قصه مدافعین حرم تمام ناشدنی است. حریم اهل بیت قرنهاست که فدایی دارد حتی اگر تنها حرمی از آن بزرگواران باشد... "اصلاً حرم ناموس ما شیعهست! " «آیا در زمان حیات شهید خود به این نکته توجه داشتید که آنها از اولیاء الهی به شمار میروند؟ شهیدی که در سوریه، عراق و در هر مکان و زمانی، شهید شده باشد همانند این است که جلوی در حرم امام حسین (علیه السلام) شهید شده است؛ چراکه اگر این شهیدان نبودند، اثری از حرم اهل بیت(ع) نبود.» این سخنان نقل قولی است از فرمایشات رهبر انقلاب در جمع خانوادههای شهدای مدافع حرم که به تنهایی گویای منزلتی است که میتوان برای این شهدا تصور کرد. خانم سیده آزاده مداری متولد۷۰ طلبه جامعه الزهرا قم، همسر شهید مدافع حرم مهدی علیدوست گذری کوتاه از زندگی همسرش را برای مخاطبان مشرق روایت می کند.
سرگرد مهدی علیدوست متولد ۲۵ مرداد سال ۶۵ مدرک کارشناسی داشت و پسری سه ساله به نام علی اصغر از او به یادگار مانده است. پدر و پسر هر روز در ۲۵ مرداد متولد شده اند و موقع اعزام همسرش برای هردو آنها تولد میگیرد. مهدی علیدوست یک انسان خوب، مهربان و خوشاخلاق، دارای اعتقادات قوی و فردی شجاع و نترس بود. هیچ کسی در مدت حیاتش هیچ گاه از او تندی و بد اخلاقی ندیده است. احترام فوقالعادهای برای خانوادهاش قائل بود. بیریا کار میکرد. پای بند ولایت بود. عاشق ائمه وحضرت زینب و حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. رضایت خدا برایش در اولویت کارهایش بود. برخورد خوبی با اطرافیان داشت و واجبات را انجام میداد و تمام تلاشش این بود که همه از ایشان راضی باشند. سادهزیست بود و به زرق و برق این دنیا اهمیت نمیداد. از همان دوران نوجوانی به بسیج، پایگاه و مسجد علاقه داشت. پای ثابت مسجد و محافل مذهبی بود. مهدی ۱۸ سال داشت که دوست داشت وارد سپاه شود. میخواست وارد این نهاد نظامی و مقدس شود و لباس رزم بر تن کند تا به اسلام، کشور و مردمش خدمت کند. و وارد سپاه شد.
همسر شهید علیدوست اینگونه داستان کوتاه زندگیشان را روایت می کند :
من و مهدی با هم نسبت فامیلی داشتیم، اما آن چیزی که مرا جذب کرد، ایمان و
نورانیت خاصی بود که باعث شد پاسخم به خواستگاریاش مثبت باشد. موقع
خواستگاری میگفت : خیلی دوست دارم همسرم از سادات و یا فرزند شهید باشد.
میگفت : میخواهم فردای قیامت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) محرم باشم. از
خواستگاری تا عقدمان ۳ روز طول کشید. دوماه عقد بودیم. پر از خاطره های
شیرین که بیشتر گلزار شهدا و یا جمکران و کوه خضر میرفتیم. من و مهدی تنها
چهار سال با هم زندگی کردیم و افسوس و صد افسوس که من در این مدت کوتاه خوب
نشناختمش. مهربانی و خوبیهای مهدی آن قدر زیاد بود که همیشه میگفتم : تو
یک فرشته در روی زمین هستی. مهدی چهار روز بعد از مراسم ازدواجمان برای یک
مأموریت ۲۱ روزه راهی سردشت شد. در یک عملیات پای مهدی روی مین میرود.
دوستانش به گمان اینکه شهید شده بالای سرش میروند و میبینند که مهدی گریه
میکند. از ایشان میپرسند چرا گریه میکنی؟ میگوید: خدا من را نخواست.
دیدید شهید نشدم. یک قطره خون هم از دماغش نیامده بود فقط پایش سوخته بود.
گریه میکرد چرا شهید نشدم. بار دوم هم در یکی از عملیاتها مجروح و جانباز
شد. مهدی میگفت: من هیچ حق و حقوقی نمیخواهم. برای رضای خدا جهاد کردم و
جانباز شدم. حتی از جانبازیاش کسی اطلاع نداشت. تازه داماد بودن ولی
همچین شخصیتی بالایی داشت. در وصیتنامهاش نوشته من با خدا معامله کردم.
سال ۹۲ خداوند به ما هدیه زیبایی داد که اسمش علی اصغر گذاشتیم. علاقه
زیادی به امام حسین (علیه السلام) و علی اصغر داشت. و باهم نام فرزندمان را
انتخاب کردیم وجالب که در روز مزین به نام حضرت علی اصغر مهدی را دفن
کردیم.
در طول این ۴ سال زندگی شیرین وصمیمی مان همیشه از شهادت و شهید شدنش برای من می گفت.
من هم میگفتم : تو شهید بشوی من دلم برایت تنگ میشود و گریه میکنم. با دلتنگی و گریه های وقت و بی وقتم چه بکنم؟ مهدی فقط می خندید. و سر حرف را عوض می کرد.
مهدی مدتی بعد که وارد سپاه شد، یک روز گفت : میخواهم به گردان صابرین ملحق شوم. گردانی که همیشه در شرایط رزم و جهاد قرار دارد. مهدی خوب میدانست که در آنجا به همه آن چه در نظر دارد خواهد رسید. بعد از ثبت نام وارد گردان صابرین شد. اردوها و مأموریتهای کاری مهدی کمی او را از من و خانواده اش دور کرده بود و همه ی ما دلتنگش می شدیم. وقتی مادرش از دلتنگی برایش می گفت، در جوابشان می گفت : «مادر جان، دلتنگ من نشوید بسپارید به خدا که او میداند ما کجا میرویم و چه میکنیم.» مهدی درجه فرماندهی گرفته بود. ولی به هیچ کس نگفت. چون این امور برایش مهم نبود. من همیشه به او میگفتم: تو یک فرشته هستی ولی روی زمینی ، که یک روز به آسمان پر می کشی. مهدی میدانست کی شهید میشود، حتی در وصیت نامه شان هم اشاره کرده است. بعد از اینکه فتنه تکفیری ها در سوریه شروع شد، مهدی بی تاب رفتن شد. و به خاطر موقعیت شغلی اش حتی آمادگی رزمی هم داشت. تمامی اخبار سوریه را دنبال می کرد. مهدی به عنوان فرمانده عملیات اعزام شد.
یواش یواش از رفتن برای من میگفت. مستقیم به من نگفت که قرار است به سوریه برود. تا اینکه اعلام شد که ایشان اعزام شوند.
موقع رفتن به سوریه خیلی خوشحال بود. برای من از مظلومیت بچه های سوری میگفت. از علی اصغرهایی که در سوریه بودند و صدای کمک خواستن شان به گوش جهانیان می رسید. و هر کسی که این صدا را درک کند راهی جهاد میشود. شب قبل از اعزامش با هم به حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) رفتیم. دعا و مناجات کردیم و مهدی با پسرمان علی اصغر خیلی بازی کرد. وقتی آمدیم خانه مهدی با شور و شعف خاصی وسایلش را جمع کرد. و بعدازنماز صبح دوستش آمد دنبالش و رفتند. به من گفت : مراقب خودتان باشید. همسرم میدانست شهید میشود، قبلاً جایگاهش را در بهشت دیده بود و شب قبل از عملیات به همرزمش گفته بود که جایگاهم را در بهشت دیدهام و آمادگی کامل دارم. وقتی به سوریه میرفت خودم از زیر قرآن ردش کردم. ولی یک چیزی ته دلم میگفت این آخرین دیدار است. علی اصغر را در بغلش گذاشتم و از هر دو تایشان عکس کرفتم. و عکس علی را در جیبش گذاشتم تا موقع دلتنگی هایش به عکس علی اضغر نگاه کند.
در آخرین تماسی که از سوریه با هم داشتیم به من گفت : توکلت به خدا باشد. غصه نخور، مراقب خودتون باشید، اگر قسمت شد و شهید شدم آن دنیا با شما هستم. و قول میدهم که شما را در آن دنیا شفاعت کنم.
مهدی علاقه بسیار زیادی به حضرت زهرا (سلام الله علیها) داشت. ۲۵ مهر ماه ۹۴ مصادف با سوم ماه محرم بعد از عملیات آزاد سازی یک روستا که دست داعش بود. ترکش به پهلویش می خورد و شهید می شود. و در همین عملیات مهدی فرمانده عملیات بود. مهدی میدانست که در ماه محرم به شهادت خواهد رسید. در وصیتنامهاش نوشته بود که برای من سیاه نپوشید برای عزای امام حسین سیاه بپوشید و گریه کنید. سیاه ما سیاه امام حسین(علیه السلام) و گریهمان برای امام حسین(علیه السلام) بود. ما برای حضرت علی اصغر(علیه السلام) گریه کردیم. بعد از محرم هم مشکیمان را از تن بیرون کردیم.
مهدی در وصیتنامهاش به این ابهامات و کنایهها یی که معاندان نسبت به شهدا مدافع حرم دارند پاسخ داده است. نوشته: «از وقتی هجوم داعش و اهالی تکفیری را در تلویزیون مشاهده میکنم خیلی بیقرارم و عطش زیادی وجودم را فرا گرفته برای انتقام از این قوم ظالم. چراکه اعتقاد دارم این قوم از نسل همان ظالمانی هستند که به مادر سادات حضرت زهرا(سلام الله علیها) سیلی زدند و علی(علیه السلام) را خانهنشین کردند، امام حسین(علیه السلام) را مظلومانه به شهادت رساندند و زینب کبری(سلام الله علیها) را آواره شهر و دیار غربت کردند و حرمتش را رعایت نکردند. هدف تکفیر کشور ماست و الان جبهه ما کاملاً مشخص است پس کسی به من خرده نگیرد که کجا میروی و برای چه رفتی. ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسین(علیه السلام) هستیم و خون حسین(علیه السلام) و اهل بیت در رگهای ما جریان دارد پس میرویم، میرویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به کشور ما و به انقلاب ما و به اسلام بکند.»
نام و نام خانوادگی: مهدی علیدوست
تاریخ تولد: ۲۵/ ۵/۶۵
تاریخ شهادت: ۲۵/ ۷/۹۴
محل شهادت: سوریه
مهدی علیدوست اولین شهید پاسدار مدافع حرم حضرت زینب (س) از قم بود. وی
در ۲۵ مرداد سال ۶۵ متولد شد و در ۲۵ مهرماه ۹۴ مصادف با سوم ماه محرم
بعد از عملیات آزادسازی یکی از روستاهای روسیه که در تصرف داعش بود با
برخورد ترکش به پهلویش به درجه شهادت نائل آمد.
از وی پسری به نام علیاصغر به یادگار مانده است.
وصیتنامه
از
وقتی هجوم داعش و اهالی تکفیری را در تلویزیون مشاهده میکنم خیلی
بیقرارم و عطش زیادی وجودم را فراگرفته برای انتقام از این قوم ظالم،
چرا که اعتقاد دارم این قوم از نسل همان ظالمانی هستند که به مادر سادات
حضرت زهرا سیلی زدند، علی را خانهنشین کردند، امام حسین را مظلومانه
به شهادت رساندند و زینب کبری را آواره شهر و دیار غربت کردند و حرمتش
را رعایت نکردند. زمان جنگ میگفتند (میروم تا انتقام سیلی مادر
بگیرم)، الآن من هم میروم تا انتقام بگیرم.
از خدای خود سپاسگزارم که با اینهمه بار گناه من را هم جزء سربازان
ولایت قرار داد و یک فرصت برای جبران گناهان کوچک و بزرگم، برای من
فراهم ساخت.
میگویند دو چیز است که آدمی تا آنها را دارد قدر نمیداند، یکی امنیت و
دیگری سلامتی. الآن شرایط جوری است که باید برویم تا این دو چیز را
برای مردم کشورم به ارمغان آورم. هدف تکفیر کشور ماست و الآن جبههی ما
کاملاً مشخص است پس کسی به من خرده نگیرد که کجا میروی و برای چه رفتی.
ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسین هستیم و خون حسین و اهلبیت در رگهای
ما جریان دارد پس میرویم، میرویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس
ما، به کشور ما و به انقلاب ما و به اسلام؛ بکند.
از مردم عزیز کشور میخواهم هیچوقت از مسیر ولایت دور نشوند و راه را
با رهبری طی کنند. چون راه اسلام و انقلاب فقط با رهبری سید علی به مقصد
میرسد و هیچکس نمیتواند بهتر از ایشان این انقلاب را پیش ببرد.
نمازخواندن کمک میکند تا به اصول انقلاب پایبند باشیم. البته نمازی که
از ته دل باشد نه بخاطر این که فقط تکلیف خود را انجام دهیم. نماز از
گمراهی نجات میدهد، پس به نماز اهمیت زیادی بدهید همینطور قرآن که راه
را به ما نشان میدهد.
وصیتنامه شهید علی دوست برای پسر دوسالهاش
سخنی با علیاصغر عزیزم: علی جان، تو اوج شیرینزبانی تو دارم میرم مأموریت برام سخته ولی چارهای نیست؛ مواظب مادرت باش و همیشه به او خدمت کن و هیچوقت به او بیاحترامی نکن؛ از اینکه فرزند شهید هستی هیچوقت ناراحت نشو چون من با خدا معامله کردم و خدا با شما و خدا همیشه با شماست و چه همراه بهتر و خوبی جز خدا؛ دوست داشتم وقتی که بازمیگفتی “دهدی جون” پیشت بودم، ولی چارهای نیست و من و دوستام رفتیم تا تو و امثال تو در آرامش زندگی کنید “دوست دارم نفسم... ”
شهید محمودرضا بیضایی از شهدای مدافع حرم مطهر حضرت زینب (س)، در 18 آذر 1360 در تبریز و خانوادهای مذهبی و دارای ریشه روحانیت به دنیا آمد. از همان دوران نوجوانی با حضور در جمع بسیجیان پایگاه مقاومت شهید بابایی تبریز؛ عشق و علاقه او به فرهنگ مقاومت، ایثار و شهادت احساس می شد. از جمله فعالیت های فرهنگی این شهید در آن دوران، گردآوری خاطرات شهدا، جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس بود.
وقتی سخن از مدافعان حرم و دست شستن شان از زندگی و جان شیرین به سخن می آید، شاید برای اکثر مردم قابل درک نباشد که چیز باعث می شود یک جوان در عین نشاط و سرزندگی و مملو از شور حیات، راهی را در پیش بگیرد که مقصدش شهادت و ترک این دنیای خاکی است.
تنها مرور بر زندگی و نگاه به فلسفه حیات است که می تواند قدری اندک کمک مان کند تا بفهمیم چه چیز باعث شد کسانی مثل «شهید محمودرضا بیضایی» راهی دفاع از حرم شوند.
شهید مدافع حرم محمودرضا بیضایی در بیست و نهم دی ماه 92 همزمان با سالروز میلاد پیامبر (ص) در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
بنابر اذعان نزدیکان و اطرافیانش این شهید بزرگوار نگاهی ویژه به مسئله انتظار و وجود مقدس امام زمان(عج) داشت و در عمل به وظایف خود نسبت به امام(عج) لحظه ای غافل نبود چنان که در فرازی از وصیتنامه شهید آمده است: «باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه هم به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا(عج) باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و جز با فدا شدن محقق نمی شود حقیقتاً.»
از این رو و در گفت وگو با «امید غلامی»، استاد دانشگاه و دوست و همراه این شهید بزرگوار انتظار را در سبک زندگی شهید محمودرضا بیضایی بررسی کرده ایم که مشروح آن تقدیم حضورتان می شود:
از نحوه آشنایی و انس خود با شهید محمودرضا بیضایی بگویید؟ چه ویژگی هایی در شهید شما را به دوستی با وی جذب کرد؟
بسیاری از آشنایی های سرنوشت ساز در زندگی با برخوردی کوتاه و کوچک آغاز می شود؛ من 15 سال پیش (یا شاید کمی بیشتر) به واسطه یک دوست با محمودرضا آشنا شدم و به مرور زمان این آشنایی به یک رابطه نزدیک و صمیمانه تبدیل شد.
آشنایی ما باز می گردد به ایامی که شهید بیضایی در تبریز بود و مجرد؛ معمولا بعد از کلاس های دانشکده، اوقات فراغت و ساعت هایی که کار خاصی نداشتیم کنار هم بودیم. با هم مسافرت هم می رفتیم. اخیراً هم کلیپ از من و محمودرضا در فضای مجازی منتشر شد که مربوط به سفرمان به مشهدالرضا(ع) است.
آن زمان من گاهی شعر می گفتم (البته هنوز هم گهگاهی می نویسم) آن موقع عادت داشتم هر جا شعری می خواندم، چند بیتی هم درباره انتظار، ظهور و امام زمان(عج) بخوانم.
یکی از موضوعات موردبحث ما با شهید محمودرضا بیضایی هم همین مباحث بود. یعنی شعرهایی که من درباره امام زمان(عج) می گفتم درباره مفاهیمی که در شعرهایم به آنها اشاره می کردم با هم صحبت می کردیم و شهید در این باره مطالباتی از من داشت.
خاطرم هست در همان ایام در یکی از شعرهایم چنین مضمونی را خطاب به حضرت ولی عصر(عج) آورده بودم که «من صدای پایت را شنیده ام/ آمدنت نزدیک است» آقا محمودرضا به خاطر این بیت کلی سر به سر من گذاشت که «تو چطور صدای پای حضرت(عج) را شنیده ای؟! از کجا می دانی آمدن حضرت(عج) نزدیک است؟» و ... حتی می گفت: «بهتر از تو کسی نبود که صدای پای حضرت(عج) را بشنود؟» دست بردار هم نبود.
من اهل تملق نیستم با شعار هم میانه ای ندارم، با شهید خیلی راحت و صمیمی بودیم ولی با وجود همه شوخ طبعی ها و کَل کَل کردن ها، محمودرضا آدم عملیاتی بود. آن زمان محمودرضا کتاب هایی مطالعه می کرد که من امروز بعد از تحصیل در مقطع دکتری تازه آن کتاب ها را به دست می گیرم.
چه کتاب هایی؟
کتاب ها و تحقیقاتی درباره تئوری ها و ایدئولوژی هایی که مربوط به صهیونیست ها و مقابله با آنها می شد. محمودرضا دنبال این بود که بداند چیزهایی را که به آنها فکر می کند، چگونه می تواند عملیاتی کند؟ می خواست راهکار عملی برای آنها پیدا کند.
به عنوان کسی که با شهید رابطه ای نزدیک و صمیمانه داشتید و به قول خودتان شوخی و کَل کَل هم می کردید، امام زمان(عج)، انتظار و مهدویت در زندگی ایشان چه جایگاهی داشت؟
کوچک ترین و ساده ترین مسائل برای محمودرضا با امام زمان(عج) گره می خورد، خاطرم هست زمانی که بحث رعایت بعضی نکات در مجالس عزاداری و هیئات پیش آمد، مثل برهنه نشدن برای سینه زنی و مقام معظم رهبری در این باره نکاتی را فرمودند و توصیه هایی داشتند، شهید برای متقاعد کردن دوستان به آنها گفت: «فرض کنید امام زمان(عج) اینجا حضور داشته باشند آیا شما مقابل ایشان هم همینطور عزاداری می کنید؟» و به همین بسنده کرد (اصلا بحث نمی کرد).
این یعنی، جزئی ترین مسائل زندگیِ شهید بیضایی با انتظار و توجه به نظارت امام عصر(عج) عجین بود؛ ولی هیچ وقت (تاکید می کنم) هیچ وقت به کسی نشان نمی داد که مثلا من منتظر امام زمان(عج) هستم و فلان و بهمان ... دنبال نشان دادن نبود بلکه رفتارش این انتظار را فریاد می کشید.
از خاطرات کمتر گفته شده درباره شهید بیضایی که نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد، برای مان بگویید.
خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
یعنی گویا تمام لحظات زندگی، منتظر یک اتفاق مهم بود یا حداقل شناخت من از محمودرضا اینطور بود.
در میان خصوصیات اخلاقی ایشان کدام خصلت برای تان بیشتر جذاب بود و در شما اثر می کرد؟
محمودرضا مدتی سیم کارت اعتباری داشت، همان ایام هم مسئله ای پیش آمده بود و محمودرضا سعی می کرد به من بفهماند که من اشتباه می کنم. برای این موضوع محمودرضا شش هفت بار پشت سر هم شارژ خرید و به من زنگ زد تا کاملا موضوع را برای من جا بیندازد، یعنی آنقدر به این مسئله اهمیت می داد که بتواند آنچه را که مدنظر دارد و منظورش هست، درست و به نحو احسن به مخاطب منتقل کند.
هیچ وقت شده بود که با هم درباره انتظارو امام زمان(عج) و مسائل مهدوی کاملا جدی صحبت کنید و شهید بیضایی نظرات اش را در این باره بیان کند؟
بله؛ آقا محمودرضا تازه ازدواج کرده بود که به منزل اش رفتیم. محمودرضا مشغول مطالعه کتابی درباره تئوری های صهیونیست و دیدگاه آنها نسبت به شیعه بود. مباحثی پیش آمد و با هم گپ و گفتی داشتیم. موضوع بحث مان سدی بود که در خوزستان ساخته شده بود و اشکال علمی داشت.
آن موقع تنها باری بود که محمودرضا خیلی جدی موضوع انتظار را مطرح کرد و به من تذکر جدی داد که در شعرها و مطالبی که برای حضرت حجت(عج) می نویسی دقت کن که چه معنا و مفهومی را به مخاطب القاء می کنی! دقت کن چیزی که می گویی درست و دقیق باشد. در حین صحبت هایش خیلی جدی به من گفت: «بیشتر دقت کن امام زمان(عج) از ما انتظار دیگری دارند.»
آیا انتظار شهادت آقا محمودرضا را داشتید؟
محمودرضا هرگز دنبال این نبود که شهید شود بلکه همه تلاش اش این بود که کارآمد و موثر باشد. یک بار همین (اوایل دی ماه) بود محمودرضا تازه از سوریه بازگشته بود، من برای خواندن شعر به محفلی دعوت بودم و محمودرضا هم به خاطر من آمد، بعد از مراسم از من پرسید: «مادرت هم اینجا است؟» گفتم: بله، گفت: صدایش کن، کارش دارم» من بعد از کمی شوخی و سر به سر گذاشتن محمودرضا، مادر را صدا کردم. محمودرضا بعد از سلام و احوالپرسی به مادرم گفت: «خانم سادات من را دعا کن» (مادر من از سادات هستند و معمولا دوستان ایشان را خانم سادات صدا می زدند) مادرم هم فقط یک جمله به محمودرضا گفت: «عاقبت بخیر بشی».
از این ماجرا گذشت تا زمانی که محمودرضا دوباره عازم سوریه شد، ان روز قبل از پرواز با من تماس گرفت و بعد از صحبت با حال خاصی گفت: «خانم سادات برای من دعا کرده که عاقبت بخیر شوم» و عاقبت بخیر هم شد.
درباره جمله خاص ایشان که گفته بود: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم» چه احساس و نظری دارید؟
محمودرضا خیلی به خانواده شهدا احترام می گذاشت، به شهید حسن باقری ارادت خاصی داشت و می گفت: «امام زمان(عج) امروز سرباز باهوش و پای کار می خواهند؛ آدمی که شجاع و مرد میدان باشد.» می گفت: «بأبی انت و امی الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)». سفارش می کرد که در شعرهایت اینها را بگو.
همه برنامه های محمودرضا هدفمند بود، منظورم نوع خاصی از هدفمندی است. ممکن است من هر روز صبح برای کارهای روزانه ام برنامه ریزی داشته باشم که این کار را چطور انجام بدهم و آن کار را چه بکنم و ... اما فقط برای همان روز برنامه ریزی می کنم اما محمودرضا و امثال او برنامه ریزی صدساله داشتند.
من الان متوجه می شوم که هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود. دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود.
همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»
و سخن پایانی ...
محمودرضا هیچ گاه درباره شهادت حرفی نمی زد، شما وصیت نامه محمودرضا را هم بخوانید، خطاب به همسرش مواردی را یادآوری می کند که باید فلان کار و بهمان کار را انجام دهید؛ هیچ اشاره ای نمی کند که من می روم و شهید می شوم ...
از نظر من محمودرضا زنده است حالا دیگر سابقه دوستی ما به 20 سال رسیده است.
نام و نام خانوادگی: محمودرضا بیضایی
تاریخ تولد: ۱۸/۹/۱۳۶۰
محل تولد: تبریز
تاریخ شهادت: 93/10/29
محل شهادت: سوریه، منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق
تعداد فرزندان: یک فرزند دختر به نام کوثر
شهید محمود رضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و
دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و
دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه
مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و
حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ
مقاومت و ایثار و شهادت را در او به وجود آورد.
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد.
این آشنایی، بعدها زمینهساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع
مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و
گردآوری خاطرات شهدا و جمعآوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس
از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت.
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش
پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات
چهارجانبه بینالمللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد. فوتبال،
دیگر ورزش مورد علاقه او بود و به دنبال تعقیب حرفهای این ورزش بود که
به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
در سال ۷۸ با اخذ دیپلم متوسطه در رشته علوم تجربی، عازم خدمت سربازی
شد. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و ادامه خدمت را در پادگان الزهراء
(س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز به انجام رساند. آشنایی نزدیک
با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در این دوره، نقطه عطف زندگی
شهید بیضائی محسوب میشود.
بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق اطرافیان به ادامه تحصیل در دانشگاه، با اختیار خود و با یقین کامل، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال ۸۲ وارد دوره افسری دانشکده امام علی (ع) سپاه شد. ورود او به دانشکده افسری ملازم با هجرت او از تبریز به تهران بود که با این هجرت ادامه زندگی را در جهاد فی سبیل الله رقم زد. او نام مستعار «حسین نصرتی» را در سپاه برای خود انتخاب نموده بود که به گفته خودش برگرفته از ندای «هل من ناصر ینصرنی» مولای خود حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود.
در شهریورماه سال ۸۵ از دانشکده افسری فارغالتحصیل گردید و قدم در راهی گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهری او، هیچ تزلزلی در پیمودن آن در وی مشاهده نشد. پرکاری و ساعتهای انگشتشمار خواب در طول شبانهروز از ویژگیهای بارز او بود بهطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت.
معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
به دلیل علاقه فراوان به کار خود، برای تشکیل خانواده حاضر به رجعت به
تبریز نبود و در ۲۵ اسفند سال ۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص)
و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضله از خانوادهای ولایتمدار در تهران
ازدواج کرد و ساکن تهران شد. ثمره این ازدواج دختری بنام «کوثر» است که
در ۲۵ اسفند ۹۱ متولد شد.
علاقه و عشق وصف ناشدنی محمود رضا به آرمان جهانی امام خمینی (ره)، یعنی
تشکیل نهضت جهانی اسلام، روحیه خاصی را در وی به وجود آورده بود که تا
آغاز جنگ در سوریه، در جهت تحقق آن تلاش و مجاهدت شبانهروزی داشت.
همواره مطالعه دینی و سیاسی داشت و به اخبار و وقایع داخلی و خارجی
بخصوص تحولات جهان اسلام اشراف داشت و این وقایع را تحلیل میکرد. تعصب
آگاهانه و وافری به انقلاب اسلامی، رهبری و نظام داشت.
در ایام فتنه ۸۸ شب و روز آرام و قرار نداشت. تمام اخبار و وقایع فتنه
را رصد میکرد و در معرکه دفاع سخت از انقلاب اسلامی در ایام فتنه،
چندین بار جان خود را به خطر انداخت. صاحب موضع بود و در بحثها بهخوبی
استدلال میکرد. میگفت این انقلاب تنها نقطه امید مستضعفین عالم است و
هرگونه تهدیدی که متوجه موجودیت انقلاب اسلامی باشد، میتواند جبهه
مستضعفین و علاقهمندان انقلاب اسلامی در جهان را سست کند و نگرانی
عمیقی از این بابت داشت.
محمود رضا به زبان عربی تسلط کامل داشت و آن را با لهجههای عراقی و
سوری تکلم میکرد و به خاطر آشنایی با زبان عربی با رزمندگان نهضت جهانی
اسلام آشنایی نزدیک و ارتباطی تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و
رزمندگان حزبالله و همینطور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر
داشت و آنها را میستود.
با آغاز جنگ در سوریه از سال ۹۰ برای دفاع از حرمهای آل الله (ع) و
یاری جبهه مقاومت، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مکرر و
حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود و
در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی یک رزمنده را
داشت.
به خاطر تعلقی که از نوجوانی به ثبت اسناد میراث دفاع مقدس داشت، در
جبهه سوریه نیز به جمعآوری اسناد جنگ همت گماشته بود و در هر بار
بازگشت به ایران، آثاری از جنگ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت
کرده بود و آثاری که از تکفیریها در صحنههای درگیری بجا مانده بود را
همراه داشت.
اوج توفیقات خود در این جبهه را حضور در عملیاتی میدانست که در تاسوعای
سال ۹۲ در منطقه «حجیره» برای آزادسازی کامل اطراف حرم مطهر حضرت زینب
(س) انجام گرفت و منجر به پاکسازی حرم تا شعاع چند کیلومتری از لوث
وجود تکفیریها شد.
در آخرین اعزام خود در دیماه ۹۲ به یکی از یاران نزدیک خود اعلام کرد
که این سفر برای او بیبازگشت است و از دو ماه پیش از اعزام به دنبال
هماهنگی برای محل تدفین خود بود. سرانجام، بعد از دو سال حضور در جبهه
سوریه، در بعد از ظهر ۲۹ دیماه ۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم
(ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار
درحالیکه فرماندهی محور عملیاتی در منطقه «قاسمیة» در جنوب شرقی دمشق را
بر عهده داشت، در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه،
به فیض شهادت نائل آمد.
در یکی از دستنوشتههایی که از شهید بیضائی بجا مانده، او از جبهه سوریه تعبیر به «خط مقدم نبرد بین حق و باطل» نموده و با تأکید بر اینکه «این خاکریز نباید فرو بریزد، نباید» نوشته است: «تمام دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد، سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.»
باید
به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به
دنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل
مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود
حقیقتاً.
نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیرواقعی صحبت بکنم؛ نه!
حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم؛ هم من، هم تو.
بحمدالله؛ خدا را باید به خاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم.
الآن که این نامه را برایت مینویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار
(علیهالسلام) و در فضای ملکوتی بینالحرمین صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و
سختیها، بینالحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی
فداها) و دیگری بنتالحسین، خانم رقیه (سلامالله علیها) هستم و به
یادتم.
نمیدانی بارگاه ملکوتی ۳ ساله امام حسین الآن هم چقدر غریب است؛ در محل
یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابیهای وحشی و
آدمکش.
چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء
ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را محاصره کردهاند؛ هم مرقد مطهر
خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهلبیت، رقیه (سلامالله
علیهما). ولی این بار تن به اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام
(ره) مردم ما از مردم زمان رسولالله بهترند.
واضحتر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو
دقیقاً در نقطهای ایستادهایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر
گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر
شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلامالله علیها) نباشیم؛ اگر
بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آلالله قیمت
دارد، لحظه به لحظه آن را قدر میشماری.
معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنهای: «بحران سوریه الآن
مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و
اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل و این خاکریز نباید فرو
بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است؛ تمام
دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام
آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و
هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت
زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از
مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت
زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها
سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.
شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است و این خاکریز نباید فرو
بریزد؛ این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام
خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه میاندازد و هیچ حرمتی از حرمین
شریفین زینب کبری سلامالله علیها و خانم رقیه سلامالله علیها (حفظ
نخواهد کرد) که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و...
را هم خواهد شکست.
جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف
از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر،
آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی
سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهاییاش فقط و فقط جلوگیری از نهضت
زمینهسازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور میباشد و
هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بیگناه
شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الآن به وفور میتوان مشاهده کرد و
من دیدهام.
مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم،
شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبیاش و ولیاش برسیم چرا که
مقصریم.
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه
همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از
معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. انشاء الله در پناه حق
و تا (تحقق) وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً
انشاءالله