زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی نامه شهید عباس ورامینی به روایت مادر : این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند، تا ظهور امام زمان (عج)

ظهر پنجم بهمن ماه سال 1333 بود که خواب مادر تعبیر شد؛ خوابی که نوید آمدن فرزندی را می داد که در آینده از نمونه های روزگار خود خواهد شد و مادر از خوابش اینگونه تعریف می کند:  شبی خواب دیدم که در بیابانی ساکت و پر رمز و راز هستم. در مقابلم تپه ای پر از مروارید زیبا و درخشنده بود. مردی روحانی و نورانی در کنار تپه قدم می زد. عمامه ای سفید بر سر داشت وقتی نزدیک تپه شدم، آن مرد نورانی، یکی از مرواریدها را نشانم داد و گفت که این مروارید از آن توست. مروارید را برداشتم. مروارید درخشندگی عجیبی داشت. خوابم را برای کسی تعریف کردم و او تعبیرش را اینگونه گفت: خداوند به تو فرزندی می دهد که نمونه است.

http://uupload.ir/files/sufw_%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA_%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87.jpg

نام فرزند به دنیا آمده را که بسیار زیبا نیز بود، عباس گذاشتند و پدر و مادر همه تلاش خود را در تربیت صحیح او به کار گرفتند. عباس که از همان کودکی بسیار شاد و مهربان بود توانسته بود در دل اطرافیانش جایی ویژه باز کند.

دوران ابتدایی را در همان مدرسه جعفری محله شان پاچنار گذراند و دوران متوسطه و دبیرستان را راهی مدرسه علمیه شد. او که بچه ای فعال و زبل بود و از همان کودکی با الفبای مذهب در دامان مادر بزرگ شده بود، همین که بوی محرم به مشام می رسید، دوستانش را جمع می کرد و با بر پا کردن چادری بساط عزای سالار شهیدان(ع) را راه می انداخت و دیگر نمی توانستند او را در خانه پیدا کنند.

علاقه او به سیدالشهدا(س) و شرکت فعالانه اش در هیات باعث شده بود که بچه های محل به او عباس علمدار بگویند.

روزها پشت سر هم سپری شد و عباس موفق به دریافت دیپلم شد و حال یا باید به دانشگاه می رفت یا سربازخانه، که این بار سربازخانه محل بعدی بود که برایش در نظر گرفته شده بود و با بی میلی تمام وارد ارتشی شد که متعلق به رژیم پهلوی بود. با همه سختی های که بودن در یک نظام شاهنشاهی برایش پدید آورده بود به هر حال این روزگار را هم گذراند و با قبولی در کنکور  به تحصیل در رشته تربیتی کودک و مددکاری اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی مشغول شد، رشته ای که انتخاب کرده بود پای او را به پرورشگاه ها باز کرد و عباس نسبت به کودکانی که به اجبار زمانه در این مکان ها زندگی می کردند، احساس پدری داشت و آن ها را بر روی زانوان خود می نشاند و بیشتر شب ها را در کنار بسترشان بود و آنها را ترو خشک می کرد.

ایام می گذشت و مردم وارد مبارزه جدی با رژیم شاه می شدند و عباس هم از این قافله عقب نمانده و همگام با آنها پیش می رفت و در آخرین روزهای مبارزه همه همت خود را برای بازگشت امام به کشور به کار گرفت و با چند تن از دوستان خود چند شبی را در بهشت زهرا(س) برای حفاظت از جان امام گذراندند.

انقلاب به پیروزی رسید و او مانند گذشته به فعالیت هایش ادامه داد و نوبت رسید به تسخیر لانه جاسوسی و عباس اولین شخصی بود که توانست وارد این مکان جاسوسی شود و فعالیتش در این مکان به یک سال رسید و در همین جا بود که با دختری هم نسل و هم سنخ خودش آشنا شد و بنای ازدواجشان روز بعثت حضرت رسول(ص) و با خواندن خطبه به وسیله امام گذاشته شد.
زندگی‌نامه شهید عباس ورامینی «در هیاهوی سکوت» منتشر شد- اخبار ...
عباس در مرکز آموزش سپاه منطقه 10 مشغول بود و برای فعالیت هایش زمان در نظر نمی گرفت و بیشتر وقت ها همه زمانش را در سپاه می گذراند و چون همه هم و غمش را برای دستگیری منافقان به کار می گرفت، آنها نیز بی کار ننشسته و سعی در ترور او داشتند.

جنگ که شروع شد عباس هم مانند بسیاری از هم رده های خود، جبهه را به ماندن در شهر ترجیح داد و اولین فرماندهی را در عملیات بیت المقدس در سمت فرمانده گردان تجربه کرد اما این عملیات او را راهی بیمارستان نیز کرد و کمی که بهبود یافت، دوام نیاورد و دوباره عازم جبهه شد.

سال 62 بود که او را برای تبلیغ انقلاب اسلامی از طرف سپاه به حج فرستادند وقتی بازگشت به او گفتند عباس خوشا به حالت که برای زیارت خانه خدا رفتی و او آهی می کشید و می گفت ای کاش به زیارت و ملاقات خدا بروم.

شهید همت درباره اثر حج بر عباس اینگونه تعریف می کند: وقتی عباس از مکه برگشت در دنیای دیگری سیر می کرد. توی خودش نبود. گوشه ای خلوت می کرد و به نماز شب می ایستاد و با خدا راز و نیاز می کرد. در نماز شبش گریه هایی عارفانه می کرد. عباس با همه ناراحتی ای که داشت هیچ گاه اخم و عصبانیتی در وجودش راه نداشت و تبسمی نمکین بر لب داشت.

خیلی زود دعایش به درگاه خدا مستجاب شد و او در بیست و هشتمین روز از آبان ماه سال 62 در عملیات والفجر 4 در پنجوین در اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. 

متن وصیت‌نامه‌ای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه می‌خوانید:

«بسم الله الرحمن الرحیم

إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلونَ وَعدًا عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوراةِ وَ الإِنجیلِ وَالقُرآنِ وَ مَن أَوفىٰ بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاستَبشِروا بِبَیعِکُمُ الَّذی بایَعتُم بِهِ ۚ وَذٰلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ.

خدا جان و مال اهل ایمان را به بهشت خریداری کرده آن‌ها در راه خدا جهاد می‌کنند که دشمنان دین را بکشند یا خود کشته شوند این وعده قطعی است بر خدا و عهدی است که در تورات و انجیل و قرآن یاد فرموده است و از خدا با وفاتر به عهد کیست؟ ای اهل ایمان شما به خود در این معامله (خریداری بهشت ابد به جان و مال) بشارت دهید که این معاهده با خدا به حقیقت سعادت و پیروزی بزرگی است.

با درود و سلام بر تمام شهدا و با درود و سلام به امام امت این تبلور اسلام راستین و این نور خدا و این کوبنده بر فرق مستکبرین جهان و این سلاله پاک حسین (ع) و این یاور مستضعفین جهان و این عاشق خدا و این مرد گریان نیمه شب و این جانشین امام زمان (عج) و این فقیه عادل زمان و این رهبر قلب‌های مومن و همچنین با درود و سلام به امت شهیدپرور؛ امتی که بهترین تعبیر را در مورد این مردم امام عزیزمان فرموده است که این ملت الهی شده است و من این مسئله را با گوشت و پوست بدنم حس کرده‌ام و آن را در جبهه‌های جنگ مشاهده نموده‌ام. من بوی دست آن پیرمرد یا پیرزنی که نان تهیه کرده و برای ما به جبهه‌ها می‌فرستد به مشامم رسیده است. من چهره آفتاب‌سوخته آن مرد روستایی و یا آن جوان روستایی که فقط به ندای حسین‌گونه امام لبیک گفته است را دیده‌ام. من عشق به شهادت جوانان پاک حزب الله را در اینجا دیده‌ام و خیلی نمونه‌های دیگری که هر کدام گویای حضور مردم در تمام صحنه‌های نبرد حق علیه باطل می‌باشد. من با آن گفته امام عزیزمان که می‌گوید در جبهه‌ها حتی یک نفر هم پیدا نمی‌شود که از خانواده این مستکبرین باشد کاملا مانوس می‌باشم و این اصل معنی امامت و امت که هر دو کامل در نتیجه می‌بینم که انقلاب با شتابی سرسام‌آور به پیش می‌رود؛ ان‌شاءالله تمام کاخ‌های ظلم را درهم خواهد کوبید و باعث نجات تمام مستضعفین جهان خواهد شد و از همه مهم‌تر زمینه آماده می‌شود برای ظهور امام زمان (ع) و نکته بسیار ظریفی که در اینجا مشهود است، ارتباط قوی بین امام و امت می‌باشد که به فضل الهی این دو هم جهت حرکت می‌کنند و تا این همسویی برقرار است ما پیروزیم؛ اگر چه در بعضی از موارد شکست بخوریم که این شکست، خود نزد ما پیروزی عظیمی می‌باشد و اما نظر من در مورد هر دوی این‌ها این است که امام چون آن ارتباط اخلاصی خود را با خدا برقرار کرده است و نمود آن همان گریه‌های شبانه امام می‌باشد، راه خود را پیدا کرده و در صراط مستقیم حرکت خود را ادامه می‌دهد و این طرف که امت قرار دارد تا وقتی که قدر این نعمت الهی را بدانند و شکرگزاری کنند صد در صد خدا این نعمت را از او نخواهد گرفت؛ مگر این که نعمتی از آن بالاتر به او بدهد و باز من نمود عینی این مسئله را در جبهه‌های جنگ مشاهده کرده‌ام و آن فریادهای پرخروش و مستضعف‌ترین مردم این جهان است که در حال حاضر تبلور آن در ایران و آن هم در جبهه‌ها است که فریاد می‌زنند خدایا خدایا تو را به جان مهدی تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار از عمر ما بکاه بر عمر او بیافزا.

باری؛ تا این پیوند عمیق بین امام و امت وجود دارد شکست محال است؛ ولی پیروزی روز به روز روشن‌تر می‌باشد و امام تمام این‌ها حول یک محور و برای یک محور دور می‌زند و آن خداست و آن نیز عشق به لقاء است که هر کس به اندازه برای این مطلب سهم می‌گذارد و یکی مال و ثروت یکی زن و بچه و یکی بهترین چیز خود آن هم نه یک بار بلکه حاضر است صد بار برای رسیدن به لقاءالله عطا نماید و آن جان ناقابل خودش می‌باشد تا بدین وسیله خونی را که از هابیل تا حسین (ع) و از حسین تا کربلای ایران بر زمین ریخته شده است، تداوم دهد و در این ارتباط آیندگان نیز راهشان و خطشان روشن می‌باشد.

یعنی این که این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند، تا ظهور امام زمان (عج) که خط مبارزاتی ما روشن است و آن این است که مبارزه آنقدر ادامه دارد تا دیگر کسی روی زمین نباشد که لا اله الا الله نگوید.

سخنان همت در مراسم شهادت عباس ورامینی/ماجرای اولین گریه مقابل حاج ...

و اما برگردم به وضع موجود خودم که قرار است فردا شب عملیاتی عظیم که می‌رود تا سرنوشت نبرد یک سال و نیمه جبهه حق علیه کفر را معین نماید و به اعتقاد من این نبرد درست شبیه به حالت روز 22 بهمن در ایران می‌باشد که این نبرد 22 بهمن برای جهان می‌باشد و در واقع صدور انقلاب ایران به تمام جهان و آغاز اولین گام جهانی برای ظهور امام زمان‌ (عج) می‌باشد.»

حاج حسین الله کرم :شهید ورامینی در اطلاعات و عملیات مبدع بود

چند خاطره از شهید عباس ورامینی :دنیا برای ما مانند همین قفس است. آب، نان، زن و بچه، زن و بچه و... در هر گوشه‌اش وجود دارد

میثم جان!بابا رفت به صحرای_کربلای ایران تا شاید بتواند با خون ناقابلش راه کربلا رابرای تمام دل‌هایی که هوای کربلا دارند باز کند.

زندگی نامه شهید عباس ورامینی به روایت مادر : این خط سرخ باید همچنان ادامه پیدا کند، تا ظهور امام زمان (عج)

شهید عباس ورامینی خدمت مخفیانه به بچه های بی سرپرست

دانشجو که بود بعضی شبها خونه نمی آمد منم اضطراب داشتم که کجاست و کجا می ره ؟

وقتی پیگیری کردم فهمیدم می ره پرورشگاه و از بچه های بی سرپرست پرستاری می کنه