شهید سیدمجتبی
علمدار
سیدمجتبی در یازدهم دیماه سال ۱۳۴۵ در شهرستان ساری چشم به جهان گشود.
در سن ۱۷ سالگی به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی به پادگان منجیل
رفت و پس از چندی با مسئولیت گروهان سلمان از گردان مسلم به کردستان، اهواز و هفتتپه
منتقل شد.
سید با حضور در عملیاتهای کربلای ۱، کربلای ۵، کربلای ۸ و ۱۰، والفجر ۸ والفجر ۱۰
چندین بار مجروح شد.
او در تاریخ ۱۷. ۴. ۱۳۶۶ ملبس به لباس مقدس سپاه شد و پس از پایان جنگ در واحد
اطلاعات عملیات لشکر ۲۵ کربلای ساری مشغول خدمت شد.
سیدمجتبی بیشتر عمرش را وقف مداحی کرد. او با عشق به امام حسین (ع) و امام زمان(عج)
و ارادت به امام حسن مجتبی(ع) همیشه به ذکر مدح و مصیبت این بزرگواران میپرداخت.
او در طول دوران دفاع مقدس بر اثر مجروحیتهای مختلف طحال، بخشی از روده خود را از
دست داد و به دلیل میگرن عصبی و میکروبی که در گلویش وجود داشت، هرسال تقریباً از
اوایل زمستان به شدت بیمار میشد.
سرانجام سید مجتبی در اوایل دیماه سال ۱۳۷۸ به دلیل جراحات شیمیایی در قسمت «ایزوله»
بیمارستان بستری شد و در تاریخ 11 بهمن 1378 هنگام اذان مغرب بعد از یک هفته بیهوشی
کامل چشم گشود و شهادتین را زمزمه کرد و بعد به شهادت رسید.
خاطراتی از شهید علمدار
راوی: حمید رضا فضل اللهی
زمانی که آمدیم اینجا، در این منطقه ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا نمود و یک اتاق هم به اسم حسنیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد. به خاطر همین هم، لطف ائمه به خصوص امام حسین علیه السلام شامل حالش شد. او علاقه ی زیادی به امام حسین علیه السلام و ائمه اطهار علیهما السلام داشت.
علمدار صدا نداشت؛ اما ...
سید مجتبی علمدار، مداحی را جایی یاد نگرفت . در جبهه بین مداحیهای دیگران میانداری می کرد؛ تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت . سید صدا نداشت، اما صدایش یک سوز خاصی داشت، که اصلا آدم را می گرفت و شیفته ی خود می کرد در مداحی سبک خوبی هم داشت؛ می گفت: دنبال سبکی می گردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد. می گفت: باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند. اما بعضی مداحها سبکهایی می خوانند آدم شرمش می شود وقتی آنرا می شنود!
من خودم تا به حال مثل سید مجتبی علمدار، ندیده ام؛ آدم عجیبی بود! وقتی درباره مصیبت ائمه می خواند، انگار آن صحنه ها را می دید! بعضی مداحها فقط حالت گریه می گیرند، اما سید اول خودش گریه می کرد و مردم هم از گریه ی او گریه می کردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع می کرد، همینطور اشک می ریخت.
عاشق مصیبت حضرت رقیه سلام الله علیها بود وقتی می گفت: تو گوشش زدند! از حال گریه اش احساس کردم او این صحنه را می بیند.
جذب جوانان
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش؛ به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و ول کن بابا!
می گفت: نه! کسی که در راه اهل بیت هست که مشکلی ندارد، اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، می رود و دیگر هم بر نمی گردد؛ اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کرده اید.
برنامه هیأت او، اول با سه چهار نفر شروع شد، اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت، که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید بود.
یک درس بزرگ برای بعضی مداحها!
یک بار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تُو مراسم ها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریه ام نمی گیرد! سید گفت: اینجا هم که من خواندم، گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است، که تو گریه ات نمی گیرد!
این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتیم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریه ات می گیرد! اما این سید می گوید مشکل از من است!
بعدها می دیدم که او جزو اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار علیهما السلام بود.
در مداحی دنبال عاشقی بود، نه چیز دیگر!
سید، وقتی مداحی می کرد، یک سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، پول هم نگرفت؛ می گفت: اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت می توانم بگویم برای شما خواندم ؟!می گویند : خواندی ، پا داشش را گرفتی ! من اصلا ائمه را با پول مقایسه نمی کنم !
یکی از بچه ها تعریف می کرد ، می گفت : مشهد که بودیم ، سید داخل حرم شروع به مداحی کرد ، بعد پیرمرد گفت : از نظر شرعی تکلیف می کنم !باید بگیرید !سید پول را گرفت بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا علیه السلام همه ی کارهای سید صلواتی بود.
یک نمونه از تأثیرات مداحی شهید علمدار
دو تا برادر بودند که بظاهر هیأتی نبودند- وبه قول بعضی ها - آن تیپی. این دو شیفته ی سید شده بودند وبه خاطر دوستی با سید واره هیأت سدند. یک روز مادر اینها شک می کند که چرا شبها دیر به خانه میآیند؟!. سک شب دنبال آنها راه می آفتد ، می بیند پسرایش رفتند داخل یک زیرزمن،این خانم هم پشت در می هشیند و گوش می دهد؛ متوجه می شود از زیر زمین، صدای مداحی میآید. بعد از تمام مراسم، مادر متوجه می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند. با دیدن این صحنه، مادر هم تحت تأثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشید می شود خود سید بعدها تعریف کرد که این دوتا برادر یک شب آمدند، گفتند: سید! مادر ما می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمی خواندم، نماز خوان کردی! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند!
بعد از شهادت سید بنده خدایی به من می گفت: مطلبی را می خواهم به شما بگویم؛ یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد می شدم؛ سید را در پیاده رو دیدم؛ باران هم می بارید؛ گفتم: بروم سید را هم سوار کنم؛ بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سیبیل. دوباره گفتم: هر چه بادا باد! ایستادمو گفتم: سید! یا علی! می توانم برسانمت! سید گفت: خوشحال می شوم!
در بین با خودم گفتم: خدایا! وضعیت ظاهری من با سید شبا هتی به هم ندارند. به همین گفتم: سید! ببخشید ما اینطوری هستیم!
سید نگاهی کرد و گفت: تو از من هم بهتری!
قوانین شهید سید مجتبی علمدار برای نزدیکی به خدا
قانون اول
خداوندا ! اعتراف می کنم به این که قران را نشناختم و به آن عمل نکردم .حداقل روزی
۱۰ آیه قران را باید بخوانم ، اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیل نتوانستم این ۱۰
آیه را بخوانم روز بعد باید حتما یک جزء کامل بخوانم
تاریخ اجرا : ۴/۵/۱۳۶۹
قانون دوم
پروردگارا اعتراف می کنم از این که نمازم را به معنا خواندم و حواسم جای دیگری بود
در نتیجه دچار شک در نماز شدم . حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم اگر به هر
دلیل نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم روز بعد باید نماز قضای یک ۲۴ ساعت را
بخوانم .
تاریخ اجرا : ۱۱/۵/۱۳۶۹
قانون سوم
خدایا اعتراف می کنم از این که مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم
ولی نشد.حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرب بخوانم اگر به هر دلیل
نتوانستم روز بعد باید ۲۰ ریال صدقه و ۸ رکعت نماز قضا به جا بیاورم.
تاریخ اجرا ۲۶/۵/۱۳۶۹
قانون چهارم
خدایا اعتراف می کنم از این که شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم
حداقل در هر هفته باید دو شب نماز شب بخوانم و بهتر است شب پنج شنبه و شب جمعه باشد
اگر به هر دلیل نتوانستم شبی را به جا بیاورم باید به جای هر شب ۵۰ ریال صدقه و ۱۱
رکعت نماز را به جا بیاورم .
تاریخ اجرا : ۱۶/۶/۱۳۶۹
قانون پنجم
خدایا اعتراف میکنم به اینکه (خدا میبیند ) را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای
عزیز کردن خود کار کردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبحهای جمعه
سوره الرحمن را بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته
بعد ۴ صبح زیارت عاشورا و یک جز قران بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره
الرحمن بخوانم باید قضای آنرا در اولین فرصت به اضافه ۲ حزب قران بخوانم.
تاریخ اجرا :۱۳/۷/۱۳۶۹
قانون ششم
حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر
دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم باید به ازای هر صلوات ۱۰ ریال صدقه بدهم و
۱۰۰ صلوات بفرستم.
تاریخ اجرا : ۱۸/۸/۱۳۶۹
قانون هفتم
حداقل باید در هر بیست و چهار ساعت ۷۰ بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم
این عمل را انجام دهم در بیست و چهار ساعت بعدی باید ۳۰۰ بار استغفار کنم و باز هم
۳۰۰ به ۶۰۰ تبدیل می شود.
تاریخ اجرا : ۳۰/۹/۱۳۶۹
قانون هشتم
هر کجا که نماز را تمام میخوانم باید ۲ روز روزه بگیرم.بهتر است که دوشنبه و
پنجشنبه باسد.اگر به هر دلیل نتوانستم این عمل را انجام دهم در هفته بعد باید به
جای دو روز ۳ روز و به ازای هر روز ۱۰۰ریال صدقه بپردازم.
تاریخ اجرا : ۱۹/۱۱/۱۳۶۹
قانون نهم
در هر روز باید ۵ مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم.اگر به هر دلیلی
نتوانستم این عمل را انجام دهم روز بعد باید ۱۵ مسئله را بخوانم.
تاریخ اجرا : ۱۴/۱/۱۳۷۰
قانون دهم
در هر بیست و چهار ساعت باید ۵ بار تسبیحات حضرت زهرا (س) برای نماز های یومیه و ۲
بار هم برای نماز قضا
بگویم.اگر به هر دلیل نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار
۳ مرتبه این عمل را تکرار کنم.
تاریخ اجرا : ۱۵/۳/۱۳۷۰
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«بسمه تعالی
وصیت میکنم مقدار دارایی ناچیزی که دارم غیر از ثلث آن مابقی به همسرم سیده فاطمه موسوی برسد و از ایشان تقاضا دارم نهایت توان خود را برای بهتر تربیت کردن تنها بازماندهام، یعنی دختر عزیزم سیده زهرا علمدار به کار بگیرند و از خداوند منان برای ایشان و دخترم طلب توفیقات وافر الهی را دارم.
از همسر عزیزم تقاضا دارم این بندهی حقیر سراپا گناه را در کوتاهی و قصور و تقصیرات مورد عفو و بخشش خود قرار دهد؛ چرا اینکه خداوند عفو کنندگان را دوست دارد.
همینطور از یادگارم میخواهم از اینکه برای او پدر خوبی نبودم مرا ببخشد، خداوند به ایشان مقامات عالی و دنیوی و اخروی عنایت فرماید، از پدر و مادرم نیز طلب عفو و بخشش مینمایم. همینطور از کلیه کسانی که به نحوی حقی گردن حقیر دارند بخاطر خداوند بخشندهی مهربان از این بندهی آلوده درگذرند.
وصیت میکنم مرا در گلزار شهدا ساری دفن کنند و تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده و به اشک چشم دوستانم متبرک شده را بروی صورتم بگذارند و قبل از آن که مرا در قبر بگذارند مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جده غریبم فاطمه زهرا (س) و جد غریبم حسین (ع) را بخواند و از مستمعین گرامی میخواهم که اشک چشمشان را داخل قبر من بریزند تا در ظلمت قبر نوری شود و این را باور کنید که از اعماق قلبم میگویم من از ظلمت قبر و فشار قبر خیلی میترسم.
شما را به حق پنج تن آل عبا تا میتوانید برایم دعا کنید و نماز شب اول قبر برایم بخوانید و زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و بسوی آرامگاه میبرید تا میتوانید مهدی (عج) فاطمه (س) را صدا بزنید.
کی واهمه دارد ز مکافات قیامت
آنکس که بود در صف محشر به پناهت
73/4/13»
شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک است که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید...
شهید مدافع حرم اهل بیت "سعید مسلمی" که در نهم آبان ماه سال جاری در راه دفاع از اسلام و حراست از حریم اهل بیت(ع) جان خود را در سوریه فدا کرد، پس از گذشت صد روز پیکرش پیدا و روز گذشته در گلزار شهدای اراک به خاک سپرده شد.
لازم به ذکر است وی از نیروهای پاسدار تیپ 71 روح الله شهر اراک بود.
شهید سعید مسلمی یکی از پنج شهید مدافع حرم شهر اراک است که در دفاع از حرم
حضرت زینب (س) به شهادت رسید. سعید از جوانان دهه هفتادی بود که قهرمانی و
بزرگمردیاش زبانزد مردم شهرشان بود. وقتی با مادر شهید صحبت میکردم، به
رغم دلتنگیها، از اینکه پسر جوانش فدایی بانوی مقاومت شده و نزد حضرت
زینب(س) سربلند است، افتخار میکرد. خواهر شهید نیز از زخم زبان نااهلان
گله داشت و تکیه کلامش این بود که باید شهید را درست شناخت و درست به جامعه
معرفی کرد، چراکه آنها آشنایان آسمان و غریبان روی زمین هستند. آنچه
میخوانید حاصل همکلامی ما با مادر، خواهر و یکی از شاگردان شهید مدافع حرم
سعید مسلمی است که از نظرتان میگذرد.
بانو باجلان مادر شهید
حاج خانم! چند فرزند دارید؟ سعید چندمین فرزند شما بود؟
من
شش فرزند دارم که پسرم سعید متولد سال 70 و آخرین فرزندم بود. از کودکی
خیلی بچه آرام، صبور، با محبت و قانعی بود. بسیار با ایمان بود و نمازش را
اول وقت میخواند. همیشه با وضو بود. به من و پدرش بسیار احترام میگذاشت
با اینکه آخرین فرزندم بود ولی از همه فرزندانم بزرگتر بود. یعنی کارهایی
میکرد که از سنش بیشتر بود.
غالباً مادرها به فرزند آخرشان احساس دلبستگی بیشتری دارند. با این وجود چطور حاضر شدید به سوریه اعزام شود؟
اگر
سعید امسال به سوریه نمیرفت، سالهای دیگر میرفت. در وصیتنامهاش نوشت،
من با اراده خودم و داوطلبانه به سوریه رفتم. ولی اگر شهید شدم بدانید این
راه را خودم انتخاب کردم. راه خدا را رفتم و ناراحت نشوید. به من گفت،
مامان جان من به سوریه میروم. شما چند پسر دیگر داری اگر شهید شدم در سرای
آخرت شفیع شما هستم. گفت مامان تا روزی که خداوند در تقدیرم نوشته همان
قدر عمرم است پس چه خوب که با احترام و با شهادت از دنیا بروم. اگر پایان
عمرم در دفاع از حریم اهل بیت شهید نشوم اینجا در خیابان میمیرم یا درخانه
از دنیا میروم. پس بدان اگر خدا لایق دانست شهید شدم ناراحت نشو و
ناراحتیات به خاطر حضرت زینب(س)، امام حسین(ع) و حضرت علی اصغر(ع) باشد و
از خدا بخواه هر چه صلاح است همان شود.
چطور اعزام شد و چگونه با خبر شهادتش روبهرو شدید؟
کارهای
اعزامش را از قبل کرده بود. یک روز زنگ زدم که سعید جان کجایی؟ گفت، من
میروم پادگان و از آنجا به کمک حضرت زینب(س) میروم. فردایش ساعت دو به من
زنگ زد و خداحافظی کرد. تا یک ماه به من زنگ نزد. بعد از 50- 40 روز که
رفته بود از سپاه آمدند گفتند آقا سعید در یکی از روستاهای حلب محاصره شده
است. ان شاءالله آزاد میشود. من سه ماه چشم به راه بودم. مدام ذکر میگفتم
و متوسل میشدم که بعد از سه ماه گفتند آقا سعید را در بیابانهای حلب
پیدا کردند که به همراه تعداد دیگری از همر زمانش شهید شدهاند. شهید زهره
وند و آقا سعید در یک روز به شهادت رسیدند. خیلی از همرزمانش میگفتند آن
روز آقا سعید جان ما را نجات داد.
با دلتنگی مادرانهتان چه میکنید؟
یک مادر خیلی نگران بچهاش میشود. ولی خدا را شاکرم که شهادت قسمت پسرم شد. من هم مادرم و خیلی دلتنگ پسرم میشوم اما راضیام که پسرم در راه دفاع از حرم اهل بیت به شهادت رسید. اینکه میگویند خوبان میروند، درست است. پسرم با آنکه فرزند کوچکم بود اما راه راست را به ما نشان میداد. سعید برای دفاع از حضرت زینب(س) به سوریه رفت و فردای قیامت پیش امام حسین(ع) سربلند هستم. خدا را شکر میکنم.
زهرا مسلمی خواهر شهید
شما خواهر بزرگتر شهید بودید. به عنوان یک خواهر بزرگتر آقا سعید ته تغاری خانوادهتان را چطور تعریف میکنید؟
برادرم
متولد 19 فروردین 1370 بود و 9 آبان 1394 به شهادت رسید. من دو خواهر و
چهار برادر داشتم که آقا سعید فرزند آخرخانواده بود. من از برادرم 12 سال
بزرگترم. کودکی مان در روستا گذشت. آقا سعید اراک به دنیا آمد و در اراک
بزرگ شد. از ابتدا به دنبال ورزش و تهذیب نفس رفت. بعدها عضو سپاه پاسداران
شد و برای دفاع از اسلام مرز نمیشناخت. میگفت هر سرزمین اسلامی که
احتیاج به دفاع دارد من عازم میشوم و اگر مسلمانی صدای مظلومی را در عالم
بشنود و به دفاع برنخیزد بویی از مسلمانی نبرده است. برادرم روحیه ظلم
ستیزی داشت. همیشه صبور بود. لبخند به لب داشت و در کارهای خانه به مادرم
کمک میکرد. باشگاه ورزشی داشت و مربی کاراته بود. بچهها و جوانها را از
کوچه پس کوچهها جمع میکرد و به سمت ورزش سوق میداد.
برادرتان چه تاریخی به سوریه اعزام شد؟
سعید
15 مهر94 اعزام شد اما نامهای بعدا از سپاه برای ما آوردند که فروردین
برای رفتن به سوریه تقاضا داده بود و بالاخره مهر ماه برای اولین بار به
سوریه رفت و آبان ماه هم در شمال حلب به شهادت رسید. ما میگفتیم نرو، بابا
مامان ناراحتند اما میگفت، من برای دفاع از اسلام میروم. یک روز
تلویزیون دختر کوچک سوری را نشان میداد که مجروح بود. سعید گفت اگر این
بلا را سر کودکان شما بیاورند چه میکنید؟ من 12 سال از برادرم بزرگترم اما
او بزرگی خاصی داشت. اخلاقش از کودکی با ما فرق میکرد. همیشه با وضو بود.
سه برادر دیگرم هم اهل تقوا هستند. پدرم با کارگری و نان حلال فرزندانش را
بزرگ کرد. کشاورز بود و الان کارگر محیطزیست است. با رزق حلال ایشان و
تربیت صحیح مادرمان، سعید به مقام شهادت رسید.
همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب داره
در صحبتهایتان به ورزشکار بودن برادرتان اشاره کردید. در این مورد بیشتر توضیح دهید.
سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار میکنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمیکنی؟ در جواب گفت: مامان همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم میآمدند و میگفتند آقا سعید شهریه ما را جمع میکرد و برای بچههای بیبضاعت لباس میخرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از 18 سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی میرسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود.
آخرین دیدارش با خانواده چگونه گذشت؟
روزی
که میخواست برود، ما خیلی گریه میکردیم ولی سعید خیلی خوشحال بود. انگار
میخواست بال در بیاورد. وقتی از کوچه رد میشد بر میگشت عقب را نگاه
میکرد و لبخند میزد. شوق رفتن داشت. انگار فرشتهها او را میبردند. همان
لحظه که سعید رفته بود، به مادرم الهام شده بود پسرش دیگر بر نمیگردد.
همیشه گریه میکرد. از زمانی که برادرم به سوریه رفت دیگر از او خبری
نداشتیم. 9 آبان که شهید شد، خانواده سه ماه از سرنوشتش بیخبر بودند. شب و
روز نداشتیم تا اینکه 18 بهمن خبر دادند سعید شهید شده است. 19 بهمن پیکرش
را به اراک آوردند و در گلزار شهدای اراک آرام گرفت.
از نحوه شهادت آقا سعید اطلاع دارید؟
سعید
تیربارچی بود. شهید زهره وند که همشهریمان بود همزمان با برادرم به شهادت
رسید. سعید چون تیربارچی بود نمیتوانستند او را بزنند. همرزمانش میگفتند
تک تیراندازها تند و تند به طرفش شلیک میکردند. فرماندهشان تعریف میکرد
ظهر که عملیات شروع شد، تا شب وهابیها به طرف ما خمپاره شلیک میکردند.
موقع اذان که شد سعید گفت حاجی بیا نمازمان را نوبتی بخوانیم. فرماندهشان
میگفت به خودمان گفتیم این جوان 24 ساله وسط آتش جنگ فکر نماز است. آخر
آتش زیاد بود. نماز را نوبتی خواندیم. فرماندهاش میگفت از نحوه دقیق
شهادت برادرم اطلاع نداریم اما همرزمش میگفت سعید 200 متر از ما جلوتر
بود. همان جا به شهادت رسید و پیکرش مدتی در منطقه ماند و بعد از آزادسازی
آن منطقه پیکرش را برای ما آوردند. سعید که شهید شد ما سه ماه خبری از او
نداشتیم. یک شب خواب دیدم جمعیت زیادی به سمت بهشت زهرا میروند. سعید روی
دوش جمعیت بود. تیشرت مشکی تنش بود و یا زهرا روی آن نوشته شده بود. به من
گفت به خدا من میآیم و با وعدهای که در خواب به من داده بود بعد از سه
ماه پیکرش برگشت.
برادرم حتی حقوقی که از سپاه میگرفت برای خودش خرج
نمیکرد. از نظر مالی وضعش بد نبود
در وصیتنامهاش قید کرده حقوقش را به بچههای کم درآمد و برای باشگاه ورزشی و ایام فاطمیه نذری بدهیم
پاسخ تان به کسانی که به خانواده شهدای مدافع حرم طعنه میزنند چیست؟
کسانی
که آرزو دارند کاش زمان عاشورا بودند الان زمان عمل است و شیعه و پیرو
امام حسین(ع) با دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حریم اهل بیت (ع) مشخص میشود.
خیلی دردناک است یکسری افراد ناآگاه حرفهای عجیبی را در خصوص این شهدا
میزنند. وقتی پیکر برادر شهیدم را آوردند میگفتند چند قطعه استخوان
برایشان آوردند، پس از گذشت قرنها از تاریخ عاشورا اگر مسلمانی یاور امام
حسین(ع) شود حقش این نیست که زخم زبان بشنود.
به کسانی که به مدافعان
حرم و خانوادههای شهدای مدافع حرم طعنه میزنند که برای پول به سوریه
میروند میگویم پول در قبال جان ارزشی ندارد. برادرم 24 سال سن داشت. پنج
سال بود که لباس پاسداری انقلاب اسلامی را به تن کرده بود. مادرم برای
آخرین پسرش آرزوها داشت. میخواست او را داماد کند. سعید داشت راضی میشد
که ازدواج کند. برادرم حتی حقوقی که از سپاه میگرفت برای خودش خرج
نمیکرد. از نظر مالی وضعش بد نبود. حتی در وصیتنامهاش قید کرده حقوقش را
به بچههای کم درآمد و برای باشگاه ورزشی و ایام فاطمیه نذری بدهیم. ولی
برخی طعنه میزنند که چیزی به آنها دادند که میروند! اصلا میلیاردها تومان
بدهند، کل جهان را بدهند فکر نکنم راضی باشیم یک تار موی عزیز ما کم شود.
ولی آنهایی که ایمانشان کم است طعنه میزنند. به کسانی که طعنه میزنند
مدافعان حرم برای پول میروند میگویم میتوانند خودشان بروند. اگر عشق و
ارادت به اهل بیت پیامبر(ص) نبود ما طاقت داغ عزیزانمان را نمیآوردیم.
الان هر روز مادرم به مزار پسرش میرود و اگر روزی یک یا دو بار به مزار
برادرم نرود آرام نمیگیرد.
سید یوسف حسینی
یکی از شاگردان شهید : شیفته اخلاق استاد بودیم
شهید
سعید مسلمی دوست و استادم در رشته کیوکوشینگ کاراته بود. از سال 91 به
باشگاه آقا سعید میرفتم. تأثیر اخلاقی که این شهید روی جوانها میگذاشت
خیلی زیاد بود. اخلاقش خیلی خوب بود. به ما سفارش میکرد به پدر و مادرمان
احترام بگذاریم. سعی میکرد همه را به گفتار خوب راهنمایی کند. شهید مسلمی
خرج بیبضاعتها را میداد. جوانها را به ورزش جذب میکرد و بچهها و
جوانها را با هزینه خودش بیرون میبرد. با بچهها دوست بود. همه شاگردانش
شیفته اخلاقش شده بودند. حتی با بچههای کوچک در پارک فوتبال میکرد. آقا
سعید پیش از آنکه استاد کاراته باشد مربی اخلاق بود. بعد از شهادتش جوانان
زیادی برای رفتن به سوریه داوطلب شدند و همه تصمیم گرفتند راه او را ادامه
دهند. حرف آقا سعید این بود که حضرت زینب(س) یک بار به اسارت رفت و دیگر
نباید به اسارت برود. من هم دوست دارم و باید برای دفاع از حرم بیبی بروم.
الان جوانان زیادی به مزارش میروند و با شهید درد دل میکنند. دوست داریم
راهش را ادامه دهیم. خوب یادم است یک شب قبل از اینکه اعزام شود همه
بچهها را جمع و خداحافظی کرد.
در ادامه وصیت نامه این شهید مدافع حرم را میخوانید:
با سلام و درود به روح امام خمینی(ره) و آرزوی صحت و سلامتی برای ادامه دهنده راه ایشان امام خامنهای. امروز که شما این نامه را مطالعه میکنید شاید دیگر در بین شما عزیزان نباشم و انشالله خداوند توفیق نبرد با دشمنان امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام و شهادت در راه ایشان نصیب اینجانب کرده باشد.
در ابتدا از پدر و مادر عزیزم به خاطر تمامی سختیها و زحماتی که برای بزرگ کردن اینجانب کشیدهاند تشکر میکنم. از شما عذرخواهی میکنم که نتوانستم حتی گوشهای از زحمات شما را در این دنیا جبران کنم و امیدوارم در آن دنیا به لطف حضرت زهرا(س) دستیگر شما باشم.
پدر و مادرم، حرفی که با شما دارم این است که در نبود من صبور باشید و خدایی نکرده حرف یا عملی انجام ندهید که باعث رنجش دل امام زمان و رهبر عزیزتر از جانم و خوشحالی دشمنان اسلام شود و بدانید که فرزند شما در مقابل عزیزان امام حسین(ع) هیچ ارزشی ندارد و اگر خواستید برای نبود فرزندتان اشک بریزید برای مظلومیت امام حسین(ع) و فرزندانش گریه کنید.
همیشه راضی باشید به رضای خداوند و شکرگذار خداوند باشید که فرزندتان در راه امام حسین(ع) قربانی شد. و بدانید که من با اراده خودم این راه را انتخاب کردم و همیشه شکرگذار خداوند هستم که مرا لایق این راه دانست. توصیهای که به خواهران و برادرانم دارم داشتن غیرت علوی و رعایت حجاب زهرایی و نگه داشتن احترام پدر و مادرم در همهی شرایط میباشد.
صحبتی که با عزیزان دارم ادامه راه شهیدان و گوش به فرمان بودن در برابر دستورات مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای است و همیشه به یاد داشته باشید که در محضر خداوند و امام زمان(عج) هستید.
و اما داداشی عزیزم در باشگاه از شما عزیزان میخواهم همواره احترام به پدر و مادر و تلاش برای بالا بردن سطح علمی و رعایت ادب و اخلاق و ورزش کردن برای دفاع از اسلام را فراموش نکنید و بدانید روزی نوبت شما هم خواهد رسید و باید برای آن روز خود را آماده کنید تا بتوانید برای دفاع از اسلام و شادی دل حضرت زهرا(س) از همه چیزتان بگذرید و هیات را حفظ کنید و مراسمات به یاد ما هم باشید و روضه حضرت زهرا(س) را به یاد ما باهم بخوانید.
امیدوارم عملکردم در مقابل دشمنان اسلام باعث شادی دل آقا امام زمان(عج) و نایب بر حق ایشان حضرت امام خامنهای گردیده باشد؛ انشالله.
نام شهید: علی تمامزاده (ابوهادی)
تاریخ شهادت: ۱۶ آبان ۱۳۹۴
در دومین اعزام خود به سوریه و در دومین روز محرم در جریان عملیاتی در محدوده روستای قراصی از روستاهای جنوب غرب حلب و در میان آتش سنگین تکفیریها مشغول عقب کشیدن همرزمان مجروح خود بود که در اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن به درجه رفیع شهادت نائل شد.
خطشکن و جریانساز مدافع حرم آلالله، زاده ۲۴ فروردین ۱۳۵۵ بود. در بهار نوجوانی، «حوزه ایروانی» چهار راه مولوی تهران را برای تکلیف دین انتخاب کرد و پس از آن برای هدفی فرهنگی، قدم در «حوزه علمیه کرج» گذاشت. اعزام به سوریه برای یک روحانی که سوابق نظامی نداشت کار آسان و در دسترسی نبود و به همین جهت تصمیم گرفت با هویتی دیگر و با یک پاسپورت افغانستانی در قالب تیپ فاطمیون راهی شام شود. شیخ از اعضای فاطمیون شد و به یاری همان پاسپورت افغانستانی، به جبهه مبارزه اعزام و در سوریه با ابوحامد (شهید توسلی) آشنا شد و مقدمات دومین اعزامش به مدد و کمک ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون انجام گرفت. «علی تمامزاده» طلبه حوزه علمیه کرج بعد از نماز جمعه روبهروی مصلی میایستاد، داد میزد و نشریه «شلمچه» را توزیع میکرد و برای همین در میان بچههای کرج به «علی شلمچه» معروف شده بود.
حیات فرهنگی، اجتماعی شهید
در روزگاری که بازار فرقهها داغ شده بود، نقشآفرین شد و در صف اول مبارزه فعال بود و در جبهه نظامی در برابر فرقههای «ضاله» قرار گرفت. مقابله با فرقههای منحرف فکری و دینی و نگارش مقالات و نوشتههایی در مجلات و پایگاههای مجازی، تنها بخشی از فعالیتهای «ابوهادی» بود. این مدافع حرم آلالله، اولین نشریه خود را با نام شهید مدافع حرم، علیرضا توسلی در دهه ۹۰ به چاپ رساند و وبلاگ مدافعون و چند نشریه دیگر در کرج و سوریه، امتداد فعالیتهای فرهنگیاش شد. «دومین شهید روحانی مدافع حرم» از فعالان فرهنگی استان البرز و ساکن فردیس، مدت بسیار زیادی بهعنوان ارتش فرهنگی یک نفره، نشریهای را منتشر میکرد و تمام محتوای نشریه، طراحی، چاپ و تکثیرش را برعهده داشت. وی در بسیاری از برنامههای فرهنگی، تبلیغی و جهادی بهخصوص در عرصه روشنگری و مقابله با جریانهای فکری مانند دراویش و فرقههای خاص فعال بود و بدون هیچ حمایتی، طراحی برنامههای اعتراضی به این پدیدهها را راهاندازی میکرد. انتشار نشریه منتشر شده در سوریه با شهادت شهید تمامزاده متوقف شد و با توجه به اینکه پایگاه فرهنگی او در زمان حیات مادی کانون فرهنگی شهید فهمیده در شهر کرج بود و ارتباط تگاتنگی با خانواده شهید فهمیده داشت و سخنرانیهای خود را هر سهشنبه در این کانون برگزار میکرد، هماکنون یاد و خاطره این شهید مبلغ مدافع حرم در این کانون زنده نگه داشته میشود.
به ایشان روایتی از جهاد ائمه (ع) که فرمودند: « قلمالعلماء ، افضل من الدماء الشهدا» است را می خواندم و علی می خندید . بعد از شهادت ایشان مصداق عملی این روایت شدند. هم با قلم علمائی و هم خون شهدائی در دو جبهه نظامی و فرهنگی جهاد کردند..
حجت
الاسلام علی تمام زاده سال 1355 به دنیا آمد. درس حوزه را از 18 سالگی به
بعد و پس از گرفتن دیپلم شروع کرد اول به حوزه ایروانی واقع در چهارراه
مولوی رفت و بعد هم وارد حوزه علمیه ی کرج شد. در همین راستا به انجام
کارهای فرهنگی نیز مشغول شد و دست به قلم بود. این اواخر نیز پیرو مسئله
سوریه راجع به شهدای فاطمیون و شهدای افغانستانی تا جایی که می توانست کار
کرد.
در همین مدت توانست دو
سه نشریه را به چاپ برساند. اولین نشریه ویژه شهادت ابوحامد بود که منتشر
شد. وی همراه تیپ فاطمیون سه بار به سوریه اعزام شد و هر بار چهل روز آنجا
بودند که در تار یخ هجدهم آبان ماه سال 1394 در سن 39 سالگی در سوریه بر
اثر اصابت گلوله به پهلو به شهادت رسید و در گلزار شهدای امام زاده محمد
کرج به خاک سپرده شد. از او دو فرزند به یادگار ماند.
*نوید شاهد البرز در سالروز شهادت شهید با همسر شهید گفتگوی داشته است که تقدیم حضورتان می شود:
***خانم «زهرا کورخلی» شما همسر «شهید علی تمام زاده» از شهدای مدافع حرم هستید لصفا بیوگرافی از شهید گرانقدر بفرمایید؟
در روز بیست و چهارم فروردین ماه سال 1355، اولین فرزند« رضا قلی تمام زاده» در آغوش خانواده ای متدین و مذهبی در شهر تهران متولد شد.« شهید علی تمام زاده» بعد از اتمام تحصیلات وارد حوزه علمیه ایروانی تهران شد، ایشان پس از چندی تحصیل در حوزه علمیه ، مقابله با فرقه های منحرف فکری و دینی را آغاز نمود و در این راستا به نگارش مقالات و نوشته هایی در مجلات و نیز در پایگاههای مجازی همت گماشت. بی پروا بودن در مقابله با انحراف و دارا بودن روحیه ی انقلابی و شجاعت بی نظیر علی آقا موجب شده بود، ایشان به عنوان یک شخصیت جریان ساز و خط شکن معرفی شود.
***نحوه آشنایی شما با همسرتان(شهید علی تمام زاده) چگونه بود؟
در سال 1379، از طریق خانواده ایشان با هم اشنا شدیم طی رسومات مذهبی و اسلامی با هم صحبت کردیم و در همان جلسه اول متوجه شدیم که چقدر از لحاظ اعتقادی با هم تفاهم داریم و خداوند این کفویت را ایجاد کرده تا در کنار هم به کمال بندگی برسیم و در روز تولد زینب سلام ا..علیها) ازدواج کردیم و نکته جالب این که پایان زندگی مشترک دنیوی مان هم مدافع حرم بی بی زینب (س) شدند. که ان شالله آخرت ابدیت کنار هم خواهیم بود.
***ویژگیهای اخلاقی و اعتقادی همسرتان را بفرمایید؟
ایشان بعد از شهادت به نماد اخلاص و بصیرت شهرت
یافتند، چرا اخلاص ایشان از خداشناسی و توحیدش نشات می گرفت. وی موحد و بنده خالص
خدا بود.خدا را خوب شناخته بود و تمام کارها را برای رضای خدا انجام دادن همان
اخلاص بدون هیچ چشم داشت مادی از بندگان
خدا ، فقط برای رضای خدا ، خیلی جاها ایشان فعالیتهای فرهنگی مختلفی داشتند.
همیشه می گفتند: اگر کار برای خدا باشد خداوند برکتش را در تمام لحظات زندگی جاری می کند.
توکلشش به خدا ، عبادت خالصانه اش ، نمازهای اول وقت ایشان ، تهجد و شب زنده داریش، سجده های طولانی بعد از هر نمازش از خصوصیات برجسته ایشان بود.
زهد و تقوا ایشان که در روایات معصومین (ع) توصیه شده در رفتارهای ایشان تجلی یافته بود دوری از دنیا طلبی که همیشه تکه کلامی به بنده داشتند که دنیا را جدی نگیر . هم و غم ایشان برای آخرت بود نه اینکه در دنیا خوب زندگی نکند بلکه بلکه اینجا را مزرعه آخرت می دانست تقوای ایشان زبانزد تمام اقوام بود، تقوای چشم ، که خواهرهای بنده را با صداهایشان می شناخت و خواهرهای خودش را حتی اگر در خیابان می دید نمی شناخت، از غیبت بیزار بود و خلاصه ایشان عالمی بود که هر آنچه در منبرها برای مردم سخنرانی می کرد اول خود به آن عمل میکرد تا اینکه که مدافع حرم و حریم آل الله شد....
***از چگونگی اعزام سوریه بفرمایید؟
علی آقا یک روحانی مجاهد و مبارز بود و همیشه دغدغه دین داشت و زندگی ما با توجه به اینکه ایشان همیشه در همه صحنه ها ی فرهنگی و سیاسی و هر کجا که لازم بود حضوری فعال داشتند و گاهی اوقات زمان مشخصی نداشت، تقریبا قسمتی از جهاد را داشت و همیشه بنده به ایشان روایتی از جهاد ائمه (ع) که فرمودند: « قلمالعلماء ، افضل من الدماء الشهدا» است را می خواندم و علی می خندید . بعد از شهادت ایشان مصداق عملی این روایت شدند. هم با قلم علمائی و هم خون شهدائی در دو جبهه نظامی و فرهنگی جهاد کردند. علی آقا بار اول بسیجی وار و گمنام به جبهه سوریه اعزام شدند، وقتی بعد از یک دوره چهل روزه برگشتند، در طی عملیاتی فرمانده تیپ فاطمیون، شهید توسلی و دیگر رزمندگانی که علی آقا شیفته این شهدا بود به شهادت رسیدند و علی آقا وقتی برای تشییع این شهدا به مشهد رفتند از آقا امام رضا (ع) و شهید توسلی خواسته بود که رفتنش به سوریه را امضاء کنند ، بعد از آن دو بار به سوریه اعزام شد و در سومین بار که بی صبرانه منتظر آمدنش بودیم ، خبر شهادتش را آوردند.
و اما سخن پایانی:
همانطور که مقام معطم رهبری در فرمایشاتشان فرمودند که : این شهدا از اولیا ا.. بودند و ما خانواده ها که با این بزرگواران زندگی کرده ایم به این سخنان عمیق و پر معنی آقا در این مورد این شهدا ء رسیده ایم و باز فرمودند از شگفتیهای تاریخ است که جوانانی از خانواده و زندگی راحت دست می کشندو در این مسیر جهاد به شهادت می رسند. آری دل کندن سخت است از محمد هادی دوست داشتنی ، فاطمه دختر نوجوانش اما هدف والا و افق دیدبالای این شهداء و مبارزه با دشمنان اسلام که راس آن آمریکا و اسراییل است .
این شهدا در آسمان ماندند و دل تنگی برای ما خانواده ها سخت است و گاهی طاقت فرسا می باشد اما وقتی نگاه به مصایب اهل بیت (ع) و خصوصا حضرت زینب(س) نگاه کنیم می بینیم مصیبت آنها کجا و مصیبت ما کجا ...و آرام می شویم. در همه این صبوریها رضای خدا و عزت اسلام بالاترین هدف همه ما است و اما شعار بعد از شهدا ما چه کرده ایم؟این شهدا ستاره های درخشان هستند که راه را نشان می دهندو جبهه حق و باطل هم مشخص است.
به برکت خون تمام شهدا و به برکت رهبری مقتدر و دانا و فرزانه حالا ما هستیم و این میدان عمل و جهاد با دشمن هم پیروز شدندبه قول استاد پناهیان اگر هر کدام از ما خودمان را یک قدم به خدا نزدیکتر کنیم، مشکل دنیای اسلام حل می شودو ظهور آقا امام زمان ارواحنا فداه) محقق می شود ، ان شالله هم خودمان خوب باشیم وثیقه راستین اهل بیت(ع) را هم نسبت به منکرات جامعه بی تفاوت نباشیم، تاروز قیامت شرمنده شهدا و امام شهداء نشویم.
شهید غلام رضا خاکسار در سال 1343 در یکی از محلات جنوب تهران(خانی آباد) به دنیا آمد و تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند و چون وضع مالی خانواده اش خوب نبود، برای کمک به امر معاش خانواده به کار مشغول شد و بعد از آن همیشه در بستر بیماری بود، هنوز سنش قانونی نشده بود که انقلاب اسلامی رخ داد و غلام رضا با شرکت در راهپیمایی ها به عنوان فردی متعهد و مسلمانی مبارز حضور فعال خود را در صحنه های تظاهرات حفظ کرد و از همان موقع عشق به جمهوری اسلامی و وامام امت در وجود او نمایان شد و به مرور این علاقه زیاد و زیادتر می شد تا اینکه در سال 61 به همراه یکی از نزدیکان به پادگان دوکوهه رفت و زمانی که آن فضا و محیط عارفانه و عاشقانه و بی ریای جبهه را دید بعد از یک هفته تصمیم گرفت که به تهران باز گردد و به عضویت بسیج بیست میلیونی درآید و در آموزش نظامی و تاکتیکی و کلاس های ایدیولوژی شرکت نماید. او حتی شب ها در خیابان ها مساجد نگهبانی می داد.خودسازی رابه طور جدی و کامل آغاز نمود و تصمیم گرفت که هر شب جمعه به هیئت محل(مکتب المهدی) برود و از ان جا که علاقه ی شدیدی به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) داش، خود را خدمت گزار و خادم مولایمان ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) می دانست..
در سال 61 به همراه یکی از نزدیکان به پادگان دوکوهه رفت و زمانی که آن فضا و محیط عارفانه و عاشقانه و بی ریای جبهه را دید بعد از یک هفته تصمیم گرفت که به تهران باز گردد و به عضویت بسیج بیست میلیونی درآید و در آموزش نظامی و تاکتیکی و کلاس های ایدیولوژی شرکت نماید. او حتی شب ها در خیابان ها مساجد نگهبانی می داد.خودسازی رابه طور جدی و کامل آغاز نمود و تصمیم گرفت که هر شب جمعه به هیئت محل(مکتب المهدی) برود و از ان جا که علاقه ی شدیدی به مکتب اهل بیت(علیهم السلام) داشت، خود را خدمت گزار و خادم مولایمان ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) می دانست. شهید غلام رضا با اینکه فقط سواد ابتدای داشت، اما از هوش و عقل و شعور و معرفت خدادادی برخوردار بود و حتی این اواخر از هر نظر به تکامل رسیده بود خط زیبای او زبان زد دیگران بود. از دیگر خوصیات مهم غلام رضا محبت به دیگران و بی ریایی، فداکاری، دلسوزی، درستکاری و خلوص نیت را می توان نام برد. بیشتر اوقات بیکاری خود را در خانه به نوشتن نوحه های اهل بیت و شهدا و گوش دادن به نوارهای مذهبی و مطالعه ی کتاب های اسلامی و ورزشی می گذراند.
او طی دوران جنگ تحمیلی بارها به جبهه اعزام شد و طی این سالها بارها زخمی و شیمیایی شد. آخرین روزی که برای خداحافظی نزد من آمده بود چهره ای نورانی و دوست داشتنی داشت ولی نمی دانستم که این چهره ی نورانی نشان دهنده ی پیوستن او به لقاءالله است. او در عملیات کربلای 8 در کنار دریاچه ی ماهی (شلمچه) به فیض شهادت نایل آمد. به گفته ی همرزمانش، غلام رضا شیری بود که در میان آتش و خون به پیش می رفت با این که خود آرپی جی زن بود در جلوی دیگران حرکت می کرد و گویا تعداد زیادی از بعثیان کافر را به هلاکت می رساند و وقتی که مهمات خودش به پایان می رسد از مهمات دوستانش استفاده می کند و برای خاموش کردن کمین دشمن پیش قدم می شود و با پرتاب هر نارنجک، آیه ی مبارکه ی(وجعلنا) را می خواند و نارنجک ها را به سوی دشمن می اندازد و در آخر زمانی که نارنجک هایش به پایان می رسد، نارنجکی از سوی دشمن جلوی پایش می افتدو او با ایثارگری و شجاعت خود نارنجک را در آغوش می گیرد که مبادا دوستان دیگرش آسیبی ببینند. و در همین لحظه است که به معبود خود و به چیزی که عشق می ورزید رسید. عروج خونین و پرواز پر شکوهت از عالم ملک به ملکوت اعلا و نظارت به وجه الله بر پویندگان راهت مبارک باد.
شهید غلام رضا با اینکه فقط سواد ابتدای داشت، اما از هوش و عقل و شعور و معرفت خدادادی برخوردار بود و حتی این اواخر از هر نظر به تکامل رسیده بود خط زیبای او زبان زد دیگران بود.
از دیگر خوصیات مهم غلام رضا محبت به دیگران و بی ریایی، فداکاری، دلسوزی، درستکاری و خلوص نیت را می توان نام برد. بیشتر اوقات بیکاری خود را در خانه به نوشتن نوحه های اهل بیت و شهدا و گوش دادن به نوارهای مذهبی و مطالعه ی کتاب های اسلامی و ورزشی می گذراند.
او طی دوران جنگ تحمیلی بارها به جبهه اعزام شد و طی این سالها بارها زخمی و شیمیایی شد. آخرین روزی که برای خداحافظی نزد من آمده بود چهره ای نورانی و دوست داشتنی داشت ولی نمی دانستم که این چهره ی نورانی نشان دهنده ی پیوستن او به لقاءالله است. او در عملیات کربلای 8 در کنار دریاچه ی ماهی (شلمچه) به فیض شهادت نایل آمد. به گفته ی همرزمانش، غلام رضا شیری بود که در میان آتش و خون به پیش می رفت با این که خود آرپی جی زن بود در جلوی دیگران حرکت می کرد و گویا تعداد زیادی از بعثیان کافر را به هلاکت می رساند و وقتی که مهمات خودش به پایان می رسد از مهمات دوستانش استفاده می کند و برای خاموش کردن کمین دشمن پیش قدم می شود و با پرتاب هر نارنجک، آیه ی مبارکه ی(وجعلنا) را می خواند و نارنجک ها را به سوی دشمن می اندازد و در آخر زمانی که نارنجک هایش به پایان می رسد، نارنجکی از سوی دشمن جلوی پایش می افتدو او با ایثارگری و شجاعت خود نارنجک را در آغوش می گیرد که مبادا دوستان دیگرش آسیبی ببینند. و در همین لحظه است که به معبود خود و به چیزی که عشق می ورزید رسید. عروج خونین و پرواز پر شکوهت از عالم ملک به ملکوت اعلا و نظارت به وجه الله بر پویندگان راهت مبارک باد..