شهید علیرضا نوری در مهرماه سال ۱۳۳۱ در شهرستان ساری دیده به جهان گشود. پدرش احمد نام داشت. تحصیلات خود را تا متوسطه در زادگاهش ادامه داد.پس از طی دوران خدمت سربازی و پذیرفته شدن در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک، به استخدام راهآهن درآمد. در مهرماه ۱۳۵۵ با خانم طوبی عرب پوریان ازدواج کرد و صاحب دو دختر و یک پسر شد. در نهم بهمن ماه ۱۳۶۵، در حین انجام وضو براثر اصابت مستقیم گلوله توپ در جنوب شلمچه بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید.
خاطره ای از شهید
قائم مقام لشکر 27 محمد رسول الله(ص) و مسئول حراست راه آهن کل کشور و از فرماندهان اولیه جنگ بود. در عملیات کربلای پنج که بسیار سخت بود روزی او را به سنگر فرا خواندند تا حکم قائم مقامی وزیر راه و رئیس راه آهن کشور را به وی ابلاغ کنند. سردار نوری نگاهی به کوثری (فرستاده وزیر) کرد و نگاهی به لباس خاکی خودش و عکس شهدا و سپس حکم وزیر را پاره پاره کرد و گفت:« آقای کوثری! به وزیر بگویید من علی رضا نوری ساروی آنقدر در این بیابانها میمانم تا شهید شوم.»
خاطراتی از سردار شهید علیرضا نوری در گفتوگو با یکی از همرزمانش
حتی دیدن نوری قلب آدم را صفا میداد
وقتی خبر دادند حاج علیرضا در کربلای 5 شهید شده، یاد روزی افتادم که یکی از اقوام ایشان به شهادت رسیده بود و پیکرش را با قطار به راهآهن آورده بودند. آن روز نوری با دستهای خودش چهره شهید را شست و صفایی داد
شهید علیرضا نوری، قائممقام لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) ازجمله سرداران شهید عملیات کربلای ۵ بود که نهم بهمن ماه ۱۳۶۵ به شهادت رسید. شهید نوری یک دستش را در سال ۶۱ از دست داد و به گفته همرزمانش در طول دوران حضورش در جبههها، ۵۰ بار مجروحیت یافته بود. از تعبد و خلوص شهید نوری خاطرات بسیاری نقل شده است. یوسف آقایی از نیروهای سپاه راهآهن تهران که سابقه همکاری و همرزمی با شهید را دارد، در گفتوگو با ما خاطراتی را از این شهید بزرگوار تعریف کرد که تقدیم حضورتان میکنیم.
چهره نورانی
شهید نوری در اصل یکی از کارکنان راهآهن بود که به سپاه مأمور شده بود. زمان جنگ سپاه راهآهن از یگانهای قوی و کارآمد به شمار میرفت. حاج علیرضا را برای اولین بار دور و بر سال ۶۳ در راهآهن تهران دیدم. محال بود او را یک بار ببینی و از یادت برود. بدون اغراق نورانیت از چهرهاش میبارید. من در جوانی روی اخلاص آدمها حساسیت زیادی نشان میدادم. در عالم خودم به هر کسی اعتماد نمیکردم. اما مگر میشد کسی از نوری خوشش نیاید. بس که ماه و مخلص و متواضع بود. سمت و جایگاه و این چیزها اصلاً برایش مطرح نبود. اینکه طرف مقابلش سرباز است، پاسدار است، مردم عادی است یا یک فرمانده، برایش فرق نداشت. با همه گرم میگرفت و بسیار با تواضع برخورد میکرد. حتی دیدن این آدم صفایی داشت.
در سپاه میمانم
یکی از خصوصیات اخلاقی شهید نوری بیاعتنایی به پست و جایگاه بود. در مقاطع مختلف خیلی پیش میآمد که به او سمتی پیشنهاد میشد. یادم است از نوری خواستند فرماندهی پایگاه ابوذر را قبول کند. ابوذر از پایگاههای شناختهشده تهران بود، اما قبول نکرد. یا در یک مقطع به ایشان ریاست کل راهآهن تهران پیشنهاد شد. گفت: من کارمند راهآهن هستم و هرچه بگویند حرفی ندارم، اما خودم تمایل دارم در سپاه بمانم؛ لذا ایشان در سپاه ماند و سمتی به آن مهمی را قبول نکرد. گفتن این حرفها الان راحت است، اما کافی است مقایسه کنیم نوری چه چیزی را رد کرد و چه چیزی را نگه داشت. ریاست راهآهن یعنی یک جایگاه امن و کم دردسر. ماندن در سپاه یعنی شرکت در عملیات و رفتن در دل آتش. آدمهایی مثل علیرضا نوری اگر ذرهای ناخالصی داشتند، آن هم در آتش جنگ میسوخت و طلای ناب باقی میماند.
خاطره پینگپنگ
در سپاه راهآهن اوقات فراغت پینگپنگ بازی میکردیم. نوری یک دستش را سال ۶۱ در جبهه از دست داده بود، اما با دست دیگرش خیلی خوب بازی میکرد. پینگپنگباز قدری بود. من هم در بین بچهها بازیکن قابلی بودم. با نوری رقابت داشتم. بعضیها طرفدار من بودند و بعضیها طرفدار ایشان. گاهی که نوری از من میبرد، بچهها رک و راست (البته به شوخی) به ایشان میگفتند، چون یک دست نداری فلانی بهت ارفاق کرد و بهعمد باخت. نوری هم میخندید و جوابشان را میداد. شهید نوری آدم آرامی بود، اما با بچهها میجوشید و شوخطبع بود. یادم است تعریف میکرد موقع خدمتش در دوران طاغوت یک افسر میگفت: شنیدهام فلان گروهبان به سربازها فحش میدهد. بعد خود افسر فحش بدتری به آن گروهبان میداد و میگفت: غلط کرده! اینجا هیچ کسی نباید به آن یکی فحش بدهد. نوری این خاطره را خیلی جالب تعریف میکرد و همگی میخندیدیم.
ساعت نوری
وقتی خبر دادند حاج علیرضا در کربلای ۵ شهید شده، یاد روزی افتادم که یکی از اقوام ایشان به شهادت رسیده بود و پیکرش را با قطار به راهآهن آورده بودند. آن روز نوری با دستهای خودش چهره شهید را شست و صفایی داد. متأسفانه پیکر نوری را ندیدم، اما آرزو میکردم برای یک بار دیگر هم که شده آن چهره نورانی را ببینم. روزی که خبر شهادتش آمد هرکسی از او خاطرهای تعریف میکرد. یکی از بچهها گفت: یک بار سربازی مجروح که مشخص بود وضع مالی خوبی ندارد از قطار اندیمشک پیاده شد. نوری دید سرباز اوضاع مالی خوبی ندارد، یکهو ساعتش را باز کرد و به دست سرباز انداخت. سرباز تا خواست حرفی بزند. نوری رفت و خودش را در میان جمعیت گم کرد. بخشندگی در ذات این آدم بود. آنقدر بخشنده بود که یک وقت دستش را به دوست داد و بار دیگر جانش را.
مادرشهید:
هرگز به خاطر ندارم که از رفتن به مدرسه کوتاهی یا امتناع کرده باشد. خیلی زود آمادگی یافت که کارهایش مانند پوشیدن لباس، تهیه وسایل مدرسه و رفت و برگشت را به تنهایی انجام دهد. درس خواندن را بسیار جدی می گرفت؛ در انجام تکالیف احساس مسئولیت می کرد.
همسری می خواست که مومن باشد، دستورات اسلام را مراعات کند و حجابش را به نحو احسن رعایت کند. در دانشگاه متوجه شد که یکی از دوستانش خواهری عفیف دارد و تصمیم به ازدواج با او را گرفت. ابتدا با دختر صحبت کرد و پس از کسب رضایت او و خانواده اش مراسم عقد در خانه دختر در اهواز برگزار شد. به این ترتیب زندگی ساده و توام با مشکلات آنها شروع شد.
همسرشهید :
علیرضا برای من یک معلم بود، الگوی خوبی برای همه بود و با نصیحتهای خود همه را راهنمایی می کرد و یک مسلمان واقعی از لحاظ رفتار و کردار بود. با بزرگواری، متانت و وقار و گذشت برخورد می کرد. در کارهای منزل همواره کمک می کرد. گاهی اوقات با یک دست ظرفها را می شست. به مادرش بسیاراحترام می گذاشت با فرزندانش خیلی خوب رفتار می کرد و به آنها شخصیت و ارزش می داد و می گفت: دوست دارم فرزندانی تربیت کنم که سرباز امام زمان (عج) باشند.
کشاورز:
در راه اندازی پادگان آموزشی اردوگاه قدس در جاده قم، تعیین مکان، ساخت جاده، ساختمان سازی و چاه زدن احساس کردم واقعاً یک مهندس به تمام معنا است. چون پیشنهادها و نظرات او را مهندسین دیگر می پذیرفتند و برای او احترام خاصی قائل بودند. کار برای خدا می کرد و به همین خاطر شب و روز نمی شناخت و هیچ منتی بر کسی نداشت.
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدللّه رب العالمین و به نستعین و هو خیر ناصر و معین.
حمد و سپاس پروردگاری که مرا آفرید. همانطور که وعده داده بود و انشاءاللّه مرا در جوار رحمتش قرار دهد. همان طور که رحمانیتش ایجاب می کند که این بنده گنهکار جز امید به فضل و رحمتش امید دیگری ندارد.
معبودا! به مظلومیت رسولت وحی رسولت و دخت گرامی اش و دو فرزند عزیزش و ذریه پاک و یاران با وفایش گریستیم.
عزیزا! به خونخواهی شهدای اسلام و مظلومین تاریخ با مستکبران زمان و طواغیت و نوکران حلقه به گوششان به دستور تو و به پیشوایی سروری از سوی تو جنگیدم. اما بسیار می ترسم از اینکه مقبول درگاهت قرار نگرفته باشد که گنه بی شمار و غفلت بسیار. از این چنین بنده ای جز این هم توقعی نیست که سفرة دل پیش تو گشوده است و کفه افکارنزد تو روشن، یا غیاث المستغیثین، ارحم، ارحم، آمین یا رب العالمین.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی
دیوانة تو هر دو جهان را چه کند
سخنی با مادر عزیزم دارم که از دست دادن فرزند سخت است اما صحرای کربلا و علی اکبر و علی اصغر و عباس علمدار و زینب و بدن پاره پاره برادر، مصیبتی دیگر است. صبر بر همه مصائب شیوه دخت زهرا (س) است که تو هم سید دخت او هستی، پس صبر کن.
ای مادر و شما ای خواهران گرامی که از دامان پاک مادری از نسل موسی بن جعفر علیه السلام هستند، پس صبر کنید که صبر در رحمت است و عفیف بمانید که شرافتمان به انجام دستورات اسلام است.
شما ای دو برادر بزرگوارم! به مبارزه طبق دستور خدای تبارک و تعالی تا دفع فتنه از عالم و گوش به فرمان امام امت این اسوه مبارزه و ایستادگی محکم بجنگید.
شما ای پسرانم وحید، حامد و ای دختر کوچکم! با مادرتان مانند گذشته مهربان باشید و از او مواظبت کنید. نماز و قرآن و دعاهای معروف و زیارت امام حسین (ع) معروف به عاشورا را یاد بگیرید و بخوانید و درسهایتان را هم خوب بخوانید از اسلام و ولایت فقیه با تمام وجود و با خودتان مواظبت کنید و سعی کنید همواره یک مسلمان نمونه باشید. برای پدرتان نماز بخوانید و در حقش دعای خیر کنید. من از خدای کریم برای شما همیشه دعای خیر دارم. امیدوارم مورد قبولش قرار گیرد و امیدوارم وجود شما موجب سربلندی مسلمین و خوشحالی رسول گرامی اسلام حضرت محمد بن عبداللّه (ص) و مولای متقیان حضرت امام علی (ع) و ائمه معصومین و ولی فقیه خمینی عزیز و امام زمان (عج) گردد.
عزیزانم از یکدیگر مواظبت کنید و یار هم باشید و با مستکبران و ابرجنایتکاران شرق و غرب بجنگید تا پای جان و برقراری حکومت جهانی امام مهدی (عج) شما را به خدای کریم و رحیم می سپارم.
از همسر گرامی ام کمال رضایت را دارم و امیدوارم همچون همیشه از فرزندانم خوب مواظبت کند و سفارشاتی که کردم در مورد مسایلی که ممکن است بعد از من رخ دهد، عمل کن و همچون همیشه از اسلام و انقلاب اسلامی و ولایت فقیه دفاع کنید. از خداوند تبارک و تعالی برای شما که در تلخی و شیرینی زندگی کنارم بودید و یاری ام کردید طلب عزت و آمورزش و عاقبت به خیری دارم. علیرضا نوری
مروری بر زندگی علیرضانوری قائم مقام فرمانده لشگر27محمد رسول الله(ص)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)
در مهر ماه 1331 در محلة "سردار" در شهرستان "ساری" متولد شد. او پنجمین فرزند خانواده بود. هنگام تولد، پدرش به حج مشرف شده بود و پدر بزرگش اذان و اقامه در گوش او قرائت کرد. در سه سالگی به کودکستان رفت . از کودکی با پدرش به مسجد می رفت و با تقلید از پدرش نماز می خواند. بسیار پر جنب و جوش بود و با همة بچه های محله ارتباط بر قرار می کرد و به کارهای دسته جمعی علاقه مند بود. کنجکاو بود و به ساختن وسایل و اسباب بازی بسیار علاقه داشت. گاهی در مغازه به پدرش کمک می کرد؛ به مطالعه و ورزش می پرداخت و در شنا و ورزش رزمی مقامهایی سب کرد. در سال 1337 به مدرسه ابتدایی رفت.
بسیار با استعداد بود و دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان رسانید و سپس در دبیرستان "شریف" شهرستان "ساری" ادامه تحصیل داد. در سال 1350 آخرین سال تحصیلی را می گذراند که پدرش را از دست داد. درگذشت پدر اگر چه غمی جانکاه و سنگین برای او بود ولی با بردباری به تحصیل ادامه داد و در همین سال موفق به اخذ دیپلم ریاضی شد. با فرارسیدن دوران خدمت سربازی به مدت دو سال در ارتش خدمت کرد و پس از پایان خدمت در سازمان محیط زیست مشغول به کار شد. در سال 1354 با شرکت در آزمون سراسری در دانشکده پلی تکنیک در رشته مهندسی راه و ساختمان پذیرفته شد. پس از مدتی به استخدام راه آهن در آمد؛ ابتدا در راه آهن ساری بود ولی بعدها به تهران منتقل شد و در قسمت پل سازی و ساختمان راه آهن به عنوان تکنسین مشغول شد.
علیرضا در کنار امور فنی دارای طبع شعر نیز بود و سروده هایی از او باقی مانده است.
علیرضا نوری در مهر 1355 با خانم "طوبی عرب پوریان" در مراسمی ساده ازدواج کرد. در سالهای سخت مبارزه با طاغوت، همراه با مردم مسلمان در مبارزات شرکت کرد و حضور موثر داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کمک چند تن مسئولیت حفاظت و نگهداری از تاسیسات راه آهن را به عهده گرفت. اولین هسته مقاومت با عنوان کمیته انقلاب اسلامی راه آهن را تشکیل داد و فرماندهی آن را متقبل شد. در کنار آن انجمن اسلامی کارکنان راه آهن را راه اندازی کرد. با آغاز تحریکات گروهکهای ضد انقلاب در انفجار لوله های نفتی در جنوب کشور علیرضا به اتفاق جمعی از همکاران به جنوب عزیمت کرد و کمیته انقلاب اسلامی را در راه آهن ناحیه جنوب تشکیل داد. پس از تثبیت اوضاع در راه آهن جمهوری اسلامی و سپردن مسئولیتها به افراد متعهد و کاردان، در سال 1358 به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد. پس از گذراندن آموزش های لازم به عنوان فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مستقر در راه آهن انتخاب شد.
با آغاز جنگ تحمیلی علیرضا با استفاده از تجربیاتی که در دوران سربازی کسب کرده بود یک گروه هفتاد و دو نفره از پرسنل راه آهن را آموزش نظامی داد و به نام هفتاد و دو شهید کربلا راهی جبهه های جنوب کرد. این گروه در محور سوسنگرد و بستان استقرار یافت. محاصره سوسنگرد توسط همین نیروهای اعزامی شکسته شد.
قبل از اینکه در پایگاه ابوذر مشغول کار شود مسئولیت ریاست راه آهن را به او پیشنهاد کردند ولی نپذیرفت و در پاسخ گفت: «در این شرایط که بچه ها به جبهه می روند، پیشنهاد مسئولیت برای من امتحان است که کدام را انتخاب کنم. من جبهه را می پذیرم.»
پس از شکست محاصره سوسنگرد در سال 1359 در حماسه دیگری به نام عملیات امام علی (ع) شرکت کرد که در کوههای اللّه اکبر در غرب سوسنگرد انجام گرفت. در این عملیات از ناحیه پا به سختی مجروح شد و علاوه بر آن دوازده ترکش به قسمتهای مختلف بدنش اصابت کرد. او را به بیمارستان شیراز منتقل کردند، پزشکان تصور می کردند که او شهید شده است و مهر شهید به سینه او زدند. پس از مدتی متوجه شدند هنوز جان دارد و می توان او را نجات داد. بلافاصله به تهران انتقال یافت و تحت مرقبتهای ویژه قرار گرفت و بهبود یافت. پس از بهبودی با عکسی که در بیمارستان از او در زمانی که مهر شهید به سینه داشت، گرفته بودند، عکس جدیدی انداخت که بسیار دیدنی بود. یکی از خواهرانش گفت: خوشا به حالت امتحان الهی را به بهترین نحو پاسخ گفتی. با لبخندی جواب داد: خواهرم هنوز خیلی مانده است. نوری که حدود شش سال در مناطق جنگی بود .به گفته مادرش پنجاه بار زخم برداشت که چهار بار جراحت او شدید بود. هر بار که مجروح می شد سه الی چهار ماه در بیمارستان یا منزل بستری بود.
علاوه بر این در جریان عملیات والفجر در سال 1361 دست راستش بر اثر انفجار مین قطع شد. اما هیچ یک از این آسیبهای جدی او را تلاش و فداکاری باز نداشت.
علیرضا نوری در طول سالهای انقلاب و جنگ مسئولیتهای متفاوتی داشت از جمله: راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی در راه آهن مرکز، راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی در ناحیه راه آهن جنوب، مسئول سپاه پاسداران راه آهن و تلاش در استقرار آن، فرماندهی گروه 72 نفر از راه آهن برای جبهه های جنوب، فرمانده گردان شهید علم الهدی، فرماندهی عملیات امام مهدی (عج) و امام علی (ع)، جانشین فرمانده تیپ عمار لشکر 27 محمد رسول اللّه، رئیس حراست راه آهن جمهوری اسلامی، جانشین فرمانده پایگاه ابوذر که در راه اندازی این پایگاه نقش مهم و کلیدی داشت، فرماندهی نیروهای قدس در اجرای مانور طرح لبیک یا خمینی، فرماندهی لشکر ابوذر در عملیات خیبر، راه اندازی و تاسیس پادگان نیروهای آموزشی مستقر در اتوبان قم، رئیس ستاد لشکر 27 محمد رسول اللّه، فرمانده عملیات منطقه 1 ثاراللّه تهران، قائم مقام فرماندهی لشکر 27 محمد رسول اللّه و مسئول قرارگاه رمضان در جنوب.
هرگز در پی جایگاه و سازمانی و مقام و منزلت نبود. آنچه که او را به پذیرش تصدی امور وا می داشت احساس مسئولیت بود. خصوصیات روحی و اخلاقی بسیار جالبی داشت. انسان دوستی و مهربانی او زبانزد بود. هر کس یک بار او را می دید، شیفته ویژگی اخلاقی او می شد. پرکاری، پشتکار، نشاط و شادابی، امیدوار، ایثارگری، گذشت، مبارزه پی گیر، حسن ظن، دلسوزی مردم، ساده زیستی، داشتن و علم و دانش، توانمدی در فن بیان، صبوری، مقاوم در کارهای سخت و دشوار، داوطلب برای انجام کارهای خطرناک، هوش و استعداد از بارزترین ویژگیهای علیرضا بود. در کنار کارها سخت هراز گاهی شعری می سرود که از عشق و شور سرگشتگی روح او حکایت داشت.
در نوآوری و ابتکار استعدادی خاص داشت و معمولاً در کارها از ابتکار خود استفاده می کرد. حمید آخوندی در بیان خاطره ای در این باره می گوید: «ذهن و فکر مهندسی در کارهای فنی و مهارت و خلاقیت خاص داشت تا بدان حد که برای خود دست مصنوعی مکانیکی ساخت.» در بسیاری از زمینه های دیگر نیز دارای خلاقیت بود.
وصیت نامه خود را در تاریخ 3 دی 1365 نوشت و دیدگاهها و عقاید خویش را در آن بیان کرد. علیرضا نوری سرانجام در 9 بهمن 1365 در منطقه عملیاتی جنوب شلمچه در حالی که نیروهای بسیجی را در عملیات کربلای 5 فرماندهی و هدایت می کرد، بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شهادت رسید. سید مهدی حسینی درباره نحوه شهادت وی می گوید:
در 9 بهمن 1365 بعد از عملیات کربلای 5 به همراه راننده اش برای نجات یک مجروح راننده را به کنار می کشد و خود به جای راننده می نشیند. اما در ادامه راه در اثر انفجار خمپاره و اصابت ترکش به ماشین و سر و صورت و سینه به شهادت می رسد.
در جریان عملیات کربلای 5 علیرضا، قائم مقامی فرمانده لشکر 27 رسول اللّه را برعهده داشت.
در تاریخ 6 بهمن 1365 سه روز قبل از شهادت خبر شهادتش را به همسرش می دهد و توصیه می کند که برای او گریه نکنند و بر مصیبت امام حسین (ع) و زینب کبری گریه کنند.
منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ ،زندگی نامه فرماندهان شهید مازندران"نوشته ی یعقوب توکلی ،نشر شاهد،تهران-1386
آثار باقی مانده از شهید
در یکی از نامه های علیرضا آمده است:
همیشه به خاطر داشته باش و به فرزندانم هم تذکر بده که شوهر تو و پدر فرزندانت برای دفاع از حریم اسلام که تنها طریق نجات بشریت از دست شیطان است و برای اجرای دستور حجت خدا امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی رهبر انقلاب اسلامی عازم جبهه شد.
به فرزندانم بگومبادا یک لحظه امام را تنها بگذارند .بگو که امروز راه نجات انسانها به دنبال امام رفتن است و راه رهبر را پیمودن. بگو که همیشه برای امام دعا نمایند؛ برای سربازان اسلام در جبهه ها دعا نمایند؛ برای تعجیل در ظهور حضرت ولیعصر امام زمان(عج) دعا نمایند که دعا دری است به سوی بهشت و آمرزش که خداوند تبارک و تعالی برای بندگان قرار داده. ساعت حدود یازده شب است، امروز هنگام نماز مغرب و عشا یک نوحه خوان در نمازخانه نوحه جانانه ای خواند و همه گریه می کردند. من به یاد گناهانم افتادم، نمی دانم چقدر سخت است که انسان نداند عاقبتش با اینهمه بار سنگین گناهان چه خواهد شد. من هم همچون دیگران گریه کردم خداوند تبارک و تعالی از سر تقصیرات ما بگذرد. تو هم برای همة رزمندگان از جمله شوهرت که افتخار سربازی و نوکری امام زمان (عج) و نایبش امام خمینی عزیز را دارد، دعا کن.
امروز چشم محرومین و مستضعفین به انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی عزیز و سربازان اسلام و مجاهدان واقعی اسلام در جبهه ها دوخته شده، امروز وظیفه سنگین بر دوش فرد فرد ما سنگینی می کند. بر دوش پدران و مادران که باید برای امام زمان (عج) سرباز تربیت نمایند. تو هم موظفی که فرزندانم را طوری تربیت کنی که سرباز و نوکر امام زمان (عج) بشوند. دخترم را طوری تربیت کن که همچون حضرت فاطمه (س) بشود، همچون زینب (س) رزمنده بشود و عفیف و شجاع، او هم سربازان شجاع و پاک تحویل جامعه بدهد. نمی دانی چقدر لذت دارد که انسان خودش را در روحانیت جبهه ها حس می کند، همة شور و عشق رفتن به کربلا را دارند، دایم در نمازها نوحه می خوانند. برای اباعبداللّه الحسین(ع) سینه می زنند، برای ظهور و کمک امام زمان (عج) در جبهه ها سینه می زنند، اینجا شور و حالی دیگر است، انشاءاللّه قسمت همة عاشقان حسین(ع) شود . . .
انشاءاللّه خداوند همه فرزندان اسالم را از مقربین در گاهش قرار بدهد. حجاب را دقیقاً رعایت کن و در برابر مردان نا محرم غیر از برادرانت که محرم هستند کمتر صحبت کن. سعی کن بیشتر شنونده باشی مگر این که بخواهی از یک حقی یا از اسلام دفاع نمایی، آن وقت مانعی ندارد.همواره خداوند را در نظر داشته باش که او آفریدگار جهان و جهانیان است و مهربان ترین مهربانان است.
در آبان 1359 به جنوب رفتیم و حدود یک سال و نیم خادم گردان شهید علم المهدی بودم. بعد از آنکه عملیات امام مهدی علیه السلام در غرب سوسنگرد شروع شد، خداوند به ما کمک کرد و توانستیم آنجا پیروزیهایی به دست آورید. در عملیات امام علی علیه السلام هم شرکت داشتیم که مجروح شدم. دوباره در لشکر عزیز محمد رسول اللّه (ص) با شهید حاجی پور فرمانده تیپ و این حقیر در خدمتگزاری لشکر ابوذر بودم. پس از عملیات خیبر در ارتباط با قرارگاه رمضان قرار گرفتم و مدتی آن جا خدمت کردم. مدتی هم مسئولیت عملیات منطقه 1 ثاراللّه را عهده داشتم. سپس در طرح و عملیات تیپ سید الشهداء علیه السلام بودم و پس از مدتی در خدمت لشکر 27 قرار گرفتیم. امروز به عنوان خدمتگزار دوستان در لشکر 27 هستم.
ما اولین طرح عملیات کلاسیک تهاجمی را به نام عملیات امام مهدی (عج) در غرب سوسنگرد کردیم و همه چیز را تدارک دیدیم و از همه جهت هماهنگی به عمل آمد. از طرف دولت امکانات و تاییدیه گرفتیم و حتی فیلمبرداری هم شد. عملیات بسیار موفقیت آمیز بود و خسارت مهلکی به عراق وارد آمد. آزاد سازی این محور برای اقدامات بعدی موثر واقع شد.
در درگیریهایی که همزمان در جبهه های اللّه اکبر شوش و غرب سوسنگرد انجام شد، در غرب سوسنگرد بودم و در این عملیات زخمی شدم. با هماهنگی که با هوابرد انجام شده بود نیروهای هوابرد و نیروهای بسیجی و سپاه پاسداران مسئولیتهایی را بر عهده گرفتند. دشمن دارای امکانات زرهی سنگین و سبک و نیروی پیاده بود. مسئولیت من به اتفاق یکی از افسران هوابرد در خط پیاده بود. چهار صبح روزی در اردیبهشت ماه 1360 بود که دستور حمله داده شد. به اتفاق برادران حرکت کردیم و وارد سنگرهای دشمن شدیم. در یکی از درگیریها که داشتیم تعدادی از نیروهای دشمن در سنگر مقاومت می کردند. ابتدا به پشت سنگرها رفته و از بالای سنگرهایشان سر در آوردیم. وارد یکی از سنگرهایشان شدم ولی پشتم به سنگر دیگری بود و متوجه نبودم. نارنجک انداختم اما دشمن از سنگر پشتی مرا هدف قرار داد و به ساق پا یم وجاهای دیگرم تیر خورد. فکر کردم که کارم تمام است. با اصابت تیرها دیگر حرکت نکردم. پس از چند لحظه دوستان رسیدند و مرا به بیمارستان رساندند. در بین راه هم یک خمپاره در پانزده متری ما افتاد که این بار هم از ناحیه ساق پای چپ مجروح شدم و ساق پایم شکست.
شهید علیرضا نوری، قائممقام لشکر ۲۷ محمد رسولالله
زندگی نامه فرمانده شهید دفاع مقدس شهید علیرضا نوری
عاشقانه های همسر شهید مدافع حرم شهید علیرضا نوری | تاریخ شهادت: ۲۹ اسفند ۱۳۹۳ + فیلم