زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید محمد قطبی در جایی هستم که بوی خون می آید و بعثیون، به پیرمرد و پیرزن، جوان و دختر وحتی طفل شیر خوار هم رحم ننموده اند



بسم الله الرحمن الرحیم

مقدمه: 

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آل‌عمران: 169)

«گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شده اند مرده اند، بلکه زنده اند و در نزد خدای روزی می خورند.»


آری !

        پدر و مادرم !

                         خواهر و برادرم !

                                               شهید، مقامی والا دارد.

 امیدوارم که همگی مرا حلال خواهید کرد .

فقط بدانید که من در جایی هستم که بوی خون می آید و در اینجاست که بعثیون عراقی، زنها را زنده به گور کردند و به پیرمرد و پیرزن، جوان و دختر وحتی طفل شیر خوار هم رحم ننموده اند.

 آیا باید در چنین جایی ما بی تفاوت بمانیم؟!

 هرگز چنین نخواهد بود.

 من چنان بر آنها (عراقیها) حمله خواهم برد و جانم را در راه خدا فدا خواهم کرد؛ چون خدا گفته هر کس عاشق من شود عاشقش می شوم و او را شهید میکنم و خون بهایش را خود قرار میدهم.

 آری! 

من به جنگ صدام کافر رفته ام، هیچ غمی به خود راه ندهید و در سوگ من گریه و زاری ننمائید. ان شاءالله                                    

        سلام بر امام زمان؛ درود بر خمینی؛ سلام بر رزمندگان اسلام


بنیاد شهید انقلاب اسلامی کاشان

دفتر تحقیق و پژوهش

 

قسمت دوم وصیت‌نامه

این قسمت از وصیت‌نامه من متعلق به برادرم حسین است؛ او باید این را بخواند و هیچ کسی دیگر حق خواندنش را ندارد.

****

برادرم! تو از طرف من موظفی روی پدر و مادر و برادران و خواهرانم را ببوسی و از آنها حلالیت بطلبی.

خدایا تمام عمر مرا بگیر و یک لحظه به عمر امام امت خمینی اضافه گردان.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

محمد قطبی راوندی


شهید علی حاجی ابراهیمی اینجا حتی از دختر بچه سه ساله نگذشته و در مقابل خانواده اش ، او را سر بریده و تجاوز کرده اند


وصیتنامه شهید بزرگوار علی حاجی ابراهیمی

به نام خداوند در هم کوبنده ظلم و ستم و به نام حضرت مهدی بر چیننده بساط ظلم و پهن کننده بساط عدل و داد، و به نام نائب بر حقش خمینی عزیز و با سلام و درود بر تمام رزمندگان که با از جان گذشتگی از حریم اسلام و قانون خدا دفاع می کنند. 

چون بر هر فرد مسلمان واجب است که هر گاه به سفر می رود چند جمله ای به عنوان وصیت بنویسد، من هم چند کلمه ای به عنوان یاد آوری می نویسم: 

اولاً مرگ بر حق است و هر انسانی هر چه زود یا دیر، دار فانی را وداع می کند، لاکن عمر به مثل آفتاب است ؛ در زمستان زود و در تابستان دیر غروب می کند، در هر حال عمر هر چه زود یا دیر ، بالاخره به پایان می رسد و خداوند از آنچه که مقرر فرموده ، هیچ،  نه اضافه می کند و نه کم، بلکه به همان حال خود باقی است. 

من نمی خواهم وصیت کنم که در مرگ من گریه نکنید، بلکه این را می خواهم بگویم که مبادا روزی از خود بی خود شوید و به غیر خدا توسل جوئید. 

بلکه می خواهم گریه را تنها به خاطر خدا بکنید، زیرا گریه هم دل را تسلی می دهد و هم آرامش قلب است. 

حضرت سجاد هم در سوگ پدر بزرگوارش و برادر ارجمندش گریست، یعقوب هم در فراق یوسف گریه کرد، گریه کردن ننگ و عار نیست و   مبادا روزی قدرت قلبی خود را از دست بدهید. 

من در دوران زندگی، گناه بسیار کرده ام و حق فرزندی آنچنان که بود بجا نیاوردم، امیدوارم ای پدر بزرگوار و ای مادر عزیز من را حلال کنید. 

و اما آنچه که مهم است، آمدن دلخواه ما به اینجاست که ما برای یاری دین آمده ایم و آنچه در اینجا مشهود است، جنایت کفار بعثی است، که هر چه توانسته اند انجام داد ه اند و آنچه که انجام نداده اند ، از دستشان بر نیامده و نتوانسته اند. من فکر می کنم تاتار و مغول و چنگیز و هیچ یک از سلاطین جهان به این حد جنایت نکرده اند، در اینجا حتی از دختر بچه سه ساله نگذشته و در مقابل خانواده اش ، او را سر بریده و تجاوز کرده اند، حتی طفل شش ماهه را سر بریده اند، دیگر چه انتظاری دارید! چرا نشسته اید و ایمان به خدا نمی آورید؟ 

امیدوارم آنهائی که تاکنون به خود نیامده اند ، احساس مسئولیت کنند و با ایمان به خدا و اتکاء به الله و یاری امام زمان ، سلاح برگیرند و به جنگ کفار در آیند ، که امروز روز یاری خدا است. 

ای خواهر و ای برادر! ای مادر و ای پدر! اگر جنازه من به دست شما رسید صبور باشید و خیلی ساده و بی آلایش تشییع کنید و مراسم دفن و ختم را هم ساده و بی ریا  برگزار کنید. همیشه از خدا بخواهید که ما را در صف شهدای کربلای حسین قرار دهد و امیدوارم که این قدم ناچیز ما راهی باشد برای همه دوستان اسلام و همه یاران حسین و اگر راه کربلا باز شد و شما رفتید در حق آمرزش ما هم دعا کنید. 

و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

علی حاجی ابراهیمی طاهری 


شهید حسین ژنود مردم شهیدپرور ایران تا آخرین لحظه عمر خود وفادار به امام عزیز باشید و دست از او بر ندارید


شهید حسین ژنود

تاریخ تولد: 1338/6/1

میزان تحصیلات: دیپلم

تاریخ شهادت: 1360/12/29

محل شهادت: محور دزفول- شوش/ عملیات فتح المبین

محل دفن: گلزار شهدای راوند

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران: 169)

هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند.

مختصری از زندگینامه شهید حسین ژنود

او یکی از هزاران آزاده آگاه و مومن بود که به این معامله الهی تن در داد و در کربلای شوش مشتاقانه بر علیه کفر به پا خاست و در جهاد فی سبیل الله شرکت کرد و عاقبت به لقاء الله که آرزویش بود پیوست.

شهید حسین ژنود در سال 1338 در راوند یکی از روستاهای کاشان از یک خانواده کارگر و مومن به دنیا آمد. رفتار و کردار و اخلاق پسندیده وی در بین دوستان و جوانان اهل محله نمونه و قابل تقدیر بود. او در مسجد محل به نمازجماعت و مجالس مذهبی علاقه به خصوصی داشت. حسین در اوان جوانی مادر خود را از دست داد و با پنج خواهر کوچک و پدر زندگی میکرد و معاش روزانهشان فقط از دسترنج کشاورزی پدر فراهم میشد ولی با وجود فقر مالی حسین به تحصیل پرداخت؛ دوره ابتدایی را در راوند و دوره متوسطه را در کاشان گذراند و در اوقات فراغت خود نیز در کار کشاورزی با پدر همکاری میکرد.

شهید حسین ژنود در ابتدای اوجگیری انقلاب اسلامی در تمام صحنههای تظاهرات شرکت میکرد. و در تاریخ 12/6/1360 ازدواج نمود و در تاریخ 15/9/1360 جهت خدمت مقدس سربازی از کاشان اعزام به تهران و پس از سه ماه آموزشی در تهران به لشگر 77 خراسان پیوست و در تاریخ 20/12/1360 در منطقه شوش و سرانجام در درگیری مورخه 29/12/1360 طی حمله ناموفق عراق، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

روحش شاد و یادش گرامی باد.

گوشهای از وصیتنامه شهید حسین ژنود

پدرجان اگر من لایق شهادت بودم و به جمع شهدا پیوستم در درجه اول مرا حلال کن، در درجه دوم من خیلی شما را اذیت کردم تو را به خدا از دست من راضی باش که من دچار عذاب الهی نشوم. بعد همسرم شما را به خدا زیاد ناراحت نباش و صبر داشته باش و مرا حلال کن. ضمنا این توصیه را به مردم شهیدپرور ایران میکنم که تا آخرین لحظه عمر خود وفادار به امام عزیز باشند و دست از او بر ندارند و اقوام و آشنایان مرا حلال کنید.

والسلام

شهید حسین ژنود

1360/12/26

روحانی شهید علی محمد بیگی کسى که هیچ احساس مسئولیّتى از خود نشان نمى‏دهد، باید بداند که عذاب دردناک الهى در انتظار اوست



روحانی شهید علی محمد بیگی

 { نام : على ‏محمّد

 { نام خانوادگى : بیگى

 { فرزند : غلامرضا

 { تاریخ شهادت : 2/1/1361

 { محلّ شهادت : کرخه (شوش) فتح ‏المبین

 { نوع عضویّت و شغل : بسیجى ـ طلبه

 {محلّ دفن : گلزار شهداى امام‏ زاده محمّد علیه السلام شهر نوش ‏آباد

 

 على ‏محمّد در 23/3/1337 در «نوش‏آباد» شهرستان آران و بیدگل پاى به سراى هستى نهاد و با آمدنش فضاى خانواده مذهبى خویش را عطرآگین کرد. پس از سپرى کردن دوران شیرین کودکى، در حال و هواى کویرى زادگاهش راهى دبستان شد. هنوز مقطع راهنمایى را به پایان نرسانده بود که جذبه دلرباى

ساقى ازل و ابد، مهدى موعود (عج) او را حجره‏نشین مدرسه علمیّه کاشان کرد تا در زلال چشمه‏ سار علوم اهل‏بیت علیهم ‏السلام و محضر فرزانگانى چون حضرات آیات «اعتمادى» و «یثربى» مرجان وجودش را سیراب کند.

 با اوج گرفتن مبارزات الهى مردم، علیه ظلم و تباهى، ایشان نیز آگاهانه و عارفانه نقش بسزایى در شکل‏گیرى تظاهرات و شناساندن ماهیّت پلید دستگاه پهلوى به مردم داشت و در راه مقدّسش چندین بار، از سوى ساواک دستگیر و شکنجه شد. به امام (ره) و راه و هدف او عشق مى‏ورزید و حتّى یک لحظه هم از فعّالیت و تلاش در پیشبرد اهداف معمار بزرگ انقلاب اسلامى فروگذار نمى‏کرد. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، این جوان خوش‏رفتار و روشن‏ ضمیر، فعّالیت‏هاى تبلیغى و فرهنگى خود را در سپاه و جهاد سازندگى ادامه داد و به مبارزه با منحرفین و گروهک‏هاى منافقین پرداخت و توطئه‏ هاى آنان را افشا می‏کرد.

با شروع جنگ تحمیلى آن هنگام که قاصدک‏ها خبر از وصال اصحاب خمینى می‏دادند، وى نیز به صف عاشوراییان زمان پیوست و به کربلاى ایران‏زمین شتافت تا در مصاف صدام متجاوز، رزمى نمایان کند.

او در جبهه‏ هاى نبرد به رزمندگان غیور روحیه‏اى مضاعف می‏داد و آن‏ها را به راه و هدف والایشان آگاه مى‏کرد.

 سرانجام آخرین برگ از دفتر زندگى این عاشق دلباخته در تاریخ 2/1/61 خونین رنگ شد و در سرزمین شوش، سرخوش از بوى خوش وصال یار با صفیر گلوله‏اى تا اوج آسمان پاکی‏ها پرواز کرد و به خیل شهیدان پیوست. پیکر گلگونش برفراز دستان مردم سرافراز، تشییع و در گلزار شهداى «نوش‏آباد» مأوا گزید تا زیارتگاه عاشقان کوى شهادت باشد.

روحش شاد و راهش مستدام و پررهرو باد !

 

«فرازى از وصیّت‏نامه شهید على ‏محمّد بیگى »

 «اوصى و انّى اشهد انّ لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ عبده و رسوله و انّ الجنّة حقّ و النّار حقّ و انّ السّاعة لا ریب فیها و انّ اللّه یبعث من فى القبور».

وصیّت مى‏کنم و شهادت مى‏دهم به یگانگى خدا ـ آفریدگار جهان و ما فیها ـ و شهادت مى‏دهم که محمّد ـ صلّى اللّه علیه و آله ـ خاتم پیامبران، بنده و برانگیخته الهى است. بهشت و دوزخ بر حق است. روز رستاخیز و رسیدگى به اَعمال بندگان خدا خواهد رسید و وعده الهى حقیقى است و خداوند در آن روز هر فردى را از آرامگاهش برمى‏انگیزاند.

 خداوند در دل هر کس امیدى و آرزویى قرار داده، بدین معنا که هر کس در زندگى امیدى دارد و در انتظار چیزى است که به آن دست پیدا کند و به آن نائل آید و در دل مؤمنان، شهادت و آرزوى رسیدن به آن را قرار داده که هر مؤمن همیشه جویاى آن است و آن را فوز عظیم مى‏داند ؛ چراکه با شهادتش به هدف همیشگى یعنى به مقام تقرّب به خدا نائل آمده، موجبات افتخار اسلام، مملکت اسلامى و غرور همرزمان و خانواده خویش را فراهم نموده و مشت محکم و کوبنده‏اى به دهان یاوه‏گوى دشمن مى‏زند که چه زیباست واژه شهادت و چه غرورآفرین است لحظه شهادت. من که تنها آرزویم شهادت در راه اسلام، قرآن و رهبر عزیز است، نمى‏دانم که آیا به آن سعادت مى‏رسم یا نه ؟

 قبل از هرچیز وصیتم این است که: از پیشگاه مقدّس ولى‏عصر امام زمان ـ عجّل اللّه تعالى ـ و نایب برحقّش رهبر کبیر انقلاب اسلامى به لحاظ آن که نتوانستم طلبه‏اى مفید باشم و رضایت مولایم امام عصر ـ عجّل اللّه تعالى ـ و رهبر عزیزم را جلب نمایم، عذر خواسته و امید عفو دارم. حضرات آیات عظام جناب آقایان اعتمادى و یثربى (دامّت برکاتهم) ! از آن‏جا که نتوانستم شاگرد مرتّب و درس‏خوان به طریق دلخواه شما باشم و از آن‏جا که در درس‏ها مزاحم اوقات شریف شما و دیگر برادران عزیز روحانى بودم، عذر

خواسته و امید بخشش دارم. پدر، مادر، برادران و خواهران عزیزم ! اوّلاً عذر مى‏خواهم که نتوانستم فرزندى لایق براى شما و براى حفظ شرف و حیثیّت شما باشم ؛ ثانیا از شما مى‏خواهم بیش از پیش براى حفظ استقلال مملکت و جمهورى اسلامى، در مطالعات عمیق و دقیق شوید، از خرده‏گیرى‏ها در بعضى موارد و کتب بپرهیزید تا بتوانید با منطق، دشمنان و ناراضیان را سر جایشان بنشانید و سرکوبشان کنید. راضى نیستم که خداى نخواسته به‏خاطر بعضى کمبودها که شاید بر اثر انقلاب اسلامى ما برایتان پیش آید، دست از رهبر عزیزمان بردارید. مادر ! اگر خواستى گریه کنى به یاد بیاور صحنه جانسوز کربلا و آن مادر یعنى حضرت امّ لیلا ـ سلام اللّه علیها ـ را و آن‏گاه که او پیکر به خون آغشته جوانش را مى‏بیند و شاید هم صداى ناله‏اش را مى‏شنود ولى مادرم ! تو نه جنازه خون‏آلود خواهى دید و نه صداى ناله خواهى شنید، پس گریه برایم نشاید چراکه من از على ‏اکبر علیه السلام و تو از مادرش هیچ‏کدام عزیزتر نیستیم.

 و امّا تو اى پدرم، اى که به داشتن فرزند نالایق خود افتخار مى‏کردى ! به ایمانت و به خلوصت ایمان دارم. از تو مى‏خواهم که به‏جاى گریه و بى‏صبرى، برایم سوره‏اى از قرآن بخوانى تا هم آرام‏بخش روحت باشد و هم مرا خوشحال کرده باشى و شما اى برادران و خواهران عزیزم ! فراموشم نکنید که مرا بعد از مرگ به شما نیازى مبرم است. و امّا تو اى همسرم ! اى دختر پاک زهراى اطهر و اى فداکار مهربان ! از تو تقاضا دارم با صبر و بردبارى چنان بر سینه دشمن مأیوس و وامانده بکوبى که از تو بیزار گردند تا نکند سخنان تحریک‏آمیزشان در روح انقلابى‏ات تأثیر بگذارد و فرزندم را ـ که تنها یادگار من است ـ چنان تربیت کن که به احکام و علوم و آداب اسلامى عشق بورزد و در آینده، فردى مفید براى اسلام و مملکت جمهورى اسلامى و پشتیبان ولایت فقیه باشد.

 اى مردم مسلمان، مبارز، متعهّد و شهیدپرور، اى عزیزان ! بدانید که ما هنوز مراحل سختى در پیش داریم. باید آماده گرفتارى‏ها، کشته‏شدن‏ها و گرسنگى‏ها باشیم و شکست ما وقتى است که بین ما تفرقه بیفتد. در این مواقع خطیر مملکتى همه مسئولیم. کسى که هیچ احساس مسئولیّتى از خود نشان نمى‏دهد، باید بداند که عذاب دردناک الهى در انتظار اوست. در خاتمه از کلّیه کسانى که با آن‏ها آشنایى داشتم یا به هر نحوى مرا مى‏شناسند، تقاضا دارم مرا ببخشند و خداى نخواسته برخوردهاى سوء مرا به ‏یاد نیاورند و گذشته را فراموش نمایند.

على ‏محمّد بیگى

شهید غلامرضا تندر کفن بدوز بهر تنم مادرم مادرم// شهید جمهوری اسلامیم مادرم مادرم


 

بسمه تعالی

متن وصیتنامه برادر شهید غلامرضا تندر

((مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلاً)) (احزاب:23)

از میان مؤمنان مردانى ‏اند که به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا کردند. برخى از آنان به شهادت رسیدند و برخى از آنها در [همین‏] انتظارند و [هرگز عقیده خود را] تبدیل نکردند.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

وصیتنامه غلامرضا تندر فرزند یوسف تندر متولد 1344 وصیت میکنم هر جایی که پدر و مادرم گفتند مرا به خاک بسپارند و اگر آنها گریه کردند نگذارید اگر خدای متعال نظر بفرماید خوب بود ولی افسوس اینچنین نبود و روزگار زودگذر بود و این جوانان سلحشور بودند که در جبههها جنگیدند تا صدام و اربابش آمریکا را خار و سرکوب کنند.

اگر من شهید شوم، پدر و برادران عزیزم! از شما میخواهم راه مرا ادامه دهید از خداوند متعال سعادت و طول عمر رهبر عزیزم را خواستارم.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

الهی الهی حتی قیام المهدی احفظ لنا الخمینی

این شعر از شهید غلامرضا تندر میباشد

کفن بدوز بهر تنم مادرم مادرم// شهید جمهوری اسلامیم مادرم مادرم

کفن بدوز نمونه شادیم مادرم مادرم// به رهبر عزیز خود حامیم مادرم مادرم

روانه جهاد کافرم مادرم مادرم

این شعر برای مادران جوان از دست داده از طرف غلامرضا تندر به خانواده شهیدان.

امضاء: غلامرضا تندر


 

زندگینامه شهید غلامرضا تندر

غلامرضا تندر در تاریخ 13/3/1344 در شهرستان تهران در یک خانواده مذهبی پا به عرصه گیتی نهاد. در همان اوایل کودکی چهره نورانی و روشنی داشت. در همان طفولیت به مذهب علاقه فراوان داشت در سال 1350 در دبستان دولتی جاوید تهران برای تحصیلات ابتدایی ثبت نام کرد و تا سال 1352 در آنجا به تحصیل خود ادامه داد و بعد از اخذ کارنامه سال دوم ابتدایی به همراه خانواده خود به راوند کاشان عزیمت کرد و در مهرماه در دبستان عراقی راوند ادامه تحصیل داد. بنا به دلایلی، مدتی را ترک تحصیل کرد و دوباره تا پایان دوره ابتدایی ادامه داد.

غلامرضا از آنجایی که در یک خانواده مستضعف به دنیا آمده و فقر اقتصادی حاکم بود، برای کمک به والدین خود ترک تحصیل کرد. مدتی در کارگاه جوشکاری مشغول کار بود تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی به وقوع پیوست و تظاهرات علیه رژیم حاکم و فاسد پهلوی شروع شد. غلامرضا با آنکه جثه کوچکی داشت ولی به خاطر علاقه زیاد به اسلام در تمامی تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکرد.

او در دوران انقلاب دست از کار کشید و همچون کوه استوار به راه خود ادامه داد و تا پیروزی انقلاب اسلامی دست از مبارزه برنداشت. تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. بعد از انقلاب برای مدتی بیکار بود و وقتی جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق علیه ایران شروع شد برای فراگیری آموزش نظامی و اعزام به جبهه در پایگاه مفتح شهرک صنایع راوند ثبت نام نمود. بعد از پایان دوره آموزشی مدتی در پایگاه به حفاظت مشغول بود. و با این وجودیکه خدماتی خدمات قابل توجهی به انقلاب کرده بود باز ندای درونی به او اجازه نداد که نظارهگر این همه جنایات صدامیان باشد؛ به همین دلیل تصمیم گرفت به جبهه برود.

زمان موعود فرا رسید. او در تاریخ 25 اسفندماه 1360 به پایگاه مبارزان اهواز اعزام شد. بعد از مدت کوتاهی در یکی از حملهها برای پس گرفتن .. شوش شرکت کرد و بعد از موفقیت در این عملیات برای دیدن خانواده خود به کاشان بازگشت و بعد از چند روز استراحت و دیدار دوستان دوباره در تاریخ 5 اردیبهشت‌ ماه 1361 برای کمک به رزمندگان به جبهه بازگشت و در حمله اخیر برای پس گرفتن پادگاه حمید و شهر هویزه در تاریخ 15/2/1361 به خیل شهیدان به ملکوت اعلاء پیوست.

روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد!