زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگی عاشقانه به سبک شهدا

کپی مطالب و اشاعه فرهنگ شهدا صدقه جاریه است و آزاد با ذکر صلوات

زندگینامه شهیدمحمدحسین یوسف الهی/جوان ترین فرمانده شهید سپاه که حاج قاسم از او یاد کرد

شهید «محمّدحسین یوسف‌الهی» عارفی است که در در واحد اطلاعات عملیات لشکر 41 ثارالله، مراتب کمال الی الله را طی کرد و کمتر رزمنده‌ای است که روزگاری چند با محمدحسین زیسته باشد اما خاطره‌ای از سلوک معنوی و کرامات او نداشته باشد.

شهید محمدحسین یوسف‌الهی، مصداق سالکان و عارفانی است که به فرموده حضرت روح‌الله(ره)، یک شبه ره صد ساله را پیمودند و چشم تمام پیران و کهنسالان طریق عرفان را حسرت‌زده قطره‌ای از دریای بی‌انتهای خود کردند.

سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی گفته است هنگامی که آنها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر هشت دست به حمله شیمیایی می‌زند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید.

او در ادامه و در توصیف این شهید گفت که دوست دارم تا مرا در پس از مرگ در کنار او به خاک بسپارید.

همرزمانش می‌گویند حسین از عرفای جبهه بود و زیبا ترین نماز شب را می‌خواند، ولی کسی او را نمی دید، رفیق خدا بود و مشکلات را با الهام‌هایی که به او می‌شد، حل می‌کرد به مرحله یقین رسیده بود و پرده‌های حجاب را کنار زده بود.

سردار شهید سپهبد سلیمانی در خاطراتش با این شهید بزرگوار می‌گوید: یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم. عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چندتا از کارهای قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود واز طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود.

من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم اما هیچ کدام آنطور که باید موفقیت‌آمیز نبود. این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد. گفت: برای چی؟  گفتم: چون این عملیات خیلی سخته و بعید می‌دانم موفق بشویم. گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم: حسین دیوانه شده‌ای. در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود و هیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت در این یکی که کلا وضع فرق می‌کنه واز همه سخت‌تر است. موفق می‌شویم!

حسین خنده‌ای کرد و با همان تکه‌کلام همیشگی‌اش گفت: حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم.

می‌دانستم که او بی‌حساب حرفی را نمی‌زند. حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان و اطمینان دارد.

گفتم: یعنی چه از کجا می‌گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم: خب از کجا خبر داری؟ گفت: به ما گفتند که ما پیروزیم. پرسیدم: کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب(س). دوباره سوال کردم در خواب گفت یا در بیداری؟ با خنده جواب داد: تو چه‌کار داری. فقط بدان بی بی به گفت که شما دراین عملیات پیروزخواهید شد و من به همین دلیل می‌گویم که قطعا موفق می‌شویم.

هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد. نیاز هم نبود توضیح بیشتری بدهد. اطمینان او برایم کافی بود.

همان طور که گفتم همیشه به حرفی که می‌زد. ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید. یاد حرف آن روز حسین افتادم و به ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود. و هرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.

شهید محمد حسین یوسف الهی سال ۱۳۴۰ در شهر «کرمان» متولد شد، پدرش فرهنگی بود و در آموزش و پرورش خدمت می کرد. محیط خانواده کاملا فرهنگی بود و همه فرزندان از همان کودکی با حضور در مساجد و جلسات مذهبی با اسلام و قرآن آشنا می شدند.


علاقه زیاد و ارتباط عمیق محمد حسین با نهج البلاغه نیز ریشه در همین دوران دارد. در روزهای انقلاب محمد حسین دبیرستانی بود و حضوری فعال در عرصه سیاست داشت و یکی از عاملان حرکت‌های دانش آموزان در شهر کرمان بود.

آغاز جنگ عراق علیه ایران در لشکر ۴۱ ثارالله واحد اطلاعات و عملیات به فعالیت خود ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین فرمانده این واحد انتخاب شد. در طول جنگ پنج مرتبه به سختی مجروح شد و بالاخره آخرین بار در عملیات والفجر هشت به دلیل مصدومیت حاصل از بمبهای شیمیایی در بیست و هفتم بهمن ماه سال ۱۳۶۴ در بیمارستان لبافی نژاد تهران به شهادت رسید.
 


جوانی که دستور «حاج قاسم سلیمانی» را اطاعت نکرد

پرسیدم: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من به قرارگاه خبر نمی‌دهم. گفتم: حاج قاسم ناراحت می‌شود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می‌کنم.

«حسین یوسف‌اللهی» را همه بر و بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله مثل ستاره‌ای می‌دانستند که درخشان‌تر از ستاره‌های کویر کرمان است. او جوانی است که در روزهای جنگ جانشین فرمانده واحد اطلاعات لشکر خودش بود و به خاطر پاکی‌اش،به صفای باطنی دست یافته و بعضی از راز و رمزهای پیرامون خود را کشف کرده بود. از زندگی این جوان بزرگ، کتابی با عنوان «پوتین های سوخته» منتشر شده است.



آن چه خواهید خواند، یکی از خاطرات این عارف جوان و مجاهد است که پس از تطبیق روایات چهار نفر از هم‌رزمانش(حمید شفیعی، علی نجیب زاده، مرتضی حاج‌باقری و ابراهیم پس‌دست)، به این ترتیب ثبت شده.

در سال ۱۳۶۲ بعد از عملیات خیبر، «لشکر ثارالله» در محور «شلمچه» مستقر شد. بین مواضع رزمندگان اسلام و دشمن حدود چهار کیلومتر آب فاصله بود و رزمندگان برای شناسایی مواضع دشمن می‌بایست از آن عبور می‌کردند.

یک شب که با موسایی‌پور و صادقی که هر دو لباس غواصی داشتند، به شناسایی رفته بودیم، آن‌ها از ما جدا شدند و جلو رفتند. مدتی که تاخیر کردند، فکر کردیم کار شناسایی‌شان طول کشیده، منتظرشان ماندیم. وقتی تاخیرشان طولانی شد فهمیدیم برای‌شان اتفاقی افتاده است.

با قایق جلو رفتیم، هر چه گشتیم اثری از آن‌ها نبود. بالاخره کاملا از پیدا کردن‌شان ناامید شدیم و فرصت زیادی هم برای مراجعت نداشتیم. بناچار بدون آن‌ها عقب برگشتیم. «حسین یوسف‌اللهی» با دیدن قایق ما جلو آمد. ماجرا را که تعریف کردیم، خیلی ناراحت شد. شهادت بچه‌ها یک مصیبت بود و اسارت‌شان مصیبتی دیگر. و آن مصیبت این بود که منطقه با اسارت بچه‌ها لو می رفت و دیگر امکان عملیات نبود. حسین سعی کرد هر طور شده خبری از بچه ها بگیرد. او ما را برای پیدا کردن بچه ها به اطراف فرستاد ولی همه دست خالی برگشتیم.

حسین به خاطر حساسیت موضوع، با «حاج قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر تماس گرفت و او را در جریان این قضیه گذاشت. حاج قاسم، هم خودش را رساند و با حسین داخل سنگری رفت و مشغول صحبت شدند. وقتی بیرون آمدند، حسین را خیلی ناراحت دیدم. پرسیدم: چی شد؟

شهید یوسف‌الهی که بود که ‌حاج قاسم سلیمانی گفت "دوست دارم ‌من را در کنار او به خاک بسپارید‌"


گفت: حاجی می‌گوید چون بچه‌ها لباس غواصی داشته‌اند، احتمال اسارت‌شان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.

پرسیدم: می‌خواهی چه کار کنی؟ گفت: هیچی! من الان به قرارگاه خبر نمی‌دهم. گفتم: حاجی ناراحت می‌شود. گفت: من امشب تکلیف لشکر و این دو نفر را روشن می‌کنم و فردا می‌گویم برای آن‌ها چه اتفاقی افتاده است.

بعد از این که حاج قاسم رفت، باز بچه‌ها با دوربین همه جا را نگاه کردند و تا جایی که امکان داشت جلو رفتند، ولی فایده‌ای نداشت. صبح روز بعد که در محوطه مقر بودیم، حسین را دیدم . با خوشحالی به من گفت: هم اکبر موسایی پور را دیدم و هم صادقی را.

پرسیدم: کجا هستند؟

گفت: جایی نیستند. دیشب آن‌ها را خواب دیدم که هر دو آمدند، اکبر جلو بود و حسین پشت سر او.

بعد گفت: چهره اکبر خیلی نورانی‌تر بود. می‌دانی چرا؟

گفتم: نه.

گفت: اکبر اگر توی آب هم بود نماز شبش ترک نمی‌شد. ولی حسین این‌طور نبود. نماز شب می‌خواند، ولی اگر خسته بود نمی‌خواند. دلیل دیگرش هم این بود که اکبر نامزد داشت و به تکلیفش که ازدواج بود عمل کرده بود. ولی صادقی مجرد مانده بود.

بعد گفت: دیشب اکبر توی خواب به من گفت: ناراحت نباشید عراقی ها ما را نگرفته اند. ما برمی‌گردیم.

پرسیدم: اگر اسیر نشده‌اند چطور برمی‌گردند؟

گفت: احتمالا شهید شده‌اند و جنازه های شان را آب می‌آورد.

پرسیدم: حالا کی می‌آیند؟ خیلی راحت گفت: یکی شب دوازدهم و آن یکی شب سیزدهم.



پرسیدم: مطمئن هستی؟ گفت: خاطرت جمع باشد.

شب دوازدهم، از اول مغرب، مرتب لب آب می‌رفتم و به منطقه نگاه می‌کردم که شاید خواب حسین تعبیر شود و آب جنازه بچه‌ها را بیاورد ولی خبری نمی‌شد، اواخر شب خسته و ناامید به سنگر برگشتم و خوابیدم. حوالی ساعت  ۴ صبح با صدای زنگ تلفن صحرایی از خواب پریدم. اکبر بختیاری که آن شب نگهبان بود، مضطرب و شتابزده گفت: حاج حمید زود بیا این‌جا، چیزی روی آب است و به این سمت می‌آید.

حاج اکبر (مسوول خط) و حسین هم لب آب ایستاده بودند. مدتی صبر کردیم. دیدیم جنازه شهید صادقی روی آب است. حسین جلو رفت و آن را از آب گرفت. شب سیزدهم هم حدود ساعت دو یا سه شب بود که موج های آب پیکر اکبر را به ساحل آورد و خواب حسین کاملا تعبیر شد.

محمد حسین یوسف الهی

وصیت محمد حسین یوسف الهی لشکر ۴۱ ثارالله

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت می دهم که خدا یکی است و محمد (ص) فرستاده و آخرین پیامبر است و علی(ع) ولی الله است و جانشین پیامبر اسلام و اولین امام است، قیامت راست است و جزاء و پاداش کلیه اعمال نیز صادق است، انسان از خاک آفریده شده و به خاک بر میگردد و باز از خاک سر بر میدارد و به اندازه خردلی به کسی ظلم نمی شود و نفس هرکس در گرو اعمال خودش می باشد.

مادر عزیزم خجالت می‌کشم که چیزی بنویسم و خود را فرزندت بدانم زیرا کاریکه شایسته و بایسته یک فرزند بوده انجام نداده ام. مادریکه شب تا صبح بر بالین من می نشستی و خواب را از چشمان خود می گرفتی و به من آموختنیهایی آموختی، مرا ببخش و...

همچنین از شما پدرم که با کمک مادرم تمام زندگیتان را صرف بچه هایتان کردید خداوند اجرتان را به شما عطا کند و درجات شما را متعالی کند و بهشت را جایگاهتان قرار دهد. ای پدر و مادر عزیز و گرامی چه خوب به وظیفه خود عمل کردید و من چقدر فرزند بدی برای شما بودم. شما فرزند خود را برای خدا بزرگ کردید و برای خدا هم او را به جبهه فرستادید و در راه خدا اگر سعادت باشد می‌رود.

از خواهران و برادران خود که در رشد من سهم به سزایی داشتند تشکر می کنم و از خداوند متعال پیروزی، سعادت و سلامت را برای ایشان خواستارم و ای پدر و مادر و ای خوهران و برادران عزیزم این رسالت را شما باید زینب وار به دوش کشید و از عهده آن به خوبی بر میائید و می توانید چون پتک بر سر دشمنان داخلی و خارجی فرود آئید و خون ما را هم چون رود سازید تا هرچه بر سر راه دارد بردارد تا به دریای حکومت حضرت محمد(ص) برگردد.

امیدورام که خداوند عمر رهبر عزیزمان را تا انقلاب مهدی طولانی بگرداند و ظهور حضرت مهدی(عج) را نزدیک بگرداند تا مستضعفین جهان به نوائی برسند و صالحین وارثین زمین شوند.
ای مردم بدانید تا وقتی که از رهبری اطاعت کنید، مسلمان، مومن و پیروزید وگرنه هرکدام راهی به غیر از این دارید آب را به آسیاب دشمن میریزید، همچنان تا کنون بوده اید باشید تا مانند گذشته پیروز باشید و این میسر نیست به جز یاری خواستن از خدا و دعا کردن.

امیدوارم که خداوند متعال به حق پنج تن آل محمد(ص) و به حق آقا امام زمان(عج) ایران را از دست شیاطین و به خصوص شیطان بزرگ نجات دهد و از این وضع بیرون بیاورد که بدون خدا هیچ چیز نمی تواند وجود داشته باشد. به امید اینکه تمام دوستان گناهان مرا ببخشند، التماس دعای عاجزانه را از همگی دارم.


محمد حسین یوسف الهی

۱۳۶۴/۱۲/۲۴

شهید حسین یوسف الهی و پیش بینی پیروزی در عملیات!

رفاقت حاج قاسم و حسین یوسف الهی مثال زدنی بود، گوشه‌ای از خاطرات سردار سرلشکر قاسم سلیمانی از شهید یوسف الهی نشان گر این مسئله وعمق رفاقت این دو شهید است:

یک روز با حسین به سمت آبادان می‌رفتیم؛ عملیات بزرگی درپیش داشتیم. چند تا از کار‌های قبلی با موفقیت لازم انجام نشده بود واز طرفی آخرین عملیاتمان هم لغو شده بود من خیلی ناراحت بودم. به حسین گفتم: چندتا عملیات انجام دادیم، اما هیچ کدام آنطور که بایدموفقیت آمیز نبود، این یکی هم مثل بقیه نتیجه نمی‌دهد.

حسین گفت:برای چی؟ گفتم:چون این عملیات خیلی سخت است وبعید می‌دانم موفق بشویم.

درجوابم گفت: اتفاقا ما در این کار موفق و پیروز هستیم. گفتم:حسین دیوانه شده ای؟! در عملیات‌هایی که به آن آسانی بود وهیچ مشکلی نداشتیم نتوانستیم کاری از پیش ببریم آنوقت دراین یکی که کلا وضع فرق می‌کند واز همه سخت‌تر است، موفق می شویم.

وصیت حاج قاسم چه بود/ حسین پسرغلامحسین را بشناسیم

خنده‌ای کرد وبا همان تکه کلام همیشگی اش گفت: من حسین پسر غلامحسین به تو می‌گویم که ما در این عملیات پیروزیم! می‌دانستم که او بی حساب حرفی را نمی‌زند، حتما از طریقی چیزی که می‌گوید ایمان واطمینان دارد.

گفتم: یعنی چی از کجا می‌گویی؟ حسین گفت: بالاخره خبر دارم. گفتم:خب از کجا خبر داری شهید یوسف الهی گفت:به ما گفتند که ما پیروزیم!

من پرسیدم:کی به تو گفت؟ جواب داد: حضرت زینب (س)، دوباره سوال کردم خوب حالا در خواب گفت یا در بیداری؟

حسین با خنده جواب داد: تو چه کار داری. فقط بدان بی بی به من گفت که شما در این عملیات پیروزخواهید شد ، هر چه از او خواستم بیشتر توضیح بدهد. چیزی نگفت و به همین چند جمله اکتفا کرد.

نیازهم نبود توضیح بیشتری بدهد، اطمینان او برایم کافی بود.

همان طور که گفتم همیشه به حرفی که می‌زد. ایمان داشتم. وقتی که عملیات با موفقیت تمام به انجام رسید، یاد حرف آنروز حسین افتادم وبه ایمان و قاطعیتی که در کلامش بود وهرگز از این اطمینان به او پشیمان نشدم.

توصیه حاج قاسم برای محل دفنش چه بود/ حسین پسرغلامحسین را بشناسیم

گلزار شهدا کرمان زادگاه و محل دفن شهید بزرگ مقاومت

امروز ۱۴ دی ماه است و شهر در التهاب از دست دادن بزرگتری چون سردار دل‌ها حاج قاسم سلیمانی می‌سوزد، کمیته‌های مختلفی برای برگزاری مراسم خاکسپاری در خور شان این سردار بزرگ تشکیل شده است وهمه به دنبال آن هستند که سردار را آنگونه که دوست دارند و در حد اعلای میهمان نوازی کرمانی‌ها با شکوه بدرقه کنند.

هرچند قبل از این صحبت‌هایی مبنی بر تشییع ایشان وحتی تدفین در پایتخت و درمکان‌های مختلفی مطرح شده بود، اما بنا به رسم مسلمانان که در چنین مواقعی به وصیت فرد از دست رفته عمل می‌شود باتوجه به گفته هایی که سردار سلیمانی در دیداربا دوستان بنیاد شهید داشته اند گویا از علاقه خود برای دفن در جوار شهید یوسف الهی گفته اند واین نشان می دهد که رفاقت سالهای جنگ هنوز در دل سردار زنده است.

شهید حاج‌حسین همدانی (ابو وهب)

نام شهید: حاج‌حسین همدانی (ابو وهب)
تاریخ شهادت: ۱۶ مهر ۱۳۹۴

سردار سرلشکر شهیدحسین همدانی (ابو وهب) در سال ۱۳۲۹ در شهرستان آبادان دیده به جهان گشود و در ۶۱ سالگی پس از ۴۰ سال مجاهدت و نبرد در راه اسلام در ۱۶ مهرماه ۹۴ در نبرد با تروریست‌های تکفیری به فیض شهادت نائل آمد. سرتیپ پاسدار حسین همدانی از پیشکسوتان جهاد و شهادت در حومه حلب سوریه به شهادت رسید. او از فرماندهان پر افتخار دفاع مقدس و از مستشاران ارشد سپاه پاسداران و از مدافعان حرم در سوریه بود. هدایت لشکرهای تحت امرش در جنگ تحمیلی سبب شد از دست فرمانده کل‌قوا افتخار دریافت دو نشان فتح را داشته باشد.

وی، نخستین فرمانده لشکر ۳۲ انصارالحسین همدان، در لشکر ۱۶ قدس گیلان، عملیات کربلای ۵ را راهبری کرد و معاونت عملیات قرارگاه قدس را در کارنامه خود به جای گذاشت. پس از دفاع مقدس در همه سطوح مانند فرمانده قرارگاه نجف اشرف، فرمانده لشکر ۴ بعثت، جانشین سازمان بسیج مستضعفین، مشاور عالی فرماندهی کل‌سپاه و… تجربیاتش مورد استفاده قرار گرفت و فرماندهی سپاه محمد رسول‌الله (ص) یکی از درخشان‌ترین عناوین برازنده این شهید شد.

اعزام وی به سوریه زمانی بود که گروه‌های تروریستی و تکفیری تا پشت کاخ ریاست‌جمهوری رسیده بودند. جهاد به‌عنوان مستشار ارشد ایرانی و تخصص در جنگ‌های نامنظم در سرزمین شام و دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم برای این جانباز دفاع مقدس ادامه راه ایثارگری این نخبه نظامی بود.

تعلق به انقلاب و هیات‌ها و دستجات مذهبی در ایام محرم شهر همدان و عضویت در سپاه پاسداران همدان از او چهره‌ای از یک بسیجی دغدغه‌مند به فرهنگ ساخت. حسین همدانی از فرماندهان هشت سال دفاع مقدس و از مستشاران ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. طرح‌های فرهنگی در قالب مستند برای وی بسیار ارزشمند بود و معتقد بود درصورتی که مشکلات جامعه مرتفع شود مشکلات فرهنگی هم برطرف می‌شود.

شهید همدانی در عملیات والفجر، دو بار مورد اصابت ترکش قرار گرفت اما هرگز ادعای جانبازی نکرد، کسی که شاید اگر در عملیات مرصاد نبود امنیت امروز ایران هم نبود، حضور درخشان او در اتفاقات سال ۸۸ از وقوع فجایعی عظیم جلوگیری کرد.

با حمایت شهید همدانی بنیاد حفظ آثار در همدان تاسیس شد و با استناد به کلام مقام معظم رهبری در نگارش رمان، نویسندگانی مانند سردار حسام (نویسنده کتاب خداحافظ سالار) را در نوشتن رمان مشوق شد و کتاب از «الوند تا قراویز» و کتاب «بهار ۸۲» مجموعه عملکرد استان همدان در سال‌های ابتدایی جنگ تحمیلی نیز به دلیل علاقه و تاکید حسین همدانی در تاریخ‌نگاری، توسط گلعلی بابایی نویسنده و فعال فرهنگی نوشته شد. ارتباط این شهید با هنرمندان، نویسندگان، فعالان فرهنگی و… از او یک فرمانده فرهنگی برجسته ساخت.
نتیجه تصویری برای شهید حاج‌حسین همدانی
حیات فرهنگی و اجتماعی شهید

ابو وهب به همراه احمد متوسلیان و محمد ابراهیم همت و محمود شهبازی در تشکیل و سازماندهی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله نقش بسزایی داشت، لشکری که بعدها فرماندهی آن را نیز در جریان ناآرامی‌های پس از انتخابات سال ۱۳۸۸ عهده‌دار شد. فعالیت‌های رزمی، اجتماعی و فرهنگی وی در قبل از انقلاب و بعد از جنگ تا اواخر سال ۶۴، توسط حسین بهزاد در ۱۰۰ ساعت مصاحبه ضبط و تدوین و حاصل آن دو کتاب با نام مهتاب خیّن (شرح فعالیت این شهید تا سال ۱۳۶۴) و کتاب «پیغام ماهی» شد. شهید حاج‌حسین همدانی در پیاده‌روی اربعین حضور فعالی داشت و معتقد بود باید اول پا روی من گذاشت تا بتوان پا روی مین گذاشت و چهلمش هم با اربعین حسینی مصادف شد. وی براین باور بود که هر اثری که در قالب هنر نگنجد پایدار نخواهد ماند. حمایت‌های سردار حسین همدانی از مستندسازان و عکاسان جنگ سوریه ازجمله مهم‌ترین فعالیت‌های فرهنگی او بود. دستاوردهای ماندگار این‌ شهید در حوزه فرهنگ و اثرگذاری فرهنگی اش قابل شمارش نیست. همچنین جمع‌آوری کتاب‌های ترجمه ‌شده در حوزه دفاع مقدس از تهران و انتقال آن به سوریه نمونه‌ای دیگر از فعالیت‌های این شهید است. این نخبه نظامی و فرهنگی به برپایی هفته فیلم و اکران برخی از فیلم‌های ایرانی در سوریه پرداخت. همچنین در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت، قریب به ۱۲ هزار نسخه از کتاب‌های منتشر شده در حوزه دفاع مقدس به دستور او بین رزمندگان‌سوری توزیع شد.

نتیجه تصویری برای شهید حاج‌حسین همدانی

گفت‌وگو با پدری که بر سر پیکر فرزند شهیدش ندای مرگ بر آمریکا سر داد شهید مرتضی عبداللهی

شهید محمد عبداللهی، معروف به مرتضی فرزند دوم خانواده‌ای ۶ نفره است. محمد (مرتضی) عبداللهی ۲۳ آبان ماه امسال در نبرد با تروریست‌های داعشی در استان دیرالزور در شرق سوریه به فیض شهادت رسید.

به گزارش گروه رسانه‌ةای دیگر آنا، در هفته‌های اخیر، کلیپ مشهور وداع خانواده و دوستان شهید مرتضی عبداللهی، در فضای مجازی، بازنشر وسیعی داشت، جایی که پدر این شهید مدافع حرم، فریاد مرگ بر آمریکا سر می‌دهد و به دوستان مرتضی می‌گوید هزاران مرتضی من فدای راه سیدعلی شود. شهید محمد عبداللهی، معروف به مرتضی فرزند دوم خانواده‌ای ۶ نفره است. محمد (مرتضی) عبداللهی ۲۳ آبان ماه امسال در نبرد با تروریست‌های داعشی در استان دیرالزور در شرق سوریه به فیض شهادت رسید. با مصطفی عبداللهی درباره فرزند شهیدش به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم.

شاید تنها آشنایی‌ای که ما و البته برخی از مخاطبان این گفت‌وگو با شما داشته باشیم، از طریق همان کلیپ تصویری باشد که از سخنان شما در فضای مجازی منتشر شد؛ کلیپ مراسم وداع با فرزند شهیدتان مرتضی عبداللهی. در همان حس و حال غریبی که رفقای آقا مرتضی، کنار پیکرش جمع شدند و گریه و زاری می‌کنند و شما یک تصویر دوگانه‌ای را شکل می‌دهید. یک جایی می‌بینیم، قربان صدقه شهید می‌روید و در جایی دیگر با صلابت می‌گویید که شهید من فدای راه سیدعلی و در آخر هم، همان فریاد مرگ بر آمریکا. تصاویری که شاید در سال‌های دهه ۶۰ بیشتر شاهدش بودیم. اما تلقی مشهوری در سال‌های اخیر، راجع به جامعه و نسل امروز شکل گرفته است که میل جوان امروزی و جامعه به شهادت‌طلبی و ولایت‌پذیری نسبت به اوایل انقلاب کمرنگ‌تر شده است. چقدر با این نظر موافقید؟
در مورد اینکه چقدر مفهوم شهادت‌طلبی در جامعه ما غریب است باید گفت که جواب راحت این است که بروی سراغ ظاهر کار و آن چیزی که در خیابان و کوچه و بازار خودش را نمایش می‌دهد. معمولا خبرنگارها و کسانی که در کوچه و خیابان تردد می‌کنند با چیزی روبه‌رو می‌شوند که با آنچه در واقعیت جامعه نهفته است، متفاوت است. علاوه‌بر این ظواهر، چیزهای دیگری هم وجود دارد که خودشان را به این راحتی نشان نمی‌دهند. ولی چیزی که همیشه بر آن تاکید دارم اینکه نسل فعلی، واقعا از نسل ما خیلی بهتر است. منظورم نسلی است که الان آمادگی رزم دارد و با دشمن ستیز می‌کند؛ اینها بهتر از دوران ما هستند. برای اینکه در دوران ما، حضرت امام(ره) از رزمنده‌ها می‌خواستند که جبهه‌ها را پر کنند؛ از همه اقشار بارها درخواست می‌کردند. در حالی که الان شما می‌بینید و دیده‌اید که حضرت آقا از کسی نخواستند؛ به مردم نگفتند که بروید و منطقه جنگی را پر کنید یا حضور پیدا کنید. در‌کل رزمنده‌های فعلی این را حس کرده‌اند که ایشان موافق است و رضایت دارد و همین برای آنها کفایت می‌کرد. این نشان می‌دهد ولایت‌پذیری این نسل خیلی بیشتر است و فقط دنبال این است که یک وقتی خلاف رضایت ایشان انجام نشود. این مطلب در این نسل وجود دارد و به نظر من فضیلت خیلی بزرگی است. به این دلیل هم حضرت آقا فرمودند که به نظرم مقام شهدای مدافع حرم دو برابر یک شهید است. شاید دلیلش این است؛ شاید هم به خاطر همان مظلومیتی است که این شهدا دارند. یک چیزهایی را الان بعضی‌ها در مورد این شهدا می‌گویند که برای رزمندگان دفاع مقدس گفته نمی‌شد. یکی دیگر از افتخارات نسل امروز، فهم‌شان نسبت به شرایط پیرامونی‌شان بود. اینکه در موقعیتی به نبرد با دشمن بیرونی رفته‌اند که این حس خطر نسبت به دشمن خیلی کمتر از خطری بود که در دوران دفاع مقدس برای مردم وجود داشت. چون انسان می‌گوید تا دشمن به خیمه‌های ما برسد وقت زیاد است؛ احساس خطر به آن شدت نیست که پشت خیمه‌های ما صدای تیر و گلوله دشمن شنیده شود. در نتیجه باز این یک فضیلت است که جوان امروز با اینکه جای دوری است و وظیفه ظاهری در آن دیده نمی‌شود پی ببرد که وظیفه باطنی نسبت به آن موقعیت دارد.
نتیجه تصویری برای شهید مرتضی عبداللهی
این مسیری است که فرزند شما به‌عنوان بهترین مسیر سعادت انتخاب کرده است. اما سوالم این است که چطور یک پدر می‌تواند این دل کندن از فرزندش را فریاد بزند؟
شما می‌بینید که «دوست داشتن» در ائمه خیلی بیشتر از دیگران است؛ چون آنها متعالی‌تر هستند و دوستی آنها عمیق‌تر و خدایی‌تر است. حالا ما که آدم‌های معمولی‌ هستیم و در حد خودمان فرزندانمان را دوست داریم، از کفار و از آنهایی که حقایق را می‌پوشانند بچه‌های‌مان را بیشتر دوست داریم. اما نکته جای دیگری است. اینکه متوجه شده‌ایم دینداری به نفع ماست؛ حتی اگر از موضع مادی نگاه کنیم. بچه‌های‌مان را به این دلیل بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم در فضای بهتری رشد کنند. همان‌طور که در قرآن هم اشاره می‌کند، در جایی ببخشید که خیلی آن را می‌خواهید‌. حالا من مفهوم آن را عرض کردم؛ همان «مما تحبون» معروف، که می‌گوید اگر از آن چیزی که خیلی دوست داری ببخشی باارزش است. به همین دلیل بهترین چیزهایی که ما دوست داریم را فدای امام خمینی(ره) و آقایی می‌کنیم که به او علاقه‌ای داریم. همین باعث می‌شود سعی کنیم امر ایشان را مو به مو و بدون اینکه امیال و افکار و منافع خودمان را با آن بسنجیم، بیاییم و تابع باشیم و پیروی کنیم و عزیزترین چیزها را برایش بدهیم؛ نه اینکه اگر دست گذاشتند و یک خللی در یک چیز عزیزی بر ما وارد شد آنجا از رهبری و ولایت امر، زاویه بگیریم. همان چیزهایی که الان داریم می‌بینیم؛ همین آقایی که ادعا می‌‌کند پیرو ولایت است و در آستانه همه صحبت‌هایش با یاد کردن از امام زمان (عج) و این چیزها وارد می‌شود ولی حتی امام زمان خودش را به درستی نمی‌شناسد. بعضی مواقع آدم باید ضرر کند و امر یا حکمی را بپذیرد؛ این حکم ممکن است از خود ولی‌امر باشد یا با واسطه از کسی که ایشان گذاشته است برای امر مهمی، باشد؛ باید تبعیت کند ولو اینکه ضرر هم بکند. این امتحانی است که خدا کند هر موقع برای ما پیش می‌آید از آن سربلند بیرون بیاییم. هر پدری مسلما به فرزندش علاقه شدید دارد. وقتی یک چیز خیلی بزرگ‌تری مثل اسلام و ولایت به خطر می‌افتد معلوم است که آدم آن علائقش را برای آن چیز بزرگ باید فدا کند.

بزرگ‌ترین آموزه ما قرآن است که آن هم بشارت می‌دهد به یک فوز عظیم، که شما هم آخرتت را تضمین کرده‌ای، هم دنیا را. من یک جای دیگری گفتم این شهدا هستند که این عزت را به وجود آورده‌اند که شما بروی در خلیج فارس سرباز آمریکایی را بگیری و آنها بیایند با ترس و لرز در شناور شما و با آن شکلی که عکسش را در رسانه‌های دنیا دیدید، روی زمین بنشانند. در حالی که از لحاظ نظامی، آن چند قایق ایرانی باید می‌ترسیدند چون در اقل تجهیزات و سلاح بودند نسبت به آن دو ناو مجهز تا دندان مسلح. چه چیزی باعث این کار می‌شود؟ همین خون شهداست؛ اگر غیر این بود نمی‌توانست این کار را بکند. چند شب پیش، یکی از همین اعضای هیات حاکمه آمریکا می‌گفت ما نمی‌دانیم با ایران چه کنیم؛ این به دلیل همان عزتی است که خون شهدا نصیب ملت ایران کرده است.

رهبر انقلاب اسلامی وقتی از شهدایی همچون شهید حججی یاد می‌کنند تاکید دارند که در مقابل تبلیغات مضر و صداهای گمراه‌کننده امروز، ظرفیت‌های بزرگی وجود دارد که توانسته هدایت و رویش نسل جدید را شکل دهد. سوال من این است که شهید مرتضی عبداللهی در چه فضای تربیتی رشد کرده‌اند و با چه پرهیزهایی در فضای جامعه امروز حضور داشته‌اند؟
البته من کوچک‌تر از آنم که ادعای تربیت کنم و بگویم مثلا بلد هستم چطور فرزندم را تربیت کنم. این‌طور نیست چون واقعا تربیت نکات ریز و پیچیده‌ای دارد. یکی از چیزهای پیچیده این است که آدم باید با عملش دیگران را دعوت کند و این خودش کار را سخت می‌کند؛ یعنی وقتی شما مثلا می‌خواهید بگویید دروغ نگو، باید هیچ وقت از شما دروغ نشنوند. اعتقاد دارم که مرتضی را مسجد تربیت کرد؛ یعنی اگر این مسجد نبود مرتضی شهید نمی‌شد. این را قطعا می‌توانم بگویم. ما واقعا اگر متمسک به مسجد بشویم و مسجد را خانه خودمان قرار دهیم به نظر من آینده جوانان و فرزندان ما ضمانت می‌شود؛ البته مساجدی مثل مسجد «صفا» که مرتضای ما در آنجا در خیابان شهید مدنی رفت و آمد می‌کرد و از افرادی که در آن مسجد بودند خیلی چیزها یاد گرفت و از نزدیک حس کرد؛ همین فرهنگ شهادت، فرهنگ مبارزه در راه حق و مخصوصا فرهنگ دفاع از اهل بیت. شما به جای اینکه این سوالات را از من بپرسید به سراغ مسجد صفا بروید. شما اگر یک موقعی به آنجا بروید با چیزهای جالبی روبه‌رو می‌شوید و می‌بینید این شهادت که نصیب فرزند من شده است عمده‌اش نتیجه تربیت مسجد بوده و چیز خیلی عجیبی نیست. واقعا در زمان دفاع مقدس و انقلاب و قبل از پیروزی انقلاب مساجد نقش خیلی عجیبی داشتند. شیاطین سعی کردند بعد از پیروزی انقلاب با لطایف الحیلی نقش مسجد را تضعیف کنند؛ مقام مسجد را تضعیف کنند و جوان‌ها به سمت مسجد نروند. خیلی جاها هم موفق بوده‌اند. همین که شما پای‌تان به سمت مسجد باز نشود بقیه چیزها خیلی سخت نیست. ولی اگر این مساجد مثل این مساجدی که برنامه و نظم دارند، باشند ما نباید نگران نسل فعلی و آینده باشیم.

به جای اینکه مدام سمینار بگذاریم که با ماهواره و فضای مجازی چه کنیم که درنهایت آنها بیشتر از ما نیرو می‌گذارند و برایش دکتری تربیت می‌کنند و تزهای دکتری پشت سر هم دارند، هر چه بنشینیم از این کارها طراحی کنیم باز همیشه چندین قدم در بعد مادی از آنها عقب هستیم؛ ولی مسجد همه اینها را خنثی می‌کند و به همه این نگرانی‌های ما پاسخ می‌دهد. باید مساجد و کسانی را که مسجد می‌روند زیاد کنیم. این چیز پیچیده‌ای نیست و به سمینار هم احتیاج ندارد. آن منطقه‌ای که این مسجد «صفا» در آن هست واقعا مشعلی روشن شده که خیلی از آن بچه‌هایی که الان در مسجد هستند اگر اینجا نبودند به وضع خیلی بدی گرفتار می‌شدند. ولی الان هر کدام‌شان یک مرتضی هستند. همه اینهایی که الان در مسجد هستند تقریبا همه آنها- حالا اینکه من می‌گویم «تقریبا» همه اینها به خاطر این است که مثل منی اگر قاطی آنها باشد این درصد را پایین می‌آورد والا همه آنها منتظر شهادت هستند- دنبال فرصتی برای شهادت هستند. کار خیلی عجیب و غریبی هم نمی‌کنند؛ به ولایت اهل بیت متمسک شده‌اند که الحمدلله پرچمدار این مسجد برای اینکه متمسک به ولایت است و مطیع مطلق و کامل امام خامنه‌ای است موفق است و خدا حتما به او توفیق می‌دهد. با اینکه هزینه‌های زیادی از نظر مادی دارد ولی خدا رسانده است و کسی که قدم در این راه بگذارد هدایت می‌شود؛ این وعده الهی است «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». خیلی واضح است؛ شما یک وعده خلاف نمی‌توانید از قرآن پیدا کنید؛ از صدر اسلام تا حالا. وعده کرده است شما بیایید ما خودمان سبیل و راه را به شما نشان می‌دهیم؛ وسیله‌اش هم الان مسجد است.

وقتی آقا مرتضی گفت می‌خواهد به سوریه برود و مدافع حرم شود واکنش شما چه بود؟
ما منتظر بودیم؛ چون مدت‌ها بود از طریق دوستان پیگیری می‌کردیم که ایشان جذب مجموعه‌ای شوند. خودم خیلی تلاش کرده‌ام که جذب شوند تا بتواند برود. از قدیم که خاطرات قبل از انقلاب و مبارزات و بعد پیروزی انقلاب و مسائل پس از انقلاب و پس‌ از دوران دفاع مقدس را برایش تعریف می‌کردم محکم روی پایش می‌زد و می‌گفت کاش ما هم آن موقع بودیم. این چیزها را که برای او توضیح می‌دادم موجب می‌شد ایشان آرزوی مبارزه و فدا شدن در راه اسلام رفته رفته در وجودش جا بیفتد. عرض کردم وقتی سر و کارش با این مسجد افتاد روبه‌راه شد. البته این‌طور نبود که اظهار کند هدفش شهادت است. واقعا زندگی خودش را می‌کرد. الان بعضی از برنامه‌ریزی‌هایی که کرده است، بیرون می‌آید. یعنی کارهایی انجام داده بود که می‌دانست دو، سه ماه بعد از شهادتش بیرون می‌آید و الان دارد همین‌طور می‌شود؛ یعنی اهل زندگی کردن طبیعی و معمولی مثل همه مردم بود؛ با عیالش، با زندگی و خانه‌اش. همه را برنامه‌ریزی می‌کرد. خیلی هم خوب و زیبا و شاد زندگی می‌کرد ولی برنامه هم داشت که هر جا لازم باشد، فداکاری کند.

وقتی می‌آمد از فضای جبهه مقاومت تعریف می‌کرد؟
بله، او هم مثل همه رزمنده‌ها خاطراتش را تعریف می‌کرد. البته با ما کمتر؛ با دوستان مسجدی بیشتر. چون من اکثر عکس‌هایش را که می‌بینم متوجه می‌شوم ما کمتر در جریان خاطرات او بودیم. ولی بالاخره چون برای او خیلی زیبا و خوب در ذهنش نقش بسته بود‌، معمولا آدم چیزی که به آن علاقه دارد را برای نزدیکانش تعریف می‌کند.

خبر شهادت آقا مرتضی را چطور به همسر و مادر شهید دادید؟
آنها خیلی خوب با این مطلب روبه‌رو شدند؛ مخصوصا مادرشان. من اصلا انتظار نداشتم که به این خوبی و زیبایی با این مطلب کنار بیایند. موقعی که رفتم به او خبر بدهم چند تا از دوستان و آشنایان را به کمک آوردم که بتوانم این کار را انجام بدهم. مخصوصا روحانی عزیزمان؛ آقای علوی که از ایشان خواهش کردم و برای دادن این خبر با من آمدند. و همان‌طور که حدس می‌زدیم خدا آن صبر را هم به مادرش و هم به همسرش داد.

همرزمان آقا مرتضی، در مورد نحوه شهادتش چه گفتند؟
روز بیست و سوم آبان ماه و دو، سه روز قبل از پیروزی نهایی بود. اینها در کل واحدشان به دیوارهای شهر چسبیده بود؛ یعنی نزدیک همان شهر بوکمال بود. جزء واحدهایی بود که باید روی هر عمل می‌کرد، جداره اولیه را می‌شکاندند تا رزمنده‌ها وارد شوند، بقیه شهر را بگیرند و پاک‌سازی کنند. در عملیات شناسایی نقاط حساس دشمن بود که شهید شد.

در روزهایی که شر داعش تقریبا کم شده و حالا بیشتر انتظار است که یاد شهدا را زنده نگه داشت. به نظر شما برای زنده نگه داشتن یاد شهدای مدافع حرم، باید به کدام وجه از زندگی این شهدا پرداخت؟
رسانه‌ها باید همان پیام اصلی خون شهدا را برسانند که آن هم فقط حفاظت از سرزمین‌های جهان اسلام نیست؛ چون خیلی‌ها دنبال حفاظت از منافع جهان اسلامند و موفق نیستند. الان شما در افغانستان ببینید چه وضع آشفته‌ای هست و در پاکستان، در خیلی جاهای دیگر. آنجایی که در فِلِش فرماندهی ولی‌امر مسلمین هست فقط آنجا موفق بوده‌اند. در تاریخ هم نگاه کنید هر جا ولایت وجود دارد توفیق مسلمان‌ها هم هست. به نظر من بزرگ‌ترین پیام شهدای ما همان پیروی از ولایت است. بدون ولایت نمی‌شود امنیت را به آن صورت به دست آورید. اگر هم به صورت ظاهری باشد واقعا امنیت نیست. الان بزرگ‌ترین رسالت رسانه‌ها این است که با ظرایف‌شان نه‌فقط رودررو و مستقیم این را بگویند؛ مثلا اینکه یکی از شهدایمان این شکلی اهل ولایت بود و این کارها را کرد، اینها غیر‌مستقیم به مخاطب می‌فهماند که چه اتفاقات باارزشی حول همین ستون این خیمه عظیم رخ می‌دهد و دعوت می‌شود به پیروی از ولایت. در اکثر وصیتنامه‌های شهدا این مساله موج می‌زد. اکثر رزمنده‌ها در وصیتنامه‌شان این مطلب را آورده‌اند و بقیه هم ذهنیت‌شان این‌گونه بوده و اول می‌گفتند پیرو ولایت و پیرو حضرت امام باشید؛ یعنی این عمود خیمه اسلام است.

خانواده شهدا حق بزرگی بر گردن همه ما دارند و به‌خصوص مسئولان. آن هم وقتی‌که نگاه می‌کنیم به عظمت کاری که شهدای مدافع حرم در منطقه کردند، عزتی که دوباره به ایران بازگردانده شد، بیش از پیش شده است. توقعی هم از سمت این خانواده‌ها نسبت به مسئولان است که چطور این نهضت را نگه دارند. شما به‌عنوان یکی از کسانی که فرزندتان را در راه حفظ این عزت داده‌اید چه توقعی از مسئولان دارید؟
از مردم توقع نداریم ولی از مسئولان توقع داریم که بدون هیچ تبصره و حاشیه و بدون اینکه خجالت بکشند، از عزت نظام اسلامی دفاع کنند. بعضی مواقع قبل از انقلاب یک جاهایی نماز می‌خواندیم که آدم‌های ضعیف‌النفس می‌گفتند خجالت نمی‌کشی اینجا می‌ایستی نماز می‌خوانی؟ یعنی بنده خدا آنقدر پرت بود از ماجرا که افتخار را مترادف خجالت کشیدن می‌دانست. الان هم بعضی‌ها دچار این گرفتاری هستند که خجالت می‌کشند که از نظام اسلامی دفاع کنند؛ بعضی رسانه‌ها هم به شکلی رفتار می‌کنند که باید بر حکومت باشی. زمانی هم حضرت آقا فرمودند که بعضی‌ها فکر می‌کنند روشنفکری یعنی اینکه بر حکومت باشی؛ حالا هر حکومتی می‌خواهد باشد. شما وقتی روشنفکر با‌ارزشی هستی که بر حکومت ظالم باشی، نه حکومتی که اگر ولی‌امرش یک دروغ بگوید از ولی‌امری ساقط می‌شود؛ نه ولی‌امری که خیر مردم را می‌خواهد و برای خودش هیچ چیزی نمی‌خواهد. رسیدن به این فهم ارزشمند است که بر حاکم جائر باشی. متاسفانه یک مرضی به جان بعضی از رسانه‌ها و مسئولان افتاده است که فکر می‌کنند وقتی خوب هستند که همیشه بر حکومت باشند؛ این یعنی خیلی کودکانه پرچمی را بلند کنی که حتی ندانی روی آن چه نوشته شده است. باید بدون ترس و خجالت از ولی‌امر تبعیت کرد. حتی اگر چیزی را حس کردیم راضی نیست، لازم نیست ابلاغ کند. مثل همین شهید شدن امثال مرتضی، نیامدند دنبالش ببرند، به هزار ترفند و خواهش و تمنا رفت دنبال اینکه برود آنجا و خدمت کند؛ حالا اگر شهید هم شد که شد. یک بار در مجلسی در زمان حضرت امام (ره) بخشی از نمایندگان مجلس رفتند با هم، در طومار یا بیانیه‌ای گفتند آقا یکدفعه بیاید دهان ما را بدوزید؛ این یعنی خارج شدن از ولایت؛ این یعنی سقوط. باید آن کسانی که حق را فهمیده‌اند سکوت کنند. «هر که را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند»؛ اینجا دوختن دهان عین افتخار است که حرف خارج از مصلحت جهان اسلام را نزنی؛ نه اینکه ما حس کنیم روشنفکرهای بیرون اینها را دوست دارند ما هم اینها را بالا بیاوریم.

پدر شهید مرتضی عبداللهی : اعتقاد دارم که مرتضی را مسجد تربیت کرد؛ یعنی اگر مسجد نبود، مرتضی شهید نمی‌شد

نام شهید: مرتضی عبداللهی
تاریخ شهادت: ۲۳ آبان‌ماه ۱۳۹۶

شهید مرتضی عبداللهی، معروف به مرتضی فرزند دوم خانواده‌ای ۶ نفره است. مرتضی عبداللهی ۲۳ آبان ماه ۹۶ در نبرد با تروریست‌های داعشی در استان دیرالزور در شرق سوریه به فیض شهادت رسید. زمانی که پیکر این شهید را آوردند، کلیپ مشهوری از وداع خانواده و دوستان شهید مرتضی عبداللهی، در فضای مجازی، بازنشر وسیعی داشت، جایی که پدر این شهید مدافع حرم، فریاد مرگ بر آمریکا سر می‌داد و به دوستان مرتضی می‌گفت هزاران مرتضی من فدای راه سیدعلی شود.

جوانی باهوش و با محبت و از اهالی مسجد «صفا» در خیابان شهید مدنی. او دوره‌های آموزش نظامی و «راپل»، «غواصی» و «پاراگلایدر» را با موفقیت طی کرد و تبحر خاصی در تیراندازی داشت.
نتیجه تصویری برای شهید مرتضی عبداللهی
حیات فرهنگی و اجتماعی شهید

پدر شهید مرتضی عبداللهی در مورد شیوه تربیتی برای فرزندش گفته است: «اعتقاد دارم که مرتضی را مسجد تربیت کرد؛ یعنی اگر مسجد نبود، مرتضی شهید نمی‌شد. این را قطعاً می‌توانم بگویم. ما واقعاً اگر متمسک به مسجد بشویم و مسجد را خانه خودمان قرار دهیم به نظر من آینده جوانان و فرزندان‌مان ضمانت می‌شود؛ البته مساجدی مثل مسجد «صفا» که مرتضی ما در آنجا در خیابان شهید مدنی رفت و آمد می‌کرد و از افرادی که در آن مسجد بودند خیلی چیزها یاد گرفت و از نزدیک حس کرد؛ همین فرهنگ شهادت، فرهنگ مبارزه در راه حق و به‌خصوص فرهنگ دفاع از اهل بیت.» آخرین نوشته شهید «شفاعت‌نامه‌ای» بود با جمله «لا یوم کیومک یا اباعبدالله.» شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی می‌گفت برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و بی‌بی زهرا (س) بی‌نشان باشد. شهید که شد خانواده به وصیتش عمل کردند و حالا مزار خاکی‌اش در بهشت حضرت زهرا (س)، هر روز و هر شب برای زائران شهدا روضه مادر می‌خواند.