زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

روحانی شهید عبدالکریم مومنی ای امت حزب الله! از شما می‌خواهم اگر به حرم مطهر حضرت امام حسین(ع) رفتید ما را هم از یاد نبرید



نام و نام خانوادگی: عبدالکریم مومنی

نام پدر: نقی

تاریخ ولادت: 1347/03/20

وضعیت تاهل: مجرد

تحصیلات: حوزوی  لمعتین/ حوزه آیتالله یثربی

تاریخ شهادت: 1365/10/04

نام و محل عملیات: خرمشهر- کربلای 4

مسئولیت: تکاور

نحوه شهادت: اصابت ترکش

محل دفن: گلزار شهدای راوند

یادی از روحانی شهید عبدالکریم مومنی راوندی

عبدالکریم به صله ارحام اهمیت میداد. قرآن بسیار تلاوت می‌کرد. نماز جماعت را دوست می‌داشت. بسیار مهربان بود و به پدر و مادر خود احترام میگذاشت. از لحاظ اخلاقی برای ما نمونه و الگو بود. با کسانی دوست می‌شد که با ایمان و اهل نماز و روزه بودند. هیچگاه امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمی‌کرد، جوانان را برای رفتن به جبهه تشویق می‌کرد و میگفت خط امام را ادامه دهید، با محرومین مهربان بود و به آنها کمک می‌کرد. مهم ترین سفارش او اقامه نماز اول وقت و مهم ترین آرزوی او شهید شدن بود. آخرین دفعهای که از جبهه آمده بود حال معنوی خاصی داشت به طوری که همه را تحت تاثیر قرار داد.

نقل خا طرهای از زبان برادر شهید:

تقریبا 12 سال داشتم که یک روز به خانه آمد دیدم بسیار خوشحال است و می‌خندد گفتم داداش چرا می‌خندی؟ گفت: اگر من هدیه به تو بدهم آیا نماز می‌خوانی؟ گفتم: من فقط حمد و سوره بلدم. گفت: خودم یادت می‌دهم. من هم قبول کردم و او یک دست لباس ورزشی به من هدیه داد و نماز را به من آموخت و از آن روز به بعد هر وقت نماز می‌خوانم به یاد او می‌افتم.

در یکی از مرخصیهایی که از جبهه آمده بود به او گفتم دیگر به جبهه نرو. ازدواج کن. در جوابم گفت: شما بروید ازدواج کنید و تشکیل خانواده بدهید من در آن دنیا ازدواج می‌کنم.

خاطره ای از زبان مادر شهید: برای صرف غذا سر سفره نشسته بودم که یکی دو نفر شروع کردند به صحبت کردن. کریم با ناراحتی گفت چرا موقع غذا خوردن صحبت می‌کنید. مگر نمی‌دانید اشکال دارد؟ بعد از غذا وقت برای صحبت کردن زیاد است و وقتی می‌دید که این کار تکرار می‌شود. بدون اینکه سخن بگوید از سر سفره بلند می‌شد و می‌رفت و ما همگی به اشتباه خود پی می‌بردیم. آخرین دفعه ای که به خانه آمده بود من به سفر مشهد رفته بودم و از دیدار او محروم ماندم به پدرش گفته بود: بابا نمی‏دانی مادر برایم انار گذاشته یا نه؟ و پدرش او را راهنمایی کرده بود. پدرش می‏گفت چنان در خوردن انار عجله داشت که تا به حال ندیده بودم. هنوز هم موقع دلتنگی‏‏هایم در کوچه چشم به راه کریم می‏ایستم! تا برای آخرین بار او را ببینم.

وصیتنامه روحانی شهید عبدالکریم مومنی راوندی

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ مَنْ یُقاتِلْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً)) (سوره نساء، آیه 74)

و هر کس در جهاد در راه خدا کشته شد یا فاتح گردید، زود باشد که او را در (بهشت ابدی) اجری عظیم دهیم.

با درود و سلام به پیشگاه مقدس ولی عصر امام زمان (عج) و با درود و سلام بر پیر جماران  خمینی بت شکن و با درود و سلام بر امید امت و امام و با درود و سلام بر روان پاک شهیدان از صدر اسلام تا کربلای ایران و با درود و سلام بر جسم پاک و گمنام مفقودین و درود و سلام بر اسیران انقلاب اسلامی و مجروحین و معلولین و با درود و سلام بر خانوادههای شهدا و معلولین و مجروحین و مفقودین و اسرا و با درود و سلام بر زاهدان شب و شیران روز رزمندگان پرتوان و نیرومند اسلام.

اشهدُ أن لا إلهَ إلا الله و أشهدُ أن محمداً رسولُ الله و أنَّ علیاً ولیُ الله.

اللهم اجعلنی من جندک فإنَّ جُندَک همُ الغالبون.

اللهم إجعل محیایَ محیا محمد(ص) و آلِ محمد(ص) و مماتی ممات محمدٍ(ص) و آل محمد(ص).

اینجانب بر حسب وظیفه چند جملهای را به عنوان وصیت ذکر میکنم؛ هدف از رفتن به جبهه اینکه به تمام ضد انقلابیون بگویم که تمام شهیدان، راه را شناخته و کورکورانه نمیروند، دیگر اینکه پیرو آیههایی که از طرف خداوند آمده و از سخنان خدا و ائمه اطهار آمده است که هجرت کنید، قرآن میفرماید: ((یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمیعاً)) (نساء: 71) ای آنانکه ایمان آورید برگیرید اسلحه خویش را پس کوچ کنید دسته دسته یا کوچ کنید با هم. و از وصایای پیامبر به ابوذر است که میفرماید: «ایمان به خدا و جهاد در راه خدا از همه اعمال نزد خدا محبوبتر است». دیگر اینکه به ندای (هل من ناصرٍ ینصرنی) امام لبیک گفتم.

اما ای برادران و خواهران حزب الله! سلام و درود خداوند بر شما باد، ای مردم صبور و انقلابی ایران، ای برادران! انقلاب اسلامی را یاری کنید و در امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را دریابید و امام این قلب تپنده امت اسلامی را تنها نگذارید و اخلاص خود را همچنان حفظ کنید.

ای امت حزب الله! اول از شما تشکر میکنم از اینکه در پشت جبهه به جبههها کمک کردید و میکنید، دوم اینکه از شما میخواهم که دست از این کمکها بر ندارید. ای امت حزب الله! نگذارید قرآن مظلوم بماند، تا میتوانید قرآن بخوانید که در قرآن آمده (( فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآن)) «هر چه از قرآن میسّر مى‏شود بخوانید». و حضرت رسول (ص) میفرماید: (اشرفُ أعمالِ امتی قراءةُ القرآن) «شریفترین اعمال امت من قرائت قرآن است» و بعد اینکه به فرزندان خود قرآن یاد بدهید که حضرت علی (ع) میفرماید: (حَقُّ الوَلَدِ علَى الوالِدِ أن یُحَسِّنَ اسمَهُ ، و یُحَسِّنَ أدَبَهُ ، و یُعَلِّمَهُ القرآنَ) «حق فرزند بر پدر این است که اسم نیکو بر فرزند خود بگذارد و او را خوب تربیت کند و به او قرآن بیاموزد.

الحمد لله که لطف خداوند شامل حال ما شده و ما را از منجلاب و بدبختیها و ذلت بیرون آورد و ما باید شکر این نعمت را به جا آوریم. ای امت حزب الله! به نماز بیشتر اهمیت بدهید و سعی کنید نماز را اول وقت بخوانید؛ زیرا که ما به خاطر اسلام و بخاطر نماز میجنگیم و همانطور که امام فرموده مسجدها را خالی نکنید که مسجد سنگر و خانه مومنین است، در وصایای پیامبر به ابوذر است که میفرماید: «بسیار به مساجد رفتن، جهاد است.»

برادران عزیز! دعا را از یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین دردهاست به خصوص دعای کمیل و توسل و زیارت عاشورا؛ چون ما غیر از دعا و نیایش با پروردگار، چیز دیگری نداریم. ای برادران و ای جوانان! نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین در میدان نبرد شهید شد، ای جوانان! نکند در غفلت بمیرید که علی در محراب عبادت شهید شد و نکند در حال بیتفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه خدا و با هدف شهید شد. ای برادران! امام زمان(عج) را بیشتر صدا بزنید و برای ظهورش بیشتر دعا کنید.

اما ای امت حزب الله! از شما میخواهم که اگر به حرم مطهر حضرت امام حسین(ع) رفتید ما را هم از یاد نبرید. اما شما ای خانوادههای شهدا! صبور باشید که خدا با شماست؛ انَّ الله مع الصابرین.

اما ای پدر و مادر عزیزم! امیدوارم که خدا به شما صبر عطا بفرماید و إن شاء الله که ناراحت نباشید که فرزند خود را از دست دادهاید که خدای ناکرده دشمنان اسلام سوء استفاده کنند. از شما میخواهم که از خطایای فرزند خود درگذرید و خوشحال باشید که توانستهاید فرزندی در راه خدا تقدیم اسلام نمودید، این امانتی بوده در نزد شما از طرف خدا. إن شاء الله که مرا ببخشید و مرا حلال کنید.

و ای پدر و مادرم و ای پدر و مادر شهدا! نمیگویم که برای فرزند شهید خود گریه نکنید ولی هر وقت خواسته باشید برای فرزند خود گریه کنید اول برای حضرت امام حسین(ع) و علی اکبر حسین (ع) گریه کنید و بعد برای فرزند شهید خود.

والسلام

إن الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة

فرزند کوچک شما کریم مومنی راوندی

9 مهرماه 1364 مطابق با 15 محرم الحرام

شهید محمدرضا مکاری شهیدان لبیک گویان هل من ناصر ینصرنی از حلقوم مبارک سالار شهیدان حضرت حسین(ع) و یاران اویند.



نام و نام خانوادگی: محمدرضا مُکاری

نام پدر: اسماعیل

تحصیلات و شغل: پنجم ابتدایی- مکانیک

وضعیت تاهل: مجرد

تاریخ ولادت: 1349/02/03

متولد روستای ون، محل سکونت راوند

تاریخ شهادت: 1365/10/04

نام عملیات: کربلای 4/ ام الرصاص

وظیفه: خط شکن

اعزامی از بسیج

نحوه شهادت: شهید به مدت دو سال مفقودالاثر بود تا در سال 1367 پیکر پاکش به میهن بازگشت.

محل دفن: دارالسلام کاشان

گوشه‌ای زندگی شهید محمدرضا مکاری

محمدرضا در سال 1349 در خانوادهای مذهبی، پر جمعیت و نسبتا مستضعف به دنیا آمد. خانواده از سطح فرهنگی عالی و پشتیبان دستورات اسلام و رهنمودهای قرآن بودند. محمدرضا فردی بود عاشق اسلام و یار و یاور امام خمینی(قدس سره) و در تمام مسائل مذهبی پیشتاز بود، در نمازجماعت و جمعه شرکت میکرد، با خانواده و دوستانش بسیار مهربان بود و هرگز نسبت به والدین خود بیاحترامی نمیکرد. اهل مطالعه بود و کتابهای متعددی از امام داشت. در هیئات مذهبی شرکت میکرد و به عنوان یکی از شیفتگان امام حسین(ع) از اعضای فعال پایگاه ناحیه سوم امام حسین(ع) کاشان بود. در مراسم دهه فجر نقش فعالی داشت و به همه توصیه میکرد برای این دهه اهمیت زیادی قائل باشند؛ زیرا زمان بازگشت امام به وطن و پیروزی انقلاب است.

وی روحیه بسیار قوی داشت و عاشق جبهه و جنگ با دشمن بود، تعداد 3 بار به جبهه جنگ علیه باطل اعزام شد و در شوشتر و در لشکر نجف اشرف خدمت کرد و در عملیات کربلای 4 شرکت کرده و عضو گردان فتح؛ گروهان امام حسن(ع) دسته دوم بود.

وصیتنامه برادر رزمنده شهید محمدرضا مکاری

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

اینگونه مپندارید آنا که در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه زندهاند و نزد خدای خود روزی میخورند.

بار پروردگارا تو مردم را در روز قیامت روزی که وعده کردهای که هیچ شکی در آن نیست جمع میکنی، این وعده قطعی است و هرگز نقصی در آن نخواهد بود.

ای مردم از خدای بزرگ که این جهان را آفریده از خدایی که رحمان و رحیم است بترسید و هرگز جهاد با مال و جان و زبان را در راه خدا فراموش نکنید، اگر خدا شر دشمن را از ما دفع کرد و پیروز شدیم این نعمت خود قرار داده است و اگر سرنوشت حتمی در این سفر پیش آمد و کشته شدیم به کامیابی و شهادت رسیدهایم، ای مردم این جنگی که شروع شده در میان ایران و عراق، خدا میخواهد شما را امتحان کند و شما باید هوشیار باشید، همینطوری که هستید و شما به امید خدا در این جنگ امتحان خود را به پیروزی خواهید رسانید ان شاء الله.

اکنون که با چشم باز و نیت خالص پیام امام را لبیک میگویم با کمال صحت و عقل و فکر خود این جملات را بر روی کاغذ آورده و مینویسم. ای کاش بتوانم با خون خود این برگ کارهای زندگی این دنیا را امضاء نموده و دلم میخواست که یک قطره اشک بودم که از چشمهای امام میریزد؛ امامی که با قطره اشکش یک سیل خروشان دردها و رنجهای مستضعفین است.

و یک پیام به پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم؛ ای پدر و مادر عزیزم! امیدوارم که ان شاء الله همیشه مثل گلهای بهاری شاد و سرحال و خرّم باشد. ای پدر و مادر عزیزم! من کوچکتر از این هستم که پیامی به مردم و شما و برادران و خواهرانم بدهم ولی از شما می‌خواهم که حسن و حسین را طوری تربیت کنید که یک فرزند با ایمان و شجاع و دلیر و حسین‌وار به بار بیاورید و خواهرانم را مثل زینب‌ بار آورده و تحویل جامعه بدهید و اگر علیرضا هم نخواست که به جبهه برود امیدوارم که بعد از من اگر شهادت نصیبم شد بگذارید که سلاح همه شهیدان را بر روی زمین نگذارد.

همچنین من در اینجا با خون خودم عروسی خواهم کرد. عروسی من آن روزی است که در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی مورد قبول و در کنار انبیاء باشد ولی ما از مردن نمی‏ترسیم و نباید بترسیم. آنها باید بترسند که مردن را فنا شدن میدانند، این شهیدان هستند که با جان و خون خود دین اسلام را به پایان[=اکمال] خواهند رساند و پیروز کردند و این شهیدان پایداران راستین حدود الهی و راهگشایان گم شدگان از راه خدا و لبیک گویان هل من ناصر ینصرنی از حلقوم مبارک سالار شهیدان حضرت حسین(ع) و یاران اویند.

مادر عزیزم! حالا وقت آن رسیده است که رسالت زینبی از خود نشان دهی، مادر جان! گریه مکن و بر مزار من بخند و خوشحال باش؛ زیرا در راه هدف مقدس گام برداشته و جان باختهام و سعی کنید راه خدا را که همان راه شهیدان است دنبال کنید و در این راه از بذل جان و مال خود دریغ نکنید و حسینوار در این راه ثابت قدم بمانید.

مرا عشق حسین دیوانه کرده

دلم را خالی از بیگانه کرده

دل وعشق حسین در راه چو گنجیست

که جا در گوشه ویرانه کرده

اگر دین اسلام و دین حسین (علیه االسلام) ‌و محمد (صلی الله علیه و آله)‌ از کشته شدن من و تمامی جوانان دلیر و شهیدان پایدار میماند پس ای تیرها مرا در بر گیرید تا دین اسلام پایدار بماند.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

شهید غلامرضا کوچکی اگر حجاب خود را حفظ نکنید خون شهدا را پایمال کرده‌اید و بدانید که شهدا هم از شما راضی نخواهند شد


نام و نام خانوادگی: غلامرضا کوچکی راوندی

نام پدر: حسینعلی

تاریخ ولادت: 1348/1/1

وضعیت تاهل: مجرد

تحصیلات و شغل: پنجم ابتدایی - آلمینیومکار

تاریخ شهادت: 1365/10/03

نام و محل عملیات: کربلای 4  خرمشهر/ ام الرصاص

اعزامی از طریق: بسیج

مسئولیت: تخریبچی و تدارکات گردانها و غواص و تیربارچی

محل دفن: گلزار شهدای راوند

 

 یادی از شهید والامقام غلامرضا کوچکی راوندی

غلامرضا در خانوادهای مذهبی در راوند کاشان به دنیا آمد، او عاشق امام و اسلام بود و جان خود را به راه امام و فرمان امام گذاشته بود؛ همیشه آماده شهادت بود و روحیه عالی داشت و خانواده خود را نیز قبل از شهادتش به صورت تلویحی مطلع کرده بود و با دستخط خود تاریخ شهادتش مرقوم شده است. قرآن میخواند و به حفظ قرآن سفارش مینمود، هر شب سوره واقعه میخواند. او بسیار مردمی بود؛ اتوبوس میگرفت و دسته جمعی به قم و مسجد جمکران میرفتند. کمک حال همه بود و در جلب رضایت والدین خود میکوشید؛ برای جلب رضایت پدر و مادرش نوار کاستی از انصاریان تهیه کرده بود تا آنها گوش کنند و به شهادتش راضی شوند.

نحوه شهادت: غلامرضا در قایقی در حین اجرای آتش به روی دشمن در وسط اروندرود قبل از رسیدن به دشمن به شهادت نائل میآیند؛ امدادگر گروهان میگوید: وقتی میخواستیم از قایق پیاده شویم او را صدا کردم و گفتم چرا پیاده نمیشوی؟ وقتی در آن تاریکی دقت کردم دیدم با آغوش باز به استقبال شهادت رفته است.

وصیتنامه شهید غلامرضا کوچکی راوندی

بسم الرحمن الرحیم

« إِنَّ اللهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ صَفّاً کَأَنَّهُم بُنیَانٌ مَرصُوصٌ »

«خدا آن مؤمنان را که در صف جهاد و پیکار با کافران مانند سدّ آهنین، همدست و پایدارند بسیار دوست میدارد»

شهادت لاله ها را چیدنی کرد

به چشم دل خدا را دیدنی کرد

ببوس ای مادرم قبر پسر را

شهادت سنگ را بوسیدنی کرد

مادر نبودی جبهه تا در برم نشینی

آن لحظه های آخرجان دادنم بینی

سرت سلامت مادر، که دیدار ما بیامد، دیدار ما بیامد

 

با درود و سلام بیکران بر منجی عالم بشریّت و نائب بر حقّش امام خمینی و با تقدیم سلام بر کلیه خانوادههای شهدا مفقودین و اسرا و جانبازان و مجروحین جنگ تحمیلی مخصوصاً خانوادههای شهدا و مفقودین و اسرا و جانبازان عزیز راوندی و با سلام بر کسانی که در پشت جبهه به رزمندگان کمک میکنند.

امت شهید پرور برادران وخواهران که در راه خدا و برای خدا از جانم و مالتان می‌گذرید شما عزیزانی که از جان و مالتان می‌گذرید شما عزیزانی که وصیت نامه مرا می‌خوانید و یا می‌شنوید وشما عزیزانی که مرا می‌شناسید اگر بدی از من دیدهاید به بزرگواری خودتان مرا ببخشید و حلالم کنید وصیتی دارم برای شما پدران و مادران.

از فکر مال دنیا و دنیا بیایید بیرون و به فکر آخرت باشید، ای پدران و مادرانی که فرزندانتان می‌خواهند به جبهه بروند و شما نمی‌گذارید در آن دنیا مسئول خواهید بود بدانید که هر چه جلوگیری از رفتن فرزندانتان بیشتر شود کمک به صدام و صدامیان بیشتر شده است و هر چه مال و جان خود را در راه خدا فدا کنید با این عملتان به صدام و صدامیان ضربه وارد کردهاید، خواهران عزیز کمی درد دل با شما دارم اگر می‌خواهید بدانید وصیت من به شما چیست؟ وصیت من به شما این است که حجاب خود را حفظ کنید و بدانید که با حفظ حجاب خود به اسلام بیشتر خدمت کرده‌اید و اگر حجاب خود را حفظ نکنید خون شهدا را پایمال کرده‌اید و بدانید که شهدا هم از شما راضی نخواهند شد همچون که من راضی نمی‌شوم.

والسلام

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی (ره) را نگهدار

جنگ جنگ تا پیروزی

غلامرضا کوچکی راوندی

1365/10/04

شهید حسین شمسی زاده : ای همسر عزیز! فرزندان عزیزم را خوب تربیت کن که برای اسلام سربازان خوبی باشند


 

نام و نام خانوادگی: حسین شمسی زاده

نام پدر: تقی

تاریخ تولد: 1324/11/03

تاریخ شهادت: 1365/11/07

گردان: فتح  لشگر نجف اشرف

گروهان: امام حسن(ع)  دسته یک

نام عملیات: کربلای 5

محل اعزام: کاشان

تاریخ اعزام: 1365/10/21

 محل دفن: گلزار شهدای راوند

 زندگینامه شهید حسین شمسی زاده راوندی

حسین شمسی زاده راوندی در سوم بهمن 1324 در راوند از توابع شهرستان کاشان چشم به جهان گشود. پدرش تقی، کشاورز بود و مادرش حسنی نام داشت. حسین در سال1347 ازدواج کرد و صاحب سه پسر و چهار دختر شد.

از خصوصیت مهم و بارز شهید خوشرویی و مصالحه بود و برای همه احترام قائل میشد و از هر تلاشی برای حل مشکلات دوستان و مردم دریغ نمینمود، به نماز و مسائل دینی توجه خاصی داشت و به اهل بیت(ع) علاقه وافری داشت و گاهی با مدیحهسرایی سعی در بهتر برگزار شدن مجالس اهل بیت(ع) داشت. پیرو خط امام بود و سعی میکرد اعمال و رفتار خویش را بر اساس سخنان و پیامهای امام تطبیق دهد.

حسین شمسیزاده عمدتاً کارش کشاورزی بود؛ یک شب از پیش آب آمده بود و خسته بود اما شبی بود که نوبت گشت گروهشان در پایگاه محل بود و باید به پایگاه میرفت، با حال خستگی بعد از صرف شام مانند جرقهای از جا برخاست و لباس پوشید و به پایگاه رفت و با اینکه خسته بود تا صبح برای حفاظت و پاسداری به وظیفه محول شده پرداخت.

به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت و هفتم بهمن 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش شهید شد. مزار او در زیارت امامزاده سلطان ولی بن امام موسی الکاظم(ع) زادگاهش واقع است.

در عملیات کربلای5 که عملیات تخریبی بود شرکت نمود اما دوستانش که با او بودند فرمانده را در جریان میگذارند و به او میگویند که حسین دارای هفت فرزند است، میخواستند از حضور او در عملیات جلوگیری کنند اما با اتفاقی که برای یکی از برادرها افتاده بود فرمانده ایشان را انتخاب میکند تا به جای او در عملیات شرکت کند، در این عملیات از ناحیه پا زخمی میشود و حین بازگشت به عقب با انفجار خمپارهای ایشان و همراهانش به شهادت میرسند.

" دلنوشتهای از دختر شهید حسین شمسی زاده "

بابای خوبم سلام. مثل همیشه باز هم برایت نامه ای می‌نویسم که حتما می‌خوانی. باز دستانت را از پشت همین کاغذ نامه می‌بوسم. باز با همین کاغذ ناچیز مثل همه دخترانی که هر شب با نگاه پر مهرشان صورت بابا را نگاه می‌کنند و می‌گویند:‌ دوستت دارم، من هم مثل آنها بلکه عاشقانهتر می‌گویم: بابا خیلی دوستت دارم. آنگاه که دست هر دختری را در دست پدرش می‌بینم شاید این شیطان پلید است که در وجودم می‌گوید: ای کاش جبهه هرگز تو را قبول نمی‌کرد و ای کاش گامهای پر صلابتت را هیچ گاه برای رفتن به جبهه استوار نمی‌کردی چرا که چشمهای منتظر زیادی به راهت خیره شده تا برگردی.

اما آنگاه که نسیم عشق ورزیدن گرفت شمیمش تو را چنان از خود بیخود کرد که همسر و فرزندانت را فراموش کردی و تا ابد به دیدار معشوق شتافتی. یادت هست در آن آخرین عملیات همه تو را از رفتن به جلو منع میکردند و می‌گفتند :‌ حسین تو عیالواری به فکر خودت نیستی به فکر فرزندانت باش اما تو سوار بر ذوالجناح سالارت،‌ همسفر حسین(ع) شدی و برای همیشه در طومار یاران حسین ثبت شدی. بابای خوبم!‌ بابای مهربانم! بگذار اسمت را تسبیح هر نمازم کنم. بگذار صد مرتبه بعد از هر نماز بگویم : بابا  بابا 

اگر چه در همان کودکی اسمت در دفتر زندگیم پاک شد و صورت نورانیت از جلو چشمانم محو گشت در لحظه تنهاییها مرا دریاب و برای همیشه در کنار خودت نگهدار تا عقده بیپدریم در دنیا، در آن خانه بهشتیات باز شود. پس خوشا به حالم با داشتن چنین پدری، پدری که اگر چه یک جسم بود اما روحش مالامال از صفا و اخلاص بود و معنای زندگی را یکبار برای همیشه درک کرد. راهت را برای همیشه ادامه خواهم داد بابای شهیدم.

 

وصیتنامه شهید والامقام حسین شمسیزاده راوندی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

((إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ)) (صف:4)

ترجمه: «در حقیقت، خدا دوست دارد کسانى را که در راه او صف در صف، چنان که گویى بنایى ریخته شده از سُرب‏اند، جهاد مى‏کنند.»

با درود و سلام بر خاتم انبیاء(ص) و علی بن ابی طالب(ع) و دو فرزند بزرگوارش و همه ائمه هدی سیما حجة ابن الحسن(عج) و رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و رزمندگان اسلام.

من چند وصیت اول به برادرانم و خانواده عزیزم و مردم دارم.

اول اینکه ای مردم شما دست از رهبر عزیز بر ندارید که اگر شما سعادت دنیا و آخرت را میخواهید باید گوش به فرمان حضرت امام باشید.

وظیفه ما این است که فرمایشات حضرت امام را از دل و جان قبول کنیم و باید با عمل خود نشان دهید که پیرو امام هستید نه شعار. وجود حضرت امام مانند وجود پیامبر است. دوم اینکه مبادا از جنگ دور باشید و خود را کنار بکشید که بار ذلت روی دوش شما سنگینی خواهد کرد. بروید جبهه اسلام را یاری کنید. و از مرگ نهراسید که هر جا در هر زمان باشید شما را میگیرد. مبادا نفرین آقا علی بن ابی طالب شامل حال شما شود؛ میفرماید: نفرین خدا بر شما باد؛ زیرا که دل خونینم* را با رفتار و کردار خویش آلوده و چرکین نمودید و سینه غرق در آرامش را پر آشوب و خشم‌آگین کردید. و در مذمت آنها می‌فرماید: ای مردنماها که فقط از مردانگی صورت ظاهری دارید شما بچگان ترسویی بیش نیستید به خدای بزرگ سوگند که از ضربت برق‌آسای شمشیر برهنه دشمن گزان‌ترید و ای کسانی که عقلتان بسان طفلان و زنهای تازه قدم به حجله گذارده می‌باشد ای کاش دیدگانم شما را نمی‌دید و نمی‌شناختم.

من فکر کردم که 7 سال از جنگ میگذرد چگونه باشم و عزیزان غرق به خون را مشاهده کنم و وظیفه خود دانستم که باید در جبهه حضور بهم رسانم. اگر من شهید شدم خوشا به سعادتم. من که از آقا حسین بن علی(ع) عزیزتر نیستم که در راه اسلام پاره پاره شد و اگر مفقود شدم عزیزتر از یوسف نیستم و اگر اسیر شدم عزیزتر از موسی بن جعفر(ع) نیستم.

ای خانواده عزیزم!

پیام من این است؛ ای همسر عزیز! که فرزندان عزیزم را خوب تربیت کنی و برای اسلام سربازان خوبی باشند و من از تو عذرخواهی میکنم و تشکر میکنم و ان شاء الله خداوند صبر عظیم و اجر زیادی بدهد.

و من از مادر عزیز هم تشکر میکنم. و خداوند ان شاء الله شما را حفظ کند و مرا ببخشید اگر تندی شده است و همینطور از مردم که اگر بدی دیدهاند به بزرگواری خودشان ببخشند.

خداحافظ

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

شهید محسن شاکر اردکانی


نام و نام خانوادگی : محسن شاکر اردکانی

نام پدر : محمدرضا

تاریخ ولادت : اول فروردین سال 1348

میزان تحصیلات : اول دبیرستان

وضعیت تاهل : مجرد

تاریخ شهادت : دوم بهمن ماه 1365

اعزامی از طریق : بسیج

محل دفن : گلزار شهدای راوند  


 زندگینامه شهید والامقام محسن شاکر اردکانی

محسن فرزند محمد در سال 1348 در منطقه مولوی تهران به دنیا آمد، بعد از دو سال به راوند مهاجرت کردند و محسن در سن 6 سالگی به دبستان رفت و بعد از سپری شدن دوره ابتدایی به مدرسه راهنمایی رفت و دوره راهنمایی را به پایان رساند؛ آن زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شده بود و محسن با اصرار زیاد به جبهه رفت؛ بعد از سه ماه با اصرار زیاد پدر و مادر برگشت و در دبیرستان امام خمینی ثبت نام نمود، مدتی گذشت و محسن نزد برادرش رفت و گفت: من نمیتوانم در دبیرستان باشم درس بخوانم و در آسایش باشم ولی رزمندگان در جبهه مشغول نبرد با صدامیان باشند. برادر از او میخواهد که قول بدهد وقتی برگشت به درسش ادامه دهد و او نیز قبول میکند.

دوباره محسن ثبت نام میکند و به جبهه میرود؛ برادر تعریف میکند که روزی به چادر آنها مراجعه کردم و دیدم همسنگریهایش همه حدود 35 سال بودند و اذعان میکردند که محسن استاد قرآن ماست و صبحها زودتر از همه برای نماز بیدار میشود و در اجاقی که کنار چادر است هنگام آماده کردن چای به خواندن قرآن نیز مشغول است، به گفتهی همگان او کسی بود که به همه درس شهادت طلبی و تقوا میداد و آنها به خاطر شجاعت و جسارتش روی حرفش حرف نمیزدند.

نحوه شهادت: اصابت ترکش به ناحیه ران پا و قطع شریان رگ و شهادت

متن وصیتنامه شهید محسن شاکر اردکانی

بسم الله الرحمن الرحیم

((وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ)) (آلعمران:169)

مپندارید کسانیکه در راه خداوند کشته میشوند مردهاند بلکه زندهاند ونزد خدا روزی میخورند.

 

به نام خدا و به نام کسی که همه چیز دردست اوست جانم دردست اوست تاب و توانم در دست اوست و به نام کسیکه خالق جهان است. آفریننده شب و روز ستارگان وخورشید است و درود بر ید واحد خداوند احد و یکتا و سلام بر سالار شهیدان حسین (ع) آن استوره شجاعت و مقاومت وصیتنامه خود را آغاز می‌کنم من قابل آن نیستم که برای پدر ومادر وخواهران و برادرانم وملت شهیدپرور نامه بنویسیم ولی چند کلمهای را بعنوان وصیت مینویسم.

خدمت پدر مهربانم ومادر ارجمندم معذورم از این که من در طول مدت زندگی برای شما فرزند خوبی نبودهام و غیر از آزار و اذیت کار دیگری برای شما انجام ندادهام. ای شما گوهرهای پر ارزش من انشاءالله مرا حلالم کنید. و از تمام کارهای بد من چشم پوشی خواهید کرد. ای تو مادرم که شبها را به صبح رساندی در حالی که خود بیخوابی میکشیدی و مرا آرام می‌نمودی من نتوانستم برای شما آن چنانکه باید باشم ولی خودتان مراببخشید و مورد عفو قرار دهید، باشد که خداوند هم مرا مورد لطف خود قرار دهد واز گناهان من درگذرد.

ای خواهران وبرادرانم! مراحلال کنید چون من حقیر برای شما برادر خوبی نبودم و اگر گاهی شما را اذیت میکردم عذر می‌خواهم و از شما ملت شهید پرور این خواهش را دارم که در مساجد شرکت نمایید و به دعاها بروید و دست از خط رهبر برندارید وخدا نکرده رهبر را تنها نگذارید. ای پدرو مادر و خواهران و برادرانم هرگز در مرگ من گریه نکنید و اشک نریزید بلکه خوشحال باشید چون برادرتان بسوی خداوند خویش رهسپار شده است. گریه نکنید چون دشمنان و منافقان از خدا بیخبر از گریه و ضجه شما خوشحال می‌شوند. و اگر خواستید در گوشهای تنها و دور از چشم دشمن گریه کنید پدر و مادرم روی جنازه من مقداری گلاب بپاشید چونکه میخواهم اگر امام حسین (ع) مرا قبولم کرد پیش حضرتش معطر باشم و به او بگویم حسین جان (ع) من همیشه در دنیا هم به یاد تو بودم و به یاد مولایم امام علی (ع) هم بودم.

باز خواهشی که دارم این است که در مرگ من گریه نکنید واگر یکی از اعضای بدنم را از دست دادم یا مفقود شدم غصه نخورید زیرا که من عزیزتر از حضرت ابوالفضل(ع) یا امام حسین (ع) و فرزندانش نیستم؛ زیرا که با از دست دادن سر خود و شهید شدن اصحابش اسلام را زنده کرد و به ما درس شهادت و فداکاری آموخت از کلیه فامیلها و دوستان و آشنایان می‌خواهم که مرا حلال نموده و ببخشید. دائی مهربانم و ننه و همگی مرا حلال نمائید باشد که خداوند شماها را مورد لطف و مرحمت خویش قرار دهد. تقاضا دارم روی پیشانیم یک پارچه ای که برادران رزمنده می‌بندند ببندید. مطمئن باشید که من برای هدفم یعنی خداوند و زنده نگه داشتن اسلام جانم را فدا کردم و مرا در گلزار شهدای راوند دفن نمائید.

 در پایان از برادران وخواهران عزیزم و مجددا از پدر و مادر مهربانم میخواهم مرا عفو نمایند به امید پیروزی خون بر شمشیر و به امید نابودی دشمن.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار