زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

دلیل غیبت امام عصر (عج) ، خود ماییم

آقایی می‌گفت: - البته بنده خود آن آقا را ندیدم، بلکه دیگران برای بنده نقل کردند- که در حرم کاظمین شخصی به صورت جوان بیست و یک ساله در کنار من نماز می‌خواند. همین قدر فهمیدم که در مدت کم و کوتاه، نمازهای زیادی را با طمأنینه خواند و در تمام قنوت‌ها «عَجّل فرجه» گفت و اسم خودش را هم برد!

بله، حضرت غایب عجل الله تعالی فرجه الشریف همه این بلاها را که بر سر اهل ایمان وارد می‌شود، می‌بیند. لذا مهموم و مغموم است. ولی ما با دنیای خودمان هم مخالفیم و دست از تکلیف برمی‌داریم و از بیگانه تبری نمی‌جوییم!

غافل از اینکه یک نان خالی که حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف به ملت می‌دهد، برای دوام و بقا و سلامت ما بهتر از زعفران‌های ایرانی است که از دست بیگانه‌ها به ما می‌رسد! مضافاً بر این: چه کسی می‌گوید که در حکومت آن حضرت همیشه نان خالی است؟!

تهذیب نفس، شرط درک خدمت امام زمان (عج)

آیت‌اللّٰه بهجت (ره):

در تهران استاد روحانیی بود که لُمْعَتَیْن را تدریس می‌کرد، مطّلع شد که گاهی یکی از طلاّب و شاگردانش که از لحاظ درس خیلی عالی نبود، کارهایی نسبتاً خارق‌العاده دیده و شنیده می‌شود.

روزی چاقوی استاد (در زمان گذشته وسیله نوشتن قلم نی بود و نویسندگان چاقوی کوچک ظریفی برای درست کردن قلم به همراه داشتند) که خیلی به آن علاقه داشت، گم می‌شود و وی هر چه می‌گردد آن را پیدا نمی‌کند و به تصور آنکه بچّه هایش برداشته و از بین برده‌اند نسبت به بچه ها و خانواده عصبانی می‌شود، مدتی بدین منوال می‌گذرد و چاقو پیدا نمی‌شود.

عصبانیت آقا نیز تمام نمی‌شود. روزی آن شاگرد بعد از درس ابتداءً به استاد می‌گوید: «آقا، چاقویتان را در جیب جلیقه کهنه خود گذاشته‌اید و فراموش کرده‌اید، بچه‌ها چه گناهی دارند.»

آقا یادش می‌آید و تعجّب می‌کند که آن طلبه چگونه از آن اطلاع داشته است. از اینجا دیگر یقین می‌کند که او با «اولیای خدا» سر و کار دارد، روزی به او می‌گوید: بعد از درس با شما کاری دارم. چون خلوت می‌شود می‌گوید: «آقای عزیز، مسلّم است که شما با جایی ارتباط دارید، به من بگویید خدمت آقا امام زمان (عج) مشرف می‌شوید؟» استاد اصرار می‌کند و شاگرد ناچار می‌شود جریان تشرّف خود خدمت آقا را به او بگوید. استاد می‌گوید: «عزیزم، این بار وقتی مشرّف شدید، سلام بنده را برسانید و بگویید: اگر صلاح می‌دانند چند دقیقه ای اجازه تشرّف به حقیر بدهند.» 

مدتی می‌گذرد و آقای طلبه چیزی نمی‌گوید و آقای استاد هم از ترس اینکه نکند جواب، منفی باشد جرأت نمی‌کند از او سؤال کند ولی به جهت طولانی شدن مدّت، صبر استاد تمام می‌شود و روزی به وی می گوید: «آقای عزیز، از عرض پیام من خبری نشد؟» می‌بیند که وی (به اصطلاح) این پا و آن پا می کند.

استاد می‌گوید: «عزیزم، خجالت نکش آنچه فرموده‌اند به حقیر بگویید چون شما قاصد پیام بودی (وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلا الْبَلاغُ الْمُبینُ)» 


آن طلبه با نهایت ناراحتی می‌گوید: «آقا فرمودند: لازم نیست ما چند دقیقه به شما وقتِ ملاقات بدهیم، شما تهذیب نفس کنید من خودم نزد شما می‌آیم.»


❗️ماجرای عبرت‌آموز! حتماً مطالعه فرمایید.