زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید عباس یاوری او را به که سپرده بودی که چنین زیبا او را نگهداری کرد.



زندگینامه شهید عباس یاوری

شهید عباس یاوری در دیماه سال1343 در خانوادهای مومن در راوند به دنیا آمد. عباس، پدری مهربان و زحمتکش و مادری دلسوز داشت. او پسری مهربان بود و به خانواده احترام میگذاشت و در انجام فرائض دینی کوشا و به عقاید پایبند بود.

عباس دارای اخلاقی نیکو بود و نسبت به پدر و مادر و خواهران و برادران خود مهربان و با دوستان و همسایگان خوشرفتار بود. او طوری برای نماز وضو میگرفت که توجه همه را جلب میکرد و نمازش درس عبرتی برای همه بود. هیچگاه دوست نداشت بیکار بگردد و هر وقت در بیرون از منزل کاری نداشت در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد.

در سن 15  16 سالگی حین تحصیل در مقطع راهنمایی در تمامی تظاهرات ضد حکومت شاهنشاهی شرکت میکرد و به امام خمینی بسیار علاقه داشت و از ابتدای زندگی خویش امام(ره) را شناخت؛ عباس عکس امام خمینی را در اتاق خانه نصب کرده بود. روزی که ماموران شاه در راوند ریختند و تصاویر امام را از خانهها جمع میکردند. خانواده از اینکه ماموران شاه موجب اذیت و آزار آنها نشوند تصویر امام(ره) را از روی دیوار برمیدارند. اما وقتی عباس وارد خانه میشود و با جای خالی عکس روبرو میشود ناراحت شده و بیآنکه ترسی به دل راه دهد عکس امام(ره) را سر جایش برمیگرداند.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هنگامی که به سن سربازی رسید به همراه 30 نفر از همسالانش از راوند به خدمت سربازی اعزام شد. عباس همیشه به همه توصیه میکرد تا در همه راهپیماییها شرکت کنند و به خواهران خود سفارش میکرد حجاب خود را حفظ کنند و از برادرانش میخواست تا راه او را ادامه دهند.

او بسیار عاشق شهادت بود و سرانجام در هشتم اسفندماه 1362 در سن 19 سالگی در جبهه مریوان، جام شهادت را نوشید و به هم نامش عباس بن علی (ع) اقتدا کرد. پیکر او بعد از چند روز به کاشان انتقال داده شده و روی دستان مردم ولایتمدار راوند تشییع و در گلزار شهدای راوند در جوار حرم مطهر سلطان ولی بن موسی الکاظم(ع) به خاک سپرده شد.

روحش شاد و راهش پر رهرو باد!

--------------------------


 

«پرواز ملکوتی» خاطرهای از گفتههای مادر شهید عباس یاوری

در سال 1348 من و پدر عباس به تهران رفته بودیم. عباس کودکی 5 ساله بود و همراه ما آمده بود. موقع عبور از خیابان، دست عباس از من جدا شد و اتومبیلی با سرعت آمد و به او برخورد کرد. به طوری که او را پرت کرد. عباس مانند پرندهای بال در آورد و روی دست عابری فرود آمد. در حالی که هیچ آسیبی ندیده بود. عابر با تعجب گفت: او را به که سپرده بودی که چنین زیبا او را نگهداری کرد.

شاید خدایش میخواست او در سن جوانی شهد شهادت را بنوشد؛ که از آن تصادف جان سالم به در برد و اینگونه نامش جاوید ماند.

--------------

نقل خاطرهای دیگر از خانواده

آن سال، ماه رمضان مصادف با فصل تابستان و روزها بسیار گرم و طولانی بود. عباس نوجوانی شده بود و پیش دست بنا کار میکرد. او بسیار مقید بود که حتما روزهاش را بگیرد؛ یکی از کارگرها تعریف میکرد: که ما صبحانه میخوردیم، عباس داخل جوی آبی میخوابید تا ما صبحانهمان را بخوریم و کسی متوجه نشود که او روزه است و اصلا احساس گرسنگی و تشنگی به خودش راه نمیداد

شهید سیدمحمد هاشمی خواهرانم ! حجابتان را حفظ کنید که ارزش شما به این حجابتان است و مبادا نماز و عبادات را سبک بشمارید.



بسم رب الشهداء والصدیقین والصالحین

نام و نام خانوادگی: سیدمحمد هاشمی

نام پدر: سید عبدالحسین

میزان تحصیلات: سال اول رشته اقتصاد دوره متوسطه

تاریخ ولادت: 2/1/1347

تاریخ شهادت: 10/12/1362

منطقه عملیات: عملیات خیبر

چکیدهای از زندگی برادر بسیجی سیدمحمد هاشمی

سخن از راه معشوق و شهادت فی سبیل الله است؛ آنکه رفت و سوخت و پیکرش پاره پاره شد و به لقاء دوست شتافت و در راه دفاع از حریم اسلام و قرآن و رسالت جاودانگی و حق، دست و پا فدا نمود؛ شهید هاشمی از نسل شهادت و نسل رسول الله، علی ولی الله و حسین سیدالشهدا و پیشتاز در راه حق و بر صلابت لقاء الله و رسیدن به رضوان الله و تقرب الی الله بود.

سیدمحمد در تاریخ دوم فروردینماه 1347 در راوند کاشان پا به عرصه وجود نهاد در دامان خانوادهای مذهبی پرورش یافت، تحصیلات ابتدایی را در مدرسه شهید عراقی راوند و دوره راهنمایی را در مدرسه قطب راوندی به پایان رساند و برای تحصیل در مقطع متوسطه به دبیرستان امام خمینی کاشان رفت.

سیدمحمد در تمام جلسات مذهبی شرکت میکرد، او همیشه و در همه جا با اعمال و گفتار و رفتار خود به دیگران درس میداد. با تشکیل بسیج مستضعفین یکی از فعالترین و پیشتازان این عرصه بود. مدتی نکشید که با وجود جنگ تحمیلی عراق علیه ایران برای جنگ عازم جبهه شد و در نبرد با ضد انقلاب فراری در جبهه کردستان بسیار فداکاری نمود و تا پای جان ایستادگی کرد.

سیدمحمد در رده فاتحان خیبر قرار گرفت و با تمسک به ولایت علی مرتضی(ع) سپاه خصم پلید را در هم شکست تا اینکه در تاریخ 10/12/1362 در جبهه جفیر به آرزوی خود یعنی لقاء الله رسید و در رکاب لشکر حق به سرداری سیدالشهداء تا پای جان ایستاد؛ در عملیات خیبر روی مین رفت و دو پا و یک دست خود را از دست داد و وضوی خون گرفت و به خیل کاروان شهدا پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی و جاودانه باد.

************************

وصیت نامه شهید سیدمحمد هاشمی

بسم رب الشهداء والصالحین

« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أموَاتاً بَل أحیَاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ » ( قرآن کریم)

« اَلّلهُمَّ ارزُقنَا تَوفِیقَ الشَّهَادَةَ فِی سَبِیلِکَ »

با سلام به خاتم پیامبران حضرت محمّد (ص) و امامان و اولیاء معصوم(ع) و با سلام به منجی عالم بشریّت حضرت مهدی (عج) و نائب بزرگوارش امام خمینی. اینجانب خواستم چند کلمه ای را بعنوان وصیّت بنویسم :

من با ایمان کامل و اعتقادی راسخ به اسلام و قرآن وظیفۀ شرعی دانستم که به جبهه ها بیایم تا شاید بتوانم خدمت کوچکی به اسلام کرده باشم و از ملّت قهرمان ایران می خواهم که مبادا امام عزیزمان را تنها بگذارند که اگر وی را تنها بگذارید ‌بدانیدکه حتماً شکست می خورید و مبادا در بین خودتان تفرقه ایجاد کنید که دشمن از این تفرقۀ شما سوء ‌استفاده می کند.

ملّت ایران! پدر و مادر! به دعاهای کمیل و توسل و غیره زیاد بروید که انسان با این دعاها می تواند دشمن را خوار و زبون کند و چنانچه یکی از معصومین می فرماید : « اَلدُّعا سِلاحُ المُؤمِن.»

و پیامی که به همکلاس‌هایم دارم اینست که درس را خوب بخوانید که کشور احتیاج به شما دارد و قلم شما سلاح و صفحۀ کاغذ، صحنۀ جنگ است که باید با دشمن کارزار کنید.

و امّا پدر و مادر عزیزم ! می دانم زحمتهای بسیار زیادی برای من کشیده اید تا مرا بزرگ کرده اید. من هر موقع به یاد زحمتهای شما می افتم اشک در چشمانم حلقه می زند و نمی دانم چگونه این زحمت های شما را جبران کنم امّا چه می شود کرد، امانتی است که خدا داده و دوباره تحویل می گیرد. امّا چه خوب است که این امانت به بهترین نحو یعنی مرگ سرخ ( شهادت در راه خدا) باشد. من از شما می خواهم که مرا حلال کنید و ببخشید و از برادران و خواهرانم می خواهم که اوّلاً مرا ببخشند و اگر شهادت نصیبم شد که چه افتخاری از این بالاتر.

از شما می خواهم که به جبهه بیائید و اسلحه رزم را بر دو ش گیرید و بر دشمنان خدا بتازید.

و امّا خواهرانم ! حجابتان را حفظ کنید که ارزش شما به این حجابتان است و مبادا نماز و عبادات را سبک بشمارید.

پدر و مادرم ! اگر من شهید شدم ‌مبادا برای من گریه کنید که دشمن از این گریۀ شما خوشحال می شود و اگر خواستید گریه کنید برای آن شهیدانی گریه کنید که بدون نام ونشان شهید شدند و به یاد آن اطفالی گریه کنید که در زیر بمباران های این مزدوران، ‌پدر و مادر و برادر و خواهر و تمام اقوام خویش را از دست داده اند.و اگر خواستید گریه کنید به یاد حضرت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) و شهدای عاشورا گریه کنید.

و امّا من چیزی از این دنیا ندارم ولی مقدار اندکی پول در بانک قرض الحسنه دارم آن را بگیرید و به حساب صد(100) امام بریزید و محلّ دفن من راوند در کنار سایر شهداء.

سیّد محمّد هاشمی - دانش آموز کلاس اوّل انسانی

5/12/62

خدایا ! خدایا ! تاانقلاب مهدی خمینی را نگه دار

شهید جلیل مومنی برادرانم! اسلام عزیز را فراموش نکنید با اخلاق اسلامی با مردم رفتار کنید



شهید بزرگوار جلیل مومنی

نام پدر: غلامعلی

تحصیلات: سال چهارم رشته حسابداری دوره متوسطه

تاریخ تولد: 1/1/1341

تاریخ شهادت: 11/12/1362

محل شهادت: طلائیه، سه راهی شهادت، عملیات خیبر

سالروز بازگشت پیکر شهید به میهن: 25/11/1375

 

وصیتنامه برادر شهید جلیل مومنی راوندی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ..)) (توبه: 111)

خداوند از مومنان جانها و مالهایشان را خریداری میکند که بهشت از آنِ ایشان باشد. در راه خدا پیکار میکنند، میکُشند و کشته میشوند.

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ* فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ)) (آلعمران: 169و170)

مپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند بلکه زنده به حیات ابدی شدند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. آنان به فضل و رحمتی که از خدا نصیبشان گردیده شادمانند و به آن مومنان که هنوز به آنان نپیوستهاند و بعداً در پی آنها به راه آخرت خواهند آمد مژده دهید که از مردن هیچ نترسید و از فوت متاع دنیا هیچ غم مخورید.

بسمه تعالی

درود خدا و خلق خدا بر محمد رسول خدا و اهل بیت محمد(ص)، درود بر حسین(ع) که درس شهادت و آزادگی را به ما آموخت.

سلام بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی که اسلام را زنده کرد و دین را پاینده کرد. درود فراوان بر شهیدان راه خدا که با نثار خونشان درخت کهنسال اسلام را آبیاری کردند و رشد و نمو دادند.

سلام گرم هر شهید بر ملت بیدار و آگاه و رزمنده ایران که قاطعانه در برابر کفر جهانی ایستاده و هرگونه توطئهای علیه اسلام را خنثی میکنند.

سلام و درود بر چنین پدر و مادرهای که چون ابراهیم فرزندان را بر قربانگاه میفرستند و هدیه به پیشگاه الله میکنند.

سپاس فراوان خدای را که لحظهای مهلت داد و چون باران، نعمت فرستاد و هر لحظه بندگان خود را امتحان کرد و رهبری عالیمقام فرستاد تا از خواب غفلت بیدارمان کرد و اسلام واقعی را به ما شناساند و باعث شد تا در خاموشی جهل و با مرگ سیاه از دنیا نرویم.

من بر اساس رسالت و مسئولیتی که حس کردم وظیفۀ خود دانستم تا از جان و مال بگذرم و حفاظت انقلاب را بر عهده بگیرم و به عشق اسلام آنقدر در راه اسلام بجنگم تا به شهادت برسم.

خدایا! تو را حمد و سپاس میگویم که به وسیله رهبر عزیزی راه را به من شناساندی که من هم با عجله تمام به سویش شتافتم. خدایا! تو میدانی که این جنگ نه به خاطر انتقامجویی و جاهطلبی و نه به خاطر کشورگشایی و به دست آوردن غنایم سرزمینهای دیگران است؛ چون همه از نظر اسلام محکوم است.

تنها اسلحه به دست گرفتن و در راه خدا جهاد کردن و گسترش دادن قوانین الهی یعنی حق و عدالت و توحید و ریشهکن کردن ظلم و فساد و انحراف میباشد.

به فرمان امامم به جبهه حق علیه باطل میروم و همراه با دیگر برادران با ایمان تا آخرین نفس از اسلام و امام و انقلاب خونین خویش حمایت میکنم. بر شماد باد تا آخرین نفس و آخرین نفر همینطور از انقلاب و امام و اسلام عزیز دفاع دفاع کنید. ... و این انقلاب را که زمینه انقلاب مهدی است به تمام جهان صادر کنید. در راه خدا، اسلام و خط امام حرکت کنید و این آیه شریفه را فراموش نکنید؛ ((...أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم...)) (نساء:59) ««اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و ولی امر او».

وظیفه پاسداران اسلام حفاظت و خون دادن در راه خداست و روحانیت عزیز هم پیامرسان خون شهیدان باشند. هیچگاه ملت از این دو قشر عزیز که روحدهنده به اسلام هستند جدا نشوند.

شما ای روحانیت و پاسداران عزیز که نور چشم شهدا و ملت هستید... به همت این ملت عزیز تا بانگ الله اکبر بر جهان طنین نیافکند از جای ننشینید.

ملت عزیز هیچگاه از روحانیت اصیل جدا نشوند که اینان روح و خون ملتند. زندگی شیرین فقط در زیر سایه اسلام است، وگرنه مرک به از زندگی ننگین است. از روحانیت حمایت کنید و از آنها پیروی کنید که راه آنها راه ائمه اطهار است.

باید به دنبال ولایت فقیه حرکت کنید تا بتوانید معیاری برای تکامل خودتان پیدا کنید. امام خمینی نمونه و سمبل جامعۀ ولایتی است. امام را به عنوان یک جریان ولایتی بشناسید. امام یک جریان است نه یک فرد. یک یک کلام او را سرمشق زندگی قرار دهید.

جوانان عزیز! از قرآن و نهجالبلاغه و توصیههای امام خمینی جدا نشوید. قرآن زیاد بخوانید و همینطور دعا را، مخصوصا دعای کمیل در هر شب جمعه و دعای ندبه صبح جمعه. التماس دعا.

در راه اسلام زیاد فعالیت و فداکاری کنید تا نسلهای آینده بتوانند زیر سایه اسلام بهتر زندگی کنند. خداوند عاقبت همه را ختم به خیر گرداند.


 

وصیت به خانواده

بسم رب الشهید.. إن الله یحب الصابرین

سلام ای مادر و پدر عزیزم

سپاس خدای متعال را که توفیق داد تا در میدان امتحان الهی راه یابم. امیدوارم که در این راه یا به شهادت و یا به پیروزی دست یابم که هر دو پیروزی است برای ما.

از خانواده عزیزم میخواهم که در جشن مسلمین و عزای کفار؛ روز شهادتم هیچ ناراحت نباشند که بازگشت همه به سوی اوست. و سیاه بر تن نکنند و چون کوه استوار و صبور، پاسدار و حافظ انقلاب اسلامی باشند.

[امام سجاد(ع) میفرماید:] «ما مِن قَطرَةٍ أحَبَّ اللّهُ مِن قَطرَةِ دَمٍ فی سَبیلِ اللّهِ» هیچ قطرهای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.

پدرم! درود خدا و رسول خدا بر تو باد که چون ابراهیم فرزند خود را به قربانگاه فرستادی و هدیه به پیشگاه اسلام نمودی.

امیدوارم در هیچ جا خدا را فراموش نکنی و در تربیت فرزندانت سخت بکوشی که اینان فقط ذخیره دنیا و آخرتند. برادرانم را با علوم اسلام آشنا کن و راه صحیح اسلام را به آنها بیاموز. هیچ ناراحت نباش که یک فرزند ناقابل را از دست دادهای. بدان که من امانتی بیش نبودم در دست تو.

آماده باش تا دیگر امانات را صحیح و سالم هدیه راه خدا کنی. امیدوارم که خداوند این قربانی را از آن تو قبول کند و تو هم مرا حلال کنی. و بدان که در دنیا سعادتمندی.

مادرم! من به وجود تو افتخار میکنم که از سلاله پاک زهرای اطهری؛ چون توانستی بر احساسات مادرانهات پیروز شوی و مرا روانه میدان جنگ کنی تا از اسلام دفاع کنم. مادر! برو خدای بزرگ را شکر کن که هدیهای را که به دستت سپرده بود صحیح و سالم رهبری کردی و پس دادی.

مادر! هرگاه به خانه میآمدم و نگاهم به چشمانت میافتاد خجالت میکشیدم؛ گویا میگفتی تو باز آمدی و لیاقت شهادت را نداشتی. هیچ ناراحت نباش که نیستم و در شهادتم غم و غصه به دل راه نده؛ که شهادت درجه نهایی تکامل است و آماده از دست دادن بقیه هدایایی که خدا به تو سپرده هم باش. و تا زندهای و زندهاند مسائل اسلامی را به آنها بیاموز. خداوند صبر جزیل به شما عنایت کند...

امیدوارم که از زحمات فراوانی که برای تربیتم کشیدهای مرا حلال کنی، هرچند میدانم خوشحالی. ان شاء الله که در بهشت گام به گام زهرای اطهر خواهی بود.

مادر! هر چند تو را توصیه کنم باز کم است و نتوانستهام دین خود را در برابر تو ادا کنم. مادر! از تو میخواهم که از آن موقعی که با هم بودیم خوشحالتر باشی بعد از شهادت من.

برادرانم! اسلام عزیز را فراموش نکنید با اخلاق اسلامی با مردم رفتار کنید و آماده شهادت باشید. در راه اسلام فعالیت زیاد بکنید. کتابهای اسلامی و قرآن و نهجالبلاغه زیاد بخوانید. برای دیگران الگو باشید امیدوارم که پیروز باشید. ان شاء الله.

هرچه بیشتر در تربیت دو برادر معصومم احسان و مهدی بکوشید. و آنان را با اسلام آشنا کنید.

خواهر عزیز! هیچ اندوهی به دل راه نده. همانطور که من حسینوار خونم را تقدیم اسلام کردم تو هم زینبگونه پیام خون شهدا را به گوش جهان برسان. قرآن زیاد بخوان و در راه خدا فعالیت زیاد. و افتخار کن که خواهر شهیدی.

از کلیه خویشان، دوستان و برادران با ایمان میخواهم که مرا حلال کنند و هرچند در توان دارند در راه اسلام بدهند. تا اسلام ان شاء الله به پیروزی کامل برسد. ان شاء الله.

پدرم! چندین نماز و روزه قضایی دارم که در مسافرت بودهام اگر توانستی برایم اجیر بگیر و به برادران پاسدار بگو برای قضایی را میگیرند. و مقداری هم از مالت در راه خدا انفاق کن.

امید است با نثار خون که در مقابل اسلام ناچیز است زمینه انقلاب مهدی را فراهم سازیم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

وَ الْعَصْرِ(1)

إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ(2)

إِلَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقّ‏ِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبرِْ(3) (سوره عصر)

اول محرم 1401 مصادف با 7 آبان 1360

شهید علی اصغر فتاح به طور یقین درک کرده‌ام که شهادت تصادفی نیست بلکه لیاقت و سعادتی است بزرگ



شهید بزرگوار علی اصغر فتاح

نام پدر: عباس

تحصیلات:

تاریخ ولادت: 1/1/1346

تاریخ شهادت: 29/12/1362

محل شهادت: جزیره مجنون

محل دفن: گلزار شهدای راوند


گوشهای از زندگینامه شهید علی اصغر فتاح راوندی

برادر عزیز شهید علی اصغر فتاح راوندی در سال 1346 در راوند کاشان در خانوادهای متدین و کشاورز در محیطی مملو از معنویت و معرفت پا به عرصه وجود گذارد. دوره دبستان را در مدرسه شهید عراقی و راهنمایی را در مدرسه قطب به پایان رساند و درست در بحبوحه شروع جنگ تحمیلی برای ادامه تحصیل وارد دبیرستان امام خمینی(ره) کاشان شد. علی اصغر که انسانی معتقد و ولایتی بود با فرمان امام(ره) که حضور در جبهه را واجب کفائی اعلام نموده بود، منتظر امر دیگران نشد و با تمام شور و شعور، عزمش را جزم کرد تا به سپاهیان اسلام ملحق گردد. ایشان در تاریخ 15/7/1361 به همراه جمع زیادی از برادران پس از اتمام دوره آموزش نظامی به جبهههای نبر حق علیه باطل اعزام شد. این نوجوان 15 ساله مدت 6 ماه از خانه و کاشانه خود دور بود و در طول این مدت که در جنوب بود تحول عظیمی در روحیات وی ایجاد شده بود به طوری که در بازگشت از جبهه، صدای سوز راز و نیاز او در نمازهای شب از اطاقش منعکس میشد، عطر عبادت او بیانگر روح الهی و شهادت طلبی او بود. وی بلافاصله با حضور در راوند نسبت به تشکیل پایگاه قدوسی اقدام کرد و نقش فعالی در منطقه ایفا نمود که از همین طریق جمع زیادی از برادران راوند عازم جبهه شدند.

علی اصغر در همین فرصت کوتاه بعد از چند روزی به دبیرستان بازگشت و سال دوم اقتصاد را با نمرات عالی به پایان رسانید. وی در سفری که به بندرعباس رفت به سبب محرومیت روستاها تصمیم گرفت تغییر رشته دهد و در امتحانات تغییر رشته تجربی شرکت کرد و قبول شد تا در آینده بتواند بیشتر به جامعه محروم خدمت نماید؛ اما از آن جایی که روح ملکوتی این نوجوان پاک و سالم، تعلق به عالمی دیگر داشت، مجددا عازم جبهه شد و پس از چندی در عملیات خیبر شرکت کرد و روح تسلیم ناپذیرش در تاریخ 29/12/1362از جزیره مجنون به سمت معبود خود پرواز کرد و در جوار نعیم الهی مقیم گردید.


 

وصیتنامه شهید علی اصغر فتاح راوندی

((وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ)) (بقره:154)

و نگویید آنانکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زنده هستند و لیکن شما احساس درک آن را ندارید.

امروز روزی است که قیام پیامبر اسلام(ص) و حسین(ع) توسط روح خدا خمینی بت شکن تجدید گشته است؛ قیامی که تاریخ را کاملا متوقف ساخت و جهت آن به سوی قابیلیان و یزیدیان و به تبع آن مستکبران بود و چهره کریه سردمداران کفر و نفاق در دو بلوک شرق و غرب را درید و آنچه در باطن خیانتکار آنها بود برملا ساخت و چون این حرکت میرود تا بساط ظلم و ستم و استکبار را در گیتی در هم پیچید و جهانی را از چنگال دیر سیرتان انساننما نجات دهد مسلماً مورد هجوم سیاسی و نظامی و تبلیغی مستکبرین قرار میگیرد.

و من بر حسب وظیفه شرعی که دارم و جنگ بین دو جناح چپ و راست(حق و باطل) درگیر است به ندای هل من ناصر حسینی اماممان لبیک گفتم. اصولا جامعهای که بخواهد حکومت الله در آن حکومت کند با یک شرط امکان دارد یعنی اگر زمینی را در نظر بگیریم برای رشدش آب میخواهد پس برای رشد و نمو انقلاب باید با نثار خون این درخت اسلام را زنده نگاه دارند و من به طور یقین درک کردهام که شهادت تصادفی نیست بلکه لیاقت و سعادتی است بزرگ که نصیب شخص میشود.

اما سخنی چند با پدر و مادر عزیز و برادران و خواهران مهربانم؛

مادر مرا ببخش از اینکه نامهام خون آلود است؛ چون چیزی به جز چوبی و خون جوانان افتاده در روی دشتها و بیابانهای سر به فلک کشیده نبود و ناراحت نباش که من شهید شدم و فقط افتخار کن که چنین جوانی را توانستی در طول عمرت بپروری و در راه خدا و اسلام فدا کنی، و دینی به این انقلاب در حد توانایی خود ادا کرده باشی.

و اما پدر مهربان و بزرگوارم! شما نیز مرا حلال کن که نتوانستم در طول زندگیام در امور کشاورزی شما را یاری نمایم و فقط از شما کمال معذرت را دارم.

و شما ای برادر و خواهرانم! بدانید که من آگاهانه در این راه قدم نهادهام چرا که خون سرخ شهیدان از هابیل تا حسین(ع) و تا شهدای 15 خرداد و 17 شهریور تا شهدای کربلای جنوب و غرب ایران صدا میزنند که چیست شما را؟ برای چه نشستهاید؟ آخر ما مسلمان هستیم؛ در عصری زندگی میکنیم که ظلم و فساد از یک سو سراسر جهان را فرا گرفته و خوشبختانه انقلاب پیشتاز اسلامی ایران هم اکنون مرزها را یکی بعد از دیگری گشوده و به پیش میرود. و از شما میخواهم که راه مرا ادامه دهید و توصیهام به شما ملت شهید پرور راوند هر چند من کوچکتر از آنم که توصیه بکنم ولی تا آنجا که وظیفه فردی من ایجاب میکند باید بگویم که از دو دستگیها و هیئتگراییها برحذر دارید؛ زمان، زمان جنگ است. در اتحاد و همبستگی خود در بجا آوردن عزاداریهای حسینی و دیگر مراسم کوشا باشید.

و شما ای دانشآموزان عزیز و گرامی میدانید که انسان هر لحظه از عمرش کاسته و بر مسئولیتش اضافه میشود پس بر ماست که امروز خود را فدای فردای خود کرده و فردای خود را فدای امروز خود نکنیم اگر میتوانیم از سنگر مدرسه برآئیم با درس خواندن خویش و راه یافتن به دروس بالاتر در جهت خدمت به جمهوری اسلامی بکوشید وگرنه با حضور مستقیم در جبهههای حق علیه باطل همانطور که من نتوانسم از سنگر مدرسه برایم با مسئولیت زیاد، بر آن شدم با حضور خودم در جبهه جان ناقابلم را فدای اسلام نمایم و آخرین توصیه من به شما ورزشکاران همانطور که امام عزیزمان گفت ورزش یک وسیله باید باشد در دست انسان نه هدف، شما نباید تمام امور را کنار گذاشته و به ورزش بپردازید.

از اختلافات و دوروئیها و نفاق بپرهیزید که با این کار نه تنها پیشرفتی در ورزش حاصل نمیشود بلکه اختلافها و دو دستهگریها را هم ایجاد میکند و موجب تنگ نظری حتی بین دو فامیل و همسایه میشود و تنها سخن آخر من خطاب به پدر مهربانم این است که دو سال نماز و روزه برایم بخرید. والسلام

حقیرتان علی اصغر فتاح راوند

شهید صمد یزدانی یزدلی پیرو ولایت فقیه باشید و از خط ولایت فقیه جدا نگردیده



نام و نام خانوادگی: صمد یزدانی یزدلی

نام پدر: اکبر آقا

محل تولد: یزدل

محل زندگی: راوند

میزان تحصیلات: سال دهم/ دوره متوسطه

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ ولادت: 1/1/1347

تاریخ شهادت: 11/12/1362

محل شهادت: طلائیه، منطقه عملیاتی خیبر


گوشهای از زندگی شهید صمد یزدانی:

شهید صمد یزدانی یزدلی در اوّل فروردین 1347 در خانواده‌ای مستضعف به دنیا آمد. چهار ساله بود که خانواده‌اش به علت وجود مشکلاتی، به راوند کاشان کوچ کردند. او تحصیلات ابتدایی‌اش را در دبستان شهید عراقی و دورهی راهنمایی را در مدرسه‌ی قطب‌راوندی به پایان رساند.

صمد در دوران جنگ، با وجود سن و سال کم، ایمان قوی‌ و عشق و علاقه‌ی زیادی برای حضور در جبهه‌ها داشت. این اشتیاق موجب شد تا در 13 سالگی برای اعزام به جبهه، به پایگاه بسیج شهید قدوسی راوند مراجعه کند، اما به علت کمی سن، او را نپذیرفتند. صمد بالاخره با دست بردن در شناسنامه‌اش موفق شد برگه‌ی اعزام به کردستان را بگیرد.

او پس از مدتی، به گردان امام محمّدباقر(ع) از لشکر امام حسین(ع) پیوست. صمد پس از حدود دو سال حضور در جبهه‌های غرب و جنوب، در تاریخ 11/12/1362 و در حالی که تنها 15 سال داشت در منطقه‌ی طلائیه و در عملیّات خیبر به فیض عظیم شهادت نائل شد. پیکر این نوجوان بسیجی، پس از گذشت 13 سال در تاریخ 26/11/1375 به وطن بازگشت.

 

خاطرهای از محمّد یزدانی برادر شهید:

شهید صمد یزدانی بسیار مهربان بود و همواره با این فضیلت اخلاقی که در وجودش بود خدمت به پدر و مادر و دیگران را افتخار میدانست. وقتی که پایان تحصیلات دوره‌ی راهنمایی فرا میرسید به یاری پدر و مادر میشتافت و به آنها کمک میکرد. از خدمت به دیگران و کشورش غافل نبود. با وجود سن کماش، دارای دوراندیشی بالایی بود؛ گاهی اوقات با مطرح کردن موضوع جنگ و بسیج، سبب بحثهایی در خانواده می‌شد که با مخالفت پدر روبرو می‌گردید. پدر، ایشان را نصیحت می‌کرد که اگر می‌خواهی به کشورت خدمت کنی با درس خواندن هم می‌شود به جامعه خدمت کرد پس درس را بخوان تا در آینده بتوانی خدمتگزار مردم شوی. اما او آرام و قرار نداشت و هر روز عشق و علاقهاش به حضور در جبهه بیشتر می‌شد. چند بار مخفیانه به پایگاه بسیج راوند مراجعه کرد ولی هر دفعه برای او بهانه آورده و او را نپذیرفته بودند. محل سکونت ایشان در راوند بود و بعضی اوقات نیز برای دید و بازدید اقوام و دوستان به یزدل، زادگاهش می‌آمد. از قضا یک روز در تشییع جنازه‌ی یکی از شهدا در یزدل، با دیدن صحنه‌ی مراسم، منقلب شده بود و سراسیمه به منزل آمده و دوباره بحث حضور در جبهه را مطرح کرده بود. این دفعه با سخنانش مشخص بود که عزم خود را جزم کرده تا در جبهه حضور پیدا کند. همه از حرفهای او تعجب کرده بودیم وقتی که می‌گفت: «چطور می‌توانم بنشینم و ببینم افرادی که دارای زن و فرزند هستند به جبهه می‌روند و در راه دفاع از میهن و ناموس خود کشته می‌شوند. میهن و ناموس دیگران، میهن و ناموس من است، فرقی ندارد باید به جبهه بروم».

این بار قاطعانه تصمیم خود را گرفته بود و کسی نتوانست او را از تصمیمش منصرف کند و بالاخره رضایت پدر و مادر را گرفت و با وجود اینکه یک ماه از بازگشایی مدارس می‌گذشت درس و مدرسه را رها کرد و به سنگر جهاد و شهادت پانهاد و در نهایت به آرزوی خود رسید و شربت شهادت را نوشید.


وصیتنامه شهید صمد یزدانی یزدلی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أُولئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ))

(س بقره: آیه 218)

آنانکه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود مهاجرت کرده در راه خدا جهاد کردند آنان امیدوار و منتظر رحمت خدا باشند که خدا بر آنها بخشاینده و مهربان است.

با نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و در هم کوبنده ستمگران و یاری دهنده مستضعفان و سلام بر امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام امت و با سلام بر تمامی شهداء.

از آنجا که هر انسانی وظیفه دارد وصیتنامهای بنویسد من نیز طبق وظیفه چند تذکر میدهم:

از آن وقتی که نور ایمان در وجودم شعله کشید و تاریکی وجود و قلبم را روشن نمود بدرگاه خداوند بزرگ شکر نعمت نموده و او را سپاس و ستایش کردم که چنین لیاقتی را به این بنده حقیر نمود تا در راه او گام بردارم و حداقل گناهانی از روی دوشم برداشته شود.

اکنون که به جبهه میروم نه برای ریا میروم و نه برای انتقام، بلکه میروم تا در روبروی کافران و منافقان کوردل بایستم و با ریختن خون و جان ناقابلم خدمتی به اسلام و قرآن کرده باشم.

هر گلولهای که از سلاحم خارج میشود و به قلب دشمن مینشیند فقط برای رضای خداوند بزرگ و مهربان است. امام عزیز: باید بدانی تا جوانان سلحشور و جانثار وجود دارند تو را تنها نخواهند گذاشت و جانشان را فدای اسلام خواهند کرد و هر لحظه آمادهاند که از تو فرمان بگیرند و کفار و منافقین را از بین ببرند.

اکنون که خود و روحم را در معصیت و گناه میدانم شرمنده میشوم و به درگاه خدا پناه میبرم و از او کمک میخواهم هرچند من قابلیت این را ندارم که سفارش به شما امت شهید پرور بکنم اما به حکم وظیفه چند تذکری میدهم باشد که مرا ببخشید.

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد

با این دل خونین به عزیزان چه نویسم

 

امت قهرمان و شهید پرور ایران هوشیار باشید و پیرو ولایت فقیه باشید و از خط ولایت فقیه جدا نگردیده جبههها را تنها نگذارید و جبههها را پر کنید و بدانید وقتی سلاح از دستم میافتد باید برادر دیگری سلاحم را بردارد و از حق دفاع کند. اگر مستقیماً نمیتوانید به جبههها بروید پشت جبههها را مستحکم کنید.

دوستان و آشنایان تقوا پیشه کنید؛ زیرا حضرت علی(ع) مسلمانان را به صبر و تقوا و نظم در زندگی سفارش میکند.

در دعاهای کمیل، توسل و غیره شرکت کنید که رزمندگان اسلام به دعاهای خالصانه شما نیاز دارند.

در نمازجماعت و نمازجمعهها شرکت کنید و مشت محکمی بر دهان آمریکا و مزدورانش بزنید.

محصلین عزیز!

در سنگر کلاس، درس بخوانید که آینده اسلام به شما احتیاج دارد و در به وجود آوردن یک فرهنگ اصیل اسلامی کوشش کنید.

همکلاسیان و معلمان عزیز!

اگر در طول درس و مطالعه از من بدی یا ناراحتی دیدهاید ان شاء الله برای رضای خدا حلال کنید. از خداوند توفیق همه شما برادران خدمتگزار به اسلام را خواهانم.

و اما تذکراتی چند به خانواده عزیزم؛

اگر در طول زندگیام خطایی نمودهام مرا ببخشید، تنها وصیت من به شما این است که امام را دعا کنید و پیرو ولایت فقیه باشید. از خواهرم میخواهم که ادامه دهنده راه من باشد. برادران کوچکترم با درس خواندن و برادر بزرگترم با درس دادن خدمتگزار به این جمهوری اسلامی باشید.

مادر عزیز! میدانم که در طول زندگی زحمات زیادی را تحمل کردهای و میدانم که حق فرزندی را به تو ادا نکردهام ان شاء الله که مرا حلال کنی.

پدرم، مادرم، برادران و خواهرم! در مرگم گریه و زاری نکنید؛ زیرا دشمنان اسلام به گریه شما میخندند، شما بخندید تا دشمنان گریه کنند.

از تمام دوستان و آشنایان طلب حلالیت میکنم.

در آخر مرا در گلزار شهدای یزدل به خاک بسپارید.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای

 

«آمین یا رب العالمین»

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

صمد یزدانی یزدلی

28/11/1362

 

شهید صمد یزدانی در تاریخ 11/12/1362 به شهادت رسید و پیکر پاکش بعد از 13 سال فراغ به میهن بازگشت. روحش شاد و یادش گرامی باد.