ندگی نامه؛
شهید مهدی باکری از زبان همسر
- بسم رب الشهدا و الصدیقین. صحبت کردن در ارتباط با شخصیت شهدا برای خود من خیلی مشکل است که بتوانم با این زبان الکن، ویژگی، عظمت روحیه و ابهت معنوی آنها را مطرح کنم و این را باید قبول کنیم که هیچ واژهای نمیتواند ایثارگری، فداکاری، تقوا و ایمان اینها را بیان کند. ولی تا آن اندازه که خدا توفیق داده است با این شهدا زندگی کردهایم و در این دنیای فانی توانستهایم چند صباحی با این انسان های برگزیده خدا باهم باشیم. به شکرانه این نعمت و بنا به احساس مسئولیت که نسبت به ایشان دارم به چند نکته اشاره میکنم.
مهدی باکری یک سری خصوصیات اخلاقی و ویژگیهای بارزی داشتند که در ابعاد مختلف میتوان آنها را مطرح کرد از جمله از بُعد نظامی، اجتماعی، سیاسی، عبادی و اخلاقی، خصوصاً اخلاق در خانواده که من در این جا عمدتاً به این بُعد ایشان میپردازم.
از خصوصیات بارز شهید مهدی باکری، یکی وارستگی و سادهزیستی ایشان بود که زبانزد خاص و عام بود. در اوایل زندگی مشترکمان شهید رفتند جبهه و بعد از اینکه برگشتند، گفتند که برویم یک مقدار وسایل خانه تهیه کنیم. البته در اوایل ازدواجمان بعضی از لوازم ضروری را خانواده ما فراهم کرده بودند، ولی با این همه مهدی حتی به وسایل اولیه و ابتدایی زندگیمان ایراد و اشکال وارد میکردند و میگفتند که ما از این هم سادهتر میتوانیم زندگی کنیم. حتی روزی مادرشان به خانه ما تشریف آورده بودند و با حالت خیلی ناراحت گفتند که خدا بابایت را رحمت کند و جای او خالی است و اگر میآمد و شما را در این حال میدید که شما روی موکت زندگی میکنید قهراً نمیگذاشت این چنین زندگی کنید، چرا شما فقط این طور زندگی میکنید در حالی که هیچ پاسداری این چنین زندگی نمیکند. این یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید باکری بود که اصلاً به دنیا وابسته نبود و هیچگونه وابستگی و دلبستگی به دنیا و تعلقات دنیوی نداشت و خیلی راحت توانسته بود از تعلقات دنیوی دل بکند و راهی را انتخاب کرده بود که راه پیغمبران عظیمالشأن اسلام (ص) و ائمه اطهار بود.
* شنیدهایم در طول مبارزات، یا دوران دفاع مقدس همواره در کنار شهید باکری بودید ؟
- ازدواج ما مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله بعد از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا 3 ماه و بعد از 3 ماه که تشریف آوردند زندگی مشترکمان را شروع کردیم، مهدی مدت کوتاهی در جهاد سازندگی خدمت کرد بعد از آن فرمانده عملیات سپاه (شهید مهدی امینی) که شهید شد، وارد سپاه شد البته مدتی که در جهادسازندگی خدمت میکردند همیشه با سپاه هم در ارتباط بودند و در هرگونه عملیاتی که پیش میآمد یا نیاز میشد، شرکت میکردند. چند مدت در سپاه در پاکسازی مناطق کردستان از کومله و دموکرات، خدمات ارزندهای به آذربایجان غربی کردند. برگردیم به قضیه ازدواج. شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز میروم با من میآیی؟ بعد از موافقت با هم راهی اهواز شدیم. چند ماه قبل از شروع عملیات فتحالمبین به اهواز رفتیم و اولین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتحالمبین بود. از عملیات فتحالمبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد من در تمامی مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت من از این شهر به آن شهر، اسلامآباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.
همسر شهید مهدی باکری، در گفتوگویی اظهار داشت که طی زندگی مشترکش، یقین داشته که همسرش روزی به مقام و درجه رفیع شهادت خواهد رسید.
*لطفا در ارتباط با اخلاق ایشان در خانواده اگر خاطره خاصی دارید بفرمایید.
- البته سرتاسر زندگی من با مهدی لحظه به لحظه خاطره است ولی خاطره مهمی که حالا در ذهن من خطور میکند آنرا بیان میکنم. ایشان در ارتباط با بیتالمال خیلی حساس بودند ما در زمانی که در اهواز بودیم مسئولیت اداره خانه به من محول شده بود. یک روز قرار بود بچههای لشکر به عنوان مهمان به خانه ما بیاید. من از آنجا که فرصت نکرده بودم نان تهیه کنم به مهدی گفتم که وقتی عصر میآیید، نان هم تهیه کنید. مهدی که هم طبق معمول عصرها دیر به خانه میآمدند -بنابه شرایط کاری- از آنجا که نانواییها بسته بودند نتوانسته بود نان تهیه کند. زنگ زدند که از لشکر نان بیاورند. البته از امکانات لشکر هیچ وقت استفاده نمیکردند ولی چون مجبور بودیم این کار را کردند. نان را که آوردند مهدی پنج، شش تا برداشت و آورد بالا با تأکید گفت که تو حق نداری از این نان استفاده کنی چون که اینها را مردم برای رزمندگان اسلام ارسال کردهاند و چون تو رزمنده نیستی پس حق خوردن از این نانها را نداری. من هم مجبور شدم از خرده نانهایی که قبلاً در سفر مانده بود استفاده کردم. البته این مراعات ایشان را میرساند نسبت به بیتالمال والا خدای ناکرده سوء برداشت نشود.
یکی از خصوصیات بارز ایشان این بود که ایشان مسئولیت سنگینی که در لشکر داشتند و به خانه خیلی کم سر میزدند، ولی با تمام اینها و علیرغم آن همه خستگی وقتی که وارد خانه میشدند با روحیه شاد و بشّاش و خیلی متواضعانه برخورد میکردند. شهید آیتالله محلاتی در خصوص ایشان فرموده بودند که مهدی مظهر غضب خدا است علیه دشمنان. واقعاً اینطور بود با وجود اینکه در مقابل دشمن با خشم و غضب برخورد میکردند ولی در خانه خیلی رئوف، مهربان، متواضع و فروتن بود و هیچگونه اظهار خستگی نمیکرد. با روحیه شاد وارد خانه میشد و با نشاط از خانه خارج میشد.
*آیا ایشان از فعالیتهایشان، از کارهایشان از اوضاع و احوال و خاطرات جبهه و همرزمانشان چیز خاصی میگفتند؟
- باز یکی از خصوصیات بارز شهید باکری که خیلی برایم جالیم جالب بود، این بود که مسائل محیط کارش را زیاد در منزل مطرح نمیکرد و معتقد بود که اگر اینها مطرح شود ممکن است به انسان غرور دست بدهد و اخلاصی که انسان میتواند نسبت به کارهایی که کرده است داشته باشد ناگهان از بین برود. لذا به این علت مسائل جبهه و کارهایی را که به خودش مربوط بود مطرح نمیکرد. یک روز اتفاقاً خودم از ایشان پرسیدم این همه افراد جبهه میروند و میآیند و کلی درباره آن حرف میزنند، ولی شما اصلاً صحبت نمیکنید با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمیزنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمیکنم کارها را بسیجیها میکنند و آنقدر به این بسیجیها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند اینها بچههای من هستند و هرکس که از بچههای لشکر شهید میشد عکساش را به خانه میآورد و به دیوار اتاقش نصب میکرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون میآمدم خانه. میدیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه میکند و چشمهایش پر از اشک شده است میخواست گریه کند ولی من که وارد اتاق میشدم صحنه عوض میشد. در مورد خودش و در مورد شهادت خودش صحبت نمیکرد چرا که معتقد بود که بادمجان بم آفت ندارد. ولی من یقیناً میدانستم مهدی که یکی از افراد برگزیده خدا بود، حتماً در آینده نزدیک به مقام و درجه رفیع شهادت خواهد رسید.
وقتی که زندگی تمامی شهدا را مورد دقت قرار میدهیم میبینیم که اینها از زمان کودکی اقدام به خودسازی کرده بودند و خودشان را پرورش داده بودند و از افراد برگزیده خدا بودند البته به این معنی نیست که این افراد غیر قابل تصور ما باشند و یا ما نتوانیم مثل این افراد باشیم. این افراد بنا به فرموده خداوند متعال که: «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» وقتی به این یقین رسیدند که غیر از خدا هیچکس را ندارند و یک مسیری را انتخاب کردند که خدا و پیغمبر انتخاب کردهاند. یک قدم به عقب برنگشتند و در آن مسیر با تمام وجود راه افتادند و وجودشان را در طبق اخلاص گذاشتند. شهید باکری هم از این لحاظ مستثنا نبودند.
* نقش شهدا را در دوران دفاع مقدس چگونه میبینید و اگر این فرهنگ شهادت نبود آیا جامعه ما در چه وضعیتی قرار میگرفت؟
- قطعاً نقش شهدا را در دفاع مقدس هیچکس نمیتواند انکار کند و ما همگی مدیون خون شهدا هستیم اگر این شهدا نبودند هیچوقت این انقلاب و این جامعه به این مرحله نمیرسید و تنها راه سعادت و نجات که به قول شهید باکری که در وصیتنامهشان فرمودهاند راه سعادت، همان راه اسلام است و انشاءالله خدا توفیق عبادت و اطاعت و ترک معصیت و ادامه راه شهدا را به همه ما عنایت فرماید.
شهید «سید منصور منصوری» 11 آذر 1344 در شهرستان رضوانشهر چشم به جهان گشود. وی با تشکیل اولین هستههای سپاه، در منطقه تالش خاصه رضوانشهر به صورت داوطلب در فعالیتهای سپاه پاسداران حضور پیدا کرد. شهید منصوری در جریان عملیات غرور آفرین والفجر 8 در تاریخ 24 بهمن 1364 بر اثر اصابت تیر از ناحیه پای راست و بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی مجروح و شیمیایی شد. وی 10 اردیبهشت 1365 در یک عملیات ایذایی در منطقه دریاچه نمک در داخل خاک عراق شرکت کرد و پس از فتح منطقه، تحت محاصره و هلی برن دشمن قرار گرفت و به درجه شهادت نائل آمد.
وصیتنامه شهید «سید منصور منصوری»
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و الائمه المعصومین
قال الله عزوجل فی القرآن العظیم و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء و لکن لا تشعرون
آن کسانی که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید٬ بلکه او زنده ابدی است ولیکن همه شما این حقیقت را درک نخواهد کرد.
سید منصور (جعفر) منصوری فرزند سید اسماعیل متولد سال 1344 شماره شناسنامه 5 اعزامی از گیلان
با درود و سلام بر تمامی شهدای صدر اسلام تا شهدای گلگون ایران و از آنجا که مؤمن بنا به آیه (و من المومنین رجال صدقوا...) یا باید در راه رسیدن به هدف شهید شده باشد و یا منتظر شهادت باشد وگرنه مسلمان نیست٬ پس شهدای عزیزمان دین خود را نسبت به خداوند تبارک و تعالی ادا کردهاند و انشاءالله ما هم جزء گروه دوم باشیم، وصیت خود را شروع میکنم هر چند چیزی برای وصیت ندارم، اما چون یک وظیفه شرعی میباشد بر خود واجب دیدم که بنویسم. باشد که مورد اجرا قرار گیرد. من در حال سلامتی کامل در سنگر مقدس جبهه و دفاع مقدس در جوار برادران مؤمن خود که در سنگر حق علیه باطل ایثارگری میکنند در روز 64/11/14 اقدام به نوشتن وصیت نمودم٬ پس از اقرار به یگانگی خداوند بزرگ٬ نبوّت٬ امامت و اعتقاد به روز قیامت و ایمان بر عالم قبر و برزخ، بهشت و جهنم و همه چیزهایی که باید یک پیرو اهل بیت علیهم السلام معتقد باشد معتقدم. یک حدیث از حضرت علی علیه السلام برای شما میگویم؛ ذلیلترین مردم کسانی هستند که کوچههای شهرشان مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار بگیرد. (نهج البلاغه)
مردم غیور ما به حدیث گوش فرا دادند و دشمن دین خدا را از خانه بیرون نمودند و در این میان عزیزان گرانبهایی از دست ما رفتند و به ملکوت اعلا پیوستند. آیا درست است که یک عده شهید شوند٬ معلول شوند و یک عدهای برای اینکه این عزیزان را یاری دهند ضربه بزنند. نگاه کنید یاران چه عاشقانه رفتند از این خانه و چه عاشقانه شربت شهادت را نوشیدند. برادران من، خدا شاهد است دنیا گذرگاه است٬ بیایید در این راه در این گذرگاه توشهی خوبی برداریم. عزیزان شهادت خیلی شیرین است٬ موقعی که در راه خدا باشد. ما که میدانیم آخر میمیریم٬ آخر خانهمان زیر خاک است، آخر به منزل تنگمان که قبر باشد میرویم٬ پس چرا شهادت این فیض الهی را انتخاب نکنیم. چرا تا وقتی که شهادت است مردن در رختخواب را انتخاب نماییم، چرا مرگ با ذلت را انتخاب کنیم. زمانی که مرگ با شرافت است، چرا در این دنیای فانی با عزت نمیریم تا در آن دنیا ذلیل و خوار باشیم٬ چراکه در آخرت سرافکنده پیش سرورمان حسین علیه السلام سر به زیر باشیم و همچنین دوستان تمام این چراها و چراهای دیگر را یک چیز حل میکند٬ مرگ با شرافت٬ مرگ با عزت مرگ در راه خداوند تبارک و تعالی همین و بس. این تمام مسائل را حل میکند.
گوشها را باز کنید٬ ندای هل من ناصر حسین علیه السلام به گوش میرسد٬ صدایش در هوا موج میزند، بیایید لبیک گویید خصم متحد گشته برای خفه کردن این صدا٬ بلند شوید٬ اسلحه رزم در دست گیرید و خصم دون را خفه نمایید. آنهایی که لبیک گفتند بار سفر بستند و رفتند یاران از این خانه و ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم٬ خیلی عقب ماندهایم٬ بیایید چنگ به ریسمان الهی بزنیم و به این عزیزان برسیم چرا که نمیخواهیم بفهمیم که راه حق همین است و بس٬ راه راست شاخ و برگ ندارد٬ راه راست راه راست است و کوچه پس کوچه ندارد. ما که شیعهی علی علیه السلام هستیم و به شیعه علی بودن افتخار میکنیم٬ زمانی که هیچ افتخاری نداریم یعنی اینکه از رفتار علی علیه السلام در خود نمیبینیم و بیایید همچون او باشیم٬ یار ضعیفان، یار مظلومان٬ همچون او از حق و حقیقت دفاع کنیم٬ همچون او برنده باشیم و قاطع. بپا خیزید٬ قدمی والا بردارید٬ همت چاره کنید٬ دشمنان اسلام را تار و مار کنید. قدری به خود آیید٬ کمی فکر کنید٬ چه بودیم٬ چه شدیم، اسلام را شناختیم و این اسلام شناختن ما جنگ را به بار آورد٬ آنها نمیخواهند اسلام شناخته شود. همهی اینها به برکت امام بزرگمان بوده است، پس چرا امام را یاری نمیکنیم٬ اسلحه بردارید و به سوی جبههها بشتابید و برادران خود را یاری رسانید آن دنیا جلوی شما را نگیرند و بگویند مگر ما جوان نبودیم٬ مگر آرزو نداشتیم٬ مگر دوست نداشتیم خانه و زندگی داشته باشیم٬ نمیدانم چگونه میتوانیم این سوالها را جوابگو باشیم٬ من در جوابشان عاجزم و جوابی ندارم.
بگوش باشید آنها هم جوان بودند٬ زندگی میخواستند٬ دوست داشتند استراحت کنند و در جای امنی باشند. اما اسلام احتیاج به نیرو داشت و دارد. بیاییم توبه کنیم و به سوی خدایمان بشتابیم، خداوند در انتظار توبههایمان است، بیایید از این به بعد خوب باشیم، تقوا پیشه کنیم، ایمان کامل را از خداوند بخواهیم و به یتیمان یاری کنیم، به بینوایان یاری رسانیم و دمی با آنهایی که به این انقلاب و رهبری وفادار بودهاند و هستند، هیچ کس و هیچ قلمی و هیچ زبانی نمیتواند از شما تشکر نماید و انشاءالله خداوند پاداش این عملتان را خواهد پرداخت. شما که به هل من ناصر امامتان لبیک گفتید، فرزندان خودتان را دادید، مال خودتان را دادید، فقط چند سفارش به شما دارم، از امام امت دست برندارید که پیروی از دستوراتش، پیروی از دستورات اسلام است و زیر پا گذاشتن دستوراتش، زیر پا گذاشتن دستورات اسلام است. از او پیروی کنید که او حسین زمان است، افتخار کنیم که در چنین زمانی زندگی میکنیم که او در آن زمان است و ما را هدایت میکند، قدر این نعمت بزرگ را بدانیم، در نماز جمعه و جماعت و دعاها شرکت کنیم، مسئلهی تفرقه را بین خودتان حل نمایید تا دشمنان سود نبرند، جبههها را فراموش نکنید و اخوت و برادری را بین خودتان زیاد کنید و برای آخرت توشه جمع نمایید.
سخنی با پدر و مادر و برادران و خواهران، سر مطلب با شماست، پدر و مادرم سالهای سال برایم زحمت کشیدید تا دست و بازوی شما باشم اما چه کنم که این زمانه اسلام در خطر بود و من با تمام وجودم در راه گسترش کلمهی حق علیه باطل مردانه میجنگم و عاشقانه خود را فدای اسلام میکنم. من امانتی پیش شما بودم و خدا امانت خود را برداشت، پس جای نگرانی نیست، شهادت پاداش هر جهاد کننده در راه خداست که خداوند کریم به او میدهد و هر کاری اجری و پاداشی دارد و پاداش جهاد، شهادت است.
برادرانم جبهه را فراموش نکنند و خواهرانم حجاب اسلامی را رعایت کنید، برایم دعا نمایید.
- 3000 تومان خمس دهید.
- 500 تومان به امامزاده سید شرف الدین نذر دارم.
- وسایل نظامیام را به جبهه بفرستید همه چیز را.
- 18 تومان به کتابخانه سپاه پاسداران هشتپر بدهید.
- 7 جلد کتاب در کیفم هست به سید علی منصوری (پسرعمو) بدهید.
والسلام
خداحافظ از همه شما حلالیت میطلبم فرزند کوچک شما سید جعفر منصوری
شهید در سال 1361 و در سن 17 سالگی در حالی که از دانش آموزان ممتاز سال سوم دبیرستان و بسیار مورد احترام مسوولین و دبیران دبیرستان محسوب می گردید به عضویت رسمی سپاه پاسداران در آمد و در نیمه دوم سال 1362 به صورت داوطلب به مناطق جنگی جنوب اعزام و پس از پایان مأموریت از مراجعه به پشت جبهه خودداری می کند و بر حسب دست نوشته های موجود و گفته های دوستانِ همرزمش ، شهید با خود عهد می نماید تا پیروزی نهایی رزمندگان اسلام و یا نائل شدن به فیض شهادت در جبهه حق علیه باطل حضور داشته باشد.
سیّد شهید پس از چندی با آنکه پاسدار رسمی بودند در اقدامی که نشان از روح بلند و متعالی وی داشت در گمنامی تمام به صورت رزمنده بسیجی وارد لشکر 8 نجف اشرف اصفهان گردید ، بدون اینکه فرماندهان و مسوولین لشکر از پاسدار بودن وی و نیز سبقه فعالیت ایشان در سرکوب گروهک نفاق آگاهی داشته باشند.نظر به تجلّی ایمان،شجاعت، رشادت، استعداد و صفات حسنه در شهید ، ایشان پس از گذشت چندی ابتداء به فرماندهی گروهان یا زهرا سلام الله علیه انتصاب و پس از مدّتی به عنوان یکی از فرماندهان گردان چهارده معصوم(ع)انتخاب می گردد و در عملیاتهای خیبر، بدر، عملیاتهای قدس، عاشورا و چندین عملیات ایذایی و نهایتاً در عملیات بزرگ والفجر 8 معروف به عملیات فاو شرکت نموده و گفته می شود لشکر 8 نجف اشرف خاصه گردان چهارده معصوم و گروهان تحت فرماندهی اش از اولین نیروهای عمل کننده والفجر 8 بوده و شهید و سایر همرزمانش رشادتهای وصف ناشدنی در این عملیات از خود بجای می گذارند.
سردار شهید در جریان عملیات غرور آفرین والفجر 8 و در تاریخ 24/11/1364 بر اثر اصابت تیر از ناحیه پای راست و بمباران شیمیایی منطقه عملیاتی مجروح و شیمیایی گردیده و مدّتی در بیمارستان نکویی شهر مقدس قم بستری می گردد ولی مسئله مجروحیت خود را از خانواده پنهان می دارد( خانواده شهید پس از شهادت این سلاله زهرای اطهر سلام الله علیه با بررسی مدارک موجود متوجّه موضوع می شوند) شهید پس از مرخص شدن از بیمارستان مجدداً به مناطق جنگی رهسپار می شود و در عید نوروز سال 1365 برای آخرین وداع با خانواده به مرخصی اعزام و به خاطر عشق و محبّتی که همسنگرانش به وی داشتند در زمان حضور وی در شمال عده ای از همرزمان وی از جمله سردار شهید حاج سیّدعلی اکبر اعتصامی از فرماندهان لشکر 8 نجف اشرف اصفهان به دیدار وی آمده و در آن زمان بود که چند تن از همرزمان وی از طریق یکی از اعضای خانواده شهید متوجّه می شوند که شهید عضو رسمی سپاه است و بسیار تحت تأثیر قرار گرفته و ارادت آنها به سیّد شهید مضاف می شود.
شهید مظلوم پس از اتمام مرخصی به همراه همرزمان خود در تاریخ 16/01/1365 به منطقه عملیاتی جنوب (فاو)اعزام می شود و بر اساس گفته ها و اظهارات دوستان و همرزمانش، شهید و یگان تحت امرش در تاریخ 10/02/1365 در یک عملیات ایذایی در منطقه دریاچه نمک در داخل خاک عراق شرکت می نماید و با دلاوری و استقامتی که شهید و همرزمانش نشان می دهند به اهداف مورد نظر دست می یابند ولی به دلایل ناگفته پس از فتح منطقه، این یاران مخلص امام زمان (عج) تحت محاصره و هلی برن دشمن قرار گرفته و جز عده ای قلیل تمامی رزمندگان از جمله سردار شهید چون جد بزرگوارش امام حسین (ع) مظلومانه به درجه رفیع شهادت نائل می آیند و پیکرهای مطهر شهدا در دریاچه نمک در نهایت مظلومیت باقی می ماند و پس از گذشت حدود سه ماه ، مقادیری از وسایل شخصی بجا مانده از شهید پلاک، لباس و . . . توسط سپاه به خانواده اش تحویل گردیده و مراسم نمادین تشییع و تدفین جنازه شهید با حضور گسترده امت حزب الله منطقه رضوانشهر، تالش و بندرانزلی در تاریخ 27/05/1365 به عمل می آید و سرانجام با گذشت حدود چهارده سال از شهادتش ، پیکر سیّدشهید در عملیات تفحص و جستجوی شهداء عملیات فاو در دریاچه ی نمک شناسایی و در تاریخ 01/12/1378 در گلزار شهداء امام زاده سیِّد شرف الدین رضوانشهر آرام گرفته و با آمدنش جوششی دیگر در سینه ره پویان شهادت همچون جدّش حسین (ع) به وجود آورد.
دست نوشته های شهید
پرودگارا؛ از تو می خواهم من نخستین کسی از خانواده ام باشم که به کشته شدگان راهت اضافه گردم.
مادرم! مرا بخاطر اینکه فرزندت هستم دوست مدار. مادرم ! دوستم بدار چون فرزند اسلامم و هدفم رهایی و آزاد ساختن اسلام عزیز است.
اگر هر روز کاروان سرخ شهداء از کوچه ها و خیابان های شهرمان بگذرد و تمامی خیابان ها و کوچه هایمان مزین به نام شهیدان شود و پرچم عزا در وجب به وجب میهنمان نصب گردد و نخل غم در سینه مادران کاشته شود ، کافران و دشمنان اسلام بدانند هرگز دست از یاری دین خداوند متعال و حمایت امام عزیزمان بر نخواهیم داشت.
حکمت 72 نهج البلاغه - رابطه دنیا و انسان :
دنیا بدن ها را فرسوده و آرزوها را تازه مى کند ، مرگ را نزدیک و خواسته ها را دور و دراز مى سازد ، کسى که به آن دست یافت خسته مى شود ، و آن که به دنیا نرسید رنج مى برد.
شهید "سید هاشم فاضلی" یکم بهمن سال ۱۳۴۲ در اهواز به دنیا آمد و در ۲۸ بهمن سال ۱۳۶۰ در کرخه نور در اثر اصابت گلوله به کمر به فیض شهادت نایل شد.
به همین مناسبت نوید شاهد به دیدار فاطمه عبداله پور مادر شهید" سید هاشم فاضلی" رفته است که ماحصل این گفتگو را می خوانید.
نوید شاهد خوزستان:مادر جان لطفا از سید هاشم و ویژگی های اخلاقی اش برایمان بگویید.
فاطمه عبداله پور: هاشم از همان کودکی به شجاعت و نوعدوستی زبانزد دوست و آشنا بود.هاشم از نیازمندان دستگیری می کرد، به همین خاطر همه او را دوست داشتند.
اگربخواهم به ساده ترین زبان بگویم ؛ سید هاشم همواره در کمک و هدایت دوستانش در مسجد و نماز خواندن فعال بود. شاخص ترین خصوصیت اخلاقی اش این بود که لقمه دهانش را با همه تقسیم می کرد و اگر گرسنه ای می دید تلاش خود را می کرد تا برایش نانی تهیه کند. می گفت: نمی توانم نسبت به فقیران بی تفاوت باشم . او رابطه تنگاتنگی با دوستان دوران کودکی تا زمانی که زنده بود داشت وهمواره با آنها (نعیم مشعلی ، خضیر نسیم و کاظم نسیم) در حال خدمت به مردم ودفاع از وطن بودند.دوستانش با گذشت سالها از آن روزها ذکر خیرش را می کنند و می گویند محال است آن روزهای خوب یادمان برود.
از کودکی هایش که بگوییم این است که سید هاشم مانند دیگر کودکان نبود از کودکی مردی شجاع ، با ایمان و با تقوا بود. نوع کردار و رفتارش با خانواده و دوستانش دلنشین و مهربانی اش زبانزد بود. او خوش زبان، باهوش و حرف شنو بود. به یاد ندارم هیچ وقت در جواب من که مادرش هستم غیر از چشم چیز دیگری گفته باشد. محل کودکی شهید در خزعلیه بود. شهید سید هاشم علاقه بسیار به ورزش داشت و اوقات فراغت خود را در کودکی با ورزش رزمی کاراته سر می کرد. علاقه اش به مدرسه زیاد بود و به هدف معلم شدن در آینده زیاد درس می خواند. اما برای رفتن به جبهه مجبور به ترک تحصیل شد.
نوید شاهد خوزستان :چطور شد که سید هاشم به جبهه رفت؟
فاطمه عبداله پور : سید هاشم بسیار غیور بود . او داوطلبانه به جبهه رفت. نه تنها با اسلحه بلکه با دست خالی رفت . سید هاشم به واسطه استقامت و قدرت درونی اش رفت تا در مقابل دشمنان ، سینه سپر کند و تا پای جان بایستد. او از سال اول جنگ در دوره دبیرستان داوطلبانه برای حفظ اسلام و دفاع از وطن به جبهه اعزام شد. آن زمان خانه ما در منطقه زیتون کارگری اهواز بود و هاشم نوجوان فعال بسیجی مسجد حجت بود. خلاصه اینکه جبهه در زندگی سید هاشم الویت اول و آخر بود. سال ۱۳۵۹ بود که ازدواج کرد. سه روز از عروسی اش نگذشته بود که دوباره راهی جبهه شد و تازه عروسش را تنها گذاشت. لباس جبهه اش را بر تن کرد و رفت.
نوید شاهد خوزستان:از خاطرات شهید برایمان بگویید.
فاطمه عبداله پور : شاید برایتان جالب باشد که رفتار سید هاشم از ده سالگی تغییر کرد و رفتارهایش بزرگ منشانه تر شد. او مهربان بود و هزار بار مهربان تر شد. به یاد دارم وقتی را که صدایم می زد مادر، مادر را به تنهایی به کار نمی برد. صدایش هنوز در گوشم است که می گفت: مادر عزیزم ، مادر جانم، مادر مهربانم... .
از دیگر خاطراتی که به یاد دارم این است زمانی که می خواست با دیگر برادرش «سیدرضا فاضلی» به جبهه برود، چطور دست و پاهایم را بوسید و رفت. هیچوقت حس لطافت دستها و صورتش را فراموش نمی کنم.
نوید شاهد خوزستان: از نگرانی هایتان پیش از رفتن سید هاشم به جبهه بگویید.
فاطمه عبداله پور : همیشه می گفت: مادر تازه راه بهشت برایم باز شده است . نگران جبهه رفتن های من نباش. فقط دعایمکن. می گفت: اگر شهید شدم هیچوقت گریه نکن و با افتخار بگو که شهدا همیشه زنده اند. راست می گفت. او هنوز و برای همیشه زنده است چرا که یک سال پس از شهادتش خواب دیدم در آسمان از خورشید گل قرمز محمدی بزرگی روییده بود و من صلوات فرستادم و خیالم از این جای زیبای پسرم راحت شد.
نوید شاهد خوزستان: سید هاشم متاهل بود؟
فاطمه عبداله پور : سید هاشم در جبهه و به جنگ مشغول بود . در همان روزها که ۱۷ سال بیشتر نداشت لباس دامادی به تن کرد و با دختر خاله اش در روستای عرب حسن ازدواج کرد و پس از سه روز به جبهه بازگشت. یادم می آید که همسرش باردار شد و سید هاشم پس از گذشت ۹ ماه که همسرش در شرف زایمان بود از جبهه بازگشت. اسم فرزندش را سید احمد گذاشتند. فرزندش دی ماه سال ۱۳۶۰ به دنیا آمد. سید هاشم همان روز به جبهه بازگشت و برای همیشه رفت.
فرزندم من، همسر و طفل تازه به دنیا آمده اش را با شهادتش برای همیشه تنها گذاشت و ما ماندیم و حسرت دیدار او تا به قیامت . اما بدانید که ما نزد خدا و امام حسین (ع) سربلندیم و خدا را شکر می کنم مرگ سیدهاشم با شهادت رقم خورد.
نوید شاهد خوزستان: از شهید و فرزندی که به یادگار مانده است چه خبر؟
فاطمه عبداله پور : بله او صاحب فرزند پسر شد. فرزند و همسرش را تنها در روز زایمان ملاقات کرد و بار دیگر عازم جبهه شد و سرانجام بیست وهشتم بهمن ۱۳۶۰در عملیات کرخه نور بر اثر اصابت گلوله به کمر شهید شد.
نوید شاهد خوزستان :خبر شهادت سید هاشم چطور به شما رسید؟
فاطمه عبداله پور : اولین بار یکشب قبل از شهادتش، خواب دیدم سید هاشم شهید شده است. به هر کس که می گفتم، مرا سرزنش می کرد و می گفت انشالله سالم و سرحال پسرت بر می گردد . باورتان نمی شود،ساعت ۱۲ ظهر همان روز بود که خواب شهادتش را دیدم، خبر شهید شدنش را آوردند. با پای پرهنه دویدم، گفتم که بیمارستان می روم. من تا با چشمان خود نبینم خیالم راحت نمی شود. شهید من او به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت.
نوید شاهد خوزستان :به کدام خصلت های شهید می بالید؟
فاطمه عبداله پور : می توان گفت از آغاز جنگ دیگر پسرم را ندیدم اگر هم به خانه می آمد کمتر از یک ساعت بعد به جبهه باز می گشت. نمیخواست دوستان همرزمش را لحظه ای تنها بگذارد و یا جای خالی اش به خاک وجان وطنمان خدشه وارد کند. من مادر شهیدم اما به شجاعت و حس انسان دوستی سیدهاشم بیشتر از هر چیزی افتخار می کنم و از این بابت خدا را شاکرم.
نوید شاهد خوزستان :از روزها و لحظات بدون سید بگویید که چگونه بر شما گذشت؟
فاطمه عبداله پور: 40 روز از وقتی هاشم شهید شده بود نگذشت که همسرم از داغ شهید سکته کرد و از دنیا رفت. سقف زندگی ام آنجا ترک خورد و از بین رفت.
همسرم آتشنشان شرکت نفت بود. با رفتن او تنهاتر شدم و کمرم شکست. چشمانم از گریه های بسیار در این سالها خشک شده است. پسر بزرگم نیز طی این سالها از دست دادم و با این همه داغ باز هم من هستم که زنده مانده ام. دلم برایشان تنگ شده است. برای بودن در کنار هم وصرف غذا روی یک سفره...برای لبخند همسرم، مهربانی های هاشم... . قاب عکس هایشان می گویند زنده اند در همین خانه قدم می زنند و صدایم می کنند. هاشم به زبان عربی بلند می گوید؛ " عیونی، یوما" (چشمانم، مادرم) و مرا می بوسد و غیب می شود.
نوید شاهد خوزستان :چند فرزند دیگر غیر از سید هاشم دارید؟
فاطمه عبداله پور :چهار فرزند پسر و ۴ دختر دیگر دارم.
نوید شاهد خوزستان :اگر سید هاشم زنده بود چه می شد؟
فاطمه عبداله پور :همیشه می گفت مادر نگرانم نباش. من بر میگردم و در آینده نزدیک معلم می شوم و تو را برای همه زحمتهایی که برایم کشیده ای سربلند می کنم. اگر زنده بود بدون شک یک معلم و یا استاد دانشگاه می شد و اگر باز هم حس می کرد ذره ای از خاک وطنش در خطر است مانند کودکی هایش سینه سپر می کرد و در خط دفاع کشور می ایستاد.
نوید شاهد خوزستان : وقتی دلتان برای سید هاشم تنگ می شود ، چکار می کنید؟
فاطمه عبداله پور : من می دانستم سید هاشم مال من نیست. رفتار های عجیبش بوسیدن دستها وپاهای من و پدرش. به من الهام شده بود که سید هاشم مال من نیست و روزی برای همیشه از پیش من می رود. رفتارهای پر از احترام و مهربانش بسیار عجیب و در حد یک فرشته بود. مسائل ومشکلات را درک می کرد. هاشم مهربان بود و هیچوقت کسی را دل آزرده نمی کرد. وقتی دلم می گیرد قاب عکسش را می گیرم و با اوحرف میزنم و سبک می شوم . دلم میخواهد دعایمان کند.
یادی از شهید بزرگوار جواد طحانی
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
((وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ)) (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹) ترجمه: «مپندارید کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زندهاند و در نزد پروردگار روزی میخورند».
میخواهیم کمی در مورد برادر شهید جواد طحانی برای شما تعریف کنیم؛ جواد چهرهای فعال و خدمتگزار برای اسلام بود. او از کودکی به درس خواندن علاقه بسیار داشت و خیلی باهوش و با استعداد بود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس راوند گذراند و برای ادامه تحصیل به کاشان رفت. جواد هیچگاه در درسهایش ضعیف نبود و حتی در دوران تحصیل خود تجدید و یا مردود نشد و بعد از گرفتن دیپلم به دانشگاه شیراز رفت و در رشته زیستشناسی ادامه تحصیل داد تا اینکه انقلاب اسلامی پیش آمد و منجر به تعطیلی دانشگاهها شد. وقتی از دانشگاه بازگشت عضو انجمن اسلامی راوند شد و در آنجا فعالیت میکرد.
جواد اخلاق بسیار خوبی داشت و همیشه با روی خندان با ما برخورد میکرد. کم حرف اما اهل عمل بود و در کارهای انقلابی پیشقدم بود و در جلسات مذهبی شرکت میکرد تا اینکه به سربازی رفت ولی چون آنروز ارتش با مردم اتحاد نداشت؛ لذا تعلیمات جنگی را به سربازان یاد نمیدادند و جواد از آنجا خوشش نمیآمد و میگفت: کاری به ما یاد نمیدهند.
بعد از انقلاب در بسیج ثبت نام کرد و تعلیمات جنگی را آموخت و در وقتی که امام امت اعلام کرد تا داوطلبان به جبهه بروند؛ لذا او در روز اول محرم به جبهه رفت تا با صدامیان بجنگد. او در نامهای که از جبهه برایمان نوشته است میگوید: ما امیدواریم در این ماه (محرم) که ماه پیروزی خون بر شمشیر است رزمندگان اسلام تحت رهبری امام امت - این کوه استوار- چنان درسی به دشمنان و صدامیان بدهند که دیگر هیچ قدرت شیطانی حتی خیال تجاوز به سرشان نزند و همانطور که اماممان گفتند تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم. ما باید از اماممان درس بگیریم و این ماه با عظمت را هر چه باشکوهتر برگزار کنیم. اینجا هر روزش عاشورا و هر جایش کربلاست!
جواد طحانی در جبهه سرپل ذهاب به شهادت رسید و در روز تاسوعا به خاک سپرده شد. او سقای جبهه بود و برای سربازان آب میبرد. و اینک ما ماندهایم با رسالت و مسئولیتی بزرگ بر دوش.. از خدا میخواهیم که ما را موفق به انجام رسالت بزرگمان که حفاظت و پاسداری از انقلاب اسلامی و ارزشهای اصیل اسلامی و اجرای قرآن و دستورات ائمه اطهار میباشد موفق بدارد و ما بتوانیم به خوبی پیام شهیدانمان را بشناسانیم و آنرا به دیگران رسانده و سرانجام ما هم جان نا قابلمان را در راه خدا، قرآن و اسلام بزرگ فدا کنیم.
اللهم ارزقنی الشهادة
خدایا شهادت را روزی ما گردان
والسلام علیکم و رحمه الله
خانواده شهید جواد طحانی
--------------
ویژهنامه یادواره شهدای مهندس کاشان/ مهرماه 93
شهید جواد طحانی راوندی متولد 1339 کاشان، رشته مهندسی زمینشناسی دانشگاه شیراز، شهادت 1360 سرپل ذهاب.
شهید جواد طحانی باهوش و با استعداد بود و از همان کودکی علاقه به تحصیل داشت. او با معدل بالا وارد دانشگاه شد. خوشرو و خوشخنده بود و احترام ویژهای به پدر و مادر میگذاشت و همگان را به این کار متذکر میشد. با حضور قلب و با آرامش خاطر رو به درگاه حق میایستاد و اهل دعا و مناجات و نشستنهای طولانی بر سجاده نماز بود و به واسطه این امر هر روز نور ایمان در چهرهاش متجلی میشد. همیشه سفارش محرومین و مستضعفین را میکرد و آخرین وصیت او به جوانان نماز اول وقت، حجاب و درس خواندن بود.
هفت روز بیشتر نبود که به جبهه آمده بود و در اقتدا به حضرت ابوالفضل العباس(ع) آب آور رزمندگان اسلام و سقای جبههها بود تا به شهادت رسید. شوق او به شهادت مجال نوشتن وصیت نامه را به او نداد. از دست نوشتههای شهید این است: همانطور که اماممان فرمودند: ما تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم.
متن کامل نامه شهید بزرگوار جواد طحانی
خدمت پدر و مادر و برادر و خواهرانم سلام عرض میکنم. امیدوارم که حال همه شما خوب باشد و در ظل توجهات ولی عصر(عج) بسر برید اگر از احوالات اینجانب خواسته باشید؛ بحمدلله سلامتی برقرار است.
باری! ما پنج شنبه ظهر از قم حرکت کردیم و شب به کرمانشاه رسیدیم و در محل بسیج خوابیدیم و صبح جمعه روانه جبهه سرپل ذهاب شدیم و حالا که این نامه را مینویسم عصر جمعه است و قرار است فردا به همراه مهدی و کریم رحمتی به جبهه بهشتی اعزام شویم، امیدوارم این ماه (محرم) که ماه پیروزی خون بر شمشیر است رزمندگان اسلام تحت رهبری امام امت - این کوه استوار- چنان درسی به دشمنان و صدامیان بدهند که دیگر هیچ قدرت شیطانی حتی خیال تجاوز به سرشان نزند و همانطور که اماممان گفتند تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم. ما باید از اماممان درس بگیریم و این ماه با عظمت را هر چه پر شکوهتر برگزار کنیم. اینجا هر روزش عاشورا و هر جایش کربلاست! و همانطور که اماممان فقط در سوگ یاران سیدالشهداء گریست و نه در سوگ یاران عزیزش همانند بهشتی و رجایی و باهنر و ما هم در جلسات سوگواری سید شهیدان شرکت کرده و یاد او را گرامی بداریم.
امروز جسد سه تن از برادران را که دو ماه قبل در جبهه شهید شده بودند و فقط استخوانهای سر و دست و پایشان مانده بود برای شهرستان فرستادند. هنگامی که انسان نگاهش به جسدهای پاره پاره شده میافتد، آتش انتقام در وجود آدم زبانه میکشد که چرا دشمن باید جوانان این مملکت را به جرم گفتن شعار "الله اکبر" به خاک و خون بکشد.
خوب! خانواده عزیزم! دیگر عرضی ندارم سلامتی همگی و امیدوارم که در کارهایتان موفق باشید و سلامتی شما را از خداوند منان خواستارم.
شهید جواد طحانی. تاریخ شهادت: 14/8/1360 مطابق با هشتم محرم الحرام. محل شهادت: غرب کشور، سرپل ذهاب