد، اگر غمگین بودم حرفای شیرینت منو میخندوند. اما حالا دیگه من کجا... خندههای اون زمونا کجا؟! قربون دستات برم همیشه کمک حالم بودی که نکنه خسته بشم چقدر بهم احترام میذاشتی؛ شاید خودت میدونستی مثل مهمونی پیش مادر هستی که باید زود بری، یادته وقتی به خاطر خواهر کوچیکت نمی تونستم محرم روضه برم و ناراحت بودم، گفتی: مادر غصه نخور، بچهداری و خونهداری هم اجرش کمتر از روضه امام حسین(ع) رفتن نیست. اما وقتی باز دلِ غمگینم رو دیدی دلت طاقت نیاورد و گفتی کاری میکنم که صدای روضه رو بشنوی؛ یه سیم به بلندگوی مسجد وصل کردی و یه سرش رو به خونه آوردی و نمیدونم چیکار کردی که من هم میتونستم صدای روضه رو از رادیو بشنوم، باور نکردنی بود خونه شده بود مسجد. حتی میتونستم صدای راه رفتن مردم و صدای استکانهای چایی رو هم بشنوم. گفتم حمیدرضا! چجوری این کارو کردی؟ گفتی: این که کاری نداره، کاری میکنم که صدای روضه رو از جاهای دورتری هم بشنوی!
یاد خندههای اون روز که میافتم قلبم آتیش میگیره.. کاش به جای خنده صورتمو روی دستات گذاشته بودم تا گرمی دستات رو بیشتر حس کنم..
از اون وقتیکه برای برقکشی به گلزار شهدای گمنام رفتی، میدیدم حال و هوای دیگهای داری. اگر چه مثل همیشه این بیت شعر رو میخوندی که: «درِ باغِ شهادت را نبندید// به ما جا ماندهها ز آن سو نخندید». اما میدیدم توی صدات یه شور خاصیه؛ شاید خودت بهتر میدونستی که دیگه وقت پر کشیدن و رفته، میدیدی شهدا آغوششون رو به روت باز کردند.
یادته یه روز وقتی از کار برقکشی به خونه اومدی با اینکه دستت رو مخفی میکردی اما زخم روی دستت رو دیدم و وقتی با اصرار علت زخمت رو پرسیدم فهمیدم حین برقکشی این اتفاق برات افتاده. فدای تو پسر فداکارم بشم که گفتی: مادر! شیرینترین و زیباترین لحظه زندگی من همین لحظه بود که در راه خدا و شهدا این اتفاق واسه دستم افتاد.
تو توی بهشت خوشحال از اینکه کنار شهدا نشستی و من توی دنیا غمگین به فراقت نشستم، تو به آرزوت رسیدی و من در حسرت روز دامادی تو.
یادته وقتی از ازدواجت حرف میزدم میگفتی مادر! من ازدواج نمیکنم آخه به فکر تربیت نسلی هستم که میخواد از من به وجود بیاد و توی این جامعه رشد کنه. آه خدایا! قبل از اینکه تو رو تو حجله دومادی ببینم توی حجلهای که به دوش ملائک سوار بود دیدم! اما بالاخره توی خواب به آرزوم رسیدم؛ اون شبی که همیشه آرزوش رو میکردم، یه شب تو خواب دیدم - کاش هر شب بخوابم خواب تو رو ببینم – خواب دومادی تو رو دیدم.
بعد رفتنت اون دخترایی که توی دانشگاه اونا رو امر به حجاب کردی اومدند اما نه مثل اون لحظه که نسبت به تو گستاخی کردند و بهت گفتند: اُمُّل! بلکه پشیمون و با چشایی پر از اشک و آرزوی صبر برای من..
پسرم! خوشحالم که دوستانت هنوز به یادت هستند و راهت هیچ وقت بین خوبا گم نمیشه. حمیدم! گلم! عزیزم! مادر رو فراموش نکن. همیشه به یادم باش و برام دعا کن. دعا کن هر روز که میگذره طاقت دوری تو بر من راحتتر بشه. دعا کن به عنوان یه مادر شهید راهت رو خوب ادامه بدم پسرم! نکنه از دست مادرت ناراحت بشی. نکنه فکر کنی از این که به این راه رفتی ناراحتم، نه! بدان که افتخارم اینه که مادر شهیدم.
وقتی این حدیث رو از پیامبر(ص) خوندم که «در آخر الزمان خداوند شهادت را نصیب بهترین و پاکترین بندگان خود میکند» خیلی خوشحال شدم؛ چون نه تنها مادر شهیدم بلکه مادر یکی از بهترین بندههای خدا نیز هستم. پسرم! این پنجشنبه هم کنار قبرت خواهم اومد با لبی خندان و دسته گلی زیباتر از هر هفته..