زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

شهید احسان دهقانی هر کس بر علیه اسلام حرفی زند قاطعانه در برابرش بایستید خواهرم سیاهی چادر تو تیری است بر قلب دشمن اسلام



نام و نام خانوادگی: احسان دهقانی

نام پدر: علی

تحصیلات: پنجم ابتدایی

تاریخ تولد: 10/5/1349

تاریخ شهادت: 19/4/1363

منطقه شهادت: پاسگاه زید

 

وصیتنامه بسیجی شهید احسان دهقانی

((یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَامِ وَیُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیِهمْ إِلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ)) (سوره مائده آیه 16)

«هدایت میکند خدا هر کس را که دنبال رضایت و خشنودی او باشد به راههای سالم. و خارج میکند او را از تاریکی و به عالم خود داخل گرداند به راه راست رهبری کند.»

سلام بر انبیاء، سلام بر اوصیاء، سلام بر اشرف النبیین و سلام بر نائب بر حق مهدی، رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیانگذار.

بنابر وظیفهای که بر دوشم هست وصیتنامهای را مینویسم. ای امت حزب الله، ای جوانان متحد؛ اگر درست فکر کنیم و درست بیاندیشیم میفهمیم که مسئولیت زیادی در قبال خون شهداء اسلام و قرآن بر دوشمان است پس باید همگی حرکت کنیم. شما ای دانشآموز در سنگر مدرسه و شما ای گارگر در سنگر کارخانه، همگی در کارهای خودتان بیشتر سعی کنید خودتان را با فرهنگ اسلامی آشنا کنید و همیشه باید یاور امام باشید و به امت حزب الله سفارش میکنم که جوانهایشان را تشویق کنند تا به جبهه بیایند و در نمازجمعه و نماز جماعت شرکت کنید که دشمن از این وحدت شما میترسد.

و اما ای پدر و مادر مهربانم که زحمت زیادی برای من کشیدید از شماها میخواهم که مرا حلال کنید، و  خواهرم همیشه حجابت را حفظ کن که سیاهی چادر تو تیری است بر قلب دشمن اسلام و همیشه سعی کنید فرزندان خوبی تربیت کنید تا در آینده امید اسلام باشند.

و اما برادرانم همیشه پشتوانه اسلام باشید و راه شهیدان را ادامه دهید و هر کس بر علیه اسلام حرفی زند قاطعانه در برابرش بایستید و تا توان دارید به گفته اماممان با یک دست سلاح و با یکدست دیگر قرآن را برگیرید و با دشمنان اسلام نبرد کنید و در آخر از مردم خوب راوند میخواهم که همیشه وحدت خودشان را حفظ کنند و اگر از من خطائی دیدید ببخشید و دعا به امام را فراموش نکنید.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شهید رضا شمس راوندی شما در قبال خون شهدای ما مسئولید وظیفه شما حضور در صحنه و حمایت از ولایت فقیه می‌باشد



نام و نام خانوادگی: رضا شمسیزاده

نام پدر: حسن

تاریخ ولادت: 1350/01/02

تاریخ شهادت: 1363/12/22

محل شهادت: شلمچه، مجنون

 محل دفن: گلزار شهدای راوند

متن وصیتنامه برادر رزمنده شهید رضا شمس راوندی

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ)) (بقره:154)

ترجمه: «و کسانى را که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانید.»

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاریگر مسلمانان، درهم کوبنده کاخ ستمکاران و ظالمان، و دشمن تبهکاران و با درود بر مهدی منتظر و نائب بر حق او امام خمینی و با درود بیکران بر روان پاک شهدای این جنگ تحمیلی همسنگران دیروزمان و با امید آزاد شدن کربلای حسینی به فرماندهی امام خمینی وصیت خود را آغاز میکنم؛

پدر و مادر عزیز و بزرگوارم! در این لحظات که قلم بر دست گرفتهام چند تذکر را لازم میبینم که یادآوری کنم؛ اول اینکه از شما به خاطر زحماتی که برای بزرگ کردن من متحمل شدهاید قدردانی میکنم و از شما میخواهم حقی را که بر گردنم دارید حلال بنمائید. من امانتی بودم از طرف خدا در دست شما و شما باید خوشحال باشید که امانت را به خوبی به صاحبش برگردانیدید. از شما میخواهم که در از دست دادن من که نه از دست دادن است بلکه یافتن واقعی اینگونه است هیچ ناراحتی در خود راه ندهید و با صبر خود به دشمنان اسلام بفهمانید که ما جانمان و فرزندانمان و همه چیزمان را میدهیم ولی حیثیت و دین خود را هرگز نخواهیم داد. شما باید شهادت فرزند خود را تاج افتخاری بر سر خود بدانید و به جای گریه بیش از حد شکر خدا را به جای آورید که توانستید به پای درخت انقلاب که زمینه ساز انقلاب مهدی(عج) است خونی ریخته باشید که با این خونها در صدور این انقلاب به سرتاسر گینی کمک شده باشد. از شما عاجزانه میخواهم که دست از ولایت فقیه که در راس آن یگانه مردی از سلاله پاک ائمه معصومین میباشد برندارید و همیشه برای سلامتی و طول عمرش دعا بفرمائید از شما برادرانم میخواهم که سلاح بر زمین افتاده من را برگیرید و در سنگر اسلام دفاع کنید و از اسلامی که خون برادرانتان در راه اعطای آن بر زمین ریخته است دفاع نمائید.

اما سخنی با شما خواهران بزرگوارم دارم از شما میخواهم که پیام خونم را به جامعه اسلامی برسانید و با حفظ حجاب خود از خونم پاسداری بنمائید.

و اما سخنی با شما امت حزب الله و شهیدپرور دارم شما در قبال خون شهدای ما مسئولید و باید وظیفه خود که حضور در صحنه و حمایت از ولایت فقیه میباشد به نحو احسن به انجام رسانید.

خداوندا از تو میخواهم که مرگم را کشته شدن در راه خودت قرار بدهی با دوستانت زیر پرچم رسولت.

خب ای پدر و مادر مهربانم، خواهر و برادر و امت شهید پرور! سخنم را دیگر به پایان میرسانم. ولی یک خواهشی از شما دارم؛ ای پدر بزرگوارم من مقداری پول در بانک دارم که با زحمتهای فراوان آن را به دست آوردهام ولی ملت احتیاج به کمک برای بازسازی مناطق جنگی دارد و تقاضامندم آن مقدار پول را به حساب 100 امام بریزید شاید خدا از تقصیرات ما بگذرد. به امید پیروزی کفر ستیزان اسلام و به امید باز شدن راه مسدود شده کربلای معلا به دست خمینی روح الله، سربازان جند الله و یاوران روح الله وصیتم را به پایان میبرم.

جنازه مرا در گلزار شهدای راوند در کنار قبر شهید احسان دهقانی به خاک بسپارید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

شهید محسن شیخی هر وقت خواستید گناهی مرتکب شوید جایی بروید که ملک خدا نباشد



نام و نام خانوادگی: محسن شیخی

تاریخ ولادت: 1345/1/1

تاریخ شهادت: 1363/12/22

منطقه شهادت: هور الهویزه، عملیات بدر

محل دفن: گلزار شهدای راوند

وصیتنامه برادر شهید محسن شیخی

بسم الله الرحمن الرحیم

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود بر ولی عصر (عج) ارباب تمام رزمندگان و امید تمام رنجیدههای جهان و مستضعفان و با درود بر رهبر کبیر انقلاب، این اسطوره مقاومت و شهامت و این قلب تپنده امت حزب الله و قلب تمامی ضعیفان جهان و نائب بر حق صاحب الزمان و با درود بر تمامی رهروان راه حسین بن علی از بدر تا فجر جمهوری اسلامی و تا انتها و با سلام بر شهیدان صدر اسلام از شهدای کربلای حسین تا کربلای خونین خمینی و با درود و سلام بر امت حزب الله و همیشه در صحنه که با ایثار جان و مال خود از کشور خود جمهوری اسلامی که با خون شهدا به دست ما رسیده حفاظت میکنند.

من چند کلمه به عنوان وصیتنامه اگر این لیاقت را داشته باشم که به شهادت برسم مینویسم؛ اولا من کوچکتر از آن هستم که بخواهم به این امت حزب الله پیام بدهم اما چند کلمه به عنوان تذکر و پیشنهاد میدهم؛ همه باید رهرو راه حسین و فرزند برومندش این پیر خستگی ناپذیر باشیم؛ این بزرگوار به گردن ما حق بزرگی دارد که باید حق او را ادا کنیم تا در آخرت مسئول و گرفتار نباشیم و خدایی نکرده مدیون این رهبر و خون شهیدان نباشیم و تنها سخنی که با شما دارم این است که دست از این رهبر بر ندارید و همیشه برای طول عمرش دعا کنید و دعا کنید که از سر تقصیر همه ماها درگذرد.

سخنی که با پدر و مادرم دارم این است که هر چه زحمت برای من کشیدهاند حلال کنند که اگر در آخرت خدا به ما اذن شفاعت داد شماها را هم شفاعت کنیم، و من این را میخواستم بگویم که من در ماه رمضان 22 عدد از روزههایم را خوردم که آن هم در جبهه بود و شما برایم پول بدهید بگیرند.

 یک نصیحت برای همسالانم و رفیقانم دارم این است که به سوی جبهه حرکت کنید که اینجا دانشگاه الهی میباشد و هر وقت اراده کردند که به جبهه بیایند مواظب باشند روی هوای نفس و به حرف شیطان گوش ندهند و هر وقت خواستید کار خیری بکنید یاد خدا را در نظر داشته باشید و دست از گناه و فساد بردارید که این گناهان انسان را به پرتگاه جهنم سوق میدهد حرفی در آن نیست، و هر وقت خواستند گناهی مرتکب شوند جایی بروند که ملک خدا نباشد-  هرچند خودمان گناهکاریم که ان شاء الله خدا از سر تقصیرات همه ما در گذرد.

من این مهربانی و محبت و لطف و صفای خدا را که میبینم گمان نکنم ما را به خاطر گناهانمان عذاب دهد. ان شاء الله که میبخشد. امید دارم بر رحمانیت خداوند متعال. و یک خواهش از خداوند متعال دارم که مرگ ما را با شهادت قرار بدهد که دیگر در برابر شهدا خجل نباشیم، دیگر سخنی ندارم.

همیشه اسلام را دعا کنید و رزمندگان را از زیاد نبرید. به امید پیروزی رزمندگان و فتح کربلا و فتح قدس عزیز از دست این صهیونیستهای از خدا بیخبر، از همه خواهش میکنم که هر بدی از من دیدهاند مرا حلال کنند.

شهید منصور کحال خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل


نام و نام خانوادگی: منصور کحال

نام پدر: عباسعلی

تاریخ ولادت: 1345/03/01

تاریخ شهادت: 1364/2/18

محل شهادت: مجنون، عملیات بدر

محل دفن: طاهرآباد

 

گزیدهای از زندگینامه شهید منصور کحال

منصور در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشود، از همان دوران کودکی به قرآن علاقمند بود؛ با وجود سن کم در کلاسهای قرآن شرکت میکرد. بعد از آنکه به مدرسه رفت در کنار درس در امور مذهبی مثل نمازجماعت و جمعه و دعاها و جلسات قرآن و مراسم عزاداری سالار شهیدان و راهپیماییها شرکت فعال داشت. او در کنار درس و مدرسه کارهای مزرعه را نیز انجام میداد و کمک حال پدر خود بود. علاوه بر این برای کمک به مستمندان و ضعفا بسیار تلاش میکرد.

منصور از اعضای فعال پایگاه بسیج بود و عشق و علاقه زیادی به بسیج داشت تا اینکه به خاطر همین عشق و علاقه عازم جبهه شد و هر وقت به مرخصی میآمد دیگر دوستانش را تشویق به جبهه رفتن میکرد. همیشه آرزو داشت که در راه خدا به فیض شهادت نائل آید تا اینکه سرانجام در سال 1364 به آرزوی دیرینه خود رسید.

یادش گرامی و راهش پررهرو باد.

خاطرهای از شهید منصور کحال

در یکی از روزهای سرد زمستان ساعت 12 شب به مرخصی آمد، برای اینکه خانواده خود را از خواب بیدار نکند در آن هوای سرد در انبار گندم خوابید و سرما را به جان خرید تا مبادا پدر و مادرش از خواب بیدار شوند. صبح وقتی برای نماز بیدار شدم دیدم او نیز کنار حوض نشسته و وضو میگیرد خوشحال شدم و از او پرسیدم: منصور! تو کی آمدی؟ گفت: دیشب دیر وقت آمدم و برای اینکه شما را بیدار نکنم در انباری خوابیدم. آری! او آنقدر مهربان و دلسوز بود که قابل وصف نیست.

 

متن وصیتنامه برادر رزمنده منصور کحال

بسم رب الشهداء والصدیقین

((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَةِ إِلاَّ قَلیلٌ)) (توبه:38)

ای کسانیکه ایمان آوردهاید به چه جهت است که چون به شما امر میشود که بیدرنگ خارج شوید برای جهاد در راه دین خدا به خاک و زمین دلبستهاید! آیا راضی به زندگی دنیا عوض حیات ابدی آخرت شدهاید. متاع دنیا در پیش عالم آخرت اندک و ناچیز است.

مرغ باغ ملکوتم نیام از عالم خاک

دو سه روزی قفسی ساختهاند از بدنم

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست

به امید سر کویش پر و بالی بزنم

 

حمد و ستایش بیمنتها خداوند را که به من گناهکار و روسیاه فرصت داد تا به خود بازگردم و بعد از عمری بیخبری او را بشناسم. من لیاقت این همه لطف و کرم را ندارم و نمیدانم چطور از لسان ناقصم این همه نعمت را گویا باشم و در اینجا که آمدهام وقتی با این جوانان پاک صادق که عشق به خدا در تمام وجودشان رسوخ کرده برخورد میکنم احساس ضعف و زبونی میکنم و به آنهائیکه هنوز نق میزنند میگویم ای کوردلان چند روزی به اینجا بیایید و مشاهده کنید؛ چه کسانی هستند که عشق میورزند و جان میبازند تا حکومت الله بر این سرزمین و دیگر نقاط جهان پیاده شود و کمی بیدار شوید و در اینجا من به این نتیجه میرسم که نتوانستم در طول عمرم برای اسلام کاری بکنم. شاید شهادت من اثری داشته باشد.

خدایا تو میدانی که من با آگاهی تمام در این راه پا گذاشتم و امیدوارم که تو مرا ببخشی و مرا به نزد خودت بپذیری، هرچند که میدانم لیاقت این را ندارم ولی امیدم بر توست.

سخنی دارم با دوستان و همکاران بسیجیام: امیدوارم که شما مرا ببخشید، شما ای عزیزان! تا توان و جان در بدن دارید دست از اسلام و امام نکشیده و ولایت فقیه را سرلوحه خود قرار دهید...

از دوستانی که در منطقه با من کار میکردند و بقیه که این وصیتنامه را میخوانند التماس دعا دارم و در دعاهایی که میخوانید مرا از یاد نبرید.

از خانوادهام میخواهم که وقتی من شهید شدم برای من گریه نکنید که مبادا دشمنان اسلام را شاد کنید؛ چون که فوز عظیمی نصیب من شده که هیچکس بجز آنهایی که شهید شدند نمیتوانند تصور کنند که چیست و من به تمام آرزوهایم که نزدیکی با اوست رسیدهام. نمازجمعه، نمازجمعه، نمازجمعه را هر چه عظیمتر برپا دارید که خدا میداند چقدر مهم است.

و اینک پدرم! امیدوارم که مرا ببخشی و میدانم که در این مدت فرزند خوبی برای تو نبودم و تو پدر خوبی برای من بودی. مادر گرامی من! تو هم امیدوارم که شیرت را حلالم کنی و از بدیهایی من درگذری. مادرم، تو هم در شهادت من همچون زینب که در شهادت 72 تن استقامت کرد تو هم استقامت کنی و صبر داشته باش.

خواهرم! تو هم امیدوارم که مرا ببخشی؛ چون من برادر خوبی برای تو نبودم. خواهرم حجابت را حفظ کن که حجاب تو مشت محکمی است به دهان منافقان کوردل.

برادرم! امیدوارم که مرا حلال کنی و اگر بدی از من دیدهای مرا ببخشی. برادرم! نگذار اسلحهام به زمین افتد که آن روز جشن ابرقدرتهاست.

و اینک پیامی به مردم دارم که از رفتن فرزندان خود به جبههها جلوگیری نکنند، بلکه آنها را تشویق کنند. برادرم تو از طرف من از همه دوستان حلالیت بطلب و بگو که برادرم دوست خوب برای شما نبود. و به دوستانم بگو که راه من و دیگر شهیدان را ادامه دهند و گوش به فرمان امام باشند و اگر سرپیچی از فرمان امام بکنند آن روز جشن ابرقدرتها و عزای اسلام است.

و مادرم باز هم به تو توصیه میکنم که همچون مادر وهب باش که وقتی سر فرزندش را آوردند سر را گرفت و پرت کرد طرف جبهه و گفت: سری که در راه خدا دادهام پس نمیگیرم. و من از شما میخواهم که سنگرهای مسجد را حفظ کنید.

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار// از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزای

والسلام

شهید علیرضا فرازنده ای مردم! جلوی نفاق و دو دستگی را بگیرید و نگذارید که افراد فرصت‌طلب بیایند سرکارها



نام و نام خانوادگی: علیرضا فرازنده

نام پدر: حسن

تحصیلات: دوم راهنمایی

تاریخ ولادت: 1348/02/10

تاریخ شهادت: 1364/06/18

محل شهادت: اشنویه، عملیات قادر

محل دفن: گلزار شهدای راوند


گزیدهای از زندگینامه شهید علیرضا فرازنده

علیرضا از همان دوران کودکی به مسجد میرفت و در نماز جماعت شرکت میکرد، اخلاقی بسیار عالی داشت و همیشه خانواده را به راه برادر بزرگش یعنی محمد هدایت میکرد و به خواهران همیشه توصیه میکرد حجاب خود را حفظ کنند. او ویژه به دوستان خود سفارش میکرد تا نمازجماعت را ترک نکنند و پایگاه بسیج را خلوت نگذارند و در دعاها شرکت کنند.

از وقتی به جبهه رفته بود هر وقت به مرخصی میآمد همه هواسش در جبهه بود، اگر مرخصی 30 روزه داشت تنها 5 تا 7 روز میماند و سریع به جبهه باز میگشت، در مواقعی هم که در مرخصی بود برای نگهبانی شب به پایگاه شهید قدوسی میرفت. علیرضا اهل مطالعه بود و کتابهایی از قبیل: بسیجی تا بسیجی، آقا امام زمان(عج) مطالعه میکرد.

او در مواجهه با عناصر ضد انقلاب قاطعانه برخورد میکرد، در دفتر خاطرات خود نوشته بود که تا دو روز دیگر به شهادت میرسم. گاهی لباس سپاهی برادر شهیدش را بر تن میکرد و میگفت: مبادا من از دنیا بروم و در جبهه شرکت نکنم. در آن هنگام که به جبهه میرفت او را از خط مقدم جبهه نهی کرده بودند؛ چون برادرش شهید شده بود، دیگر از او خواستند تا در پشت جبهه در قسمت آشپزخانه خدمت کند اما او نپذیرفت؛ زیرا مشتاق شهادت بود.

علیرضا در روز آخری که میخواست به جبهه برود به مادر خود گفت: من دیگر بر نمیگردم و به زودی شهید خواهم شد. او عکسی یادگاری در کنار سر بریده سیدالشهدا در اهواز لشکر نجف گرفته بود، وقتی به او میگفتند این عکس را کجا انداختهای؟ میگفت: من هم مانند سیدالشهدا میخواهم با سر بریده به ملاقاتش بروم.

نحوی شهادت: شهید مفقودالجسد میباشد؛ چنانچه همرزمان شهید که در کنار ایشان بودهاند تعریف میکنند: علیرضا در هنگامی که عملیات شروع میشود همچون شیر به جلو میرود و در حالی که اسلحه کلاش در دست دارد به جلو میشتابد و در کنار یک نخل خرما سنگر گرفته و یک تیر به شانه راستش اصابت میکند باز شتابان از سنگر بیرون میرود در حالی که تیری به بدنش و یک تیر دیگر به شانه چپش اصابت میکند در همین حال به جلو میرود و تیر دیگری به پیشانی او میخورد و به لقاء الله میپیوندد.

خاطرهای از شهید علیرضا فرازنده:

روزی با گروه بسیجیان از طرف پایگاه شهید قدوسی به جمکران عزیمت میکنند، در آنجا در حال نمازجماعت بودند که ناگهان علیرضا در کنار دوستان به زمین میافتد، دوستش نقل میکند؛ وقتی علیرضا بر زمین افتاد گویا شوکی بر او وارد شده بود و او را تا دقایقی راحت میگذارند بعد از چند لحظه در عالم رویا شروع به گریستن میکند، دوستان شروع به هوش آوردن او میکنند که علیرضا میگوید: «راحتم بگذارید و اجازه دهید با آقایم امام زمان(عج) ملاقات کنم»، در ادامه مادر شهید از زبان خود شهید تعریف میکند: هنگامی که به خواب رفتم، آقای بلند قامتی با شال سبز و جمالی نورانی در میان بیابان دیدم، نزدیکش رفتم به من فرمود: «ای جوان! جلو بیا ببینم برای چه گریه میکنی!» گفتم: آقا مدتی است میخواهم به جبهه بروم اما لیاقت و سعادت ندارم، به من میگویند یکی از برادرانت مفقودالاثر است تو دیگر نمیخواهد به جبهه بروی! و دیگر اینکه میخواهم خبر و اطلاعی از برادر بزرگم که مفقود است به من بدهید. آقا امام زمان(عج) میفرمایند: «تا هفت ماه دیگر خبر بسیار خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید» و فنجان آبی به دست شهید میدهند و میفرمایند: «بنوش! خسته هستی» هنگامی که شهید آب را مینوشد، بعد آقا با دست به راهی اشاره میکنند و میفرمایند: «این راه را بگیر و برو» علیرضا میبیند در میان بیابان خطی باز شد که در کنار آن جوی آبی است، شهید میگوید هنگامی که راه را طی کردم به زیارتگاهی رسیدم، جلو رفتم و به پابوس زیارت رسیدم، هنگامی که زیارت کردم از خواب بیدار شدم. مادر شهید تعریف میکند: بعد از هفت ماه که آقا فرموده بودند خبر خوبی به مادر و پدرت خواهد رسید، علیرضا به درجه رفیع شهادت نائل میگردد. 

متن وصیتنامه برادر رزمنده علیرضا فرازنده

((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا..)) (نساء: 136) اى کسانى که ایمان آورده‏اید، ایمان بیاورید.

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مرده نپندارید بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.

با سلام و درود فراوان بر منجی عالم بشریت امید مستضعفان جهان مهدی موعود امام زمان(عج) و با سلام بر نائب بر حقش حضرت امام خمینی کبیر و با سلام بر شهدای راه حق و آزادی آنهایی که دست از زندگی و جان کشیدند و در راه اهداف الهی شهید شدند و با سلام بر رزمندگان جمهوری اسلامی ایران و رزمندگانی که در عالم هستی بر علیه تمامی کفر می جنگند. و با سلام بر خانواده شهدا، مفقودین و اسراء؛ آنهایی که سرمایه خود را فرستادند و دین خود را به انقلاب و اسلام ادا کردند و با سلام بر شهیدان زنده، مجروحین انقلاب اسلامی ایران.

آنچه که من میدانم شما ملت ایران کاری کردید که دیگر هیچ ابرقدرتی جرات آن را ندارد که به مستضعفان ظلم کند؛ زیرا شماها با دست خالی و با کلمه «لا اله الا الله» ثابت کردید که همیشه و در همه جا و هر زمان و هر مکان حق بر باطل پیروز است، پس ما کسی نیستیم که بخواهیم چیزی بنویسیم فقط چند مسئلهای است جزئی و در عین حال اگر به آنها عمل نشود و یا خدای ناکرده آگاهانه و یا ناآگاهانه به مسائل دست بزنیم خواسته یا نخواسته ضربه بزرگی به این انقلاب اسلامی زدهایم.

اولین مسئله برای خود ما بسیجیها، سپاهیها خدای ناکرده بگویید بسیج این محل بسیج این شهر یا بسیج این کشور، بسیجیها بسیجیهای دنیا هستند کسانی هستند که میخواهند در آینده نزدیک قدس و کربلا را آزاد کنند و پوزه تمام ابرقدرتها را به خاک بمالند که ان شاء الله و به یاری امام زمان(عج) این کار را خواهند کرد، مسئله دوم ای مردم و ای همشهریان و ای دوستان عزیز و اگر از من بسیجی یا سپاهی یا روحانی چیزی دیدید که خلاف اسلام است این را نگویید که سپاه یا بسیج یا روحانیون فلان خلاف را میکنند، به طور قطع اگر از شخصی یا گروهی یا ... اشتباهی دیدید آن اشتباه را به مکتب آن شخص نرسانید، امکان دارد خدای ناکرده با یک حرف بیهودهای که میزنید روز قیامت نتوانید جوابگو باشید.

دوستان عزیز! مسئله دیگری که از شما میخواهم  نمازجمعه و مساجد را ترک نکنید؛ زیرا که مسجد سنگر است و دشمن هم میخواهد مساجد ما خلوت بشود و بعد ضربه بزند. اگر یک لحظه از روحانیون که در خط الله هستند جدا شوید چنان ضربه میخوریم که تا ابد نتوانیم جبران بکنیم.

ای مردم! جلوی نفاق و دو دستگی را بگیرید و نگذارید که افراد فرصتطلب بیایند سرکارها. به تمام مسائل و چیزها با چشم نگاه کنید. مسئله بعدی در رابطه با شما پدران و مادران و با شما مردان و زنان است که مبادا جلوی فرزندانتان را بگیرید که به جبهه نیایند. زمان، زمان امتحان است. مواظب باشید؛ فرزندان خود را تشویق کنید تا به جبهه بیایند؛ زیرا جبهه دانشگاه ما انسانهاست و مدرک آن شهادت است. خداوندا! ما که در این دانشگاه آمدهایم، سربلندمان گردان. به نام روحبخش جانها، قادر یکتا، پروردگار توانایی که از اوییم که به سوی او باز خواهیم گشت و چه نیکوست و با صفاست که این رجعت در مسیر او باشد.

والسلام/ به امید خدای یکتا


آمین یا رب العالمین

خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار