پاسدار شهید احمد رضایی در اول فروردین ماه 1365 در روستای شهیدپرور اوندر از توابع شهرستان کاشمر در خانوادهای مذهبی، کشاورز و متوسط جامعه دیده به جهان گشود. در شرایطی که خانواده وی هنوز، پس از گذشت یکسال از شهادت برادرشان شهید یحیی رضایی اوندری (عموی شهید) و پسر عمویشان شهید شعبان رضایی اوندری، در سوگ نشسته بودند، تولد احمد روح تازهای در کالبد خانه دمید. وی دوران کودکی و تحصیل خود را تا مقطع دیپلم در همان روستا ادامه داد و مدرک دیپلم را با معدل 17/50 در رشته علوم تجربی اخذ کرد.
شهید رضایی سپس جهت ادامه تحصیل در رشته مدیریت رهسپار قاین شد و مدرک کارشناسی خود را پس از سه سال و نیم با معدل 17/87 به پایان رسانید. بعد از پایان تحصیلات از معافیت سه برادری نظام وظیفه استفاده کرد و از خدمت سربازی معاف شد.
بعد از آن چند سالی به عنوان نیروی قرادادی با شرکت مخابرات، پست و پست بانک در قالب دفاتر ای سی تی شهرستان کاشمر مشغول به کار شد؛ اما این کار هم روحیه ایثار و شهادتطلبی احمد را پاسخگو نبود به همین دلیل به دنبال پیدا کردن گمشده خود در 20 فروردینماه 1391 به استخدام سپاه پاسداران درآمد. پس از گذراندن آموزشهای لازم در پادگان آموزشی شهید هاشمینژاد به عنوان فرمانده گروهان آموزشی مشغول به خدمت شد.
در خردادماه سال 1394، جهت ادامه خدمت به تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) نیشابور معرفی و در گردان زرهی مشغول به خدمت شد. در حالی که هنوز چند ماهی از شروع زندگی مشترکش نمیگذشت با کسب رضایت از پدر و مادر و همسر و خانواده به صورت داوطلبانه به ندای رهبرش لبیک گفت و جهت انجام مأموریت مستشاری به منظور دفاع از حریم اهلبیت و مردم بی دفاع سوریه در 14 دیماه 1394 به همراه جمعی از دلاوران تیپ زرهی 21 امام رضا(ع) به این کشور اعزام شد و پس از گذشت یکماه در ظهر چهارشنبه 14 بهمنماه در عملیات آزاد سازی نبل و الزهرا به همراه فرمانده دلاور این تیپ سردار محسن قاجاریان به شهادت رسید.
شهید احمد رضایی اوندری قرار بود در اسفند ماه 1394 در آزمون سراسری کارشناسی ارشد دانشگاه پیام نور در حوزه ی نیشابور با شماره داوطلبی ۱۱۸۳۷۳ شرکت کند اما او یک ماه قبل از برگزاری آزمون، بدون آزمون ورودی به بالاترین مدرک یعنی شهادت و رسیدن به مقام قرب الهی دست یافت.
شهید احمد رضاییاوندری، از مدافعان حرم حضرت زینب(س)، کسی که اخلاص و اعتقادش برای همه نمایان بود و به پشتوانه همین ایمان و اعتقاد، گام در مسیر ارزشمند شهادت نهاد تا هدف متعالی خود را که از کودکی در پی آن بود پیدا کرده و خود را در لباس شهادت حاضر ببیند، ما امروز همکلام با کسانی میشویم که بخشهایی از زندگی این بزرگ مرد دوران خود را برایمان روایتگری میکنند.
هادی رضایی، برادر شهید احمد رضایی که خود همکار شهید بوده
و شاغل در سپاه پاسداران است، در گفتوگو با ایکنا در توصیف برادر شهیدش،
گفت: از همان دوران کودکی اخلاص و اعتقادش به دین و همچنین صبوری و
مهربانیاش او را از سایر افراد متمایز میکرد و با خاطراتی که از بزرگترها
در رابطه با عموی شهیدمان میشنید، روز به روز شوق جهاد و شهادت در وجودش
بیشتر میشد و سعی میکرد تا با رفتار نیک، خود را به این هدف نزدیکتر
کند.
وی افزود: احمد پس از اتمام تحصیلات دبیرستان خود راهی دانشگاه
شد و با کسب نمرات ممتاز از دانشگاه فارغالتحصیل و در یکی از شعب بانکی
مشغول به کار شد، اما راه رسیدن به هدف خود را در جای دیگری میدید و با
تذکرات و نظراتی که از اطرافیان خود گرفته بود، سپاه را مقصدی مناسب برای
رسیدن به هدف بزرگش در نظر گرفت و گفت:«من باید به سپاه بروم».
یادآور میشود، شهید احمد رضایی اوندری، در اولین روز بهار سال ۶۵ در روستای اوندر شهرستان کاشمر دیده به جهان گشود، در حالی که سیامین بهار زندگی به انتظارش نشسته بود، در سرمای زمستان سال ۹۴ با شهادت در عملیات آزادسازی نبل و الزهرا(س)، با بازگشت پیکر گلگونش، گرمایی دوباره به وطن خود بخشید و بار دیگر عطر خوش شهادت را در سرزمین مادری فراگیر کرد.
وصیتنامه
پدرم و مادرم و همسرم این چند خط، بعنوان درد دل من است. عزیزانم رفتنِ من به جهاد کاملا اختیاری بود و وظیفه من بود که به ندای رهبرم لبیک گویم. امیدوارم که از من راضی باشید. مادرم میدانم که موقع رفتنِ من خیلی نگران بودید ولی هروقت دلت یاد عزیزانت کرد حتما حضرت زینب(س) را یاد کن؛ از مصیبتهای حضرت زینب(س) یادت بیاید.مادرم برای اینکه کمی از نگرانیت کم شود میدانی حضرت عباس(ع) برای چی لب فرات آب نخورد؟ چون امامشان تشنه بود. مادر میدانی حضرت قاسم با اجازه کی وارد میدان شد؟ با اجازه مادرش.
مادرم اگر در قیامت بپرسند که جهاد در سوریه برای فرزندان شما مهیا بود، برای چی نرفتند؟ چه جوابی داری بدهی آیا میخواهی بگویی که در هشت سال دفاع مقدس ما وظیفه خود را انجام دادهایم؟ نه مادر جان پس حضرت ام البنین هم میبایست یکی از فرزندانش در کربلا شهید میشدند. مادرم و پدرم حالا میتوانید سرتان را بالا بگیرید و بگویید خدایا این امانت را از ما بپذیر. مادرم از داستان مادر وهب یادت بیاید.
پدرم و مادرم و همسرم مرا حلال کنید، خیلی دوستتان داشتم و دارم. کوچکتان احمد.
وصیت نامه دوم, شهیداحمدرضایی
(این وصیت ۳۰ روز پیش از شهادتش نگاشته است.)
بسم رب الشهدا و الصدیقین
امروز روز آزمایش الهی است، روزی است که گروهی اندک به ندای مولایشان لبیک میگویند و گروهی کثیر به بهانههای مختلف نه تنها لبیک نمیگویند بلکه در مقابل امام و مولای خود موضع میگیرند و امام را مردی عادی میدانند و من زمانی که شنیدم رهبرم و امامم فرمود "سوریه باید حفظ شود" وظیفه خود دانستم بعنوان سربازی کوچک در این جهاد شرکت کرده و حرف امامم را زمین نگذارم.
انشاالله که مورد رضایت حضرت تعالی و امام زمان(عج) و رهبرم قرار بگیرد و توصیه میکنم به افرادی که دستی در سفره بیت المال دارند و داعیهی خدمت به اسلام، بدانند که فقط و فقط باید از امامشان، حضرت علی(ع) و رهبرشان سید علی (مدظله) پیروی کنند و در پایان از تمامی عزیزانم تقاضامندم که این بنده حقیر را مورد عفو قرار دهند.
خدایا به محمد و آل محمد(ص)، برکت و نعمت ولایت را ازاین کشور مگیر
آمین یا رب العالمین
التماس دعا احمد رضایی
شهید «ابراهیم رضایی» از مردان نیکی بود که عشق به اسلام و اهل بیت (علیه السلام) سرنوشت عجیبی را برایش رقم زده بود و حالا بهدور از خاک افغانستان ولی در جایگاه بزرگ مدافعان حرم، در خاک امام غریبان حضرت امام رضا(علیه السلام) آرام گرفته است.
علی رضایی فرزند شهید «ابراهیم رضایی» در گفتگوی اختصاصی با خبرنگار تابناک رضوی گفت: پدرم جان خودش را در راه اسلام و حفاظت از حرم حضرت زینب(س) گذاشت و من هم تا آخرین قطره خون از راه پدرم پاسداری میکنم.
از این شهید بزرگوار سه فرزندبه یادگار مانده است و در سن 35 سالگی در مبارزه با گروه داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمده است.
شهید ابراهیم رضایی گروه 21اعزامی از مشهدبود ،او خیلی مرد شجاعی بود ، هر وقت هجوم داشتیم اولین نفری بودکه گروهانش را آماده وبه خط میکرد ....
یادم هست پارسال در تدمر ، شهیدرضایی قسمت زیادی از خط را کنترل میکرد ، جایی که ایشان بودند نمیگذاشتند حتی یک نفر هم تیراندازی بی مورد کند .
میگفت :همین سکوت ،بیشتر دشمن را آزار میدهد و جرات نزدیک شدن را ندارند ، مدت زیادی هم فرمانده محور بود ،همیشه دشمن را زمین گیر می کرد .
با شجاعتی که داشت ،محال بود، دشمن بتواند هجوم کند. مدتی هم بایک گردان به ماموریت به سمت اثریا رفت و در آنجا هم خیلی موفق بود،با تدبیر وشجاعت بالا وتجربه خوبی که داشت دشمن رابه زانو درآورد و بعدازآن ماموریت دوباره به تدمر برگشت .
آخردوره اش بود میخواست مرخصی برود که همان موقع تدمر ما عملیات داشتیم. دوستانش که باهم آمده بودندبه مرخصی رفتند ولی ایشان مرخصیش را لغوکرد و درآن عملیات شرکت کرد.
در روز دوم عملیات با داعشیهای ملعون ساعتها جنگیدند وپس ازچندساعت مقاومت ازسه طرف محاصره و با تیر قناص دشمن مجروح شد.
امکان عقب کشیدن وی نبود وا زشدت خونریزی بیحال شدکه درآخر باشلیک تیر دشمن به قلبش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شهدای مدافع حرم خیلی از شهدای دفاع مقدس مظلوم ترند و خانواده هایشان مظلومتر - این شهدا علیرغم اینکه می دیدند که بعد از جنگ برخی از لیبرالها بر جایگاههای حکومتی ساکن شده اند و با چشم باز برای دفاع از اسلام و پرچم اصلی که به دست نائب امام زمان امام خامنه ای است و برای دفاع از ناموس مسلمانان در آنسوی مرزها به مبارزه با دشمنان اسلام رفتند و غریبانه شهید شدند و خانواده هایشان هم گاهی از زخم زبان برخی بی بصیرتها در کشور خودمان در امام نیستند .
از شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم٬ دختری 2ساله بنام ریحانه بجا مانده که هرروز مادر او صفحهای از حماسه حسینی در گوش این فرزند شهید زمزمه میکند.
فاطمه دربندی متولد 1373 همسر شهید محمد زهرهوند است که در حال حاضر مشغول فراگیری تحصیلات حوزوی است و به گفته او زمانی که محمد به شهادت رسید «ریحانه» دردانه پدر تنها یک سال و هشت ماه داشت.
وی میگوید: تنهایی و تب وتاب دلتنگی و بیقراری برای محمد برایم دردناک است اما افتخار می کنم که همسر شهیدی هستم که یک ملت به وجودش افتخار می کنند.
شهید زهرهوند افتخار ساکنان محل بوددر محله داوران اراک خانهای است که این همان خانه سبزی است که محمد در دامان مادر راه و رسم عاشقی را آموخت و با پا گذاردن به دوران جوانی به خیل دوستان شهید خود پیوست.
اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که محمد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمیدارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد.
شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء میگذارند.
صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب می شد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.
اینها سخنان آغازین همسر شهید زهرهوند است که در توصیف شهیدمدافع حرم بیان میکند.
حجاب برای محمد مهم ترین معیار ازدواج بود
تسنیم: مهمترین نکته مورد تاکید در زندگی از دیدگاه همسرتان چه بود؟
زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد.
عروسی مان شب عید غدیر بود
تسنیم: از آشنایی و نحوه ازدواج تان با محمد بگویید؟
من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.
نخستین جلسه خواستگاری در رمضان سال 90 برگزار شد و خانواده ها برای آشنایی هرچه بیشتر با هم به گفتوگو نشستند که در نتیجه شهریور همان سال به عقد او در آمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او زندگی مشترک شدم.
پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب میشد آنرا به من یادآوری می کرد و این امربه معروف کردن اوبرایم لذت بخش بود.
توکل برخدا در همه زندگی از ویژگی های بارز محمد بود
تسنیم: لطفا از ویژگیهای اصلی شهید زهرهوند بگویید؟
نزدیک به 4سال با محمد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود.
خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با محمد و بودن در کنار او خلاصه می شود.
من در مدت 4سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود.
زمان پدرشدن بهترین لحظه در زندگی محمد بود
تسنیم: از دخترتان بگویید و رابطه عاطفی شهید زهره وند بعنوان پدر چگونه بود؟
مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
دغدغه محمد سوریه و دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
تسنیم: درباره رفتن شهید زهره وند برای دفاع از حرم زینبی بگویید؟
نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
درحالی که با بغض میان صدا و اشک حلقه زده درچشمانش به خاطرات محمد می اندیشید وحرف های او در ذهنش تداعی می کرد که در این حال گفت: زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم".
بالاخره آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام خبر اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
محمد بارها میگفت که تمام دغدغه او سوریه و کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای احساس دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی حرف های خود در قالب وصیت نامه نوشت و در میان مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
(بغض در میان حنجره های فاطمه اسیر شده بود و مدام سوار بر قالیچه خاطراتخود و محمد بود و در میان همان حال نگاهی به ریحانه که در گوشه اتاق مشغول عروسک بازی بود می انداخت و چشمان درشت و مشکی تک دردانه اش برایش از محمد غزلی بلند می خواند.)
16 مهر آخرین دیدار عاشقانه من و محمد بود
زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر 94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانهمان بود.
در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد.
دوماه از رفتن محمد گذشته بود و بیخبری بزرگترین کابوسی بود که در این مدت من را آزار می داد چون هیچ خبری از او و حال و روزش نداشتم و همچون یعقوب به انتظار یوسف سفر کردهام بودم.
فکر شهیدشدن محمد تمام دهنم را درگیر خود کرده بود که پس از گذشت این مدت کمکم برای این خبر آماده میشدم و بالاخره وصیت نامه را با اطلاع خانواده او بازکردیم و با خواندن متن آن دریافتم مردی که تا دیروز خورشید خانهام بود امروز با نوشیدن شربت شهادت به دیدار لقاء الله شتافته و شربت شهادت را نوشیده است.
محمد تمام زندگیاش را وقف خدا کرده بود و همیشه در صحبتها و اعمال و رفتارش این دنیا را همانند مسافرخانهای میدانست که هرچه زودتر باید آنرا ترک میکرد.
محمد عاشق زندگی و دخترمان بود اما باور دارم که خداوند عشقی را نشانش داد که او راهی این راه پرزحمت و پرمشقت شد راهی که انتهای آن شهادت بود.
در مدت 4سال زندگی با او فهمیدم که محمد با سن کمتر از 30سالگی که داشت پیوند و ارتباطی محکم و همیشگی با پروردگار برقرار کرده و از تمام امتحانات الهی به سربلندی بیرون آمد.
احترام به خانواده محور اصلی شخصیتی همسرم بود
تسنیم: مهمترین ویژگی شهید زهرهوند در خانواده چه بود؟
همسرم توجه و احترام به خانواده را در ردیف اولویتهای مهم خود قرار داده و نگاه ویژه ای داشت و پدر و مادر و حفظ جایگاه آنان از اهمیت خاصی برخوردار بود.
روابط اجتماعی بالا، دلسوزی، اخلاق حسنه، شوخ طبعی و با محبت رفتار کردن از ویژگیهای اصلی و مهم محمد بود و موسیقی آرامبخش نماز شب خواندنش آرامش ویژهای به خانهمان میداد.
خط مشی شهداء حرکت در مسیر ولایت فقیه است
تسنیم: دیدگاه شهید زهره وند در بحث ولایت فقیه و اطاعت از فرامین رهبری چه بود؟
زمانی که در خانه و یا حتی در میهمانیها بودیم اگر صحبتهای مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش میشد محمد با تمام هوش و حواس مشغول گوش کردن به صحبت های ایشان می شدند و در برگه نکاتی را یادداشت میکرد.ولایت فقیه الویت های اصلی زندگی شهید زهره وند بود و امور خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری و فرامین ایشان تنظیم میکرد.اعزام همسرم به سوریه نیز بر اساس آنچه که رهبری فرمودند بود و در وصیت نامه اش هم به دیگران و از جمله خود من سفارش کرده که همیشه پیرو مقام معظم رهبری و خط ولایت فقیه باشیم.
واژه مرد برازنده محمد من بود
چهارسال زمان کمی بود که من در کنار محمد زندگی کنم و برای این موضوع همیشه حسرت می خورم که چرا این زمان بیشتر نبود چراکه واژه مرد بی شک برازنده شخصیت و منش محمد من بود.
او سعی میکرد در بیشتر ابعاد زندگی با الگوپدیری از اهل بیت و حضرت علی(ع) حرکت کرده و پیرو واقعی راه آنان باشد .
محمد به آسمانها پرگشود و امروز تنها دلتنگیهای او مونس شبهای تنهایی من و ریحانه است و ثانیه به ثانیه با خاطرات شیرینی که با او داشتم برایم تداعی میشود و از اینکه او را دیگر در کنارم نمیبینم دلتنگتر می شوم و دست کشیدن بر مزار سرد او تسکینی برای تمام این دردها است.
(همسر شهید مدافع حرم میخواهد با درهم آمیختن کلمات و وازه ها عشق خود را به محمد برایمان به تصویر کشد درحالی که ریحانه در گوشه اتاق سرگرم بازی و دنیای کودکانه اش شده و هنوز آن قدر بزرگ نیست که نبود پدر را در میان اشک های غلطان مادر درک کند.)
مدال قهرمانی و افتخار برگردن مادران و همسران شهدا نقش بسته است
تسنیم: حرفتان به مادران شهدا و همسران آنان چیست؟
حرفم به خانواده شهداء و همسران آنان این است که آنها با تکیه بر حس افتخاری که از شهید خود در جامعه دارند میتوانند تکیه کنند تا درد دوری و فراق برایشان آسودهتر بگذرد.
مادران شهداء افتخار کنند فرزندی که تربیت کرده اند اکنون با شهادت خود افتخار و چشم و چراغ میهن و جامعه خود شده است.
زن بودن و مردن بودن در دین اسلام فرقی ندارد اگر مردان در راه خداوند به جهاد میروند زنان جامعه نیز باید با رعایت حجاب و عفاف رسالت خود را به انجام رسانده و دین خود را به ائمه ادا کنند.
محمد در دعاهای خود همواره از خداوند شهادت را طلب میکرد و به گونهای نحوه شهادت خود را بیان میکرد که خوشبختانه پروردگار دعای همسرم را قبول و محمد را به آروزی دیرینهاش به همان نحوی که خواسته بود رساند.
محمد همانند بسیاری از جوانان هم نسل خود سرشار از عشق و علاقه بود اما تعهد او به اهل بیت و اسلام آن را رهسپار سوریه و دفاع از حرم الهی کرد.
ریحانه تنها یادگار محمد امروز کمتر از دوسال سن دارد و سال 95 درحالی برای او تحویل شد که پدر هفت سین سفره امسال را نچید و هفت سین را در کنار 5 تن در کنار حوض کوثر پهن کرد.
متن وصیت نامه وی را از نظر می گذرانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
همسرم
نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم، فقط می توانم بگویم حلالم کن و مرا ببخش و از همه دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواه.
چند
خواسته از تو دارم، اول: مثل همیشه حجابت را خوب حفظ کن و این حجاب و
معرفت را به دخترم ریحانه جان یاد بده و از تو میخواهم در همیشه در سختی
ومشکلات به خدا توکل کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی وجود وحضور
ما همه وسیله است و بود و نبود ما خیلی مهم نیست، اگر توکل کردی و خدا را
در همه حال احساس کردی میبینی که پشتیبان و یار محکمی داری و هیچ وقت
تنهایی و ترس بر تو غلبه نخواهد کرد.
ریحانه جان
دختر شیرین عسل بابا
با تمام وجود دوستت دارم و همیشه به یادت هستم و از تو نور چشمم می خواهم
همیشه حرفهای مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با حجاب و با معرفت و فهم و
کمالات باشی ودر تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی و مبادا مادرت
از تو ناراضی باشد.
پدر و مادر عزیزم
از اینکه این همه برای بنده
زحمت کشیدید و خون دل ما را خوردید تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه مرا
در راه مستقیم هدایت کردید ممنونم.
از شما همسر و دختر عزیزم ریحانه و
پدر و مادر مهربانم می خواهم همیشه پشتیبان اسلام و ولایت فقیه باشید و هیچ
وقت نگذارید کسی به رهبر عزیزتر از جانم حرفی بزند و همیشه مدافع انقلاب و
خون شهدا باشید.
از شما می خواهم اگر روزی بنده حقیر سراپا تقصیر لیاقت
شهادت را در راه اسلام، قرآن و ولایت را پیدا کردم، گریه نکنید و بدانید
عمر دست خداست و چه لیاقتی بهتر از اینکه عمر بنده با شهادت که بالاترین
مرگ و رسیدن به خداست به پایان برسد.
دعاکردم که از جسمم نماند
تا کسی نماز میتی بر تن نخواند
والسّلام
محمد زهره وند ۲۸ شهریور ۹۴
آخرین سوغاتی شهید مدافع حرم برای دخترش ریحانه!
شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید...
شهید مدافع حرم اهل بیت "سعید مسلمی" که در نهم آبان ماه سال جاری در راه دفاع از اسلام و حراست از حریم اهل بیت(ع) جان خود را در سوریه فدا کرد، پس از گذشت صد روز پیکرش پیدا و روز گذشته در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
لازم به ذکر است وی از نیروهای پاسدار تیپ 71 روح الله شهر اراک بود.
شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک است که در دفاع از حرم
حضرت زینب (س) به شهادت رسید. سعید از جوانان دهه هفتادی بود که قهرمانی و
بزرگمردیاش زبانزد مردم شهرشان بود. وقتی با مادر شهید صحبت میکردم، به
رغم دلتنگیها، از اینکه پسر جوانش فدایی بانوی مقاومت شده و نزد حضرت
زینب(س) سربلند است، افتخار میکرد. خواهر شهید نیز از زخم زبان نااهلان
گله داشت و تکیه کلامش این بود که باید شهید را درست شناخت و درست به جامعه
معرفی کرد، چراکه آنها آشنایان آسمان و غریبان روی زمین هستند. آنچه
میخوانید حاصل همکلامی ما با مادر، خواهر و یکی از شاگردان شهید مدافع حرم
سعید مسلمی است که از نظرتان میگذرد.
بانو باجلان مادر شهید
حاج خانم! چند فرزند دارید؟ سعید چندمین فرزند شما بود؟
من
شش فرزند دارم که پسرم سعید متولد سال 70 و آخرین فرزندم بود. از کودکی
خیلی بچه آرام، صبور، با محبت و قانعی بود. بسیار با ایمان بود و نمازش را
اول وقت میخواند. همیشه با وضو بود. به من و پدرش بسیار احترام میگذاشت
با اینکه آخرین فرزندم بود ولی از همه فرزندانم بزرگتر بود. یعنی کارهایی
میکرد که از سنش بیشتر بود.
غالباً مادرها به فرزند آخرشان احساس دلبستگی بیشتری دارند. با این وجود چطور حاضر شدید به سوریه اعزام شود؟
اگر
سعید امسال به سوریه نمیرفت، سالهای دیگر میرفت. در وصیتنامهاش نوشت،
من با اراده خودم و داوطلبانه به سوریه رفتم. ولی اگر شهید شدم بدانید این
راه را خودم انتخاب کردم. راه خدا را رفتم و ناراحت نشوید. به من گفت،
مامان جان من به سوریه میروم. شما چند پسر دیگر داری اگر شهید شدم در سرای
آخرت شفیع شما هستم. گفت مامان تا روزی که خداوند در تقدیرم نوشته همان
قدر عمرم است پس چه خوب که با احترام و با شهادت از دنیا بروم. اگر پایان
عمرم در دفاع از حریم اهل بیت شهید نشوم اینجا در خیابان میمیرم یا درخانه
از دنیا میروم. پس بدان اگر خدا لایق دانست شهید شدم ناراحت نشو و
ناراحتیات به خاطر حضرت زینب(س)، امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) باشد و
از خدا بخواه هر چه صلاح است همان شود.
چطور اعزام شد و چگونه با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
کارهای
اعزامش را از قبل کرده بود. یک روز زنگ زدم که سعید جان کجایی؟ گفت، من
میروم پادگان و از آنجا به کمک حضرت زینب(س) میروم. فردایش ساعت دو به من
زنگ زد و خداحافظی کرد. تا یک ماه به من زنگ نزد. بعد از 50- 40 روز که
رفته بود از سپاه آمدند گفتند آقا سعید در یکی از روستاهای حلب محاصره شده
است. ان شاءالله آزاد میشود. من سه ماه چشم به راه بودم. مدام ذکر میگفتم
و متوسل میشدم که بعد از سه ماه گفتند آقا سعید را در بیابانهای حلب
پیدا کردند که به همراه تعداد دیگری از همر زمانش شهید شدهاند. شهید زهره
وند و آقا سعید در یک روز به شهادت رسیدند. خیلی از همرزمانش میگفتند آن
روز آقا سعید جان ما را نجات داد.
با دلتنگی مادرانهتان چه میکنید؟
یک مادر خیلی نگران بچهاش میشود. ولی خدا را شاکرم که شهادت قسمت پسرم شد. من هم مادرم و خیلی دلتنگ پسرم میشوم اما راضیام که پسرم در راه دفاع از حرم اهل بیت به شهادت رسید. اینکه میگویند خوبان میروند، درست است. پسرم با آنکه فرزند کوچکم بود اما راه راست را به ما نشان میداد. سعید برای دفاع از حضرت زینب(س) به سوریه رفت و فردای قیامت پیش امام حسین(ع) سربلند هستم. خدا را شکر میکنم.
زهرا مسلمی خواهر شهید
شما خواهر بزرگتر شهید بودید. به عنوان یک خواهر بزرگتر آقا سعید ته تغاری خانوادهتان را چطور تعریف میکنید؟
برادرم
متولد 19 فروردین 1370 بود و 9 آبان 1394 به شهادت رسید. من دو خواهر و
چهار برادر داشتم که آقا سعید فرزند آخرخانواده بود. من از برادرم 12 سال
بزرگترم. کودکی مان در روستا گذشت. آقا سعید اراک به دنیا آمد و در اراک
بزرگ شد. از ابتدا به دنبال ورزش و تهذیب نفس رفت. بعدها عضو سپاه پاسداران
شد و برای دفاع از اسلام مرز نمیشناخت. میگفت هر سرزمین اسلامی که
احتیاج به دفاع دارد من عازم میشوم و اگر مسلمانی صدای مظلومی را در عالم
بشنود و به دفاع برنخیزد بویی از مسلمانی نبرده است. برادرم روحیه ظلم
ستیزی داشت. همیشه صبور بود. لبخند به لب داشت و در کارهای خانه به مادرم
کمک میکرد. باشگاه ورزشی داشت و مربی کاراته بود. بچهها و جوانها را از
کوچه پس کوچهها جمع میکرد و به سمت ورزش سوق میداد.
برادرتان چه تاریخی به سوریه اعزام شد؟
سعید
15 مهر94 اعزام شد اما نامهای بعدا از سپاه برای ما آوردند که فروردین
برای رفتن به سوریه تقاضا داده بود و بالاخره مهر ماه برای اولین بار به
سوریه رفت و آبان ماه هم در شمال حلب به شهادت رسید. ما میگفتیم نرو، بابا
مامان ناراحتند اما میگفت، من برای دفاع از اسلام میروم. یک روز
تلویزیون دختر کوچک سوری را نشان میداد که مجروح بود. سعید گفت اگر این
بلا را سر کودکان شما بیاورند چه میکنید؟ من 12 سال از برادرم بزرگترم اما
او بزرگی خاصی داشت. اخلاقش از کودکی با ما فرق میکرد. همیشه با وضو بود.
سه برادر دیگرم هم اهل تقوا هستند. پدرم با کارگری و نان حلال فرزندانش را
بزرگ کرد. کشاورز بود و الان کارگر محیطزیست است. با رزق حلال ایشان و
تربیت صحیح مادرمان، سعید به مقام شهادت رسید.
همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب داره
در صحبتهایتان به ورزشکار بودن برادرتان اشاره کردید. در این مورد بیشتر توضیح دهید.
سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار میکنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمیکنی؟ در جواب گفت: مامان همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم میآمدند و میگفتند آقا سعید شهریه ما را جمع میکرد و برای بچههای بیبضاعت لباس میخرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از 18 سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی میرسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود.
آخرین دیدارش با خانواده چگونه گذشت؟
روزی
که میخواست برود، ما خیلی گریه میکردیم ولی سعید خیلی خوشحال بود. انگار
میخواست بال در بیاورد. وقتی از کوچه رد میشد بر میگشت عقب را نگاه
میکرد و لبخند میزد. شوق رفتن داشت. انگار فرشتهها او را میبردند. همان
لحظه که سعید رفته بود، به مادرم الهام شده بود پسرش دیگر بر نمیگردد.
همیشه گریه میکرد. از زمانی که برادرم به سوریه رفت دیگر از او خبری
نداشتیم. 9 آبان که شهید شد، خانواده سه ماه از سرنوشتش بیخبر بودند. شب و
روز نداشتیم تا اینکه 18 بهمن خبر دادند سعید شهید شده است. 19 بهمن پیکرش
را به اراک آوردند و در گلزار شهدای اراک آرام گرفت.
از نحوه شهادت آقا سعید اطلاع دارید؟
سعید
تیربارچی بود. شهید زهره وند که همشهریمان بود همزمان با برادرم به شهادت
رسید. سعید چون تیربارچی بود نمیتوانستند او را بزنند. همرزمانش میگفتند
تک تیراندازها تند و تند به طرفش شلیک میکردند. فرماندهشان تعریف میکرد
ظهر که عملیات شروع شد، تا شب وهابیها به طرف ما خمپاره شلیک میکردند.
موقع اذان که شد سعید گفت حاجی بیا نمازمان را نوبتی بخوانیم. فرماندهشان
میگفت به خودمان گفتیم این جوان 24 ساله وسط آتش جنگ فکر نماز است. آخر
آتش زیاد بود. نماز را نوبتی خواندیم. فرماندهاش میگفت از نحوه دقیق
شهادت برادرم اطلاع نداریم اما همرزمش میگفت سعید 200 متر از ما جلوتر
بود. همان جا به شهادت رسید و پیکرش مدتی در منطقه ماند و بعد از آزادسازی
آن منطقه پیکرش را برای ما آوردند. سعید که شهید شد ما سه ماه خبری از او
نداشتیم. یک شب خواب دیدم جمعیت زیادی به سمت بهشت زهرا میروند. سعید روی
دوش جمعیت بود. تیشرت مشکی تنش بود و یا زهرا روی آن نوشته شده بود. به من
گفت به خدا من میآیم و با وعدهای که در خواب به من داده بود بعد از سه
ماه پیکرش برگشت.
برادرم حتی حقوقی که از سپاه میگرفت برای خودش خرج
نمیکرد. از نظر مالی وضعش بد نبود
در وصیتنامهاش قید کرده حقوقش را به بچههای کم درآمد و برای باشگاه ورزشی و ایام فاطمیه نذری بدهیم
پاسخ تان به کسانی که به خانواده شهدای مدافع حرم طعنه میزنند چیست؟
کسانی
که آرزو دارند کاش زمان عاشورا بودند الان زمان عمل است و شیعه و پیرو
امام حسین(ع) با دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حریم اهل بیت (ع) مشخص میشود.
خیلی دردناک است یکسری افراد ناآگاه حرفهای عجیبی را در خصوص این شهدا
میزنند. وقتی پیکر برادر شهیدم را آوردند میگفتند چند قطعه استخوان
برایشان آوردند، پس از گذشت قرنها از تاریخ عاشورا اگر مسلمانی یاور امام
حسین(ع) شود حقش این نیست که زخم زبان بشنود.
به کسانی که به مدافعان
حرم و خانوادههای شهدای مدافع حرم طعنه میزنند که برای پول به سوریه
میروند میگویم پول در قبال جان ارزشی ندارد. برادرم 24 سال سن داشت. پنج
سال بود که لباس پاسداری انقلاب اسلامی را به تن کرده بود. مادرم برای
آخرین پسرش آرزوها داشت. میخواست او را داماد کند. سعید داشت راضی میشد
که ازدواج کند. برادرم حتی حقوقی که از سپاه میگرفت برای خودش خرج
نمیکرد. از نظر مالی وضعش بد نبود. حتی در وصیتنامهاش قید کرده حقوقش را
به بچههای کم درآمد و برای باشگاه ورزشی و ایام فاطمیه نذری بدهیم. ولی
برخی طعنه میزنند که چیزی به آنها دادند که میروند! اصلا میلیاردها تومان
بدهند، کل جهان را بدهند فکر نکنم راضی باشیم یک تار موی عزیز ما کم شود.
ولی آنهایی که ایمانشان کم است طعنه میزنند. به کسانی که طعنه میزنند
مدافعان حرم برای پول میروند میگویم میتوانند خودشان بروند. اگر عشق و
ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) نبود ما طاقت داغ عزیزانمان را نمیآوردیم.
الان هر روز مادرم به مزار پسرش میرود و اگر روزی یک یا دو بار به مزار
برادرم نرود آرام نمیگیرد.
سید یوسف حسینی
یکی از شاگردان شهید : شیفته اخلاق استاد بودیم
شهید
سعید مسلمی دوست و استادم در رشته کیوکوشینگ کاراته بود. از سال 91 به
باشگاه آقا سعید میرفتم. تأثیر اخلاقی که این شهید روی جوانها میگذاشت
خیلی زیاد بود. اخلاقش خیلی خوب بود. به ما سفارش میکرد به پدر و مادرمان
احترام بگذاریم. سعی میکرد همه را به گفتار خوب راهنمایی کند. شهید مسلمی
خرج بیبضاعتها را میداد. جوانها را به ورزش جذب میکرد و بچهها و
جوانها را با هزینه خودش بیرون میبرد. با بچهها دوست بود. همه شاگردانش
شیفته اخلاقش شده بودند. حتی با بچههای کوچک در پارک فوتبال میکرد. آقا
سعید پیش از آنکه استاد کاراته باشد مربی اخلاق بود. بعد از شهادتش جوانان
زیادی برای رفتن به سوریه داوطلب شدند و همه تصمیم گرفتند راه او را ادامه
دهند. حرف آقا سعید این بود که حضرت زینب(س) یک بار به اسارت رفت و دیگر
نباید به اسارت برود. من هم دوست دارم و باید برای دفاع از حرم بیبی بروم.
الان جوانان زیادی به مزارش میروند و با شهید درد دل میکنند. دوست داریم
راهش را ادامه دهیم. خوب یادم است یک شب قبل از اینکه اعزام شود همه
بچهها را جمع و خداحافظی کرد.
در ادامه وصیت نامه این شهید مدافع حرم را میخوانید:
با سلام و درود به روح امام خمینی(ره) و آرزوی صحت و سلامتی برای ادامه دهنده راه ایشان امام خامنهای. امروز که شما این نامه را مطالعه میکنید شاید دیگر در بین شما عزیزان نباشم و انشالله خداوند توفیق نبرد با دشمنان امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و شهادت در راه ایشان نصیب اینجانب کرده باشد.
در ابتدا از پدر و مادر عزیزم به خاطر تمامی سختیها و زحماتی که برای بزرگ کردن اینجانب کشیدهاند تشکر میکنم. از شما عذرخواهی میکنم که نتوانستم حتی گوشهای از زحمات شما را در این دنیا جبران کنم و امیدوارم در آن دنیا به لطف حضرت زهرا(س) دستیگر شما باشم.
پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید.
همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست. توصیهای که به خواهران و برادرانم دارم داشتن غیرت علوی و رعایت حجاب زهرایی و نگه داشتن احترام پدر و مادرم در همهی شرایط میباشد.
صحبتی که با عزیزان دارم ادامه راه شهیدان و گوش به فرمان بودن در برابر دستورات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای است و همیشه به یاد داشته باشید که در محضر خداوند و امام زمان(عج) هستید.
و اما داداشی عزیزم در باشگاه از شما عزیزان میخواهم همواره احترام به پدر و مادر و تلاش برای بالا بردن سطح علمی و رعایت ادب و اخلاق و ورزش کردن برای دفاع از اسلام را فراموش نکنید و بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید و باید برای آن روز خود را آماده کنید تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا(س) از همه چیزتان بگذرید و هیات را حفظ کنید و مراسمات به یاد ما هم باشید و روضه حضرت زهرا(س) را به یاد ما باهم بخوانید.
امیدوارم عملکردم در مقابل دشمنان اسلام باعث شادی دل آقا امام زمان(عج) و نایب بر حق ایشان حضرت امام خامنهای گردیده باشد؛ انشالله.
«مهدی هداوند» فرمانده یگان فاتحین تهران در مراسم تشییع شهید مدافع حرم در دانشگاه شهید بهشتی، اظهار داشت: در یک سال و نیم اخیر شنیدن نام مدافعانحرم ملموس شده و اثراتش را در جامعه میبینیم.
وی بیان کرد: در این عالم هر شخصی که در کارش مشکلی پیدا میکند در خانه اهلبیت (ع) را میزند. این خانواده کارشان گره گشایی است. توفیق دفاع از حرم کرم خود حضرت زینب(س) است.
هداوند با روایت خاطرهای از شهید «مرتضی کریمی» در سوریه گفت: مرتضی کریمی را در کنار نیروهای اسلامشهر یافتم. او با «امیر سیاوشی» به سوریه رفته بود. در منطقه بودیم که گفتند باید بروید خانطومان، گفتم ما تا به حال خان طومان نرفتهایم و از وضعیت آن منطقه خبر نداریم.
وی افزود: مسلحین ما را به رگبار بستند و در عرض پنج دقیقه همه بچهها به زمین ریختند. درگیری خیلی سنگین شد. شب قبلش یک ساعت همه را جمع کردیم و چیزهایی که باید بگوییم را گفتیم. به شوخی به کریمی گفتم این ریش ها را بزن. گفت: «این ریشها جان میدهد که با خون خضاب شود. من خیلی دوست دارم مثل حضرت علی اکبر اربا اربا شوم». گفتیم هیچ کسی با گلوله اربا اربا نمیشود. پیش از عملیات به ما بازو بند ندادند. در عملیات نیز محاصره کامل و مهماتمان هم تمام شد. زینبیون و فاطمیون عقب کشیده بودند و به آنها گفته بودند هرکس که بازوبند نداشت را بزنید. از یک طرف مسلحین و از طرف دیگر خودیها ما را میزدند.
هداوند تصریح کرد: مجروحین را گذاشتیم در ماشین که ناگهان صدایی آمد. گفتم: «چی شد؟» گفتند مرتضی پرید. دیدم کنار تویوتا سرش یکجا و تنش یکجای دیگر افتاده است. همانطور که گفته بود دوست دارم علی اکبری شهید شوم، شهید شد.
فرمانده یگان فاتحین تهران بیان داشت: آن روز 12 شهید دادیم که هفت نفر از ناحیه سر تیر خوردند. همه مجروح و زخمی شدیم. مانده بودم چه کار کنم. واقعا به این رسیدم که تا امام زمان(عج) نخواهد کسی شهید نمی شود. اگر امروز در این دانشگاه شهید آمده امام زمانش او را قبول کرده است. خدا کند ما را هم شفاعت کند.