زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

وصیتنامه شهید مدافع حرم روحانی شهید محمدرضا دهقان‌امیری

شهید محمد رضا دهقان امیری ازجمله شهدای حوزوی کشور است که با وجود علاقه وافر به علما و روحانیت، در دفاع از حرم اهل بیت(ع) و جهاد علیه تکفیری‌های وهابی به سوریه رفت و در منطقه "حلب" به شهادت رسید.

در همین راستا سرکار خانم فاطمه طوسی مادر شهید محمدرضا دهقان امیری نکاتی خواندنی از زندگی آن طلبه  شهید بازگو کرد.

 
شهید مدافع حرم 
 
لطفا در ابتدا به معرفی شهید محمد رضا دهقان امیری بپردازید و اینکه از چه زمانی ایشان قصد پیوستن به مدافعان حرم  را داشتند و با چه انگیزه‌ای اقدام به این کار کردند؟

محمدرضا 26 فرودین سال 74 در تهران و در خانواده مذهبی متولد شد و رشد کرد. خانواده ای که درد انقلاب را چشیده بود. من دو برادر شهید دارم که در دوران دفاع به مقدس به شهادت رسیدند. پسرم عشق و علاقه زیادی به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) داشت و وقتی جنگ عراق را می دید خیلی ناراحت و نگران بود و می گفت چرا حرم اهل بیت(ع) عرصه تاخت و تاز دشمنان اسلام  قرار گرفته است.

محمد رضا در مدرسه عالی شهید مطهری  در رشته فقه و حقوق اسلامی تحصیل می کرد که به سوریه اعزام شد.

 محمد رضا با سیاست هایی که نظام جمهوری اسلامی ایران داشت و علاقه ای که خود او به اهل بیت (ع) داشت مدام در خانه حرف از رفتن به جبهه را می زد با اینکه کم سن و سال بود و فقط 20 سال داشت. بزرگترین و شهید طلبه مدافع حرم محمدرضا دهقان امیریاولین انگیزه اش این بود که از حرم ائمه اطهار(ع) دفاع کند و دومین هدفش انسان دوستی بود. او بعضی وقت‌ها از طریق موبایل فیلم های داعش را دانلود می کرد و می گفت من از سقوط انسانیت در این افراد تعجب می کنم که چطور می توانند یک هم نوع خود را به شکل فجیع به قتل برسانند؟!
 
مادر شهید مدافع حرم
 
پسرم حس انسان دوستانه ای نسبت به تمام مردم عراق و سوریه اعم از شیعه و سنی داشت. او اطلاعات و مطالعات وسیعی درباره دوران دفاع مقدس داشت یعنی همه عملیات ها با تمام جزییات را درطول 8 سال مطالعه می‌کرد و مطالعه جنبی زیادی داشت. مثلا می دانست چه کسانی در دوران دفاع مقدس پشت صدام بودند و چه کسانی از جمهوری اسلامی حمایت کردند.

زمانی که از نیت محمد رضا آگاه شدید شما و خانواده تان چه واکنشی نشان دادید؟


محمدرضا در خانواده ای رشد پیدا کرده بود که چنین موضوعاتی همیشه در آن وجود داشت. همیشه  به عنوان یک مادر می خواستم بچه هایم آگاه به دین و جامعه باشند و بچه های متعهد، پرسشگر و تلاشگر که دنبال ناشناخته ها باشند تربیت کنم و در واقع در خانه ما مدام این حرف‌ها زده می شد و خودمان به تبع این اعتقادات دینی، وظیفه شرعی داریم. همسرم همیشه می گوید "خودت کردی که رحمت بر خودت باد" یعنی تو خودت محمدرضا را این طور تربیت کردی. پدر ایشان موافق اعزام محمدرضا بود، همسرم دوران جنگ رزمنده بودند و جلب رضایت همسرم خیلی ساده بود و زمانی که محمدرضا گفت می خوام برم سوریه گفت راضی ام.
پسرم وقتی این موضوع را با من مطرح کرد من خیلی تشویقش می‌کردم و با شوخی به او می‌گفتم برو اما تو چون شیطونی  شهید نمی‌شوی! اما در واقعیت می دانستم اگر روزی به جنگ برود حتما جزو شهدا می شود. حتی برایش دعا می کردم، چون همیشه از سن 14 سالگی به من می‌گفت حلالم کن و دعا کن تا شهید شوم و من می‌گفتم در کشور ما امنیت کامل هست؛ تو قراره کجا بروی که شهید بشی؟!

 از تاریخ اعزام ایشان بگویید و اینکه چندمین بار بود که  برای دفاع از حرم  به سوریه می رفتند؟

قبل از اعزام چند بار در قالب اردوهای آموزشی و به مدت دوسال در یکی از یگان‌ها بود. اوایل مهرسال  94 خداحافظی کرد و رفت  و حدود 48 روز بعد از اعزامش به شهادت رسید.

در این مدت که در سوریه بود 6 بار تماس گرفت هیچ چیزی درباره سوریه نمی گفت و در کلامش نشانه ای از اضطراب وجود نداشت. خیلی ساده و روان و خوشحال صحبت می کرد تا ما را به آرامش برساند. هیچ ناراحتی نداشت و با شور و شعف و عشق صحبت می کرد.

مادر شهید طلبه مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری پسر شما در یک موسسه آموزش عالی حوزوی تحصیل می کرد؛ از دلیل روی آوردن او به فراگیری علوم دینی بگویید؟

محمد رضا علاقه خاص و ویژه‌ای  به روحانیت و علما داشت و عشق زیادی به حضرت‌آقا ، همیشه می گفت که مقام معظم رهبری "علی زمانه است" هر چه بگوید باید اطاعت شود.

 او همچنین علاقه زیادی به آیت الله امامی کاشانی ریاست مدرسه عالی شهید مطهری داشت و اولین هدیه ای که از آیت الله کاشانی گرفت عبا بود. خیلی آن را می بوسید و با  آن نماز می خواند. سه دایی محمدرضا روحانی هستند  او علاقه زیادی به روحانیون داشت و احساس وظیفه نسبت به فرمایشات مقام معظم رهبری می کرد.

* خود را سرباز امام زمان می دانست

همیشه می گفت سرباز امام زمانم و زمانی که به او می گفتم بمان و ادامه تحصیل بده می گفت من صدای هل من ناصر امام حسین(ع) را الان می شنوم. حرف های عجیبی می گفت که ما را مجاب می کرد.

محمدرضا می گفت چون حضرت آقا فرمودند ما به سوریه کمک می کنیم و هیچ قیدی نیاوردند که چطور کمک می‌کنیم، من به عنوان پیرو حضرت آقا خودم را آماده کردم و آموزش های تکاوری و تخریب دیدم که هر موقع آقا اراده کند من آماده باشم. می‌گفت شما فکر کن امام زمان(عج)  ظهور کند و چشمش به من بیفتد و دست روی شانه من بگذارد و من یک جوان بی فایده باشم؛ امام زمان(عج) اینطور خوشحال می شود یا یک جوان و سرباز و آماده که ایشان را خوشحال کند؟

نحوه آشنایی با فنون نظامی چگونه بود و هم زمان با تحصیل چطور به آموزشهای نظامی هم می پرداخت؟
او از دوران نوجوانی جذب بسیج مدارس شد و بعد عضو بسیج مسجد باب الحوائج سلسبیل تهران  و سال آخر دبیرستان از طریق یکی از آشنایان جذب یگان آموزشی فاتحین شد و دو سال آموزش دید. آموزش ها از بدنسازی شروع شد و بعد آموزش های تخصصی؛ با عشق می رفت و احساس خستگی نمی کرد.

از صبح زود به کلاس درس می رفت و دروس حوزوی و دانشگاهی می خواند؛ شب هم به خانه می آمد و بلافاصله لباس آموزشگاه را می پوشید و می رفت و اصلا احساس خستگی نمی کرد. و این دوسال آخر آموزش هدفمند بود و به کسی بروز نمی داد که چه می کند؛ صمیمی‌ترین دوستانش نمی دانستند برای چه این آموزش ها را می بیند.

او واقعا با هدف می رفت. محمدرضا به امام حسین (ع )به عنوان مشعل زندگی‌اش نگاه می کرد و در کنار امام حسین (ع) به شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس علاقه داشت. عشق زیادی به شهید "محرم ترک" از اولین شهدای مدافع حرم داشت و شهید رسول خلیلی، دایی های شهیدش، شهدایی مثل اصغر وصالی، همت، باکری و متوسلیان را الگوی زندگی خودش قرار می داد. اطلاع وسیعی از آنها داشت و خودش را برای هدف و آرمان بزرگش که شهادت بود آماده می کرد.

 اشاره کردید که همیشه شوق و آرزوی شهادت داشت؛ ایا پیش بینی هایی هم در این زمینه داشت؟

ما فیلمی از محمد رضا داریم که مربوط به دوسال قبل از شهادتش در بهشت زهرا سر مزار شهید جهان آرا است. او سنت حسنه ای در بهشت زهرا داشت، همیشه گل می خرید  و روی مزار شهدا می ریخت. سر مزار شهید جهان آرا از خواهرش می خواهد که از او فیلم بگیرد و بعد از شهادتش پخش کنند. آن  زمان می گوید 50 درصد کار درست شده و به خواهرش می گوید من در دمشق شهید می شوم و اگر دمشق نشد در حلب به شهادت می رسم؛ این حرف را دوسال پیش از شهادتش زد.

پسرم جزو معدود شهدایی است که تاریخ و زمان و محل دفنش را پیش بینی کرد. درباره محل شهادتش گفت حلب در حالی که آن زمان می گفت به عراق می روم و هنوز موضوع رفتن به سوریه آشکار نشده بود و حرف از عراق می زد که با داعشی ها در عراق می جنگم.

 تعیین محل دفن یکسال قبل از شهادت


درباره محل دفنش هم، عاشورای 93 با هم به هیئت امامزاده علی‌اکبر چیذر رفتیم نزدیک ظهر محمدرضا با من تماس گرفت و گفت بیا بیرون امامزداه من رفتم او دست من را گرفت من را با خود به سمت حیاط امامزاده برد و دست راستش را بلند کرد و گفت وقتی من شهید شدم من را اینجا دفن کن من این امامزاده را خیلی دوست دارم، من بهت زده شده بودم و فکر و روان من را با این حرفش به هم ریخت. خیلی ناراحت شدم و گریه می‌کردم و با خودم گفتم شب برای این کار دعوایش می کنم اما به قدرت خدا فراموش کردم تا سال بعد زمانی که پیکرش را وارد ایران کردند و به ما گفتند شهید وصیت خاصی دارد؟ من بعد از گذشت یک سال یادم آمد که دوست داشت در امامزاده علی‌اکبر چیذر دفن شود.

در محرم 93 علاقه داشت با من و پدرش در پیاده روی اربعین شرکت کند که امکانش فراهم نشد. او یک چفیه مشکی داشت آن را به من داد که با خودم ببرم و متبرک کنم اما در نجف چفیه را گم کردم. در تماسی که با او داشتم گفتم چفیه ات گم شده خیلی راحت گفت اشکالی نداره که تعجب کردم. محمد رضا گفت من حاجت روا می شم وقتی از او پرسیدم  حاجتت چیست؟ گفت:  "شهادت؛ من آرزوی شهادت دارم و شنیدم هرکس در حرم ائمه چیزی را گم کند حاجت روا می شود "می گفت: "من در سوریه شهید می شوم و خودت را  آماده کن و من تا اربعین سال آینده زنده نیستم."

خواسته ای که در روزهای نزدیک به شهادتش از شما داشت چه بود؟

اوایل محرم سال94 به سوریه رفت. یک شال عزا داشت که  از 12 سالگی همراهش بود اما با خود به سوریه نبرد در آن روزها از من خواست با خودم به هیئت امامزاده علی‌اکبر ببرم و گفت به یاد من برو هیئت به این شال احتیاج دارم. فکر می کردیم محمدرضا تا اربعین بر می گردد. به من گفت "امسال محرم  زیر علم حضرت زینب(س) سینه می زنم ولی به اربعینش نمی رسم". در ذهنم این بود تا اربعین بر می گردد که باهم به پیاده روی اربعین برویم می گفت شما از ایران بروید من از این طرف خودم می‌آیم و زمانی که این حرف محمدرضا را به همسرم گفتم همسرم گفت ممکن نیست و منظورش چیز دیگری بوده است.
عکس/شناسنامه دانشجوی بسیجی شهید محمدرضادهقان
چه تاریخی و در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟

روز آخر ماه محرم مصادف با 21 آبان سال 94 شب جمعه ساعت 7 شب در عملیات روستای العیس از روستاهای حومه حلب و در یک جنگ نابرابر و  تن به تن با داعش از فاصله نزدیک حدود ده متری با گلوله توپ 23 که به ناحیه سر و کتف چپش اصابت کرد به  شهادت رسید. او به همراه سه هم رزمش معروف به شهدای اربعه حلب شدند که در یک شب از یگان فاتحین به شهادت رسیدند.

امروز بعد از گذشت چند ماه که از شهادت ایشان گذشته آیا در ذهنتان و در برخورد با سوال های مردم که «چرا اجازه دادید فرزندتان به جبهه برود» دچار تردید شده اید؟


گاهی به من می گویند که چطور شما راضی شدید که پسرتان به سوریه برود. من از مادری که فرزندش برای تحصیل علم به خارج رفته پرسیدم شما چطور حاضر شدید؟ گفت به سختی! من هم گفتم به سختی راضی شدم! برای من که مادر بودم خیلی سخت بود اما هیچ وقت مانعش نشدم او برای تحصیل معنویت رفت.

من باور دارم باید اول شهید باشی و بعد شهید بشی. محمد رضا شهید زندگی کرد که خدا عاشقش شد. ما باید یقین داشته باشیم بچه های ما امانت هستند به طوری که از اول زندگی‌ام می گفتم بچه هایم را برای خودم تربیت نمی کنم، برای دینم تربیت می کنم و همیشه از خدا می خواستم بچه های من را عالم و عارف به دین و مفید برای جامعه قرار بدهد و ایمان داشتم بچه ها امانت هستند و من امانت را نگه داشتم تا به صاحب امانت که خدا، امام زمان(عج) و امام حسین(ع) هستند پس بدهم بنابر این رضایت مفهومی ندارد و باید راضی به رضای خدا باشیم.شهید طلبه مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری
دلایلی که شما را برای اعزام به سوریه مجاب می کرد چه بود؟
این جمله محمد رضا که گفت "می خواهم به سوریه بروم و از من راضی باش" این جمله با همه دین من بازی کرد و یک هفته با خودم کلنجار می رفتم و الان خودم را سرزنش می کنم که چرا راحت تر و زودتر راضی نشدم. روزی در خانه گفت مامان اگر الان حضرت زینب بگویند پسرت را می خواهم شما چه جوابی داری به ایشان بدهی؟!

اما روز های آخر نزدیک به اعزامش وسایلش را آوردم و گفتم امیدوارم سوریه بهت خوش بگذره، او از رضایت من خیلی خوشحال شد. 6 ماه قبل از رفتنش دل از همه چیز کند و طور دیگری شده بود با وجود علاقه ای که به موتورش داشت قبل از رفتنش به یکی از دوستانش بخشید و گفت نیازی به این موتور ندارم به موهایش علاقه زیادی داشت و قبل از رفتن موهای سرش را زد و گفت سرباز امام زمان باید کچل باشد و با تمام وجود خودش را سرباز آقا می دانست.

 در وصیت ها و توصیه هایش به چه مواردی تاکید داشت؟


محمدرضا در حرف‌هایش روی دو چیز خیلی تاکید می کرد؛ یکی  پیروی از حضرت آقا، بزرگترین بحثش ولایت فقیه بود و با هیچ کس شوخی نداشت و جزو خطوط قرمزش محسوب می شد.

ودوم به حجاب خانم ها تاکید داشت و می‌گفت حجاب تنها ارثیه ای است که از حضرت زهرا(س) برای خانم‌ها به ارث مانده که باید حفظش کنند.
 در پایان اگر نکته‌ای برای ادامه راه این شهید و سایر شهدا دارید بفرمایید؟

با توجه به جو جامعه جوان می بینیم که اعتقادات برخی از جوانان ما نسبت به انجام واجباتشان کمرنگ شده و مثلا می گویند دلت پاک باشد و هرکاری بکن. اما محمدرضا واجباتش را انجام می داد و محرمات را ترک می کرد. من همیشه می گفتم خطوط قرمز خانواده ما خطوط دین ما است. محمدرضا به عنوان یک جوان 20 ساله در وصیت نامه اش نوشته 5 روز روزه قضا دارد و 20 نماز صبح که به قول خودش این هم دست بالا گفته بود. او به نماز جماعت خیلی اهمیت می داد و گاهی از این سمت تهران به محله دیگر می رفت تا پشت سر عالمی که دوست دارد نماز جماعت بخواند.
شهید مدافع حرم
محمدرضا با معامله ای که با خدا کرد ستاره ای درخشان شد که نیازی به معرفی ندارد اما وظیفه ما است که جوان های جامعه را هوشیار کنیم و آنها را با زندگی شهدا  آشنا کنیم.
وصیت‌نامه شهید مدافع محمد دهقان امیری/ روضه اباعبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود

وصیت‌نامه شهید مدافع محمد دهقان امیری/ روضه اباعبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود

وصیت‌نامه شهید مدافع محمد دهقان امیری/ روضه اباعبدلله (ع) و خانوم زینب کبری (س) فراموش نشود

«و فدیناه بذبح العظیم» او را به قربانی بزرگی بازخردییم. سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷

اینجانب «محمدرضا دهقان امیری» فرزند علی در سلامت کامل روانی و جسمی و در آرامش کامل شهادت می‌دهم و به یگانگی حضرت حق و شهادت می‌دهم به دین مبین اسلام و قرآن و نبوت خاتم الانبیاء. حضرت محمد (ص) و امامت امیرالمومنین حیدر کرار علی ابن ابی طالب (ع) و یازده فرزند ایشان که آخرینشان حضرت حجت قائم آل محمد (عج) برپاکننده عدل علوی در جهان و منتقم خون مادر سادات خانوم فاطمه الزهرا (س) می‌باشد (الهم عجل لولیک الفرج)

با سلام بر همه دوستان، آشنایان و اقوام و... این حقیر از همه شما عزیزان تقاضای حلالیت دارم و تشکر می‌کنم از پدر و مادر عزیزتر از جانم که تمام تلاش خود برای نشان دادن راه سعادت به فرزندشان انجام دادند و این حقیر حتی نتوانستم قدر کوچکی از این فداکاری‌ها را پاسخ دهم از این دو بزرگوار حلالیت می‌خواهم و از صمیم قلب نیازمند دعایشان هستم؛ و تشکر می‌کنم از برادر عزیزم و امیدوارم که شهادت و روحیه جهادی را سرلوحه خود قرار دهی و همچنین خواهر عزیزم و حامی همیشگی من که نهایت لطف را بر من داشته است و من فقط با بدی پاسخش را دادم امیدوارم هم اکنون نیز دعایت را برای برادرت دریغ نکنی و همیشه به یادش و زینب گونه پایداری کنی.

از همه دوستان دانشگاه و مسجد و استادان و مربیانم و ... درخواست حلالیت دارم و از شما دوستان می‌خواهم این حقیر را از دعای خیرتان محروم نفرمایید و اگر کوتاهی کردم در حق شما عزیزان به بزرگواری خود عفو کنید و از حقی که بر گردنم دارید درگذرید.

براساس آیه مبارکه ۱۵۶ سوره بقره «الذین اذا اصابتهم مصیبه قالو انا الله و انا الیه راجعون» آن‌ها که هرگاه مصیبتی به آن‌ها رسد صبوری کنند و گویند ما از آن خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم.

صبر را سرلوحه خود قرار دهید و مطمئن باشد که هر کسی از این دنیا خواهد رفت و تنها کسی که باقی می‌ماند خداوند متعال است اگر دلتان گرفت یاد عاشورا کنید و مطمئن باشید غم شما از غم ام الصائب خانوم زینب کبری (س) کوچک قرار است روضه ابا عبدلله و خانوم زینب کبری فراموش نشود و حقیقتا مطمئن باشید که تنها با یاد خداست که دل‌ها آرام می‌گیرد.

قال الحسین (ع):

«إن کان دین محمّد لم‌یستقم الاّ بقتلی فیاسیوف خذینی»

اگر دین محمد تداوم نمی‌یابد مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیر‌ها مرا در بر گیرید.

بال هایم هوس با تو پریدن دارد

بوسه بر خاک قدم‌های تو چیدن دارد

من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست

و از آن روز سرم میل بریدن دارد

غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است

می‌شود قسمت آنکه جگرش بیشتر است

قیمت عبد به افتادن در سجادست

سنگ فرشی حرم دوست زرش بیشتر است

خانه‌ای است در این جا که کریم از همه

سر این کوچه اگر رهگذرش بیشتر است

دل ما سوخت در این راه، ولی ارزش داشت

هر که اینگونه نباشد ضررش بیشتر است

بی سبب نیست که آواره هر دشت شدیم

هر که عاشق شود اصلا سفرش بیشتر است

هر گدایی برسد لطف که دارد، اما
به گدایان برادر نظرش بیشتر است

ﻫﻤﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺧﺪﯾﺠﻪ ﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺩﯾﺪﯾﻢ

ﺩﺭ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﻛﻪ ﺟﻼ‌ﻝ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ

وسعت روح بدن را به فنا می‌گیرد

غیر زینب چه کسی درد سرش بیشتر است

و من الله توفیق

محمد رضا دهقان امیری

۹۴/۶/۱۴

تهران

گفتگو با مادر و خواهر شهید مدافع حرم شهید محمدرضا دهقان‌امیری

کشتی گیر شهید سعید خواجه صالحانی : خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید

سعید خواجه صالحانی نخستین شهید مدافع حرم سال ۹۶ است؛ او عصر روز جمعه ۴ فروردین در نبرد با تکفیری‌ها در سوریه به شهادت رسید؛ شهید صالحانی متولد سال ۶۸ و ساکن پاکدشت بود.

شاخص‌ترین شهدای مدافع حرم در سال ۹۶ / عاشورایی‌ترین شهدای عصر حاضر

سعید خواجه صالحانی از کشتی گیران استان تهران بود. وی که برای چهارمین بار به سوریه اعزام می شد، فرمانده پایگاه سیدالشهدا(ع) شهرستان پاکدشت بود.

مراسم وداع با شهید سعید خواجه صالحانی روز دوشنبه هفتم فروردین در حسینیه بنی فاطمه کوچه عمار شهرستان پاکدشت برگزار گشت.

خانواده وی خودشان را برای بیست و هشتمین سالگرد تولدش آماده کرده بودند که خبر شهادتش در شبکه های اجتماعی دست به دست شد. «سعید خواجه صالحانی» سال 96 را در سرزمین حضرت زینب سلام الله علیها تحویل کرد و چند روز بعد به آرزوی چند ساله اش رسید. این حضور چهارمین اعزام این شهید گرانقدر به سوریه بود که طی عملیاتی مستشاری در استان حماه سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.


گوشه‌هایی از زندگی آسمانی «سعید خواجه صالحانی» در برنامه «از آسمان»

«شهید خواجه صالحانی» در کنار تحصیل به ورزش کشتی نیز مشغول بود و در این رشته به چند مقام استانی هم دست یافت، سعید خواجه صالحانی پس از اتمام تحصیل به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ملحق شد و فعالیت های فرهنگی خود را در این نهاد و با مسئولیت فرمانده پایگاه سیدالشهدا شهرستان پاکدشت ادامه داد.


اولین شهید مدافع حرم سال 95 شهید ابوالفضل راه‌چمنی بود. یار و رفیق شهید سعید خواجه صالحانی که در بسیاری از عملیات‌ها همراه و همرزم بودند. سعید با خود قرار گذاشته بود تا سالگرد شهید راه‌چمنی به منطقه برود. به قولش هم وفا کرد و در آستانه سالگرد شهادت راه‌چمنی، خدا شهادت را نصیب او نیز کرد. سعید خواجه صالحانی اولین شهید مدافع حرم سال 96 بود که در چهارم فروردین ماه تنها به فاصله چهار روز مانده به سالروز تولد زمینی‌اش، آسمانی شد. در سالگرد شهادتش با عصمت خواجه‌وند مادرش به گفت‌وگو نشسته‌ایم که از نظرتان می‌گذرد.

شهید سعید خواجه صالحانی و شهید راه چمنی

به عنوان مادر، شهید مدافع حرمتان را چطور معرفی می‌کنید؟
راستش من فکر می‌کنم سعید به خاطر داشتن برخی خصوصیات و برجستگی‌ها به این مقام رسید. سعید حرف نداشت. با محبت و با عاطفه بود. اهل دین و ایمان بود. اهل نماز اول وقت و روزه. از دوم راهنمایی روزه‌هایش را می‌گرفت. رفتارش با بستگان و دوستانش خیلی خوب بود. وقتی خبر شهادت سعید منتشر شد، خیلی‌ها پرسیدند مگر سعید کجا بود که شهید شد. با شهادتش دل همه را سوزاند. رابطه عاطفی خوبی با همه داشت. فردای روز تشییع، تولدش بود. 70 نفر از دوستانش کیک تولد گرفتند و سر مزارش رفتند و تولدش را با قرائت زیارت عاشورا برگزار کردند. سعید در دل همه جا داشت.

با وجود وابستگی بین شما و سعید چطور به رفتنش راضی شدید؟
پسرم عاشق خانم حضرت زینب‌(س) ‌و رقیه‌(س) ‌بود. من به سعید گفتم مامان یک بار رفتی دیگر نرو، گفت نه مامان باید این راه را ادامه بدهم. اولین بار مانعش نشدم، کارش بود، راهش را هم دوست داشت، نگفتم نرو. خیلی‌ها رفتند، آنها هم جوان بودند، آنها هم مادر داشتند. مگر شهید نشدند! مگر جانباز نشدند؟چرا شدند. من افتخار می‌کنم بچه‌ای دارم که در این راه قدم گذاشت و شهید شد. سعید هم گفت مادر تا هستم باید بروم. من هم راضی به رضای خدا شدم. می‌گفت مادر جان هر کسی بهانه‌ای می‌آورد و نمی‌رود.


شهید ابوالفضل راه‌چمنی

گویا پسرتان قول و قرارهایی با شهید چمنی داشت؟
شهید مدافع حرم ابوالفضل راه‌چمنی از دوستان صمیمی‌اش بود. از دوران بچگی با هم بودند. خیلی با هم رفیق بودند، وقتی ابوالفضل شهید شد، سعید خیلی بیقراری کرد. گفت مادر من تا چهلم ابوالفضل باید بروم. به ما گفت عکس بگیرید اگر رفتم و شهید شدم عکس یادگاری داشته باشید.
من هم گفتم می‌خواهم برایت زن بگیرم، گفت تا مأموریت من تمام نشده اسم زن را نیاورید. اما راضی‌اش کردم که بعد از سیزدهم فروردین، برویم خواستگاری، اما قسمتش نشد.

در جبهه که بود، با هم در تماس بودید؟
بله، آخرین بار دوم عید بود که با من تماس گرفت و گفت می‌آیم تا با هم به دیدار فامیل و بستگانمان در شمال برویم. من همه کارهایم را کردم که سعید پنجم بیاید و به شمال برویم. منتظر بودم بیاید. همان روز پنجم یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت که می‌خواهم برای عید دیدنی به خانه‌تان بیایم. به دنبال کارهای سفر بودم اما گفتم بیا پسرم. دوست سعید آمد، نان هم گرفته بود و صبحانه را سر سفره هفت‌سین خوردیم.
گفت مامان سعید! من با شما کاری دارم. بعد گفت پایین پای سعید تیر خورده، گفتم الان کجاست؟! گفت بیمارستان است. بعدازظهر به تهران می‌آید. به دخترم گفتم شما برنامه سفرتان را خراب نکنید و بروید من می‌مانم تا سعید بیاید. گفت نه مادر طاقت ندارم. من هم نمی‌روم. حال و هوای دوستش را که دیدم به او گفتم تو چرا انقدر بی‌قراری؟ بعد خانواده دوستش هم آمدند. گفتم اگر سعیدم، شهید شده به من بگو. گفت نه خاله چیزی نشده اما با اصرار همسرم، حقیقت را گفت و خبر شهادت را به ما داد. خبر شهادتش را سر سفره هفت‌سین به من دادند. بعد هم به معراج شهدا رفتیم. وقتی سعید را زیارت کردم گفتم پسرم کجا رفتی؟ قرار نبود بیایی تا با هم مسافرت برویم؟ سعیدجوابی نداد. گفتم سعید جان شهادتت مبارک، منزل نو مبارک!


شهید ابوالفضل راه‌چمنی

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
وقتی سعید در مأموریت بود، قبل از شهادتش خیلی حرف‌ها به گوشم می‌رسید. می‌گفتند بچه‌های شما برای پول به سوریه و عراق می‌روند. من هم در پاسخ آنها می‌گفتم اگر برای پول می‌روند شما هم بچه‌هایتان را بفرستید که بروند. گفتم سعید و امثال سعید با جان و دل بدون هیچ چشمداشتی راهی جبهه شدند که من و شما در امنیت باشیم. این نوع تفکر نهایت بی‌انصافی است. اینها اگر کمی انصاف داشته باشند، نباید این صحبت‌ها را بگویند. خدا را شاکر هستم چنین فرزند شایسته‌ای به من داد که در این راه مقدس شهید شود. این نذری بود که برای اسلام هدیه کردم و امیدوارم که خدا از من قبول کند.


وصیت نامه


بسم رب الشهدا و صدیقین

سلام بر ارواح پاک شهدا و امام راحل، سلام بر رهبر عزیزم سید علی، جانم فدایش، زیاد اهل قلم نیستم

انشاءالله این جهاد فی سبیل الله مقبول حق تعالی و اهل بیت علیهم السلام قرار بگیرد، از ملت و امت حزب اللهی و هموطنان عزیزم تنها خواهشی که دارم این است که پشتیبان رهبر و ولی فقیه خود باشید تا هیپ بیگانه‌ای به کشور شما آسیب نرساند.

تمام دوستان و برادرای دینی عزیزم که به گردن این جانب حقیر حقی دارند انشاءالله که حلالم کنند.

برای فرج و ظهور امام عصرمان امام رمان (عج) دعا کنید، مراقب حیله و نیرنگ دشمن باشید، شهدای عزیزمان به راحتی خون ندادند، امر به معروف و نهی از منکر فراموش نشود. التماس دعا

*محل دفن اینجانب به عهده پدر و مادر عزیزم می‌باشد*

سعید خواجه صالحانی