“حاج عبّاس ورامینی شهید شده بود و من نگران سمیّه (همسر شهید ورامینی) بودم . سمیّه باردار بود و خیلی ناراحتش بودم .
همّت که از عملیات برگشت التماس کردم که برویم مراسم عبّاس ورامینی .
هر چی من اصرار میکردم ، همّت میگفت نه .
بعد از اینکه راضیش کردم ، گفت بلند شو راه بیفت .
وسایلمونو از شهرضا برداشتیم و راه افتادیم که از مسیر اصفهان برویم تهران .
خوشحال بودم که راضیش کردم به مراسم برویم . نزدیک اصفهان که رسیدیم برگشت گفت اسم خیابون منزل مادرتون چی بود ؟ من تعجب کردم. اونکه بارها اومده خونمون! چرا آدرسو از من میپرسه ؟!
به راننده گفت برو به همین آدرس و رسیدیم درب خونهء مادرم .
دیدم وسایل منم آورد ! تعجب کردم ولی یه نگاه به من کرد و رفت . با وجود دیدنِ متعجب شدن من ، بدون اینکه چیزی بگه سرش رو انداخت پایین و رفت ..
همّتم با گریه میگه : «میثم جان ، من نمیتونم باباتو بیارم ؛ ولی قول میدم بزودی برم پیش بابات …»“
حاج حسین الله کرم :شهید ورامینی در اطلاعات و عملیات مبدع بود