زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

عکس/ فرمانده‌ای که برای غذای نیروها، جانش را گذاشت

در عملیات کربلای 5 ، زمانی که در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، حسین خرازی پیگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید. حسین خرازی فرمانده لشگر 14 امام حسین علیه السلام بود. آنچه می بینید 50 قاب از زندگی این سردار است.

مردی استوار با یک دست که قرآن می‌خواند شهید خرازی مردی ساده، بدون تکلف و مخلص

تصویر مردی استوار با یک دست که قرآن می‌خواند، فرمانده‌ای دلیر که با یک دست میکروفن را گرفته و برای نیروهایش سخنرانی می‌کند از ماندگارترین صحنه‌های دفاع مقدس است. شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام‌حسین(ع) همانند یک بسیجی شجاع جنگید و با اخلاص تمام نیروهایش را هدایت کرد. شهید خرازی اسفند ماه و در جریان عملیات خیبر جانباز شد و یک دستش را از دست داد و در هشتم  اسفند 1365 در جریان عملیات کربلای5 به شهادت رسید. به مناسبت سالروز شهادت این سردار بزرگ، با اسدالله احمدی که در دو عملیات بزرگ دفاع مقدس راوی شهید خرازی بودند، گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.

آشنایی شما با شهید خرازی به دفاع مقدس برمی‌گردد یا قبل از شروع جنگ ایشان را می‌شناختید؟
من با شهید خرازی زمان جبهه و جنگ آشنا شدم. از زمان عملیات فتح‌المبین من راوی ایشان شدم، از همانجا اسم‌شان را شنیدم و خودشان را دیدم. در دو عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس توفیق داشتم تا در کنارشان باشم. بعد از این دو عملیات هم شهید خرازی را می‌دیدم ولی در این دو عملیات به طور خاص در کنارشان بودم.

فرماندهان شهید دفاع مقدس بهترین الگو برای معرفی به مردم و مدیران هستند. شهید خرازی در ساده‌زیستی و مسئولیت‌پذیری چطور آدمی بودند و چگونه رفتار می‌کردند؟
بیشتر شهدا با وجود تفاوت‌ها، ویژگی‌های نزدیک به هم زیادی داشتند. در مقطعی که بنده کنار شهید خرازی بودم، ایشان را یک انسان کم‌توقع و پرکار دیدم. یکی از ویژگی‌هایی که بیشتر فرماندهان از جمله ایشان داشتند، بیشتر عمل کردن و کمتر حرف زدن بود. برخلاف چیزی که امروز شاهد هستیم و بیشتر مسئولان حرف‌های خوب زیاد می‌زنند و کمتر عمل می‌کنند، فرماندهان بزرگ دفاع مقدس بیشتر به چیزی که اعتقاد داشتند عمل می‌کردند. آن زمان اصلاً بحث مالی مطرح نبود. سختی تجسم دوره هشت سال دفاع مقدس در همین است که چطور انسان‌هایی در یک شرایط خاص  با کمترین امکانات جنگی و دست خالی جنگیدند.شاید ترسیم چنین شرایطی برای انسان‌های امروزی سخت باشد. جالب است بدانید یکی از مواردی که فرماندهان، رزمندگان را تهدید می‌کردند مربوط به شرکت ندادن آنها در عملیات‌ها بود. این نکته بسیار زیبایی است. معمولاً در ارتش‌های دنیا هر کسی سعی می‌کند خودش را از میدان خطر دور کند ولی ما موارد متعددی را داشتیم که رزمندگان و فرماندهان از اینکه در عملیات شرکت نکنند ناراحت می‌شدند و اگر یک روز فرمانده‌ای می‌خواست زیرمجموعه‌اش را تهدید کند، آنها را از شرکت در عملیات‌ها منع می‌کرد. شهید خرازی را من یک انسان ساده، بدون تکلف و مخلص دیدم. متأسفانه امروز برخی نتوانسته‌اند بین توکل و تلاش ارتباط درستی برقرار کنند ولی شهید خرازی و مجموعه‌شان کاملاً توانسته بودند این ارتباط را به وجود بیاورند و حفظ کنند. آنها همه تلاش خودشان را انجام می‌دادند و در عین حال توکل هم می‌کردند. یعنی طوری نبود که یک جا سستی و تنبلی کنند و بعد به قضا و قدر بسپارند. ما امروز شیپور را از دهان گشادش می‌زنیم و به خاطر همین جواب نمی‌گیریم. شهید مطهری می‌فرمایند گوش و زبان بس است و چیزی که امروز زیاد داریم حرف زدن و شنیدن است و متأسفانه عمل نیست. در عملیات فتح‌المبین وقتی دوستان به مشکل برخوردند قرار بود روز قبل عملیات به شناسایی بروند که با اعتقاد زیادی دعای «وجعلنا» را می‌خواندند و می‌رفتند و موفق هم بودند.

شما خودتان از نسل همین رزمندگان هستید و به نظرتان این منش و روش از کجا می‌آمد؟
در آن مقطع تاریخی عملکردها بود که افراد را نشان می‌داد. اگر فردی در بروز استعدادها و شجاعت‌ قوی عمل می‌کرد وقتی در یک جمع قرار می‌گرفت بدون هیچ منیتی با احساس مسئولیت بالا سعی می‌کرد به مجموعه خدمت کند. فرماندهان هم وقتی می‌دیدند این شخص چنین توانمندی‌هایی دارد با آغوش باز او را می‌پذیرفتند. رابطه بین فرمانده و نیروهایش از بالا به پایین نبود بلکه بر اساس محبت و باور قلبی بود. ما در مجموعه نیروهای مردمی و سپاه این روحیه را به خوبی می‌دیدیم. تبعیت، عشق و علاقه فرمانده و نیروها را شاهد بودیم.

خودم با چشمانم رابطه شهید خرازی و کادرهای تیپ را می‌دیدم. قدرت یگان‌ها عمدتاً به فرمانده‌شان است و می‌دیدیم وقتی فرماندهان شهید می‌شدند شوک بزرگی به نیروها وارد می‌شد. مثلاً وقتی حاج احمد و شهید همت از یگان خارج شدند یگان با افت شدیدی مواجه شد. این به خاطر رابطه‌ مجموعه با فرماندهی بود. بارها دیده بودم شهید خرازی احساس می‌کرد برخی همکارانش در تیپ از وظایف‌شان کوتاهی کرده‌اند و هنگامی که با توپ و تشر صحبت می‌کرد، آنها با جان و دل می‌پذیرفتند. وقتی ایشان دستور می‌داد همان باور، اعتماد و محبت سبب می‌شد آنها فرمان را با جان و دل اجرا کنند. وقتی فرمانی از سوی شهید خرازی صادر می‌شد برای نیروها در حکم فرمان حضرت امام بود و رزمندگان هر کاری می‌کردند تا آن دستور را به نحو احسن انجام دهند. من بارها و بارها این موضوع را مشاهده کردم. برای مثال وقتی برای نیروهای اطلاعات فرمان شناسایی منطقه می‌آمد، اصلاً بحث خطرات مطرح نبود و جان اولویت دوم نیروها بود. اولویت اول اجرای مأموریت و وظیفه بود.

شهید حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام‌حسین(ع)

یکی از خاطراتم به عملیات بیت‌المقدس برمی‌گردد. یکی از یگان‌هایی که محاصره خرمشهر را کامل کرد تیپ 14 امام حسین(ع) بود. یکی از فرمانده گردان‌ها اعلام کرد که نیروهایمان به اروند رسیده‌اند. معنای این حرف محاصره خرمشهر بود. شهید خرازی گفت: شما خودت رفتی یا بچه‌ها گفته‌اند؟ گفت: بچه‌ها گفته‌اند. شهید خرازی گفت: خودت برو و ببین نیروها رسیده‌اند یا نه.

فکر کنم شهید موحددوست بود و بعد از 40 دقیقه که تماس برقرار شد، گفت: خودم رفتم و با آب اروند وضو گرفتم. رابطه‌ها بر اساس محبت از سطوح پایین بود و تا بالا می‌آمد. مثلاً همانطور که یک بسیجی فرمانده تیپ گردانش را دوست داشت این فرماندهان هم برای حفظ نیروهایشان احساس مسئولیت زیادی می‌کردند. یکی از فرمانده لشکرها در عملیات والفجر8 چون غواص‌ها حضور داشتند دستور داد عسل خریدند تا نیروهایی که داخل آب می‌روند رطوبت آب به سلامتی‌شان آسیب نزند. در یکی از عملیات‌ها وقتی یکی از یگان‌های تیپ شهید خرازی تعدادی شهید و مجروح داد اخم‌هایشان درهم رفت و ناراحتی از چهره‌شان می‌بارید. اینها همه از خلوص افراد می‌آمد.

شهید خرازی در صحبت‌هایشان بیشتر روی چه موضوعاتی تأکید داشتند و نبوغ نظامی و فرماندهی‌شان در عین رفاقت با نیروها به چه شکل بود؟
قاطعیت و صلابت در عین لبخندهای همیشگی و فرماندهی بر قلب‌ها را داشتند. ایشان روی خلوص نیت تأکید داشتند. من فکر می‌کنم امروزه یکی از معضلاتی که مسئولان ما با آن دست به گریبانند خدشه‌دار شدن خلوص و ضعیف شدن تقواست. فیلمی از شهید خرازی مربوط به عملیات والفجر8 دیدم که با غواص‌ها صحبت می‌کند و به خاطر غافلگیری دشمن تأکید دارد اگر زخمی هم شدید سروصدا نکنید. بعد می‌گوید اگر هم زخمی شوید درد ندارد و به دست خودش اشاره می‌کند و ادامه می‌دهد زمانی که مجروح شدم درد احساس نمی‌کردم. بعد بلافاصله توبه می‌کند و می‌گوید ریا شد. شاید در آن لحظه به ذهنش خطور کرده تا خودش را مثال بزند و سریع از بابت این کارش ناراحت می‌شود. یا در عملیات فتح‌المبین اتفاقی افتاد و قرار شد عملیات یک شب عقب بیفتد و نیروها پای کار رفته بودند. ایشان بین راه دستور داد عقب بیایند و در آن لحظه برای آرامش خودش شروع به خواندن آیت‌الکرسی کرد. در بین نیروهای نظامی چنین مسائلی مرسوم نیست و فقط دستورات خشک نظامی وجود دارد.

چرا این مسائل  امروز برای ما دست نیافتنی است؟
مشکل امروز ما در جامعه این است که در عمل باور قلبی نداریم. اگر کاری را برای خدا کردیم حتماً نتیجه می‌دهد. تحمل رزمندگان در جنگ، تحمل اسرا در اسارت یا تحمل زندان برای مبارزان مخالف شاه در قبل از انقلاب با توکل به خدا صورت گرفت. با اراده خالص جلو آمدند و خدا هم توان برای مقاومت را در وجودشان گذاشت. وگرنه خیلی از منافقین که در عملیات مرصاد دستگیر شدند با کوچک‌ترین حرکتی بریدند و همه را لو ‌دادند. آقای اصفهانی ترانه‌ای با این مضمون می‌خواند: «جماعت یک دنیا فرقه بین دیدن و شنیدن/ برید از اونا بپرسید که شنیده‌ها رو دیدن» که خیلی  آن را دوست دارم. متأسفانه گاهی در حوزه دفاع مقدس تحریف‌هایی صورت می‌گیرد و باعث می‌شود جوانان حرف راست را هم باور نکنند. چند روز پیش عکسی از شهید مهدی باکری در تلگرام دیدم. چهره‌ای خاکی و خسته و نشسته و در همان نگاه اول اگر کسی نشناسد نمی‌فهمد او فرمانده لشکر است. مسائل جنگ را متأسفانه یکسری از راویان با اغراق و شکل دیگری بیان کردند و باور اتفاقات را برای مردم کم کردند. در صورتی‌که اصلاً نیازی به تحریف نیست و دفاع مقدس مثل یک گنج پربار است که در هر لحظه‌اش دهها نکته نهفته است. در جنگ بچه‌ها عملیات انجام می‌دادند و اگر مشکلی پیش می‌آمد می‌فهمیدند از کجا ضربه خورده‌اند و سریع جبران می‌کردند. به خاطر همین روزهای اول جنگ کسانی که کوچک‌ترین اطلاعاتی از مسائل نظامی نداشتند جزو بهترین طراحان عملیات‌ها شدند اما در روایتگری به این شکل نبود و پس از گذشت زمان حرف‌ها هم بال و پر گرفتند و این قسمت بیشترین ضربه را به شهدا و رزمندگان زد.

در پایان از ارادت شهید حسین خرازی به امام خمینی و شهدا بگویید.
نسبت به امام و شهدا ارادت ویژه و خاصی داشتند. در والفجر4 راوی ایشان کس دیگری بود و تعریف می‌کرد تعدادی از بچه‌های اطلاعات لشکر به منطقه کوهستانی می‌روند و گویا حین مأموریت به شهادت می‌رسند. ایشان از شهادت نیروهایش خیلی اذیت شد و تا چندین روز خیلی گرفته و ناراحت بود. شهید خرازی در یکی از سخنرانی‌هایشان می‌فرمایند:«همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهنمان زنده نگهداریم و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم که شهدا راهشان، راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند.» خودشان هم با اینکه در جریان عملیات خیبر یک دستش را از دست می‌دهد و جانباز می‌شود ولی این جانبازی کوچک‌ترین خللی بر مسئولیت‌پذیری و جنگیدنشان وارد نکرد.

مادر شهید خرازی: حرف زدن بس است! وقت عمل است

مادر شهید خرازی به نقل برخی از خاطرات فرزندش پرداخت و گفت: حسین برای مسئله حق الناس و رعایت حقوق دیگران ارزش زیادی قائل بود و تفاوتی میان خودش و دیگران قائل نمی شد. یکی از هم رزمان او برایم تعریف کرد که یک بار در جبهه برای همه آبگوشت پخته بودند و در ظرفی دل و قلوه آن را برای فرمانده ها جدا گذاشته بودند. حسین وقتی متوجه قضیه می شود با همان یک دستش که در جنگ سالم مانده بود، این ظرف را بلند می کند و آن را داخل ظرف اصلی غذا سرازیر می کند و می گوید بین ما هیچ تفاوتی وجود ندارد و اگر غذایی هست همه باید از آن به طور برابر استفاده کنند.

و همچنین درباره روزهای منتهی به شهادت فرزندش گفت: زمانی که هنوز خبر شهادت حسین را نمی دانستیم، شبی در خواب دیدم که سوار بر یک هلیکوپتر شده و در آسمان حرکت می کنم و از آن بالا بر سر مردم گل می ریزم. صبح که از خواب بیدار شدم پسر بزرگم به من گفت مادر گریه و شیون نکنید که حسین شهید شده است.

وی با بیان اینکه ۳۲ سال از شهادت فرزندم می گذرد و در این سال ها مسئولان بسیاری به خانه ما رفت و آمد کرده اند، اظهار کرد: خاطرات حسین را بارها و بارها گفته ایم و خیلی ها آنها را در کتاب ها نوشته و چاپ کرده اند، اگر قرار به گفتن باشد دیگر گفته ایم، بس است، دیگر وقت عمل رسیده است.

مادر شهید خرازی

سردار حسن آقایی از رزمندگان غیور هشت سال دفاع مقدس و هم رزم شهید حسین خرازی نیز گفت: در زمان عملیات فتح المبین درگیری های شدیدی میان ما و دشمن رخ داد. دشمن از سمت چپ و راست و پشت سر ما را محاصره کرده بود. از آقای محسن رضایی نامه آمد که با این وضعیتی که پیش آمده بهتر است عقب نشینی کنید، اما حاج حسین مخالف بود و معتقد بود در این صورت نیروهایش تلفات بسیاری خواهد داد. خیلی به او اصرار کردند ولی او مقاوت کرد و قبول نکرد و در نهایت عملیات فتح المبین با مدیریت و مسئولیت شخص حاج حسین خرازی انجام گرفت و ثمره شیرینی داشت و ما توانستیم در این عملیات ۱۵ هزار نفر از افراد دشمن را به اسارت بگیریم.

وی افزود: او فرمانده ای بود که دوش به دوش نیروهایش حرکت می کرد و در مقر فرماندهی اش نمی نشست تا نیروهایش را به جلو بفرستد و خودش در امان بماند. او هر ماه ۱۲۰۰ تومان حقوق می گرفت و آن را برای سلامتی رزمنده های گردانش صدقه می داد. اگر برای ماموریت به تهران یا اصفهان می رفت با ماشین و هزینه سپاه می رفت، ولی اگر به مرخصی می آمد محال بود از آنها استفاده کند و حتما از جیب خودش هزینه می داد.

وی ادامه داد: حاج حسین تعصب و وسواس شدیدی درباره بیت المال داشت. او موقع برگشت از جبهه هرگز از پول سپاه برای هزینه بنزین و غذای بین راهش استفاده نمی کرد. لازم است که مسئولان کشور این حرف ها را بشنوند و الگوی عملشان قرار دهند.

ده خاطره از شهید حاج حسین خرازی

1) مرحله اول عملیات که تمام می شود، آزاد باش می دهند و یک جعبه کمپوت گیلاس؛ خنک ، عین یک تکه یخ . انگار گنج پیدا کرده باشیم توی این گرما. از راه نرسیده، می گوید«می خواین از مهمونتون پذیرایی کنین؟» می گویم « چشمت به این کمپوتا افتاده؟ اینا صاحاب دارن. نداشته باشن هم خودمون بلدیم چی کارشون کنیم .» چند دقیقه می نشیند.تحویلش نمی گیریم،می رود. علی که می آید تو ، عرق از سر و رویش می بارد. یک کمپوت می دهم دستش. می گویم «یه نفر اومده بود ، لاغر مردنی. کمپوت می خواست بهش ندادیم. خیلی پر رو بود. » می گوید «همین که الان از این جا رفت بیرون؟ یه دست هم نداشت؟ » می گویم « آره . همین» می گوید « خاک ! حاج حسین بود .»

2) نشسته بودم روی خاک ریز . با دوربین آن طرف را می پاییدم . بی سیم مدام صدا می کرد. حرصم در آمده بود. – آدم حسابی . بذار نفس تازه کنم . گلوم خشک شد آخه . گلویم ، دهانم ، لب هام خشک شده بود . آفتاب مستقیم می تابید توی سرم. یک تویوتا پشت خاکریز ترمز کرد. جایی که من بودم، جای پرتی بود.خیلی توش رفت و آمد نمی شد. گفتم« کیه یعنی؟» یکی از ماشین پرید پایین . دور بود درست نمی دیدم. یک چیز هایی را از پشت تویوتا گذاشت زمین . به نظرم گالن های آب بود. بقیه اش هم جیره ی غذایی بود لابد. گفتم «هر کی هستی خدا خیرت بده مردیم تو این گرما.» برایم دست تکان داد و سوار شد. یک دست نداشت. آستینش از شیشه ی ماشین آمده بود بیرون، توی باد تکان می خورد.

شهید خرازی,سردار شهید حاج حسین خرازی,عباس گودرزی,تصویر,نقاشی چهره,فرمانده,متواضع


3) وسط معبر،کف زمین،سنگر کمین زده بودند؛ نمی دیدمشان . بچه ها تیر می خوردند. می افتادند. حاجی از روی خاک ریز آمد پایین . دوربین را پرت کرد توی سنگر .گفت « دیدمشون. میدونم باهاشون چی کار کنم.» سن و سالی نداشت . خیلی، شانزده یا هفده.حاج حسین دست گذاشت روی شانه اش. گفت« می تونی ؟ خیلی خطرناکه ها.» گفت « واسه ی همین کارا اومدیم حاج آقا!» سوار شد. پشت فرمان بلدوزر گم می شد. بیل بلدوزر را تا جلوی صورتش آورد بالا . حاج حسین داد زد « گاز بده برو جلو. هر وقت گفتم . بیل رو بیار پایین، سنگر شونو زیرو رو کن. باید خیلی تند بری.» یک دفعه دیدیم بلدوزر ایستاد .حاج حسین از روی خاکریز پرید آن طرف . داد زد « بچه ها بدوین.» دویدیم دنبالش ، بدون اسلحه . خودش نشسته بود پشت فرمان ، با همان یک دست . گاز می داد ، سنگر عراقی ها را زیر و رو می کرد.

4)حق با من بود. هر وقت فکرش را می کردم می دیدم حق با من بوده.ولی چیزی نگفتم. بالاخره فرمانده بود.یکی دو ماه هم بزرگ تر بود.فکر کردم « بذار از عملیات برگردیم،با دلیل ثابت میکنم براش.» از عملیات برگشتیم. حسش نبود. فکر کردم «ولش کن. مهم نیست. بی خیال.» پشت بی سیم صدایش می لرزید.مکث کرد. گفتم « بگو حاجی . چی می خواستی بگی؟ » گفت «فانی! دو سال پیش یادته؟ توی در؟ حق باتو بود. حالا که فکر می کنم ، می بینم حق با تو بوده. من معذرت میخوام ازت .»

5) بی سیم چی حاجی بودم . یک وقت هایی خبر های خوب از خط می رسید و به حاجی می گفتم. بر می گشتم میدیدم توی سجده است. شکر می کرد توی سجده اش. هرچه خبر بهتر، سجده اش طولانی تر. گاهی هم دو رکعت نماز می خواند.

6) با قایق گشت می زدیم . چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند. بهمان. سر یک آب راه، قایق حسین پیچید رو به رویمان . ایستادیم و حال و احوال . پرسید « چه خبر؟ » - آره حسین آقا . چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود. حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم. » پرسید « پس کی نماز می خونی؟ » گفتم « همون عصری.» گفت « بیخود.» بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.

شهید خرازی,سردار شهید حاج حسین خرازی,عباس گودرزی,تصویر,نقاشی چهره,فرمانده,متواضع



7)توی عملیات فاو یکی ار بچه های غواص زخمی شده بود. مدام تماس می گرفت « شفیعی حالش خوبه ؟» گفتیم» باید هم خوب باشه . حالا حالا ها کارش داریم . اصلا گوشی رو بده به خودش.» به بچه های امداد بی سیم می زد بروند بیاورندش عقب . می گفت « حتما ها» . یکی از پیغام هاش را نشنیدم. از بی سیم چیش پرسیدم « چی می گفت؟ » گفت « بابا ! حسین آقا هم ما رو کشت با این غواصاش.»
 
8)می ترسیدیم، ولی باید این کار را می کردیم. با زبان خوش بهش گفتیم جای فرمانده لشکر این جا نیست، گوش نکرد. محکم گرفتیمش ، به زور بردیم ترک موتور سوارش کردیم. داد زدم «یالا دیگه . راه بیفت.» موتور از جا کنده شد. مثل برق راه افتاد.خیالمان راحت شد. داشتیم بر می گشتیم ، دیدیم از پشت موتور خودش را انداخت زمین، بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم.

9) جای کابل ها روی پشتم می سوخت. داشتم فکر می کردم « عیب نداره. بالاخره بر می گردی. میری اصفهان . میری حاج حسین رو می بینی. سرت رو می گیره لای دستش. توی چشم هات نگاه می کنه می خنده، همه ی این غصه ها یادت می ره ...» در را باز کردند، هلش دادند تو . خورد زمین ؛ زود بلند شد. حتی برنگشت عراقی ها را نگاه کند . صاف آمد پیش من نشست . زانوهایش را گرفت توی بغلش. زد زیر گریه. گفتم« مگه دفعه اولته که کتک می خوری؟ » نگاهم کرد. گفت « بزن و بگوشونو که دیدم.» گفتم «خب ؟»گفت «حاج حسین شهید شده.»

10)قرار بود خط را به بچه های لشکر هفده تحویل بدهیم ، بکشیم عقب. گفت « برو فرمانده های گردان رو توجیه کن، چه طور جابه جا بشن.» رفت توی سنگر. نیم ساعت خوابیدم. فقط نیم ساعت. بیدار که شدم هر کس یک طرف نشسته بود، گریه می کرد. هنوز هم فکر می کنم خواب دیده ام حاجی شهید شده.

چند نکته از ظرافت‌های فرماندهی حاج حسین خرازی

چند نکته از ظرافت‌های فرماندهی حاج حسین خرازی

به گزارش گروه رسانه های خبرگزاری تسنیم، شهید حسین خرازی یکی از محبوب‌ترین و بااستعدادترین فرماندهان لشکر در تاریخ دفاع مقدس است. می‌گفتند نیرو‌های لشکر 14 امام حسین (ع) حاضر بودند جانشان را برای فرمانده‌شان بدهند. یک مرد صاف و ساده و خاکی که مهربانی و ایمان از صورتش می‌بارید و با فرمانده دیگری از دیار اصفهان بهترین لشکر‌های رزمی سپاه پاسداران را تشکیل دادند. شهید حسین خرازی و شهید احمد کاظمی نقش مهمی در پیشبرد جنگ داشتند و لشکرهایشان در مقاطع حساسی از جنگ نقش‌آفرینی‌های زیادی کردند. صدام که از سال‌ها پیش از عملیات کربلای 5 برای شهادت خرازی جایزه تعیین کرده بود، در 8 اسفند 1365 و در جریان عملیات کربلای 5 به خواسته‌اش رسید و فرمانده رشید و دلیر لشکر 14 امام حسین (ع) را به شهادت رساند. محسن رخصت‌طلب از زمان عملیات فتح‌المبین راوی شهید خرازی شد و پس از آن در چندین عملیات دیگر در کنار ایشان روایتگر حوادث جنگ بود. رخصت‌طلب در  با تأکید بر استعداد و هوش بالای شهید خرازی از نقش مهم و تأثیرگذارشان در روند جنگ می‌گوید.


شما در کدام مقطع جنگ راوی شهید حسین خرازی شدید؟
من در عملیات فتح‌المبین در سال
1361 راوی قرارگاه فتح بودم که شهید خرازی، شهید کاظمی و مرتضی قربانی فرماندهان تیپ‌های تابعه این قرارگاه بودند. من از این عملیات با شهید خرازی آشنا شدم.


دلیل انتخاب شما برای بودن در کنار شهید خرازی چه عاملی بود؟
در زمان جنگ چند قرارگاه که ذیل هر قرارگاه چند تیپ و لشکر بود، اداره صحنه جنگ را بر عهده داشتند. من راوی جنگ بودم و به دلیل همین کار در قرارگاه حاضر می‌شدیم و این حضورمان منتج به همکاری با فرماندهان می‌شد. راوی‌گری ما به این صورت بود که وقتی وارد منطقه می‌شدیم تا پایان عملیات به صورت دائم در کنار فرمانده بودیم. ما باید خودمان را با همه کار‌های فرمانده هماهنگ می‌کردیم تا ثبت و ضبط حوادث به طور کامل صورت گیرد. به نوعی برای هر عملیاتی در یک زندگی چند ماهه به طور دائم با فرمانده در ارتباط بودیم. حضور راوی‌ها در کنار فرماندهان از عملیات فتح‌المبین به صورت گسترده شروع شد و ادامه پیدا کرد.


شما پس از دیدار و آشنایی با شهید خرازی، ایشان را چطور انسانی دیدید؟
یک رزمنده مذهبی که با قرآن آشنایی زیادی داشت. مقداری هم درس طلبگی خوانده بود و توانایی‌های نظامی بالایی داشت. یکی از ویژگی‌های اصلی ایشان این بود که به راحتی زیربار هر حرف یا طرحی نمی‌رفت. حالا این حرف می‌خواست از طرف فرماندهان بالادستی‌اش باشد یا شخص دیگری. شهید کاظمی هم چنین روحیه‌ای داشت. می‌گفتند تا خودمان بررسی نکنیم و به نتیجه نرسیم انجام نمی‌دهیم. در کار نظامی این رفتار محاسن و معایبی داشت که محاسنش خیلی بیشتر از معایبش بود. البته همین اخلاق به یک فرهنگ در سپاه تبدیل شد. در سپاه تبعیت محض و چشم بسته نداشتیم. فرماندهان موضوع را بررسی می‌کردند و اگر شدنی نبود انجام نمی‌دادند.


شهید خرازی ارتباط خوبی با شما داشتند یا مثل برخی فرماندهان در دادن اطلاعات و اخبار سختگیر بودند؟
آن زمان دو مشکل در رابطه با راوی‌گری وجود داشت. یکی اینکه کارمان نو و ناشناخته بود و همه فرماندهان مانده بودند این راویان چه کسانی هستند که می‌آیند و کنار ما می‌نشینند تمام حرف‌ها و کار‌های ما را ضبط می‌کنند و می‌نویسند؟! این برای فرماندهان کمی غیرعادی بود. فرمانده کل سپاه حضور راویان را به فرماندهان ابلاغ کرده بود ولی تا بخواهد جا بیفتد کمی زمان می‌برد. نکته دوم اینکه تعدادی از فرماندهان مثل شهید خرازی و شهید کاظمی برای کار با راوی‌ها خیلی سفت و سختگیر بودند. اتفاقاً من با این دو شهید خیلی رفیق و صمیمی شدم و همین رفاقت سبب می‌شد تا این عزیزان مرا بهتر جهت راوی‌گری بپذیرند. هر دو شهید از لحاظ ویژگی‌های نظامی و روش‌های فرماندهی خیلی شبیه هم بودند و از طرف دیگر سازمان رزم سپاه تازه شکل گرفته بود و طوری نبود که از قبل ساز و کاری را تعریف کرده باشند و اینکه بخواهند در دانشکده‌ای درس خوانده باشند. طوری نبود که بخواهند فرمانده تربیت کنند و سیستم کادر و امکانات به فرماندهان بدهند. اصلاً اینطوری نبود و فقط ارتش با سابقه چندین ساله‌اش چنین سازوکاری داشت.


سازمان رزم سپاه به چه شکل کارش را شروع کرد؟
سازمان رزم سپاه به این صورت شکل گرفته بود که هر جمع محدودی که دورهم جمع شده بودند و در جبهه می‌ماندند و اگر آدم شجاع و فهمیده‌ای در میانشان بود او محور و خودبه‌خود فرمانده می‌شد. مثلاً احمد کاظمی در ایستگاه هفت آبادان، مرتضی قربانی سمت خرمشهر و بعد ایستگاه هفت آبادان، شهید خرازی و مصطفی ردانی‌پور در دارخوین و تعدادی دیگر مثل عزیز جعفری و غلامپور سمت سوسنگرد و عده دیگری در جبهه اهواز، شوش و پل نادری سرپل ذهاب مستقر شدند. این‌ها رفته رفته دوستی‌هایشان شکل گرفت و بعد در همان مناطق ماندگار شدند. در منطقه جنگی از جانشان مایه می‌گذاشتند و کار می‌کردند. به مرور مسئول دسته و مسئول محور یک منطقه شدند. البته به دلیل اینکه ارتش استعداد کامل برای پوشش تمام مناطق جنگی را نداشت نیرو‌های مردمی که وارد شدند خودشان مسئول منطقه و مسئول عده دیگری شدند و فرمانده آن محور و منطقه شدند و این ادامه پیدا کرد و بعد فرمانده گردان، تیپ و قرارگاه شدند. سازمان رزم سپاه به این شکل از نفراتی که مسئول یک محور بودند شکل گرفت و به مرور رشد کردند و فرمانده لشکر شدند.


حضور شهید خرازی چقدر به تشکیل این سازمان رزم و لشکر امام حسین (ع) کمک کرد؟
شهید خرازی حُسنش این بود که قبل از انقلاب سربازی‌اش را گذرانده بود و با اصول نظامی آشنایی داشت. در دوران خدمت هم یک سرباز صفر نبود و در حد یک افسر دانش و اطلاعات داشت. پس از پیروزی انقلاب غائله کردستان که پیش آمد با دوستان خود به کردستان رفت و در آزادسازی شهر‌ها و مبارزه با ضدانقلاب فعالیت کرد و به همین شکل حسین خرازی فرمانده
40 نفر شد. تجربیات نظامی دوران خدمت شهید خرازی خیلی به کمکش آمد. شهید خرازی شجاعت و فهم نظامی بالایی داشت و زمانی که گروه ضربت با مسئولیت شهید خرازی و رحیم صفوی در کردستان شکل گرفت دیگر خیلی جدی روی دور فرماندهی افتاد و کار‌کرد. شهید خرازی در گروه ضربت عملکرد خیلی خوبی داشت تا اینکه جنگ شروع شد. با شروع جنگ شهید خرازی، ردانی‌پور، زاهدی، ابوشهاب، صبوری و نیرو‌هایی که با هم در گروه ضربت بودند گفتند جنگ با عراق خیلی مهم‌تر است و عراق پیشروی کرده و تا آستانه شهر‌های ما آمده است. این 50، 60 نفر تصمیم گرفتند از کردستان به جنوب بروند. در اهواز در گلف آقا رحیم به عنوان فرمانده ماند و شهید خرازی و دوستانش به دارخوین رفتند. جبهه‌ای که هیچ نیرویی از ایران جلوی عراقی‌ها نبود. آنجا یک جبهه تشکیل دادند و فرمانده‌اش شهید خرازی بود. یعنی هسته اولیه لشکر 14 امام حسین (ع) اینجا شکل گرفت. بچه‌های اصفهان در جنگ از یک شجاعت و استعداد خاصی برخوردار بودند. این دو ویژگی در اصفهانی‌ها باعث شده بود تا کارایی‌شان خیلی بالا برود. ژنشان عالی بود و خیلی سفت و سخت می‌جنگیدند. جبهه‌های دیگر تقریباً حالت پدافندی داشتند و جلوی عراقی‌ها ایستاده بودند، اما بیشترین تحرک در جبهه دارخوین بود. البته اهواز و سوسنگرد به دلیل شدت حملات دشمن هم پرتحرک بود ولی جبهه شهید خرازی و همرزمانش طوری بود که دشمن امکان پیشروی به سمت اهواز را نداشت. عراق از کارون عبور کرده بود تا آبادان را محاصره کند. وقتی عراقی‌ها از کارون عبور کردند و جاده اهواز- خرمشهر را گرفتند سمت راستشان آبادان و سمت چپشان اهواز بود. عراقی‌ها می‌خواستند از سمت راست به سوی آبادان بروند. این رزمندگان جبهه دارخوین را سمت چپ عراقی‌ها ایجاد کردند. اگر هوش نظامی نداشتند می‌توانستند فقط جلوی عراقی‌ها خط تشکیل دهند ولی این جبهه را به یک جبهه فعال تبدیل کردند و آنقدر فعالیتشان زیاد بود که اولین عملیات آفندی محدود سپاه در این جبهه به نام عملیات فرماندهی کل قوا انجام شد. شهید باقری، آقا رحیم و آقا رشید از گلف و این رزمندگان از اصفهان در محور دارخوین این عملیات را انجام دادند. این نیرو‌ها می‌خواستند عراق خیلی آرامش نداشته باشد تا به آبادان فشار نیاورد. این حرکت جرقه‌ای را در ذهن همه زد که ما می‌توانیم حتی با دو تیربار و چند خمپاره عملیات کنیم. خبر موفقیت عملیات فرماندهی کل قوا در تمام جبهه پیچید که تعدادی نیرو با حداقل امکانات عملیات کردند و چند برابر امکاناتشان از عراقی‌ها غنیمت گرفتند که این کار موجب شد روحیه رزمندگان بالا برود. همین غنیمت‌ها باعث تقویت این جبهه شد.


این غنایم در عملیات‌های بعدی به نوعی سنگ بنای لشکر امام حسین (ع) را گذاشت؟
در گام بعدی عملیات ثامن‌الائمه انجام و دوباره غنایم بیشتری گرفته شد. همین غنایم بنیان تیپ امام حسین (ع) را گذاشت. محور و فرمانده تمام این کار‌ها شهید خرازی بود. امکانات و غنایم را در دارخوین سازماندهی و برنامه‌ریزی کردند، نیرو‌ها را آموزش دادند، تعمیرگاه‌های سبک و سنگین راه انداختند و در بسیاری از مسائل مدیریتی و نظامی نمره‌
20 گرفتند. من در بسیاری از یگان‌ها چرخیده‌ام ولی کمتر یگانی به این وسعت، سرعت و استعداد کار می‌کرد. نیرو‌های لشکر امام حسین (ع) خیلی مبتکر، خلاق و خودجوش کار می‌کردند. از اصفهان همه انواع تخصص‌ها را آورده بودند تا نیاز‌های جبهه‌شان را تأمین کنند. به مرور تیپ امام حسین (ع) شکل گرفت و در عملیات طریق‌القدس عمل کرد و دوباره غنایمی به دست آورد که از استعداد تیپ هم بیشتر بود. شهید خرازی و شهید کاظمی روند کارشان اینگونه بود که می‌گفتند غنایمی که به دست آورده‌ایم را برای خودمان باید نگه داریم و در لشکر استفاده کنیم. به همین دلیل برای مشخص نشدن میزان غنایم در استفاده از راوی سختگیر بودند. می‌خواستند با امکانات خوبی که دستشان است در عملیات‌ها موفق ظاهر شوند. لشکر امام حسین (ع) و نجف اشرف تا پایان جنگ از قوی‌ترین یگان‌های سپاه پاسداران بودند که صدام برای سر فرماندهانش جایزه تعیین کرده بود. ارتش بعث بیشترین ضربه‌ها را از این دو یگان خورد. در هر عملیات ضربه سختی به ارتش عراق وارد می‌کردند.


پس از همان اولین روز‌های جنگ حضور شهید خرازی کاملاً مفید و به سود جبهه‌ها بود؟
ایشان روحیه اعتقادی و ولایی بالایی داشت و از نظر نظامی باهوش و فهیم بود. با یک مثال این هوش و استعداد را بهتر می‌توان توضیح داد. شهید حسن باقری به عنوان خبرنگار به جبهه می‌آید و پس از مدتی به خاطر علاقه و استعدادی که داشت تصمیم می‌گیرد از خبرنگاری فاصله بگیرد و وارد فضای نظامی شود. در جبهه سؤالات زیادی درباره وضعیت طرف مقابل و وضعیت زمین و منطقه پیش می‌آید، برخی خیلی راحت از کنار سؤالات عبور می‌کنند ولی برخی درگیر می‌شوند و دنبال جواب می‌روند. شهید باقری می‌فهمد کلید عملیات نظامی، اطلاعات نظامی از دشمن و جغرافیای منطقه است. می‌ایستد تا این موضوع را بفهمد و این استعدادی به نام حسن باقری را معرفی می‌کند. شهید باقری در زمان حضورش در جنگ بالاترین اطلاعات را از ارتش عراق داشت. در جلسه با بنی‌صدر وقتی نوبت به گزارش شهید باقری می‌رسد همه فرماندهان از اطلاعاتش تعجب می‌کنند که چطور یک جوان
25 ساله آنقدر مسلط صحبت می‌کند. حسین خرازی هم به همین شکل به اطلاعات، عملیات و پشتیبانی توجه ویژه‌ای داشت و به واسطه همین توجه لشکر امام حسین (ع) تأسیس می‌شود. سال 1364 در عملیات فاو من راوی ایشان بودم. شهید خرازی چند روز قبل از شروع عملیاتی از لشکر بازدید کرد. با اطلاعاتی که من بعد‌ها از همه تیپ و لشکر‌ها به دست آوردم هیچ تیپ و لشکری را با این نظم، اقتدار، مدیریت و توان ندیدم. تعمیرگاه بزرگ تانک و نفربر و خودرو‌های ترابری و مهندسی داشتند. مجموعه‌ای درست کرده بودند که همه نیاز‌های جبهه را دربر می‌گرفت. مثلاً آشپزخانه‌ای تمیز و مجهز داشتند که برای عملیات‌ها سه نوع غذا درست می‌کرد. غذای درجه یک را با ظروف یک بار مصرف و بسته‌بندی شده و تمیز به خط مقدم می‌رساندند. غذای درجه دو را یک گام عقب‌تر و غذای درجه سه را به عقبه که فشار رزمی کمتری داشت، می‌دادند. شهید خرازی و شهید کاظمی هر دو اعتقاد داشتند وقتی یگان‌ها جایشان را در خط مستقر می‌کنند، اول باید نیرو‌های پشتیبانی برای احداث سنگرها، دستشویی‌ها و آبخوری‌ها اعزام شوند بعد نیرو‌های رزمنده را راهی می‌کردند. رزمنده وقتی به خط می‌رفت امکانات اولیه برایش مهیا بود. همین باعث می‌شد روحیه رزمی نیرو متفاوت شود.

در شهرک دارخوین یک استخر تمیز و شیک و یک حمام نمره و عمومی با
150 دوش ساخته بودند. من با مشاهده کاشی‌کاری و نظافت و مدیریت آن تعجب کردم. حتی کارگاه موزاییک‌سازی هم ایجاد کرده بودند تا جا‌هایی که نیاز بود را موزاییک کنند. این کارگاه را نیرو‌های مردمی از اصفهان تشکیل داده بودند. شهید خرازی نفر اول در ایجاد، مدیریت و توسعه و گسترش این نظم و امکانات بود.


به همین دلیل ما هر جا عملیات بزرگی می‌بینیم نیرو‌های لشکر 14 امام حسین حضور پررنگ و درخشانی دارند؟
حاج قاسم سلیمانی که فرمانده تیپ 41 ثارالله (ع) بود می‌گوید الگویش حاج احمد و شهید خرازی بوده‌اند. شهید مهدی باکری هم خروجی لشکر 8 نجف اشرف و احمد کاظمی است. آن اوایل که هنوز تیپ و لشکر‌ها تأسیس نشده بود شهید باکری به تیپ نجف اشرف آمد و کنار حاج احمد قرار گرفت. به دلیل روحیه بالا، استعداد و از خودگذشتگی‌اش به عنوان کادر اصلی کنار شهید کاظمی قرار داشت و بعد آقای رضایی یک تیپ به ایشان داد. توسعه سازمان رزم سپاه به همین شکل بود. آقای رضایی افراد لایق را شناسایی می‌کرد و به آن‌ها مسئولیت می‌داد. آقایان زاهدی، شوکت‌پور، کریم‌نصر و خیلی فرماندهان دیگر خروجی لشکر امام حسین (ع) بودند.


شهید خرازی ارتباط خیلی خوب و نزدیکی با شهید کاظمی داشتند؟
مثل برادران دوقلو بودند. به دلیل ویژگی‌های اخلاقی، رفتاری و شجاعتشان شبیه هم بودند. هر دو خیلی دوست داشتند کنار هم عمل کنند و اگر هدفی به آن‌ها داده می‌شد کنار هم به خوبی کار می‌کردند. این برای فرمانده خیلی مهم است که خیالش از یگان کناری خود راحت باشد. شهید خرازی می‌دانست حاج احمد کنارش هست و هیچ وقت جناحش را خالی نمی‌گذارد. شهید خرازی و شهید کاظمی مثل دو دست در کنار هم بودند و کارایی‌شان کنار یکدیگر خیلی بالا می‌رفت. مزار هر دو شهید هم امروز کنار هم است. با رفتن شهید خرازی حاج احمد خیلی ناراحت بود. حاج احمد به دوستانش وصیت کرده بود کنار مزار شهید خرازی دفن شود. آقا رشید می‌گوید وقتی حسین را دفن کردیم، حاج احمد کنار مزار شهید خرازی را نشان داد و گفت: اینجا محل دفن من است، دقیقاً بعد از سال‌ها کنار مزار شهید خرازی خالی بود و شهید کاظمی را همان‌جا دفن کردند. آقا رشید می‌گوید من بالای سر مزار بودم و می‌خواستم حاج احمد را در خاک بگذارم دیدم آن پایین روزنه‌ای به مزار شهید خرازی وجود دارد و این دو رفیق تا ابد در کنار هم جاودانه شدند.


ارتباط شهید خرازی با نیرو‌های تحت امرش به چه شکل بود؟
یک ارتباط عاطفی، اعتقادی و صمیمانه میان نیرو‌ها و فرماندهانشان در تمام تیپ و لشکر‌های سپاه در طول جنگ وجود داشت. اول لطف خدا و تأثیرات معنوی در ایجاد این معنویت خیلی نقش داشت. بعد رفتار فرماندهان نقش مهم را ایفا می‌کرد. فرماندهان ما با وجود مسئولیت فرماندهی هم‌سطح رزمندگان زندگی می‌کردند. یک رزمنده کسی را به عنوان بالادستی نمی‌دید بلکه فرمانده را مثل خودش کنار دستش می‌دید. در منطقه فرماندهان را جلوتر از خودشان می‌دیدند. شهید خرازی در ارتباط با نیروهایش چند موضوع خیلی برایش مهم بود. اول به آموزش نیرو‌ها خیلی اهمیت می‌داد. دوم به کادر رزمی می‌گفت: باید بداند می‌خواهد چه کار کند. همه فرمانده گردان‌ها و گروهان‌ها و دسته را به منطقه می‌فرستاد تا شناسایی کنند و زمین و موقعیت جغرافیایی را ببینند و بشناسند. عنصر سوم نظم بود و به شدت روی نظم تأکید و دقت داشت.


پس از شهادتشان نبودشان در جبهه احساس می‌شد؟
شهید خرازی در عملیات خیبر مجروح شد و یک دستش را از دست داد و چند سال بعد در عملیات کربلای
5 شهید شد. شهادتش تأثیر زیادی روی لشکر امام حسین گذاشت. لشکر با وجود حاج حسین صلابت و قدرت زیادی داشت و با شهادت فرمانده‌اش دچار افت روحی و روانی شد. البته آدم‌هایی بودند که لشکر را سرپا نگه دارند و پس از گذشت مدتی لشکر دوباره صلابتش را پیدا کرد.