شهید سید
جاسم نوری از مدافعان حرم بود که در دوران دفاع مقدس نیز در جبهههای جنگ
حضور داشته است. سید جاسم از پیشکسوتان قرارگاه سری نصرت به فرماندهی سردار
شهید علی هاشمی بود و سالها پس از اتمام دفاع مقدس نیز روحیه رزمندگی را
در خود زنده نگه داشت؛ تا اینکه سال 1392 برای دفاع از حریم آلالله راهی
سوریه و عراق شد. وی نهایتاً در خرداد ماه 1394 و پیش از ماه مبارک رمضان
به شهادت رسید.
در
پانزدهم اسفند سال 1346در حمیدیه فرزندی از خانواده سید جابر به دنیا آمد
که نامش را جاسم گذاشتند، پدرش از سادات سید نور و مادرش بانوئی مؤمنه بنام
قسمه بود. هنوز درگیر دوران کودکی و نوجوانی بود که جنگ پابرهنه وارد
زندگی مردم شد و سید بزرگوار هم مثل همه غیور مردان ایرانی برای دفاع از
مرزهای کشورش راهی میشود و امروز بانوی علویه برای خوانندگان رجانیوز گذری
کوتاه از 28 سال زندگی مشترکش دارد.
آغاز زندگی مشترک
یازده
سال داشتم و آقا سید بیست سال داشت که سر سفره عقد نشستیم. دبستانی بودم،
کلاس پنجم تجدیدی ریاضی داشتم که سید حتی اجازه نداد امتحانم را بدهم،
مادرم می گفت: این دختر من بچه است، نمیتواند یک زندگی را اداره کند. اما
من در همان سن و سال بچگیام، گفتم: من مشتاق ایمان و اخلاق سید هستم و
بله را با هر زوری بود به سید و خانوادهاش دادم و سال 66 عروسی کردیم، با
یک مهمانی ساده در حمیدیه. زندگی مشترک ما به 28 سال شد، سید بیشتر برای من
یک دوست و یک پدر مهربان بود. بچه سال بودم و اصلاً از خانهداری و زندگی
مشترک هیچ نمیدانستم، و همیشه و هر روز به من یاد میداد که در زندگی چه
کاری انجام بدهم و چه کاری نکنم، تا آنجا که وقتش را داشت کارهای منزل را
انجام میداد، و حالا بعد از رفتن سیدم از خانه بیرون نمیروم.
مرد همیشه مبارز
سید
انگار مبارزه و نبرد با گوشت و خونش عجین شده بود، و من در همان بچگی می
دانستم که ازدواج با یک رزمنده چقدر سخت است و خودم را برای همه چیز از
جانبازی تا اسارت و نهایتاً شهادتش در زمان جنگ تحمیلی آماده کرده بودم.
همیشه آخر همه دعاهایش از خداوند رزق شهادت بود. سید و دو پسر عمویش در هشت
سال جنگ تحمیلی حضوری فعال داشتند و هر سه چون برادر بودند که بارها در
زمان جنگ برای زیارت به نجف وکربلا رفته بودند و تا عمق خاک عراق پیش رفته
بودند. یکی از پسر عموهایش شهید سید ناصر در خیبر و دیگری شهید سید فرج در
عملیات کربلای 5 به شهادت رسیدند. سید در سن 13 سالگی به جبهه رفته بود و
فرماندهی گردان اطلاعات نیروهای رزمی را بر عهده داشت. در سالهای 1361 و
1362 مجروح شد و در تیپ ۸۵ موسی بن جعفر، تیپ ۵۱ حجت، تیپ امام صادق(ع) و
مدتی نیز در تیپ ۳۷ نور فعالیتهای بسیاری داشت. اکثر دوستان و هم
دورهایهایش از در زمان جنگ تحمیلی شهید شده بودند و همیشه حسرت جاماندن
از دوستانش را داشت. هر سه با هم در قرارگاه سری نصرت نقش اطلاعاتی و
عملیاتی بالایی داشتند و از بنیانگذاران اطلاعات برون مرزی بودند. آنها در
جنگ تحمیلی وارد پادگان ها و مقرهای نظامی عراق میشدند و بعد از کسب
اطلاعات دقیق و جامع بر میگشتند. سید همه نقاط منطقه عملیاتی جنوب را
میشناخت و چشم بسته میرفت. شهید ناصر، شهید فرج و شهید جاسم در عملیات
فتح فاو نقش کلیدی و اساسی داشتند.
خلقیات سید
همیشه
گوش به زنگ حرف حضرت آقا بود و میگفت ما باید ببینیم در مسائل ریز و درشت
آقا چه میگویند. بسیار با تقوا، منظم و فعال بود. خندهرو بود و خیلی روی
اعتقاداتش حساسیت داشت. سید فردی متواضع و خیلی هم اجتماعی بود. و همیشه
گره از مشکلات دوستانش باز می کرد و در عوض از همه آنها میخواست که برای
شهادتش دعا کنند. شجاعت و بیباکیاش مثالزدنی بود. همیشه پیشنماز
نیروهایش بود و آنها از قنوتهای پر از شور و احساس سید برایم میگویند.
سید جانباز شیمیایی بود و بیشتر فصل سرما را در بیمارستان سپری میکرد و به
گونهای میشد که حتی نمیتوانست حرف بزند و مجبور بود همه حرفهایش را بر
روی برگه بنویسد تا اینکه به پیادهروی اربعین رفت و کمی حالش بهتر شد. به
نظرم امام حسین(ع) شفایش داده بود. به یاد ندارم هیچ وقت سید از مسائل کار
و بیرون از منزل برای ما حرفی بزند، میگفت: حرف بیرون مال بیرون است و هر
مردی که وارد خانهاش میشود باید همه هم و غمش همسر و فرزندانش باشد و
همیشه هم میگفت شما خودتان را درگیر مسائل کار من در بیرون از خانه نکنید.
میخواهم در خانه با شما و فرزندانم راحت باشم.
حال و هوای دفاع از حرم
بسیار
زیرک و باهوش، وقتی فهمید تکفیریها در حال رشد و پیشروی به حرم خانم
حضرت زینب(س) هستند، بهصورت نیروی داوطلب به سوریه رفت، به ما گفت برای
زیارت به سوریه میرود. حرف جنگ نزد. هر وقت هم که میآمد و بچهها از
اوضاع و احوال آنجا میپرسیدند حرفی نمیزد. دوستان و همراهانش در جریان
کارهای سید بودند، اما ایشان برای اینکه ما نگرانی نداشته باشیم، چیزی به
ما نمی گفت. بعد از مدتی به عراق رفت، و در آنجا هم به عنوان نیروی داوطلب
عادی بود، اما بهخاطر تخصص و هوش و توانمندی که داشت به کار شناسایی
مشغول شد. لهجه غلیظ عربی سید کمک حالی بود برای هم خودش و هم بقیه نیروها.
به مناطقی که داعشیها تحت نفوذشان بود میرفته و اطلاعات لازم را به دست
میآورده و کمک بسیار خوبی برای نیروهای عراقی بوده است. سید فعالیتهای
زیادی از لحاظ اطلاعات شناسایی در عراق انجام داد و به کار شناسایی یک نظم
خاصی داده بود. در اواخر عمر دنیاییاش میخواست یک لشکر مستقل به نام
«سادات سید نور» از سادات داوطلب خوزستانی و عراقی راهاندازی کند که
زندگیاش ختم به شهادت شد. یکی از کارهای بسیار قهرمانانه سید بین داعش و
النصره اختلاف انداخت و با درگیریهای بینشان تلفات بسیار زیادی دادند و
در عراق هم برای ساماندهی نیروهای حشدالشعبی یا همان مردمی تلاش بسیار
زیادی کرد. شب نوزدهم ماه مبارک رمضان با یکی از دوستانش تماس میگیرد و
میگوید: فقط برایم دعا کن که من شهید شوم. دوستانش میگفتند: سید یک مرتبه
همراه چند تن از همرزمانش به مقر داعشیها سرکشی کرده بودند و مقداری غذا و
خوراکی به غنیمت آورده بودند.
زندگی با شهادت
سید
همیشه بیتاب دوستان شهیدش شده بود، اما این اواخر دیگر خیلی بیتاب بود.
وقتی یکی از دوستان یا همرزمانش شهید می شد، آرام گوشهای مینشست و فقط
گریه میکرد. حاج روزبه هلیسائی که شهید شد به من گفت خانم من دیگر از این
جنگ بر نمیگردم، یا جنگ تمام میشود و من میآیم یا شهید میشوم و پیکرم
به خانه بر میگردد. پایان این جنگ برای من شهادت است. دوستانش میگفتند:
سید جاسم یکمرتبه همراه شهید هلیسائی و شهید کجباف به مقر داعشیها سرکشی
کرده بودند و مقداری غذا و خوراکی به غنیمت آورده بودند. شهر دجیل، یکی از
حساسترین شهرهای عراق، که به دست تروریستهای داعش اشغال شده بود با هدایت
و مشاوره سید آزاد شده. برای همین مردم دجیل به پاس حماسهسرایی سید جاسم
به او لقب سبع الدجیل، یا همان شیرمرد دجیل دادند و شعارش کنا عباسک یا
مهدی بود.
نحوه شهادت
پنجشنبه
7 خرداد 1394 در نزدیکی شهر الرمادی استان الانبار عراق مجروح شد و پس از
انتقال به بیمارستان مدینه الطب بغداد به شهادت رسید. وقتی خبر شهادت سید
را به من دادند هلهله کردم و مستقیم به اتاق سید رفتم و پرچم حضرت زینب(س)
را در اتاقش نصب کردم و گفتم خانم جان خودت به خودم و فرزندانم صبر بده،
نگذار در فراق سید زجر بکشیم. ابتدا پیکر مطهرش را به کربلا منتقل و در
بینالحرمین تشییع جنازه بسیار باشکوهی برایش گرفتند و بعد از آن از
فرودگاه تهران پیکرش را به حمیدیه زادگاهش آوردند و در آنجا هم تشییع شد و
بعد از آن پیکرش را به اهواز منتقل کردند، که آنجا هم تشییع باشکوهی تا
بهشتآباد صورت گرفت.