شهید مهدی حسینی متولد بیست و هفتم مردادماه سال ۱۳۵۹ در محله شهید مدنی
نظامآباد دیده به جهان گشود؛ این شهید بزرگوار بعد از طی کردن دوران تحصیل
وارد دانشگاه افسری سپاه شده و در سال ۱۳۷۸ پس از اتمام دوران دانشگاه در
یکی از یگانهای سپاه مشغول به خدمت شد.
مهدی با توجه به مأموریتهای کاری به سوریه، لبنان و عراق سفرهای متعددی داشت.
از
ویژگیهای بارز او اهتمام بسیار زیاد در یادگیری زبانهای خارجی بود به
گونهای که به زبانهای انگلیسی، اسپانیایی و عربی تسلط کامل داشت.
از دیگر خصوصیات بارز مهدی، تبعیت از ولایت فقیه، مهربانی و خندهرویی بود.
مهدی در سال ۸۸ در مهار فتنه نقش بسزایی داشت که نمونه آن خطشکنی در درگیریهای روز عاشورا بود.
مهدی حسینی یکی از آن رزمندگان و مستشاران زبده نظامی در سوریه بود. وی متولد ۱۳۵۹ و ساکن تهران بود. مهدی اولین شهید مدافع حرم «نظام آباد» تهران (منطقه ۷) و از بسیجیان هیأت «یازهرا (س)» بود که در ۱۲ مهر ۱۳۹۵ در سوریه به شهادت رسید. از وی یک دختر شش ساله به نام نغمه به یادگار مانده است.
«زهرا سلیمانیزاده» همسر شهید مدافع حرم مهدی حسینی در گفتوگو با خبرنگار ما، با اشاره به بارزترین خصوصیات اخلاقی همسر خود اظهار داشت: مهربانی مهدی زبانزد خاص و عام بود. مهدی مظلومانه زیست و مظلومانه به شهادت رسید.
آشپز هیات یا زهرا
وی در خصوص فعالیتهای شهید در ماه محرم بیان کرد: ماه محرم که فرا میرسید، مهدی پیراهن مشکی خود را آماده میکرد و تا پایان ماه صفر آن را میپوشید. وی در هیات «یا زهرا» محله نظام آباد تهران فعالیت داشت و هر کمکی که میتوانست، انجام میداد. مهدی آشپز هیات نیز بود.
درس گرفتن از سیره اهل بیت (ع)
همسر شهید ادامه داد: با مهدی عهد بستیم که هرگاه فرزندمان متولد شد، دهه دوم محرم در منزلمان هیات بگیریم. هرچند ابتدا به نیت فرزندمان بود، اما سپس تصمیم گرفتیم این مراسم را برای رشد معنوی بیشتر خود برگزار کنیم و از سیره امام حسین (ع) درس بگیریم. مراسم عزاداری از سال ۱۳۹۲ آغاز شد و همچنان ادامه دارد.
تنهاترین سردار
سلیمانیزاده تاکید کرد: مهدی هیچگاه شعار نمیداد و محب اهلبیت (ع) بودن خود را در عمل ثابت میکرد. زمانیکه میگفت، «اگر در عاشورا بودم، با ارباب همراه میشدم.» در واقعیت نیز همان را نشان میداد.
وی افزود: سال ۱۳۹۵ اولین مرتبهای بود که وی برای ماه محرم در ایران حضور نداشت. زمانیکه به وی میگویند، «اگر میخواهی به ایران برگرد!» پاسخ میدهد، «حتی اگر تنهاترین سردار باشم، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچهها در سوریه برگزار میکنم. انشالله حضرت زهرا (س) قبول میکنند.» هر چند که این فرصت مهیا نشد. تصاویر شهادت وی نشان میدهد که همچون حضرت زهرا (س) از پهلو مجروح میشود و ظهر اولین روز ماه محرم با لبان تشنه به آرزوی خود میرسد.
ماجرای عنایت و نگاه ویژه امام حسین (ع)
همسر شهید با اشاره به خاطرهای از سفر کربلای همسر خود ادامه داد: چند روز پیش از عید قربان سال ۱۳۹۳ برای ماموریت به عراق رفت. آن روزها داعش در سامرا پیشروی کرده بود. مهدی دعای عرفه را در کربلا خواند و سپس برای غبارروبی حرم آماده شد. خودش معتقد بود، امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) نگاه ویژه به وی کردهاند که برای وارد شدن به حریمشان انتخاب شده است. مهدی میگفت، «نمیدانم این عنایت، پاداش کدام عمل من است، اما هرچه هست، بسیار عزیز است و انشالله قبول کنند.»
وی عید قربان سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ را در سوریه حضور داشت.
مهدی اگر به عراق بروی، همان ابتدا به شهادت میرسی!
وی تصریح کرد: ماموریت مهدی به نحوی بود که خود باید بین عراق و سوریه، یک کشور را انتخاب میکرد. استخاره گرفتیم. برای عراق بد و برای سوریه خیلی خوب آمد. گفتم، «مهدی اگر به عراق بروی، همان ابتدا به شهادت میرسی! سوریه را انتخاب کن.»، اما واقعیت خلاف تصور من شد. غافل بودم از آن بودم که خیلی خوب برای مهدی، عاقبت بخیری وی و صعود در پلههای انسانیت است که با شهادت در سوریه به آن میرسد.
من و نغمه مهدی را با چشم دل میبینیم
همسر شهید در خصوص روزهای سخت پس از شهادت همسر توضیح داد: هرجایی که به تنگنا میرسم، احساس میکنم مهدی کمکم میکند. من و نغمه مهدی را با چشم دل میبینیم. اولین مرتبه پس از شهادت وی به کربلا رفتیم. سفر بسیار سختی بود؛ نغمه بیقراری میکرد و من تنها بودم. هر چند که حضور مهدی را همه جا در کنار خود احساس میکردیم؛ اما بسیار اذیت شدیم. چراکه همیشه همسرم همراه ما بود، اما حالا باید خودمان حتی چمدانها را جا به جا میکردیم.
عهد بستیم که بال پرواز همدیگر باشیم
سلیمانیزاده گفت: از ابتدای ازدواج عهد بستیم که بال پرواز یکدیگر باشیم. بال پرواز شدن یعنی تحمل تمام سختیها برای اوج گرفتن. سعی میکردیم حرفهایی به همدیگر بگوییم که سبب استحکامما در مسیر شود. دوری از همدیگر بخش پررنگ زندگی ما بود. افرادی که میگویند امثال همسر من برای پول رفتهاند، مدیون ما میشوند. مهدی میگفت، «اگر سختتان است، برگردم!» مستندی دیده بودم که داعش سر نوجوانی را از تن وی جدا میکند. همش با خود میاندیشیدم که، «اگر آن نوجوان برادر من بود، چه حالی داشتم؟!» و پاسخ میدادم، «نه مهدی! در سوریه بمان و تکفیریها را نابود کن! اگر شما و امثال شما نباشید و اگر ما از خودمان نگذریم، این اتفاق برای برادر و خواهر من میافتد. هرجا که لازم باشد من هم آمادهام تا اسلحه در دست بگیرم و با دشمن بجنگم.»
و عاقبت بخیری...
وی در پایان بیان کرد: با ارزشمندترین اتفاق برای من عاقبت بخیری مهدی و رسیدن به آرزوی قلبی وی است. ان شالله آنها نیز شفاعتمان کنند.
گفتگو با برادر شهید مهدی حسینی
حامد حسینی» برادر شهید مدافع حرم «مهدی حسینی» عصر امروز چهارشنبه ۱۴ مهرماه با حضور در معراج شهدای تهران با پیکر برادر شهید خود وداع کرد. وی در توصیف خصوصیات اخلاقی برادرش که روز گذشته در استان حماء سوریه به شهادت رسیده است، می گوید: «مهدی ستون خانه و عباس خانواده ما بود. همسرش برای ما تعریف می کرد که باهم به سوریه رفته بودند. مهدی همسرش را به محل کارش می برد و چون هوا گرم بود پنکه روشن می کند، همسرش می پرسد اینجا که کولر دارد چرا کولر را روشن نمی کنی؟! مهدی هم گفته بود اینجا فقط یک کولر دارد، نیروها کولر ندارند برای همین خودم هم پنکه روشن می کنم».
برادر برای یادآوری خاطرات از دوستان شهید کمک می گیرد و ادامه می دهد: « با برادرانش رابطه عاشقانه ای داشت، حال گریه می کنم چون به مهدی و خوب بودنش غبطه می خورم».
حسینی سال ۸۸ و حضور برادر را در صحنه مقابله با فتنه گران به خاطر می آورد و از برادر شهیدش به عنوان «خط شکن» یاد می کند و ادامه می دهد: «سال ۸۸ خط شکن بود، اینجا هم خط شکن شد. مدتی قبل دستش که مجروح شد گفتیم دیگر نرو، گفت من کار نیمه تمام بسیار دارم، آنقدر باید بروم تا چیزی که می خواهم را به دست آورم، من متوجه نشدم چه می گوید، رفت و روسفید شد».
برادر شهید مهدی حسینی از آخرین دیدار خود با برادر اینطور روایت می کند: «آخرین باری که آمد یک هفته بیشتر نماند وقتی گفت می خواهد برود پدرم معده اش خونریزی کرد. خودش پدر را به بیمارستان برد. چند ساعت بعد پرواز داشت. در همان بیمارستان من را کشید کنار و گفت: «مراقب مامان و بابا باشید، من دارم می روم». می دانست برنمی گردد.
وی ادامه می دهد: «آخرین باری که سوریه بود گفت: «صدای بچه ات را برایم بفرست». گفتم تو که می خواهی برگردی. گفت: «عکسش را دیدم ولی صدایش را نشنیدم صدای گریه اش را برایم بفرست». گفتم آخر این چه کاریست؟! گفت: «تو چه کار داری برایم بفرست».
برادر شهید به نحوه شهادت برادر خود اشاره می کند و می گوید: «چون حضرت زهرا(س) را دوست داشت و حضرت زهرایی بود مثل ایشان هم از ناحیه پهلو آسیب دید و شهید شد. ما بچه های هیات یازهرا(س) هستیم و دوست داریم مثل مادرمان از دنیا بریم، حتی یک طرف صورت مهدی هم کبود شده بود».
حسینی به تواضع برادر اشاره می کند که هیچ گاه از سوریه و مسوولیتش چیزی نگفت. وی می گوید: «هربار که سوال می کردیم در سوریه چه کار می کنی می گفت: «من یک راننده بیشتر نیستم». بعدا که دوستانمان رفتند، گفتند برادرت آنجا مسوولیت دارد. اسمش را گذاشته بودند مهدی «بلدیه حماء». یعنی مهدی شهردار حماء».
برادر شهید حسینی با سوز دل به آخرین صحبت های شهید اشاره می کند و می گوید: «به من می گفت: «حامد خسته ام، نمی توانم بمانم». الان می گویم راحت استراحت کن و بخواب. طی این دو سال اکثر اوقات کنار ما نبود. حالا دیگر می توانیم هر شب جمعه به خانه اش در بهشت زهرا(س) برویم. سال تحویل هم با خانواده سر مزارش می رویم. تنهایی را دوست نداشت، تا به ایران می آمد به همه می گفت به خانه پدرم برویم تا دور هم باشیم».
حسینی از تنها خواسته برادرش صحبت به میان می آورد و می گوید: «تنها به ما گفته بود که او را در قطعه ۲۶ گلزار شهدا در کنار شهید «مهدی عزیزی» به خاک بسپاریم. زمان هایی که سرش خلوت بود و شب های جمعه به قطعه ۲۶ می رفت. شهدا هم خریدار او شدند».
روایت همرزمان شهید
شهید مدافع حرم که مهرماه سال ۹۵ در دفاع از حرم شهید شد. «سید مهدی حسینی» محافظ آیت الله «حسینی» نماینده رهبر معظم انقلاب در سوریه بود. بلند بالا و قوی بنیه و در هیبت یک بادیگارد رسمی. بچه جنوب شهر بود و خیلی گرم و گیرا.
پائیز سال ۹۲ با عدهایی از رفقا و طلاب موسسه «جنت العقیله الثقافیه»، برای انجام برخی ماموریتهای تبلیغی و فرهنگی به سوریه و منطقه زینبیه اعزام شده بودیم. آن روزها اوضاع امنیتی زینبیه مناسب اما شکننده بود. منطقه «حجیره» در نزدیکی حرم مطهر حضرت زینب (سلام الله علیها) به تازگی آزاد شده بود. ایست و بازرسیها برقرار بود و خطر هر آن در منطقه وجود داشت. مقرّ نماینده رهبری بعد از شارع عراقیین قرار داشت؛ دقیقا در کنار درب ورودی اصلی مکتب «سید القائد». بتونهای محکم و موانع بزرگی را قرار داده بودند تا تک تیراندازهای تکفیری به ترددهای دفتر تسلط نداشته باشند. مواردی پیش آمده بود که افرادی را در محوطه جلوی دفتر هدف قرار داده و خمپاره و موشکی انداخته بودند.
با «سید مهدی حسینی» همانجا آشنا شدم. جوری با آدم گرم میگرفت که انگار سالهاست تو را میشناسد. طوری پیگیر کارها و فعالیتهای فرهنگی ما بود که انگار جزء وظایف خودش است. با اینکه کسی از او انتظار چندانی نداشت. گاهی مرا میبرد و کلتش را میداد دستم که تیر بیاندازم و کیف کنم. آن هم دقیقا پشت همان بلوکها که خطر همیشه وجود داشت! مسئول فرهنگی منطقه زینبیه از نیروهای حزب الله لبنان بود و در خصوص ترسیم چهره شهدا بر دیوارهای شارع عراقیین همکاری نمیکرد. یک روز «مهدی حسینی» را با خودم بردم پیش طرف تا کارم را راه بیاندازد. آنجا بود که فهمیدم چقدر مسلط به زبان عربی است و چقدر دلش برای فعالیتهای تبلیغی و فرهنگی میسوزد. یکی از ناراحتیهای او وضعیت خانوادههای شهدای سوری و شهدای افغانستانی بود که در منطقه زینبیه ساکن بودند. از نبود تشکیلات خوب و بدرد بخور برای خانواده شهدا، ناراحت و دلگیر بود.
آنچه از «مهدی حسینی» به خوبی در ذهنم مانده، تاسف او از این بود که چرا نمیتواند به خط مقدم نبرد برود و بجنگد. راضی نبود که بی نصیب از جنگ بماند. تمنای رفتن داشت. میگفت: «اینجا جای من نیست ( حفاظت از شخصیت ها)؛ در اولین فرصت کار حفاظت را تحویل میدهم و میروم خط.» انتظار و اشتیاق او بعد از مدتی رنگ واقعیت به خود گرفت. بعد از اینکه دوره ماموریت و نمایندگی آیت الله «حسینی» در سوریه تمام شد و ایشان به عراق رفتند، مهدی هم آزاد شد! به نظرم حضور او در منطقه درگیری و خط مقدم نبرد خیلی طول نکشید. او خیلی زود شهادت را پیدا کرد.
شهید «مهدی حسینی» الحق خوش رفتار و خوش برخورد بود. شیطنتهای جالب و بامزهای داشت. فهم سیاسی و دغدغه فرهنگی و دلسوزی نسبت به خانواده شهدا در او وجود داشت. اوضاع سوریه و وضعیت جنگ را به خوبی برای ما تحلیل میکرد. دغدغههای خوب، مبارک و والایی داشت. قوی بود و شجاع و عاشق شهادت. آه و حسرت او در فراق رفقای شهیدش را خوب به یاد دارم. «مهدی حسینی» لایق شهادت بود و به مراد دلش رسید. شهادت او مرا شوکه و البته شرمسار کرد. امثال او هرگز از خاطرهها نخواهند رفت. رحمت خدا بر او.
در مورد زندگی این شهید عزیز، نشر ۲۷ بعثت کتاب «تمنای بی خزان» را منتشر کرده است که حتما کتاب خواندنی و جالبی است. مزار مطهر شهید در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۶ قرار دارد.
وصیتنامه ( این وصیت نامه را از سایتهای مختلف جمع آوری شده است )
مهدی وصیت کرد که بعد از شهادتش مسجد روستایشان را بازسازی کند. همسرش با همۀ مشکلات و دشواریهای پیش رو به وصیت عمل کرد و حالا روستای هویر شهرستان دماوند یک مسجد نو و تعمیر شده دارد.
او در جایی از وصیتنامه خطاب به همسرش می گوید: همسرم، دلم نمی خواست در
چنین ایام و سنینی شما را رها می کردم و تنهایتان می گذاشتم، اما دست
روزگار، ما را از هم جدا کرد.
جدایی ای که به این زودیها بازگشت
ندارد. همسرم، حال دیگر بعد از شهادتم تو را همسر شهید می نامند. تا کنون
همسر یک پاسدار بودی و لیکن از حالا دیگر همسر شهید هستی. همسرم پس از
شهادتم به وصایایم عمل کن. همسرم، در تربیت فرزندانم بکوش و به آنان بیاموز
که پدرتان شهید شده، خونش را فقط به صرف دفاع از اسلام ریخته و بدن پدرتان
به خاطر حمایت از رهبر، تکه تکه شده است.
سید مهدی در قسمتی دیگر از
وصیتنامه خطاب به فرزندش کمیل گوید: پسرم هرگز مادرت را تنها نگذار. چون
قلب مادرت از شهادت و فراق پدرت سوخته شده است.
برادر شهید مهدی حسینی از تنها خواسته برادرش صحبت به میان می آورد و می گوید: «تنها به ما گفته بود که او را در قطعه ۲۶ گلزار شهدا در کنار شهید «مهدی عزیزی» به خاک بسپاریم. زمان هایی که سرش خلوت بود و شب های جمعه به قطعه ۲۶ می رفت. شهدا هم خریدار او شدند».
«تازه می خواست ازدواج کنه. به شوخی بهش گفتم: خیلی دیر جنبیدی. تا بخوای ازدواج کنی و انشاالله بچهدار بشی و بعد بچه بعدی دیگه سنت خیلی میره بالا! یه نگاه بهم کرد. این دفعه هم دوباره مثل همیشه یه حرف زد که کلی رفتم تو فکر. گفت: سید، خدا جبران کنندس. گفتم: یعنی چی؟ گفت: فکر میکنی برای خدا کاری داره بهم دوقلو بده؟ سیدجان، اگه نیت خدایی باشه خدا جبران کنندس. وقتی خدا بهش دوقلو عنایت کرد تازه فهمیدم چی گفته بود..." (روایت یکی از دوستان شهید)