زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

پاسخ به سوالات امیرحسین رستمی از صدا و سیما می خواهیم با دعوت او به استودیو او را محکوم کند

 اول اینکه امیر حسین رستمی یکی از سلبریتی هایی است که دعوت به حمایت از روحانی تا 1400 می کرد و اگر نقصی هست اول خودش باید پاسخگو باشد

بعد اینکه شبهات مطرح شده حرف جدیدی نبود. سیاهه ای از اتهاماتی که مدتهاست رسانه های سعودی و انگلیسی مطرح می کنند و احتمالا در ذهن برخی از هم وطنان نیز به صورت شبهه مطرح است.

البته این شبهات بارها پاسخ داده شده است تا جایی که برخی از آنها را ضدانقلاب نیز مدتی است تکرار نمی کند. با این حال جا دارد مجدد نیز طرح و توضیح داده شود. پیشنهاد می کنیم صدا و سیما از همین سلبریتی ها دعوت کند تا این شبهات را در مواجهه با یک کارشناس سیاسی مطرح کنند و مخاطبین محترم نیز قضاوت کنند. چه آنکه اگر همین دیشب نیز مجری برنامه مختصری به موضوعات روز مسلط بود نیازی به قطع سراسیمه برنامه وجود نداشت.

مناسب است به این بهانه شبهات مطرح شده در برنامه دیشب را همراه با توضیحات آن  برای چندمین بار مرور کنیم.

گفتند وزارت بهداشت در کنترل کرونا کوتاهی کرده است. دقیقا مبنای این ادعا چیست؟ باید چه می کردند که نکردند؟ دقیقا کدام کشور چه کرده است که الگوی این بازیگر محترم است؟ آیا 162 کشور دیگر نیز اهمال کردند؟ اگر اغلب کشورها بنا بر گزارش های رسمی رسانه های خودشان و سازمان جهانی بهداشت پنهانکاری کرده اند، مسئولین وزارت بهداشت دو ساعت بعد از مطلع شدن خبررسانی کردند. اینکه قبل انتخابات چنین خبری با علم بر اثرگذاری بر مشارکت منتشر می شود گواه صداقت نیست؟ رسانه های داخلی و مسئولین را باور ندارند، تائید و گزارش سازمان بهداشت جهانی هم ملاک نیست؟

گفتند چرا یک شهر و کشور قرنطینه نشد. چه کسی گفته قرنطینه جواب می دهد؟ چه کسی گفته تنها راه، همین راه است و جز این نیست؟ اگر قرنطینه جواب می داد چرا چین با حکومت نظامی و برقراری سنگر در شهر نتوانست ویروس را کنترل کند و کرونا به تمام جهان رسید؟ چرا ایتالیا قرنطینه کرد وبعد نیمه کاره و ناقص رها کرد؟ چرا جواب نگرفت؟ چرا بقیه کشورها همراهی نکردند؟ اگر مختصری اخبار مواجهه کشورها با کرونا را مرور می کردند چنین ادعائی نداشتند.

گفتند چرا پروازهای ماهان لغو نشد. کدام پرواز؟ چرا بدون بررسی، سیاهه های ضدانقلاب را تکرار می کنیم؟ ماهان تنها با درخواست وزیر بهداشت و سازمان هواپیمایی کشوری مبنی بر بازگرداندن دانشجویان نخبه و هم‌وطنان ایرانی گرفتار آمده در چین، مبادرت به انتقال دانشجویان در شرایط خاص و ویژه پزشکی نمود که مشخص شد هیچ‌یک از دانشجویان و پرسنل پروازی مبتلا به کرونا نشده اند. پروازهای دیگر نیز هیچ کدام مسافرتی نبوده است و ده‌ها تن اقلام پزشکی شامل کیت‌های تشخیصی، لباس‌های محافظتی، تیم پزشکان متخصص چینی، دستگاه اکسیژن‌سنج، دستگاه اکسیژن‌ساز و سایر اقلام پزشکی و دارویی را از مبدأ چین و با رعایت ضوابط سازمان بهداشت جهانی به ایران منتقل کرده است. نباید انجام می داد؟ اگر این تجهیزات وارد ایران نمی شد عواقبش را چه کسی پاسخگو بود؟

در نهایت از فیلترینگ هم گفتند. عجیب است که کسی برای سلامتی جسم افراد معتقد به قرنطیه و اجبار و نظامی گری است برای سلامت امنیت فکری و جسمی مردم فیلترینگ را منکر می شود. آنهم در چنین شرایطی که به گواه شرایط موجود، رسانه های خارجی و ضدانقلاب کمر بستند بر تلفات بیشتر کرونائی در ایران. درباره فیلترینگ حرف زیاد است و پیشتر نیز به کفایت گفته شده است.

اما بدترین بخش سخنان جایی بود که گفت اگر مردم ایران شبیه مردم دنیا فروشگاه ها را غارت نکردند، بدلیل فقر و بی پولی است. این میزان شیفتگی به بیرون از ایران و این قدر خودحقیرپنداری باور پذیر نیست. کمتر پیش می آید یک نفر تا این اندازه خود و ملت را حقیر بداند که نقاط مثبت رفتار و سبک زندگی مردمش را هم اینطور زشت و زننده تصویر کند.

 جینفر گرین نویسنده آمریکایی : شانس آوردیم که در شرایط کرونایی در ایران ماندگار شدیم؛ خوب که بازنگشتیم آمریکا"!

تفاوت مدیریت کرونا در ایران و سایر کشورها


کرونای حریرچی معاون وزیر بهداشت رو تمسخر میکردند، معاون وزیر بهداشت بریتانیا به کرونا مبتلا شد

میخواستند ابتلای ۴ نماینده مجلس به کرونا رو دستاویز کنند، ۱۰ نفر از نمایندگان پارلمان فرانسه به کوید۱۹ مبتلا شدند
کمبود ماسک و ژل ضدعفونی در‌ ایران در وسط بحران رو فاجعه نشون دادند، پیش از شیوع کرونا ماسک و مواد ضدعفونی در‌آمریکا و اروپا نایاب شد
فشار اوردند تا مرزهای ایران بسته بشه، حالا امریکا مرز هاش رو به روی اروپا هم بسته !
در تازه ترین خبر هم که مشخص شد همسر نخست وزیر کانادا کرونا گرفته و خود نخست وزیر قرنطینه است

ولله که لازم نیست ادعاهای بزرگ کنیم. به جای سنگ صخره برداریم. روش‌های ساده اما جدی دیگران را قرون وسطایی بنامیم. دنیا در کار این ویروس مانده، ما که جای خود داریم. رفتار دنیا را مشاهده کنید...

انگلیسی‌ها گفتند: "مصونیت گله‌ای" را پیشنهاد می‌دهیم. ارگان رسانه‌ای‌شان بی‌بی‌سی هم در حال ریختن این روش به حلقوم‌مان بود. انسان‌ها را گله، گله می‌کنیم. گله‌های آسیب‌پذیر را قرنطینه. وزیر انگلیسی گفت: بیمارستان صحرایی برای چه بسازیم، وقتی این همه هتل داریم!

فرانسوی‌ها هم درب رستوران‌ها را گِل گرفتند تا اطلاع ثانوی. مرکل هم که گفت: هفتاد درصد در آلمان مبتلا می‌شوند. در پیشرفته‌ترین کشور اروپایی. ایتالیایی‌ها با یکی از بهترین سیستم‌های درمانی اروپا، کارشان به جایی رسیده که دستگاه‌های ونتیلاتور (تنفس مصنوعی) به حد کافی ندارند به مانند دوران وبا و طاعون، بین پیرها و جوان‌ها اولویت قائل می‌شوند. چند روز پیش وزیر امنیت داخلی آمریکا در سنا توسط سناتور کندی به چهارمیخ کشیده شده بود، یک مقام امنیتی را به جهنمی ناشی از سهل‌انگاری در برابر ویروس کرونا سوق داده بود.


ولایت مداری و برخورد شهید مدافع حرم مهدی عزیزی با فتنه گران

در زمان فتنه 88 بود که 10 روز بود او را ندیده بودیم و بعد از 10 روز که آمد دیدیم که 10 کیلو لاغر شده به منزل آمد و با عجله حضرت آقا را برداشت و گفت: این عکس‌ها را به موتورم می‌چسبانم تا ببینم چه کسی جرات می‌کند به حضرت آقا حرف بزند.

گفتگو با مادر شهید مدافع حرم شهید مسعود عسگری / خبر نداشتم پسرم تکه تکه شده است

سیار از مقام مادر گفتیم و خواندیم و نوشتیم. از صبوری و مهربانی‌اش، از نجابت دستان آسمانی‌اش، از همه محبت‌های بی منتش، اما نگفتیم آن‌که عزیز کردهٔ سال‌های جوانی‌اش را به مسلخ عشق می‌فرستد در دلش چه غوغایی است. مگر می‌شود جوان رعنا قامتت را، پارهٔ جگرت را به میان آتش بفرستی، بی‌خیال روزگار را سپری کنی. مادر که باشی انگار تکه‌ای از وجودت را از دست می دهی، جوانت لحظه‌هایش را پیشت قد کشیده و حالا دیگر نمی توانی قد کشیدنش را ببینی، سخت است، اصلاً سختی‌هایش قابل بیان نیست، اما با وجود همه سختی‌ها و دوری ها و ندیدن ها مادر شهید است که به بقیه دلداری می دهد، محکم می ایستد و ایمان دارد به آیه  "ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاء عند ربهم یرزقون" (سوره آل عمران 169) و این مادر شهید است که می گوید برای از دست دادن جگر گوشه‌ام گریه نکنید، پسر من که گریه ندارد خوشا به حالش و این مادر شهید است که می‌گوید به من برای شهید شدن پسرم تسلیت نگویید به من تبریک بگویید برای زیبا آسمانی شدن فرزندم و این مادر شهید است که بعد از شهادت پسرش تازه او را بیشتر حس می کند، درک می کند و گویا پسرش تولدی دیگر پیدا کرده است و خانم زهرا نبی‌لو مادر شهید مدافع حرم حاج مسعود عسگری هم یکی از همین شیر زنان این سرزمین است که پسرش را به میدان جهاد می‌فرستد، برای شهادتش گریه نمی‌کند و به همه می‌گوید به من برای شهادت پسرم تبریک بگویید نه تسلیت و بسیار خوشحال است که پسرش این راه را انتخاب کرده است و یکی از فدائیان حضرت زینب ( سلام الله ) شده است و امروز خانم نبی لو گذری کوتاه و مختصر از زندگی پر فراز و نشیب مسعود برای مخاطبان رجا نیوز می گوید. 

 
کودکی پر از شیطنت
 
هشتم شهریور سال 69 مسعود را خدا به من هدیه داد تا به رشد و بالندگی برسد و برای خودش انتخابش کند. مسعود کودکی بسیار پر خطر و عجیبی داشت، اتفاقات بسیار زیادی برایش افتاد، اما از هر اتفاق سالم بیرون می آمد، خیلی آرام و بی سر و صدا و با همان بی سر و صدایی دست به کارهای خطرناک می زد، کنجکاو و در عین حال زرنگ و بسیار باهوش بود و همه این خصوصیات باعث می شد که هر روز یک شیطنت تازه در گوشه و کنار خانه انجام بدهد. دو مرتبه همان کودکی دچار برق گرفتگی شد، که هر دو مرتبه هیچ اتفاقی برایش نیفتاد. یک مرتبه خواب بودم، ناگهان از صدایی کوبیده شدن چیزی به دیوار پریدم بالا؛ هاج و واج چشمانم را که باز کردم دیدم قیچی فلزی کوچک در پائین پریز برق روی زمین افتاده و مسعود سالم است. من که خواب بودم به دور از چشم من قیچی را برداشته بود و داخل پریز برق فرو کرده بود. و بر اثر برق گرفتگی به دیوار پرتاب شده بود. یک بار دیگر هم سیم لخت بدون محافظ را داخل پریز برق فرو برده بود که کمی دستش سوخت و حتی دو سالش هم تمام نشده بود. چهار سالش بود که پدرش تنها توی ماشین روشن گذاشته بود و رفته کاری انجام بدهد و برگردد، ناگهان دیدم دارند داد می زنند، بچه‌تان ماشین روشن را به حرکت در آورده و رفته، ماشین به داخل جوی آب افتاد و فقط خداوند کمک کرد به ما چون جلو ماشین یک مغازه نانوایی بود که تعداد زیادی آنجا بودند و اگر ماشین داخل جوی آب نمی‌افتاد تعداد زیادی جان خودشان را از دست می دادند. بعداً می‌گفت : رانندگی را پیچاندم و رفتم. بچگی پر از اتفاقات ریز و درشت و گاهی هم پرخطر را داشت. اما هر بار سالم از آن اتفاق بیرون می‌آمد، حالا بعد از شهادت مسعودم می فهمم که خداوند مراقب مسعود من بود تا او را انتخاب کند که فدایی اهل بیت (علیه السلام) شود. 
 
 
مهارت های شهید
 
خلبان هواپیمای فوق سبک، شنا، غواصی، چتر بازی، سقوط آزاد، کوه نوردی، صخره نوردی، پینتبال، تیراندازی، راپل، انواع ورزش‌های رزمی، راننده حرفه‌ای موتور و ماشین، حرکات آکروباتیک با دوچرخه، هاپکیدو ،کیک بوکسینگ  در بیشتر رشته ها در حد استادی بود و هر ورزشی را انجام می داد با رویکرد نظامی بود.
 
 
خصوصیات شهید
 
مسعود من خیلی زرنگ و خیرخواه بود. از کودکی اش همیشه لبخند زیبایی بر روی لبانش خودنمایی می کرد. عاشق رهبری بود و سخنان ایشان را خیلی دوست داشت و مدام پیگیر بود و همیشه در همه کارها گوش به زنگ حرف آقا بود. به همه هم تأکید می کرد که در مسائل مختلف فقط از حرف آقا پیروی کنید.  و تا پای جان مدافع ولایت بود. در فتنه 88 مسعود جزء کسانی بود که جلوی فتنه گران ایستاد و با تمام وجود از نظام جمهوری اسلامی دفاع کرد. وقتی بزرگتر شد در مهمانی های منزل خودمان یا منزل فامیل اگر خانمی با سینی چایی وارد می شد این مسعود بود که پیش‌قدم می‌شد و سریع سینی چایی را از آن خانم می‌گرفت و از مهمان‌ها پذیرایی می‌کرد. در انداختن و جمع کردن سفره پیشتاز از بقیه بود. بسیار بخشنده بود، آنقدر بخشنده که خیلی اوقات لوازمی را احتیاج داشت خیلی هم دوست می داشت، اما اگر کسی درخواست می کرد که آن وسیله را به من بده حتما می داد. و آنقدر بخشنده بود که حتی از جان شیرین خودش در اوج جوانی‌اش برای رضای خداوند گذشت. خیلی کم حرف بود، در جمع اگر ازش سوال نمی کردن جواب نمی دادو اگر می شد با لبخند جواب می دادو اگر مجبور به توضیح بود یک پاسخ بسیار کوتاه می داد. خیلی بی ادعا بود با این همه توانمندی و آموزش بالایی که داشت نزدیک ترین افراد به مسعود از کارهاش خبر نداشتند، اما درس خوبی داشت، اما چون هیچ‌جا نمی‌توانست آرام بگیرد دنبال درس و دانشگاهش را نتوانست تا آخر بگیرد تا مدرک دانشگاهی‌اش را بگیرد. ترم یک الکترونیک بود، نزدیک امتحانات ترم اولش بود که درس و دانشگاه را رها کرد و رفت دنبال کارهای پزشکی برای خلبانی هواپیمای فوق سبک، گفتم : مسعود جان مادر، شما امتحان داری فعلا امتحان این ترم را بده، گفت: مادر جان من می‌دانستم که شما حالا به درس خواندن من ایراد می گیری و می گویی بنشین درست را بخوان. رفت کارهای پزشکی قبل از پرواز را انجام داد و درسش را رها کرد و رفت دنبال پرواز، سال بعد دوباره کنکور داد و حقوق قبول شد، اما باز هم رها کرد، آرامش نداشت تا یک جا ساکن بماند. یک دست کت شلوار خوب داشت همیشه خدا به بقیه قرض می‌داد.
 
 
قهرمان جوان و عشق به شهادت
 
آرزوی هر مادری دیدن دامادی جوانش است، و من هم این آرزو را برای مسعودم داشتم، هر مرتبه که بحث ازدواجش را مطرح می کردم می‌گفت: مادر صبرکن، هنوز وقتش نرسیده است. هر وقت که وقتش برسد خودم به شما اطلاع می دهم. شما فقط صبر کن.  زمانی که بحث دفاع از حرم حضرت زینب (علیه السلام) پیش آمد می گفت ما که مجرد هستیم باید برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم برویم، اولویت با ما مجردهاست. و خیلی هم تلاش کرد تا یکی از مدافعان حرم بشود. قبل از رفتن به سوریه موتورش را فروخت و بدهکاری هایش را داد. دفعه اول که به سوریه رفت، دو شب نشده برگشت، گفتم : مسعود مادرجان کجا بودی؟ گفت : جایی کاری داشتم، گفتم : مسعودم من می دانم که شما کجا رفتی و برگشتی. گفت : فقط خواهش می کنم به کسی چیزی نگو، من هم به هیچ کسی هیچ حرفی نزدم، فقط من می دانستم و خودش. حتی شکلات هایی که از سوریه آورده بود نوار عربی اش را باز کردم تا اگر کسی می خورد متوجه نشود. مرتبه دوم که رفت گفت : مادر جان یک ماه و نیم مأموریتم طول می کشد. هر مرتبه که به سوریه می رفت می گفت یک ماه یک ماه و نیم دیگه برمی گردم. گفتم : کجا می روی ؟ گفت : نمی توانم بگویم به کجا می روم فقط می توانم بگویم که به زیارت می روم. یک هفته که شد برگشت، چند ساعتی ماند و دوباره برگشت، می گفت گاهی فرصتی کوتاه پیدا می کنیم می توانم بیایم شما را ببینم و برگردم، رفت و گفت این بار یک ماه دیگر بر می گردم، اما دوباره یک هفته بعد برگشت، هر مرتبه که می خواست برود می گفت: تا یک ماه دیگر بر نمی گردم اما مرتبه آخر گفت: منتظرم نباش تا یک ماه دیگر بر نمی‌گردم. تا زمانی هم که اسم من را از تلویزیون نشنیدی که مسعود عسگری کجا بوده به هیچ‌کس چیزی نگو. من حتی به همسر آن بچه‌هایم نگفتم که مسعودم به کجا رفته و مسعود من مرتبه آخر رفت و دل من را هم برای همیشه با خودش برد. مسعودم که نبود وقت و بی وقت دلتنگش می‌شدم. گاهی اوقات به تلفن نگاه می کردم و می گفتم بگذار به مغز مسعودم پیام بفرستم، پیش خودم می گفتم من یک مادرم و دلتنگی مادر به فرزندش حتما منتقل می شود. اگر همان روز زنگ نمی زد فردای آن روز حتما زنگ می زد. هر بار که هوایی مسعودم می شدم، اینگونه ارتباط عاطفی می گرفتم و بعدش مسعودم زنگ می زد. 
 
 
مادر و شهادت جوانش
 
ماه محرم بود، در مجلس عزاداری نشسته بودم که یک نفر صدا زد معصوم، بند دلم پاره شد فکر کردم می گویند مسعود، دستانم بی رمق شده بود، انگار قلبم هر لحظه از جا کنده می‌شد و ناخودآگاه دلم می ریخت. حال عجیبی داشتم، به دلم خورد که این حال، این حس و این همه آشفتگی حتما برای جگر گوشه‌ام، مسعودم اتفاقی افتاده است. از قبل من خانه‌ام را آماده کرده بودم یک خانه تکانی کردم، چون آن زمانی که قرار بود مسعودم برگردد نزدیک بود و من هم همه چیز را آماده کردم که اگر پسرم شهید شد، من آماده باشم. همه از ساعت سه بعد از ظهر فردای آن روز آشفتگی من می دانستند. دلم آشوب بود و از حالات اطرافیان کم کم مطمئن داشتم می شدم که پسرم شهید شده. برادرم همان موقع به خانه مان آمد، وقتی با برادرم چشم در چشم شدم، بغض گلویم را گرفت، کمی آب خوردم تا بتوانم حرف بزنم، خواهرم و زن برادرم هم آمده بودند. گفتم : چه شده همه با هم آمده اید به اینجا، گفتند آمده ایم یک سری به شما بزنیم. گفتم : شما الکی اینجا نمی آیید، خواهرم گفت: آمده ایم خبر مجروحیت مسعود را بدهیم. گفتم: من می‌دانم مسعودم شهید شده، به من خبر الکی ندهید. برادر کوچکم من را بغل کرد و گفت: خواهر مسعودت شهید شده، مبارکت باشد. و من بی تابی نکردم، و خدا را شکر کردم به خاطر اینکه شهادت را رزق مسعود من کرد. آن روز من از نحوه شهادت پسرم اطلاعی نداشتم اول گفتم پسر من را کسی نمی توانست از نزدیک بزند و حتما از دور آن را زدند، اما دقیقا برعکس، مسعود من نزدیکترین نفر به توپ 23 بوده. وقتی پیکر مسعودم را دیدم حرف‌های زیادی برای مسعودم زدم، مسعودم را با حضرت ابوالفضل (علیه السلام) مقایسه کردم و گفتم تو اگر یک چشم دادی حضرت دوتا چشمهای‌شان را دادند و دو تا دستهایشان هم قطع شد. و من اطلاع نداشتم که دو دست و یکی از پاهای مسعود قطع شده است. با حضرت علی اکبر مقایسه اش کردم و گفتم تو بدنت سالم اما حضرت علی اکبر بدنش تکه تکه شده و من خبر نداشتم که مسعود خودم هم تکه تکه شده است و برای خودم هم جای تعجب بود که یک خراش کوچک را نمی توانستم ببینم، اما پیکر مسعودم را که دیدم اصلا بی تاب نشدم با اینکه یکی از چشم‌های مسعودم به کل تخلیه شده بود و داخل قبر مسعود رفتم و زیارت عاشورا خواندم.من طاقت هیچ چیزی را نداشتم، اما قدرت عجیبی برای شهادت مسعود به من عنایت شد.
 
مسعود عکس‌ها و چشم‌های درون عکسش با من حرف می‌زند. همانطور که از اینجا در دلم به مسعود که در سوریه بود حرف می‌زدم و زنگ می‌زد الان هم همینطور با هم حرف می‌زنیم. پیکرش آمد چشمش باز بود و شاید کسی باورش نشود که من با آن چشم‌ها حرف می‌زدم. این حالت اصلا زمینی نیست. هیچکس باورش نمی‌شود من کسی بودم که همیشه در حال بی‌قراری و گریه بودم اما کنار مسعود اصلا اینطور نبودم.
 
 
نحوه شهادت 
 
21 آبان ماه سال 94 ، روز آخر محرم، شب اول صفر که مصادف با شب جمعه بوده ، به خاطر نبودن ماه در آسمان هوا بسیار تاریک بوده ، به طوری که فاصله کم را هم نمی توانستند مسعود و دوستانش ببینند. بعد از اذان مغرب به ورودی شهر العیس می رسند، جهت تثبیت شهر و اطمینان از عدم وجود مسلحین در شهر به دسته ای که شهیدان مسعود عسگری ، محمد رضا دهقان ، سید مصطفی موسوی و احمد اعطایی در آن حضور داشتند دستور ورود به شهر را می گیرند، دو نفر از مسئولین ابتدا وارد شهر می شوند و با دوربین حرارتی خیابانی را که از وسط شهر رد میشده را چک می کنند. و نیروها پشت سر آنها وارد شهر می شوند که بنا بر اطلاعات داده شده مبنی بر حضور نیروهای خودی در شهر و تحت کنترل بودن آن توسط جبهه مقاومت خیلی عادی به هم نزدیک می شوندو بعد از یک مکالمه خیلی کوتاه هر دو طرف متوجه می شوند که طرف روبه رویی دشمن است. و در همین حین فرد داعشی که به صورت آماده پشت توپ 23 بوده با فشار دادن پدال آتش افرادی که پشت سر فرمانده بودند را به رگبار می بندد و نیروهای حاضر هم با سلاح کلاش به سمت آنها شلیک کردند و خودرو متوقف و افراد آن پس از فرار کشته شدند و بعد از درگیری که در زمان کوتاهی اتفاق افتاد و آتش توپ 23 قطع شد و باعث شهادت چهار شهید و مجروح شدن پنج نفر گردید که اگر این اتفاق یک دقیقه دیرتر می افتاد حداقل صد نفر توسط دشمن کشته می شدند که با ایثار و از جان گذشتگی این چهار شهید بزرگوار از این فاجعه بزرگ جلوگیری شد. مسعود پائین تنش، دو دستش و چشم چپش را از دست می دهد، شهید موسوی هم تیر به گلویش می خورد و احمد اعطایی تیر به گهلویش می خورد و محمد رضا دهقان هم شهید می شود و عمر این چهار شهید در تاریکی شب اول ماه صفر در زندگی این دنیا تمام می‌شود. 
 
 

شهید حاج ابراهیم همت: سازش و صلح با کفر حرام است ، بر فرض که صد و پنجاه میلیارد دلار گرفتیم جواب خون یک نفر بسیجی های ما می شود؟

 حاج ابراهیم همت در یک سخنرانی منتشر نشده و تاثیرگذار در جمع رزمندگان و نیروهای بسیجی خود، از مذاکره با امریکا و شرح جنایات امریکا در قبال مردم ایران گفته است.

مرور این جملات و کلمات در این روزها و در شرایطی که به برکت خون او و رزمندگانش ایران سربلند است و مقتدر و با ثبات، به تاثیرگذاری جهانی رسیده است، مو را بر تن هر انسان آزاده ای سیخ خواهد کرد، آنهم زمانی که برخی به دنبال مسابقه برای علم کشی علم کدخدا در داخل مرزهایی هستند که خون همیت و یارانش آنرا تثبیت کرده است.

متن کامل سخنرانی را در ادامه میخوانید:

 به محض سقوط رژیم شاه با آن عظمت روح، آمریکا که نمیتوانست این جریان را با این عظمتش تحمل بکند، به انواع دسیسهها دست زد: یک فرم سازش با رو کردن دستهای گروهکهایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی این حرکت آغاز شد و در کنارش غیر از مسأله سیستم نظامی و سست کردن آن، مسائل سیاسی را به مثابه بازی گرفتن این امت رزمنده و دور کردن امت از صحنه، سازش و یک روند آمریکایی را به انقلاب تحمیل میکرد؛ داشتند این را رشد میدادند که به حول و قوه الهی و با تلاش ملت و با بیداری و هوشیاری امام و حرکتی که دانشجویان خط امام در لانه کردند، این توطئه شکست خورد.

 حرکت بعدی آمریکا به انحراف کشاندن انقلاب بود و این از انسانی ساخته نبود مگر بنیصدر! بنیصدر انتخاب شد ولی روند حرکت بنیصدر و راهی که او میپیمود نشاندهنده این حرکت است که بنیصدر آلت دوم و سمبل دوم حرکت آمریکا در انقلاب اسلامی و حضور او برای به انحراف کشیدن انقلاب بود که به سقوط انقلاب کمک بکند.

 آمریکا این حرکت را زمانی تجربه میکرد که در کنار آن تحریم اقتصادی نیز به اقتصاد مملکت ضربه میزد. در کنارش عدم فروش اجناس توسط کشورهای خارجی ما را در یک تنگنا و مضیقه قرار میداد. آمریکا منتظر فرصت بود که اگر بنیصدر خائن قادر باشد که نظام جمهوری اسلامی را به انحراف و انحطاط بکشد و سبب سقوط آن بشود. با آن حرکتهای منافقوارش در دانشگاه تهران و در سخنرانیهایش و در حرکتهای نظامیاش و آن خیانتهایی که در شروع جنگ کرد. اگر آمادگی داشت که این کار را بکند فبها ولی اگر نکرد جنگ را آغاز بکند. لذا به عراق آمادگی قبلی داده میشود. هیچ کشوری به اندازه آمریکا خبر از سیستم نظامی ما نداشت. تمام اینها گفته شده بود و بنا به گفته خود اسرای عراقی آمریکا به صدام این تحلیل را داد که در ایران در جنوبی که تو میخواهی حمله بکنی، از غرب تا جنوب هزار و سیصد کیلومتر مربع با دشمن مرز داری. تو در مملکتت دوازده لشگر داری و از پشتیبانی ناسیونالیستی عربی کشورهای خاورمیانه بهرهمند هستی و از پشتبیانی ابرقدرت جنایتکار آمریکا. قادر خواهی بود؛ ایران در جنوب یک لشگر بیشتر ندارد. آن هم به نام لشگر نود و دو زرهی. قادر خواهی بود حمله بکنی و این لشگر را از هم بپاشی و در عرض چهل و هشت ساعت جنوب را از ایران جدا بکنی و خودمختار بکنی.

حتی این پیشبینی شده بود که برای تسریع سقوط انقلاب در حین آمادگی ارتش عراق همزمان در نوژه کودتایی بشود که هواپیما بلند بشود و جماران را بمباران بکند. دولت را ساقط بکند. امام عزیز را در جماران از بین ببرند. وقتی این حرکت شد عراق با ارتشش به داخل کشور ما سرازیر بشود. یعنی دیگر رمقی برای مقابله برای ما نماند. گروگانها نجات پیدا کنند و انقلاب ایران نیز شکست بخورد.

حرکت بعدی همین لشگر نود و دو زرهی در جنوب بود. روی همین لشگر حساب شده بود که در آن کودتا بشود و کودتا در آن شد. لذا سبب شد حداقل بالای پنجاه درصد از کادر این لشگر اخراج بشوند و این لشگر کارآیی نظامی خودش را از دست بدهد.

 توطئههای بنیصدر در جنوب و در غرب یکی بعد از دیگری شروع شد. نمیگذاشت شکل بگیرد. نمیگذاشت بجنگیم. به هر حال حرکت بنیصدر جلوگیر بود و از یک جهاد فی سبیل الله بازدارنده بود. به محض این که بنیصدر برکنار شد، این خط نجنگیدن شکست؛ این خط سازش و لیبرالیسم. آن خطی که او توسط خودش و منافقین بر انقلاب اسلامی و جامعه اعمال میکرد شکست. یعنی انحراف آمریکا شکست. انحراف که شکست آمریکا دیگر هیچ چارهای نداشت جز این که فشار را زیاد بکند. یعنی جنگ را گسترش بدهد. تنها حرکتی که میتوانست برای سقوط انقلاب به آمریکا امید بدهد یک حرکت گسترده نظامی بود و این برای آمریکا امکانپذیر نبود. مگر این که در کنار عراق دولی را بگذارد که پشتیبانش باشند. خودش پشتیبانی بکند. کمک مادی تسلیحاتی، کمک تبلیغاتی و هر گونه کمکی که از دستش برمیآید بکند تا عراق بتواند این جنگ را ادامه بدهد.

 این همیشه تکرار شده که الآن جنگ ما جنگ ایران و عراق نیست. جنگ ایران و آمریکا است. جنگ ایران و جهان است نه جنگ ایران و عراق. آمریکا در عراق حضور دارد. با چی؟ با آواکسش در عربستان، هدایت کلیاش در مجموع و حضور هلیکوپترها و مشاوراتی که شروع شده. از قبل هم مخفیانه بود. به طوری که حمادی وزیر امور خارجه عراق بگوید ما از روابطمان با آمریکا افتخار میکنیم. فرانسه در عراق حضور دارد. با موشک اگزوزتش با چهل کیلومتر برد که قادر است با هلیکوپتری که در اختیارش گذشتهاند؛ با نه فروند هلیکوپتر بلند بشود و از بندر فاو کشتیهای ما را در خارک تهدید بکند و بزند. چه کشتیهای تجاری خارجی و چه کشتیهای خودی.

 فرانسه با میراژهایش که به کمتر کشوری و با شرایط خاصی میفروشد، در عراق حضور دارد. انگلیس همچنین؛ تمام موشکهای زمین به زمین و زمین به هوای انگلیس. لذا همه چی آماده بود برای این که عراق بتواند این جنگ را با شدت و حدت هر چه تمامتر ادامه بدهد ولی با حول و قوه الهی از آن جا که دست غیبی در کار است و خدا قادر است نصرت بدهد. پیروزی بدهد. شکست بدهد. به این دلیل همه این توطئهها شکست خوردند. یکی پس از دیگری.

 پس از سقوط بنیصدر ارتش و سپاه ما شروع کردند. حملات یکی پس از دیگری. ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین با آن عظمت و با آن شکل روحانی و معنوی و آن ابهت عرفانی که این عملیات بزرگ داشت که اصلاً نمیشود اسم آن را عملیات نظامی گذاشت. سقوط خونینشهر چنان ابهت و چنان حیثیت و چنان عظمتی داشت که شما تکانش را در دنیا دیدیم. در سوریه و لبنان مشاهده کردیم. و این حرکت این قدر اعجاز بود و این قدر ابهت در آن بود و این قدر آمریکا را به وحشت انداخت که از ترس دولتهای مرتجع منطقه و رشد انقلاب و صدور انقلاب بلافاصله اسرائیل را وادار کرد که به لبنان حمله بکند. به این تحلیل که کشورهای عربی ترسیدند قدرت آمریکا به نمایش گذاشته بشود که آمریکا قدرت دارد. نظرها از جنگ ایران و عراق به طرف جنگ اعراب و اسرائیل برود. نظر ایران هم همچنین و این وسط صدام نجات پیدا بکند و سوم ریشه انقلاب اسلامی و آن موجی که در لبنان به عنوان برداشت از امام و انقلاب اسلامی هست هم خشکیده بشود. ما پس از عملیات محرم و اعجازی که در وجود برادران دیدیم و آن حرکت عظیم و بزرگ به این فکر افتادیم ... به یکباره صحبت از صلح شد!

 برادران عزیز، خوب دقت کنید. ما از روز اول، هرگز در شرط مؤمن خلل ایجاد نمیشود. این شرایط را برای عراق گذاشتیم. ای صدام، ما محاکمه تو را میخواهیم. محاکمه آن کسی که تجاوز کرده. دو، از تو غرامت میخواهیم. اگر عراق بخواهد به ما غرامت بدهد، بایستی برآورد غرامت ما را بدهد. یعنی صد و پنجاه میلیارد دلار. آمریکا چه فکری میکند. اگر عراق صد و پنجاه میلیارد دلار به ما غرامت بپردازد، ما با این پول قادر هستیم جلوی همین روزانه دو میلیون بشکه نفتمان را هم ببندیم و بازار اقتصاد دنیا را لکهدار بکنیم و بشکنیم. این برای آمریکا سود نداشت. صد و پنجاه میلیارد دلار. آمریکایی که تا حالا سعی کرده به هر نحوی که شده کمر اقتصاد ما را بشکند. بدهیهایش را نداده. فرانسه بدهیهایش را نداده. ترکیه بدهیهایش به ایران را نپرداخته. به هر نحوی که هست میلیاردها دلاری که بدهکار بودند نپرداختهاند. به این دلیل که به اقتصاد ما ضربه وارد بشود و ما ضربه بخوریم. پس آمریکا این کار را نمیکند و اجازهاش را هم نمیدهد.

 دو، متجاوز شناسایی و محاکمه بشود. شما روی اینها فکر کنید. آمریکا آمده در منطقه خاورمیانه یک سمبلی به اسم صدام درست کرده. تمامی دولتها هم به او کمک کردند. حالا آمریکا حاضر است این سمبل را از دست بدهد؟ یعنی اگر امروز آمریکا صدام را از دست بدهد یعنی خاورمیانه را از دست داده. یعنی در عصر حاضر هیتلر آمریکا، خونخوار آمریکا صدام شده در خاورمیانه. پس آمریکا این نظر دوم را هم که محاکمه صدام باشد که بدون شک به برکناری صدام و سقوط رژیم بعث است، این را هم قبول نخواهد کرد. قبول میکند؟ قبول نخواهد کرد. پس آمریکا این شرایط صلح را از ما نمیپذیرد. تازه اینها از شرایط صلحی بود که ما عنوان کردیم ولی به قول امام عزیز که گفت جواب این خونها را چه میدهید. بر فرض که صد و پنجاه میلیارد دلار گرفتیم، جواب خون یک نفر از بسیجیهای ما میشود؟ مگر آنها برای پول آمدند جنگیدند. مگر آنها برای قدرت آمدند جنگیدند. مگر آنها برای مقام آمدند جنگیدند. کسی به آنها پولی نمیداد. کسی حاضر است به خاطر پول جان بدهد؟ نه.

 مطلب بعدی. ما مردممان را در سرتاسر ایران با روحانی در محلات و در روستاها تبلیغ شده. ملت به شوق کربلای امام حسین بسیج شدهاند. یعنی در شهرستان گفته شده السلام علیک یا اباعبدالله، نیرو به خط شده و آمده. اگر این بسیجی عزیز بیاید در جبهه و یک زمانی احساس کند که صلحی شده و او به کربلا نرسیده، ما در آینده قادر خواهیم بود این بسیج را دوباره بسیج بکنیم؟ آن وقت به او چه بگوییم. دیگر آن وقت میتوانیم از کربلا بگوییم؟ میگوید نه. شما چوپان دروغگو هستید. یک بار به من گفتید کربلا و من را تا جبهه بردید. بچههایم را از دست دادم. عزیزانم را از دست دادم. حالا دوباره به عقب برگشتیم و دوباره میگویید بیا به کربلا برویم. این را چه کار میکنیم؟

 لذا ای عزیزان، ما هیچ چارهای به غیر از جنگ نداریم. پس تمام درهای صلح به روی ما بسته است. سازش و صلح با کفر حرام است. به گزارش رجا، با کفر بر سر میز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و مارقین و ناکثین است. نه خصلت مؤمنین و متقین. ما هیچ چارهای نداریم مگر جنگ و مگر جهاد در راه خدا که سفارش شده.

 یعنی ای عزیزان، امروز شرف، حیثیت، آبرو، مقام و همه چیز اسلام و انقلاب اسلامی و ملت اسلامی ایران بستگی به این جنگ و تداوم این جنگ دارد و امروز صلح و سازش و سر میز مذاکره نشستن برای ما خواری، ذلت، افتضاح به دنبال دارد و نسل آینده را به لجن میکشاند و اسلام را از بین میبرد. امام عزیز و ولی فقیه دستور فرموده الی بیت المقدس. باید تا بیت المقدس جنگید. پس ما میجنگیم و باید بجنگیم و تا ظهور آقا امام زمان چارهای جز انتخاب این راه نداریم.