زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید فضل اله شیرانی زینب کوچولوی من دوستت دارم بزرگ شو و زینب وار رفتار کن. صبور و مقاوم باش و مامانت را اذیت نکنی



نام و نام خانوادگی: فضل اله شیرانی نوش آبادی

نام پدر: غلامعلی

نوع عضویت: بسیجی

تاریخ تولد: 1331/06/01

شماره شناسنامه: 2704 صادره از کاشان

تاریخ شهادت: 1361/03/02

محل شهادت: آزادسازی خرمشهر

محل خاکسپاری: گلزار شهدای امام زاده محمّد(ع) نوش آباد

فضل اله در تاریخ 1/6/1331 در خانواده‌ای مذهبی و با ایمان چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی سایه پر مهر مادر را از دست داد و با یتیمی و سختی فراوان بزرگ شد. چند سالی را درس خواند و سپس مشغول به کار گردید.

شهید از فهم و آگاهی بالایی برخوردار بود و با این که تحصیلات زیادی نداشت، اما چنان علم و معرفت و آگاهی او از انقلاب زیاد بود که از همان دوران نوجوانی در سن 15 سالگی مبارزات خود را با رژیم شاه آغاز کرد، در مبارزات علیه رژیم پهلوی فعّال بود و در تظاهرات و راهپیمایی‌ها همگام با سایر مردم حضور پیدا می‌کرد و پیشقدم بود.

او در کارهای فنی مهارت زیادی داشت و در این راه تا آنجا که میتوانست در خدمت مردم و انقلاب بود. فضل اله ورزشکار نیز بود و در رشتههای ورزشی تکواندو فعالیت داشت.

فضل اله شیرانی در سال 1350 ازدواج کرد و به گفته همسرش او مرد بسیار مخلص و با ایمان بود و به نماز و روزه و عبادت بسیار اهمیت میداد و در اخلاق و رفتار نمونه و زبانزد خاص و عام بود. در منزل به عنوان یک مدیر و همچنین یک دوست در کارهای خانه به همسرش کمک میکرد. و در جوانی بسیار مدبر و باهوش و با تجربه بود به طوری که فامیل و اطرافیان در هر کاری از ایشان مشورت میگرفتند. حاصل زندگی مشترک 5 سالهشان یک دختر به نام "زینب" است.

با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج، در پایگاه فعّالیّت داشت و هنگامی که جنگ عراق علیه ایران شروع شد تمام زندگی خود را برای جنگ گذاشت و روانه جبهه‌های جنگ شد، و زندگیاش با جنگ و جبهه و خاک و خون و خمپاره عجین شد و رنگ بهشتی به خود گرفت. به گفته یکی از همرزمانش ایشان در عملیات خرمشهر حضور گسترده و فعالی داشت و هنگامی که میان نیروهای ایرانی و عراقی جنگ تن به تن درگرفت او با استفاده از ورزشهای رزمی با دشمنان مقابله میکرد، و در نهایت در عملیات بیت المقدّس برای فتح خرمشهر شرکت کرد و در همین عملیات بود که به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت در راه خدا رسید.

شهید فضل اله شیرانی در طول 30 سال عمر با عزت و پر ثمر خود خاطرات و رشادتهایی از خود برجای گذاشت که هرگز یاد و خاطرهاش از یادها نمیرود و سینه مالامال از داغش فشرده میگردد.

روحش شاد و راهش پررهرو و یادش تا ابد در سینهها ماندگار !

 

وصیتنامه شهید بزرگوار فضل اله شیرانی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

((وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَى الظَّالِمینَ)) (بقره:193)

با آنان بجنگید تا دیگر فتنه‏اى نباشد، و دین، مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند، تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.

با آنان به نبرد بپردازید تا تا فتنه و موانع برداشته شود و دین خدا جهانگیر گردد.

به نام خداوندی که نیرو میدهد و در عوض به دشمنانش ضعف و زبونی میدهد. به نام خداوندی که به دوستان خود زور و بازو میدهد و به دشمنانش گنگی و کری میدهد و به نام معبودی که به هجرت کنندگان در راه خویش ایثار و از خودگذشتگی میدهد و در عوض به پیروان... شیاطین صفتان وعده عذابی سخت و ناگوار میدهد و به نام یکتایی که قدرت میدهد به شمشیر ما و مسلسلها و تانکهای ما و در عوض کری و لالی و دیوانگی میدهد به سلاح دشمنان. به نام معبودی که ما به سویش حرکت کردیم و خوشحالیم که خداوند بزرگ سعادت کشته شدن در راهش را نصیب ما کرد و از زیبائیها و خوشیها و خانواده و زن و بچه، پدر و برادر و خواهر و فامیل گذشتیم و پشت به دنیای هستی و رو به سوی جهان آخرت کردیم. پس ای جنود خدا وقت امتحان است وقت از جان گذشتگی در راه خداست، وقت مبارزه با کافر و جنایتکاران است، پس ای یاران خدا امروز روز شهادت امام موسی بن جعفر(ع) است؛ روز تصمیمگیری جهت شرکت در آزادسازی خونین شهر که ان شاء الله به خرمشهر برگردد.

امروز روز عاشوراست روزی است که بچهها در چادرها نشسته و به خانواده خود و فرزندان خود میگویند: «ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند». امشب شبی است که بچهها در چادر نشسته مانند یاران حسین(ع) که در شب عاشورا نشسته شمشیرهای خود را تیز صیقل میدادند اسلحههای خود را تمییز نموده. امشب حسین(ع) فرمود: «یاران من شب تاریک است فردا روز عاشوراست فردا روز شهادت است هر کس که میخواهد برود آزاد است». با فریادی بلند میگوییم: نه نه ما حسین(ع) را تنها نمیگذاریم، این کار شرمآور است، بیشرمی است، بیآبرویی است. ننگ و نفرت بر کسی که شرمآورانه سرش را به پایین انداخت و خودش و خانواده‌اش و دِه و شهرش را بد آبرو کرد.

پس ما نه اینکه علاقمند به خانواده نباشیم بلکه یاری از خدا و دین خدا و یاری از امام مهدی(عج) و حسین زمانمان یعنی خمینی عزیزمان امید دل شکستگان و امید ستمدیدگان جهان را بر زندگی و خانواده ترجیح میدهیم.

این وظیفه است این عشق است این حماسه است این ایثار است این از خود گذشتگی است این پاک شدن از گناهان است این رسیدن به هدف است رسیدن به لقاء الله است و بالاخره این است معنای زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه و تشنهکننده. پس ای فرزندان کوچک و ای کوچولوها که اشکتان باور کننده خون شهیدان است، قلبتان تسلیدهنده محرومان است و ای حسینها و ای عباسها و ای عمارها و ای یاسرها و ای زینبها و ای فاطمهها و اسماها بزرگ شوید و سلاح را بر دوش گیرید که امام مهدی(عج) میآید تا انقلابی دیگر کند و شماها با او حرکت کنید به طرف نابودی ستمکاران. ای خانواده شهیدان شماها بدانید که اگر فرزندان شما شهید شدند فرق زیادی دارند با شهید شدن حسین(ع)؛ فرزندان شما در شب و روز حمله یک قمقمه آب داشتند و در موقع تشنگی 1 الی 2 قورت آب مینوشیدند و لبان خود را تر میکردند و در موقع مجروح شدن و یا شهید شدن آنها را با عزت و احترام برداشتند ولی برعکس؛ حسین(ع) چه شد و عباس(ع) چه شد؟ حسین(ع) با اینکه یارانش از چند روزی قبل تشنه بودند بچهها تشنهاند حتی یک قمقمه هم آب ندارند. هفتاد و دو تن شهید شدند ولی بدن چجوری است پاره پاره از هم پاشیده است آفتاب است سر از تن جداست بچهها در خیمه بیسرپرستاند اسیر شدهاند.

پس تو ای مادر! تو ای پدر! و تو ای همسر! و تو ای خواهر و تو ای برادر! تو ای فرزند! اگر قلبت شکست و خواستی گریه کنی برای حسین و یارانش گریه کن اشک بریز، التماس دعا!

پس پدرم و خواهرم و مادرم و همسر عزیزم و زینب عزیزم و فامیل گرامی با شماها سخن میگویم، این سخن حقیر را گوش کنید مبادا چیزی را که به درگاه خدا تقدیم کردید مبادا ایثاری که کردهاید مبادا هدیهای که به خدا تقدیم کردید کم ارزش کنید مبادا اشکی بریزید که قلبم را بیازارید که روحم را.. میکنید. همسر عزیزم دل خوش باش که آن داشتنی و آنچه قلبت برایش میتپید در راه خدا دادی. إن شاء الله که قبول است. تو ایثار کردی. تو اشک نریزی که ازت میرنجم. زینب را قهرمانانه بزرگ کن. ای همسر عزیزم فاطمه جان! میدانم که حق زیادی بر گردنم است و إن شاء الله حلالم میکنی. حالا با شما زینب کوچولوی من دوستت دارم تو بزرگ شو و زینب وار رفتار کن. تو مانند زینب مصیبتهای زیادی کشیده و صبور و مقاوم باش و مامانت را اذیت نکنی بلکه به او احترام بگذاری. ای زینبم بدان صورتت در نظرم هست و تو را دوست دارم. زینب صدایت را شنیدم قلبم شاد شد و گفتم: جانم روحم منم به زودی میآیم خبرم را میشنوی. همسرم! مبادا منافقین بین شما و خواهرانم و پدر و برادرم اختلال بیاندازند و با شدت آنها را از خودتان طرد کنید. درباره زینب من آنچنانکه اسلام عزیز قانون دارد رفتار نمایید و زینب عزیزم را با محبت زیاد بزرگ کن. از قول من به کلیه فامیلهای عزیزم سلام برسان و از آنها میخواهم که مرا ببخشند. باز هم یادآور میشوم بدانید که زینب بچه است مبادا کوتاهی در حقش شود.

شهید حسین انباری آرانی



یادی از شهید بزرگوار حسین انباری آرانی

حسین انباری در سال 1338 در خانه پدری خود در آران به دنیا آمد، در سن 6 سالگی به مدرسه رفت و تا 3 کلاس به صورت شبانه درس خواند. سپس تا سن 10 سالگی به قالیبافی مشغول شد. حسین 10 ساله که شد پدر خانه مسکونی خود در آران را فروخته و به راوند مهاجرت کردند. او در راوند به کمک پدر و مادر خود مشغول کشاورزی و قالیبافی شد.

حسین در سال 1357 دفترچه آماده به خدمت گرفت؛ اما زمانی که امام کبیرمان حضرت آیتاله خمینی پیام داد که به خدمت نروید، او لبیک گفت. و در مورخ 1358/9/15 به خدمت مقدس سربازی رفت و به شهر سیرجان منتقل شد و 3 دفعه هر بار به مدت 40 روز داوطلبانه به جبهه رفت.

حسین 20 ماه خدمت کرده بود که ازدواج کرد و بعد از پایان خدمت به راوند آمد، پدرش خانهای برایش خرید و او همسر خود را به خانه خود آورد، بعد از پنج ماه زندگی در کنار همسر خویش به بسیج کاشان رفت و برای جبهه نامنویسی کرد. بعد از چند روز که میخواست عازم جبهه شود همسرش با رفتن او مخالفت میکرد و مانع رفتنش میشد.

حسین با داشتن پرونده در بسیج کاشان بدون آنکه کسی بفهمد اسم خود را ثبتنام کرد و در شب 19 رمضان همسر خود را به منزل عمویش برد و بیآنکه چیزی به کسی بگوید صبح زود بلند میشود و به همسر خود میگوید من به راوند میروم تا کمی استراحت کنم؛ چون روزه هستم و شب برای افطاری و شام برمیگردم. او خداحافظی میکند و به راوند میآید، ساک خود را برمیدارد و به خانه پدر خود میرود، مادرش در خانه است به مادر میگوید: «مادر من به جبهه میروم» اما مادرش گمان میکند که شوخی میکند، او خداحافظی میکند و میرود، بعد از نیم ساعت پدرش به خانه میآید و مادر ماجرا را برای او بازگو میکند. پدر فورا سوار بر موتور میشود و به کاشان میرود و هرجا سراغ او را میگیرد او را نمییابد با خود میگوید شاید به خانه برگشته است. پدر به خانه برمیگردد و شب خبر میآوردند که حسین به جبهه رفته است و پدر خیلی افسوس میخورد که چرا او را ندیده است.

بعد از چند روز اولین نامه حسین میآید؛ سلامِ همه را میرساند و از پدر و مادر عذرخواهی میکند و از آنها میخواهد که او را ببخشند. همینطور بعد از چند روز نامه دوم میآید که از همه از جمله پدر و مادر و همسر خود طلب حلالیت میطلبد.

شهید حسین انباری در حمله پنجم رمضان در سحرگاه روز پنج شنبه مورخ 1361/5/7 در پاسگاه زید آبادان به شهادت میرسد و در تاریخ  1361/5/9 خبر شهادتش را میآورند. ایشان دارای یک فرزند دختر میباشد.

محل دفن: زیارت محمدهلال آران. روحش شاد.

شهید امیر مومنی :من این اعجاز را از خداوند دیدم که همیشه در همه حال به بندگانش یاری می‌رساند.


نام و نام خانوادگی: محمد مومنی

نام مستعار: امیر

نام پدر: رضا

تاریخ ولادت: 1341/8/13

میزان تحصیلات: دیپلم

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ شهادت: 1361/8/10

محل شهادت: سرپل ذهاب

اعزامی از طریق: ارتش

مدت حضور در جبهه: یک سال

محل دفن: مفقودالاثر/ یادبودی در گلزار شهدای راوند دارد

 

 زندگینامه شهید بزرگوار امیر مومنی

شهید محمد (امیر) مومنی سال 1341 در خانواده مذهبی و از جبنه اقتصادی متوسط در راوند کاشان دیده به جهان گشود. پدرش کارگر خشتزن و مادرش قالیباف بود؛ با درآمد کارگری، کشاورزی و قالیبافی روزگار میگذراندند. در سن شش سالگی به مدرسه ابتدایی شهید عراقی و پس از آن به مدرسه راهنمایی رفت. برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان وارد دبیرستان امام خمینی(ره) کاشان شد. سال دوم دبیرستان بود که در جریان تظاهرات ضد رژیم شاهنشاهی با دیگر دانشآموزان به همراه آقای مشکینی نامی جزو اول کسانی بود که در تظاهرات شرکت مینمود. در رابطه با انقلاب به فعالیتهای زیادی میپرداخت تا انقلاب به رهبری زعیم عالیقدر حضرت امام خمینی به پیروزی رسید.

پس از انقلاب نیز در فعالیتها از جمله راهپیماییها شرکت داشت و به مبارزه با منافقین میپرداخت و در بین مردم جهت اقناع آنها در زمینه انقلاب و ثمرات آن به مباحثه میپرداخت، تا اینکه در سال 1359 پس از اوجگیری جنگ تحمیلی تصمیم گرفت زودتر به خدمت مقدس سربازی برود. در همان سال از طریق کاشان به دوره آموزشی رفت و به لشکر گرگان ملحق شد و بلافاصله بعد از تقسیمبندی داوطلبانه عازم جبهه غرب و مبارزه با ضد انقلاب شد؛ به گفته فرمانده گردان: امیر هم برای سپاه و هم برای ارتش داخل خاک عراق دیدهبانی میکرد و اخبار را به آنها مخابره مینمود.

یکی از همرزمانش تعریف میکند که امیر بسیار دلاور و نترس بود؛ در یکی از شبها که برای گشت همراه با یک سرباز اهل گلپایگان جهت دیدهبانی میروند و از آنجایی که جبهه دشمن از این سمت بسیار آسیب دیده و ضربه خورده و بسیاری از لشکرهای عراقی را بدین وسیله قلع و قمع کرده بودند عزم خود را جزم میکند و جایگاه امیر و همرزمش را پیدا میکند. وقتی مهمات در دست امیر و همرزمش تمام میشود از آن منطقه میگریزند و عراقیها آنها را به رگبار میبندند؛ در آن حین، امیر شهید و همرزمش مجروح میشود و به اسارت دشمن در میآید. همرزم امیر پس از سالها به میهن بازگشت اما شهید امیر مومنی هرگز نه خودش آمد و نه پیکرش!! روحش شاد و راهش پررهرو باد!

نقل یک خاطره؛ شهید امیر مومنی تعریف میکند: یک دفعه به دیدهبانی رفته بودم پس از دو روز به هر ترفندی شده از دست عراقیها نجات پیدا کردم، خیلی خسته بودم، آمدم در پناه سنگی در شکاف کوه مخفی شدم ولی آنقدر تشنه بودم که دیگر هیچ توانی نداشتم. نگاهم به یک سنگریزه افتاد کمی نمناک بود، با آن حال زارم شروع به کندن کردم با دست شنها را کنده و کنار زدم تقریبا 20 سانتیمتر زمین را کندم ناگهان دیدم کمی آب از آنجا بیرون آمد، اندکی صبر کردم تا مقداری آب جمع شد و آب را نوشیدم. وقتی کمی حالم بهتر شد بلند شدم و خود را به یگان رساندم.

شهید در این رابطه میگوید: من این اعجاز را از خداوند دیدم که همیشه در همه حال به بندگانش یاری میرساند.

امضاء: برادر شهید به نام عزیزاله مومنی راوندی

یادی از شهید بزرگوار امیر مومنی

بسم الله الرحمن الرحیم

((إِنَّ اللَّهَ اشْترََى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ)) بدرستی که خداوند از مومنان جانها و مالشان را به بهای بهشت میخرد.{سوره توبه آیه 111}

شهید امیر مومنی متولد 13/8/1341 در راوند کاشان متولد شد و در تاریخ 10/8/1361 در عملیات محرم به شهادت رسید؛ عملیات محرم که از نوع عملیات‌های محدود بود در ۱۰ آبان ۱۳۶۱ با رمز "یا زینب" و به فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و به مدت یک هفته به‌ طول انجامید.

پیکر شهید امیر مومنی هیچگاه به میهن باز نگشت؛ پدر و مادر این شهید در فراق فرزند خود زندگی را به درود گفتند و به دیدار فرزندشان شتافتند. روحشان شاد باد!

------------------------------------------------

شهیدان برترین ومحبوبترین سرمایهی دنیوی خویش را نثار آرمانهایی کردهاند که معتقدند زنده ماندن و بارورشدن به سود بشریت است واین یکی از زیباترین ارزشهای انسانی است.

سلام بر آنهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند !

و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم 

 

************************

گفتند شهید گمنامه، پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونهای نداشت؛ امیدوار بودم روی زیر پیرهنیش اسمش رو نوشته باشه 

نوشته بود: “اگر برای خداست، بگذار گمنام بمانم”


شهید علیمحمد منصوری



بسمه تعالی

شهید بزرگوار علیمحمد منصوری

چه سعادتمند و پیروزند آنانکه به قرارگاه مجاهدین فی سبیل الله راه یافتند. (امام خمینی)

آری به راستی که شهیدان شمع محفل بشریتند؛ چرا که با شهادت خود به دیگران درس زندگی میدهند و با خون خود به بشر میفهمانند که زندگی زیر بار ظلم و ستم جز بردگی و بسندگی چیز دیگری نمیتواند باشد.

شهید عالیقدر سرباز وظیفه علیمحمد منصوری فرزند عباس در تاریخ 1340 در خانهای محقر ولی سرشار از ایمان در راوند کاشان چشم به جهان گشود و ضمن تحصیل، در امور زندگی نیز شرکت فعال داشت و آرزوی به وجود آمدن حکومت جهانی اسلام را همواره در سر میپروراند تا اینکه در تاریخ 18/2/1360 که نیاز به وجودش را در کشور اسلامیمان احساس کرده بود به خدمت مقدس سربازی اعزام گردید و در مرکز آموزش مقدماتی نزاجا دوره آموزش مقدماتی پیاده را طی نمود و به یکی از گردانهای عملیاتی لشگر 21 حمزه اعزام گردید و عاشقانه در جهت دفاع از کشور و انقلاب اسلامی جانفشانی نمود و سرانجام در تاریخ 3/11/1361 در منطقه عملیاتی دهلران دست ستم، این گل روییده اسلام را چید و لوحی دیگر بر کتاب افتخار ملت قهرمان پرور ایران اضافه نمود. خاک قبرش در گلزار شهدای راوند کاشان  امامزاده سلطان ولی بن موسی الکاظم(ع) طوطیای چشم ما شد.

خدایا! روحش عالیست متعالی بفرما

گوشه‌ای از خاطره‌ی گروه تفحص پیکر شهدای مفقود الاثر دفاع مقدس شهید ابوالفضل خدایار توسل به حضرت ابوالفضل و پیدا شدن دو شهید



یادی از شهید بزرگوار ابوالفضل خدایار

توسل به حضرت ابوالفضل و پیدا شدن دو شهید به نام "ابوالفضل"

گوشهای از خاطرهی گروه تفحص پیکر شهدای مفقود الاثر دفاع مقدس

نام شهید هم روی کارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام باقر(ع)، گروهان حبیب. از کاشان».

نوروز آن سال با شب ولادت آقا امام رضا (ع) مصادف شده بود. در سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم نوبت من شد که بخوابم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد. عرض کردم : «ارباب، شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید. نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم. » فردا صبح از بچه ها پرسیدم : «رمز امروز به نام که باشد ؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضا (ع) بود همه می گویند «امام رضا (ع)». اما حاج آقا گنجی گفت «یا ابوالفضل». گفتم : «امروز ولادت امام رضا (ع) است». گفت : «دیشب به آقا ابوالفضل متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست آقا بگیریم».

نخستین شهید پس از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. نام شهید هم روی کارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود : «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام باقر(ع)، گروهان حبیب. از کاشان». بچه ها گفتند توسل دی شب، رمز حرکت امروز و نام این شهید با هم یکی شده است.

نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقاست. داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود.

 

آبی زلال هم از حفرهی خاکریز بیرون میریخت. گفتم حتما آب از قمقمه ی شهید است. اما قمقمه ی شهید که کنار پیکرش بود، خشک خشک بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را دیدیم، دیگر دنبال آب نبودیم. «شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام باقر (ع)، گروهان حبیب. از کاشان». هر کجا نام توآید به زبان ها حرم است.

 

----------

شهید ابوالفضل خدایار اعزامی از کاشان از گردان امام محمد باقر(ع) از گروهان حبیب که در تاریخ 11/12/1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید که پیکر این شهید در تاریخ 13/8/1373 تفحص گردید و در امامزاده ولی بن موسی کاظم(ع) در راوند کاشان به خاک سپرده شد.

***********************

وصیت خانوادگی شهید ابوالفضل خدایار

فقط مربوط به خانواده

بسم الله الرحمن الرحیم

پدر جان - برادران و خواهران و کلیه خانواده امیدوارم همه مرا حلال کنید پدر جان اگر در خانواده عروسی چیزی خواسته باشید شروع کنید برای برادرانم با عروسی دیگر حتما شروع کنید وقتی که 40 روز من گذشت حتما اگر عروسی دارید شروع کنید اگر عروسی داشته باشید و بخاطر من عقب بیندازید راضی نیستم امیدوارم که همه برادرانم و خواهرانم بخوبی و خوشی عروسی کنند و شما را به حال خود راحت

بگذارند و امیدوارم که از طرف من که گوش به حرف شما بدهند من آنها را بخدا قسم شان می‌دهم که گوش به حرف شما بدهند. والسلام علیکم و رحمه و برکاته

داخل سنگر در خط مقدم جبهه شب عملیات برای شما می‌نویسم و در جیب خودم می‌گذارم.

شهید ابوالفضل خدایار

شادی روح شهیدان صلوات

 

************************** 

مشخصات دو شهید تفحص شده

شهید ابوالفضل خدایار
رزمنده گروهان امام محمدباقر(ع)گردان حبیب
نام پدر: محمد
تولد: 1344- کاشان
شهادت11/12/1362- عملیات خیبر
بازگشت پیکر: 13/8/1373
محل دفن: راوند کاشان
امامزاده ولی ابن موسی الکاظم(ع)

*******************

شهید ابوالفضل ابوالفضلی

رزمنده گروهان اما محمدباقر(ع) گردان حبیب
نام پدر: محمد
تولد: 1344- کاشان
شهادت:11/12/1362- عملیات خیبر
بازگشت پیکر:17/8/1373

محل دفن: گلزار شهدای دارالسلام کاشان