شهید والامقام «ابوذر
امجدیان» به عنوان اباذر شهدای مدافع حرم و چهارمین شهید دفاع از حریم اهل
بیت (ع) از استان کرمانشاه بود که با نثار جان پاک خود امنیتی مثال زدنی
را برای مردمان سرزمینش به ارمغان آورد.
به گزارش
ایرنا، با آغاز جنگ تکفیری های داعش علیه مردم و دولت های عراق و سوریه و
حضورشان در نزدیکی مرزهای کشورمان، این گروهک تروریستی عملا زنگ خطری برای
جمهوری اسلامی ایران بود.
آن روزها تکفیری های داعش با حمایت آمریکا و اسرائیل دنبال آن بودند که
به مرزهای ایران نیز تجاوز کنند اما شیرمردان ایران و مدافعان حرم اجازه
نزدیک شدن به مرزهای کشورمان را به این جنایتکاران ندادند.
مدافعان حرم داوطلبانه پای در میدان نهادند و از حریم مرزهای ایران
دفاع کردند، آنان از جان خود گذشتند تا چشم طمع حرامی های داعش بخشکد و
دستان پلیدشان از آب و خاک این سرزمین دور بماند.
شهید ابوذر امجدیان یکی از این شیرمردان حاضر در جبهه مقاومت و جنگ با
تکفیری ها بود که جانش را داد تا اسلام حفظ شود و دشمن ملعون فکر تجاوز به
این سرزمین را با خود به گور ببرد.
حال، پس از گذشت 3 سال، پدر این شهید والامقام از خاطرات شیرین پسرش می
گوید، پسری که 29 سال رنج بزرگ کردنش را کشید تا سرانجام در بهترین راه
ممکن و در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.
علی حسن امجدیان در گفت و گو با خبرنگار ایرنا، اینگونه ابوذرش را
توصیف می کند: او از همان سنین ابتدایی نوجوانی بسیار سر به راه و سالم
بود، خوش رفتار بود و خوش اخلاق و هرگز صدایش را از صدای من و مادرش بلندتر
نکرد.
وی با بیان اینکه از میان سه پسرش، ابوذر چیز دیگری بوده است، اضافه می
کند: همه او را دوست داشتند، به دلیل اینکه هیچ کسی عصبانیت او را ندید
وحتی بعضی اوقات که من عصبانی می شدم ابوذر با خنده هایش، سر شوخی را باز و
من را آرام می کرد.
امجدیان، علاقه پسرش به نماز و مسجد و همچنین کارهای گروهی و فرهنگی را
نیز یادآور می شود و می گوید: ابوذر در پایگاه بسیج محله عضو بود و تقریبا
در تمامی فعالیت ها حضوری مستمر داشت تا اینکه به استخدام سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی درآمد.
پدر شهید امجدیان همچنین از اعزام پسرش به مناطق مختلف مرزی برای
مقابله با اشرار خبر داد و گفت: او در عملیات های مختلف رشادت های زیادی از
خود نشان داد تا اینکه بحث های مربوط به اعزام نیروهای نظامی کشور به عراق
و سوریه پیش آمد.
وی اضافه کرد: بعد از مدتی، ابوذر عنوان کرد که می خواهد برای زیارت
حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود، ما هم ابتدا فکر کردیم او تنها برای
زیارت قصد سفر به سوریه را دارد اما بعد از رسیدنش بود که متوجه شدیم هدف
از سفر ابوذر در واقع چیز دیگری بوده است.
این پدر شهید می گوید: راضی بودیم به رضای خدا و تن به تقدیر الهی
سپردیم، من همیشه از خدا خواسته بودم که بهترین مقدرات را برای فرزندانم
مقرر بفرماید و خوشا به سعادت ابوذر که بهترین روزی ها و مقدرات برایش رقم
خورد.
وی تاریخ اعزام ابوذر به سوریه را 15 مهرماه 94 عنوان و اضافه می کند:
پسرم 15 روز لیاقت و افتخار پاسداری از حرم حضرت زینب (س) را داشت تا اینکه
در اولین روز آبان ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
از او می پرسم اگر زمان به گذشته بازمی گشت و او از قصد و نیت پسرش
برای رفتن به سوریه و نبرد با تکفیری های داعش مطلع بود آیا بازهم به رفتن
فرزندش رضایت می داد؟ که گفت: من از روزی که پسرم وارد سپاه شد و در عملیات
های مختلفی علیه گروهک های تروریستی شرکت می کرد منتظر شهادتش بودم.
پدر شهید امجدیان ادامه داد: پسرم هرگز راه بد در زندگیش انتخاب نکرد و
مطمئنا اگر الان هم به گذشته باز گردیم هرگز از ادامه این راه پرافتخار
منصرفش نمی کردم، او برای خانواده ما تا روز قیامت افتخاری ابدی ایجاد کرد
که با هیچ چیز دیگری قابل قیاس نیست.
وی تصریح کرد: وقتی که خبر شهادت ابوذر را دادند من تنها دستان خود را
به آسمان بلند کردم و از خداوند خواستم تا این قربانی را از ما بپذیرد و از
او راضی باشد.
امجدیان در پایان گفت: ابوذر نیز مانند سایر اعضای خانواده عاشق انقلاب
و رهبری بود و من خوشحالم که پسرم ولایتمداریش را با نثار خون پاک خود در
راه حفظ اسلام، قرآن و ولایت داد.
شهید ابوذر امجدیان در روز 28 مرداد 1365 در شهرستان سنقروکلیایی متولد
شد و در اول آبان ماه سال 1394 مصادف با تاسوعای حسینی و در نبرد با
تکفیری های داعش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
گفتگو با برادر دوقلوی شهید:
برادرم به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان دهد
حجت الاسلام طالب امجدیان برادر دوقلوی ابوذر نیز با تایید صحبت های پدر می گوید: من و ابوذر دوقلو بودیم و به همین دلیل دوستی و وابستگی زیادی بینمان حاکم بود، ما خیلی به هم نزدیک بودیم.
ایشان شش ماه قبل و به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم ثبت نام کردند و به خانواده گفتند که هر آن ممکن است به سوریه اعزام شوند تا اینکه روز عید قربان به ما گفتند که اسمشان برای اعزام درآمده است و تقریبا یک هفته بعد از عید سعید غدیر به سوریه و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) اعزام شدند.
مادرم به سبب عاطفه و مهر مادری که در وجودشان است بعد از اعزام و شنیدن اینکه ابوذر برای دفاع از حرم به سوریه مشرف شده خیلی بی تابی می کردند و نگران بودند و دایما دست به دعا بودند ولی ابوذر با همان روحیه آرام و دوست داشتنی اش همیشه در تماس هایش با خانواده و مخصوصا به مادر دلداری می دادند و مادر را آرام می کردند ؛ به همه می گفتند برایم دعا کن که شهید شوم و به آرزویم برسم و همانطور هم شد که این والامقام خواسته بودند و دقیقا در روز تاسوعای حسینی(ع) به شهادت رسیدند.
برادر من انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگی های بارز او بود، ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه ماموریت های سنگینی بر عهده اش قرار داشت. کربلایی ابوذر با خضوع و خشوعی که در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان پاسدار داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غرّان که برای خدا و ولی فقیه زمان خود همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعا به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش می کرد تقوا پیشه کنیم و تابع رهبری باشیم. همچنین ابوذر از زمان طفولیت، روحی لطیف ،عبادی و نیایشگر داشت.
وی همچنین در خصوص شهادت این شهید بزرگوار می گوید: وقتی
خبر شهادت ابوذر را شنیدم با عجله خودم را به سنقر رساندم، هرگز آن لحظات
از یادم نمی رود چه غمی در خانه مان برپا شده بود،اشک های بی امان مادر،
بی تابی های پدر و... اینکه ابوذر به این زودی تنهایمان گذاشت آزارمان می
دهد اما از این خوشحالم که برادر عزیزم با اهدای جان گرانمایه خویش در راه
اسلام به شهادت رسید و توانست ذخیره ای برای آخرت پدر و مادرم باشد، خوشا
به سعادتش که توانست این چنین پاک و عاشقانه به دیدار حق بشتابد وبه آرزویش
که شهادت بود برسد... ابوذر واقعا انسان لایق و وارسته ای بود که توانست
شهد شیرین شهادت را بنوشد و افتخاری برای همه ما باشد...
گفتگو با دوستان شهید:
ابوذرجان شهادتت مبارک
دوستان شهید ضمن برشماری صفات و خصلت های نیکوی ایشان، در وصف این شهید عزیز می گویند:
تو فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟ کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟ به کجا سفر می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟ تو اى سبزترین بهار جاوید! اى نشان بى نشانها! اى آیینه نور! اى راز سر به مهر! اى بیکران ! تو آن روز خروشیدى و امروز... باور نمی کنم که با آن همه خروش در خاک خفته اى! اى که حضور دریایى تو در آسمان ها جارىتر از رودهاست! هنوز تپش امواج پرخروش غیرتت لرزه بر اندام دشمنان می افکند. ما خفتگان در ساحلت غرقه به طوفانیم و تو چه آرام، در پهنه بیکرانت، حیرتمان را به نظاره نشسته اى. چه زیباست قاب عکس خالی ات بر دیوار قلبمان. هنوز در صفحه صفحه تاریخ، تفسیر حدیث جاودانگی ات را می نویسند و چه زیباست شعر دلتنگی هامان...
هنوز کوچه ها در انتظار ترنم گامهاى سبز تواند. آسمان تاریک شهر در التماس تابش چشمهاى توست. اى تفسیر سرمستى و اى نغمه شوریدگى! نزدیک است پرنده قلبم در کنج تنهایى جان سپارد. گوش کن! ثانیه ها به امید بازگشت تو در تپش اند. دل من تفسیر کتابنامه انتظارت را تا انتهاى جاده هاى بى کسى از بر کرده است، تا شاید آغاز کنى روزى را مثل آغاز بهار. باز هم می گویم که دلم منتظر توست. ابوذرجان شهادتت مبارک . عجب عطر عاشورایی بخشیدی به دیارمان. ما حقیر و کوچکیم در برابر عظمت شما. کاش میدانستم در جوار زینب کبری در روز عاشورا زمزمه ات چه بوده برای مادرت وخواهرات حتما صبر زینبیه طلب کردی...
شهید امجدیان چطور به شهادت رسیدند؟
برادر دوقلوی شهید می گوید: برادرم بیسیم چی بودند اما در عملیات ها شرکت می کردند و در تماس هایشان می گفتند که به منطقه می رویم و به دفاع مشغولیم؛ تا اینکه شهید کربلایی ابوذر در یکی از ماموریت ها خود در سوریه به همراه یکی دیگر از دوستانش به نام شهید میر دوستی، در راه دفاع از حرم دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در 1 آبان ماه سال 1394که ساعت هشت و نیم صبح روز تاسوعای حسینی به لقاء خداوند شتافتند.
آری شهید ابوذر امجدیان عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سخت ترین و مشکل ترین مسئولیت های کاری و خانوادگی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر می پذیرفت و در نهایت هم به دیدار معبود شتافت چه عاشقانه و چه عارفانه و سبک بال...
این شهید والامقام در روز ۲۸ مرداد ماه سال ۱۳۶۵ در روستای سهنله از
توابع شهرستان سنقروکلیایی به دنیا آمد و در سایه محبتهای پدر و مادری
پاکدامن دوران کودکی را پشت سر گذاشت و پس از اخذ دیپلم در رشته آی. تی.
دانشجو شد که گروهک تکفیری داعش در حریم آلالله ندای مبارزه سر داد تا ابوذر امجدیان همچون بسیاری از جوانان این سرزمین به نبرد با جریان تکفیری برخیزد.
شهید ابوذر امجدیان در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد که در یکی از
مأموریتهای خود در سوریه بههمراه یکی دیگر از دوستانش در راه دفاع از حرم
آلبیت (ع) دعوت حق را لبیک گفتند و در یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ که ساعت هشت
و نیم صبح روز تاسوعای حسینی بود به لقاء الله پیوستند.
ابوذر در یکم آبان ماه سال ۱۳۹۰ با همسرش که از اهالی روستای محل تولدش بود
ازدواج کرد که با «مریم امجدیان» همسر این شهید به گفتگو نشستهایم که در
ادامه میآید:
گویا شهید ، زاده روستا بودند؛ آشناییتان هم در محیط روستا صورت گرفت؟
بله، من و همسرم هر دو اهل روستای سهنله از توابع شهرستان سنقر استان کرمانشاه هستیم. خانه ما و خانه پدری همسرم چند کوچه با هم فاصله داشت. خودش بر حسب اتفاق یک بار من را دیده و با خانوادهاش مسئله را در میان گذاشته بود. ابوذر پاسدار بود. من همیشه آرزو داشتم که با یک پاسدار ازدواج کنم. همان روز از سختیهای زندگی با یک نظامی برایم گفتند و اینکه احتمالاً پیش بیاید که چند ماهی در مأموریت باشند و من هم پذیرفتم. اما هرگز فکر نمیکردم که ابوذرم به شهادت برسد و همسر شهید شوم. در نهایت من و ابوذر با مهریه 72 سکه، در اول آبان ماه سال 1389 ازدواج کردیم. من توفیق داشتم شش سال در کنار بهترین همراه و همسنگرم باشم.
شهید امجدیان را هم به عنوان همسر و هم به عنوان یک انسان که لیاقت شهادت در دفاع از اهل بیت را پیدا کرد چطور شناختید؟
ابوذرم بسیار مهربان و دلسوز و بسیار شوخ طبع و خیلی متواضع بود. همیشه من را میخنداند و میگفت خوشحالم که میتوانم بخندانمت و شاد ببینمت. به من خیلی احترام میگذاشت و در کارهای کشاورزی کمک حال خانوادهاش بود. با هر کسی متناسب با سن و سالش رفتار میکرد. چیزی که در شهید بیشتر به چشم میآمد عشقش به اهل بیت بود.
همسرم به ظواهر خانه و زندگی اهمیت میداد اما دلبسته مال دنیا و مادیات نبود. با توجه به ویژگیهایی که از ایشان سراغ داشتم شهادت لایقش بود. ابوذر عاشق شهدا بود. عکس شهید چمران را داخل کیف سامسونتش چسبانده بود.
به نظر شما این گذاشتن و گذشتن برای رزمندگان مدافع حرم دشوار نیست؟
اشتباه است که تصور کنیم مدافعان حرم دلبسته خانواده نیستند و دلتنگ نمیشوند. اصل کار همین است که میگذارند و میروند یعنی هنر گذشتن از تعلقاتی چون زن و فرزند را دارند. من بسیار وابسته ابوذرم بودم. هرگز دوست نداشت که ناراحتی من را ببیند. همواره با الفاظ عاشقانه من را صدا میکرد و هر روز یادآوری میکرد که چقدر من را دوست دارد. اگر کسی پیشم بود با زبان عربی ابراز علاقه میکرد و میگفت: «انی احبک.» یک روز به ابوذر گفتم چرا انقدر مأموریت میروی من تاب دوری تو را ندارم. گفت یادت هست روز اول از زندگی با یک نظامی برایت گفتم. یادت هست گفتم مأموریت کاری من زیاد است و تو قبول کردی. راست میگفت. شرط کرده بود. اما من عاشقش بودم و دوریاش من را رنج میداد و به خاطر او تحمل میکردم. ابوذر به دوستانش هم گفته بود من میخواهم بروم اما همسرم مخالفت میکند. او میگفت اگر اجازه بدهی تا من بروم دفعه بعد با هم به زیارت میرویم. مخالفت من به خاطر این بود که طاقت دوریاش را نداشتم. وقتی سردار همدانی شهید شد با ابوذر تماس گرفتم که نرو خطرناک است. ابوذرم گفت سردار همدانی فرمانده بودند، من یک نیروی ساده هستم. من لیاقت شهادت را ندارم. منتها او هم لایق بود و شهید شد. بعد از شهادتش خیلی بیتابی میکردم تا اینکه به خوابم آمد و من را دلداری داد و دستم را گرفت و گفت اینقدر گریه نکن. بیقرار نباش من همیشه در کنارت هستم. از آن روز تا حالا وجودش را در کنار خودم احساس میکنم.
از اولین روزهایی که حرف از رفتن و دل کندن در خانهتان مطرح شد برایمان بگویید.
خانواده خودم خیلی مخالف بودند که او برود. ابوذر از رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن برای من بسیار صحبت میکرد. من اما بیقراریهای خودم را داشتم و راضی نمیشدم. بار اول بیخبر از من رفت. ابتدا من را به مناسبت عید قربان به روستا آورد و گفت که باید برای مأموریت به شمال برود. من هم چند روزی در منزل پدریام ماندم. بعد از چند روز با من تماس گرفت و از من خواست که کاغذ و خودکار آماده کنم تا آنچه میگوید را یادداشت کنم. همانجا فهمیدم که قصد رفتن به سوریه دارد. دلم لرزید و گوشی را زمین گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن. در نهایت راضی شدم که برود. پدرش مخالفتی با رفتنش نداشت اما مادرش بیتاب بود و گریه میکرد.
چطور با ابوذر آشنا شدید؟ و از ویژگیهای اخلاقی همسر شهیدتان بفرمایید.
در رابطه با نحوه آشنایی من با این شهید باید بگویم، چون در یک روستا با هم
زندگی میکردیم او در یکی از مسیرهای رفتوآمد من را میبیند و پس از طرح
موضوع با خانواده به خواستگاری آمدند که بنده نیز، چون شناخت کافی از
ایشان داشتم در زمان خواستگاری خیلی سریع جواب مثبت به او دادم.
اخلاق بسیار خوب، تواضع، مهربانی و شوخطبعی او مرا شیفته خود کرده بود. از
ویژگی بارز ابوذر شوخطبعی بود و اینکه هر کسی به او بدی میکرد هیچگاه
بهدل نمیگرفت و فرد بسیار رئوفی بود و علاقه ویژه من به او نیز بهدلیل
همین خصوصیات اخلاقی بود.
شما مخالفتی با حضور همسرتان در جبهههای نبرد با دشمن تکفیری نداشتید؟
ابوذر بسیار مطیع ولایت بود و در رابطه با اعزام به سوریه زمانی که من
مخالفت کردم گفت "چون رهبر ما و، ولی امر ما امر کرده باید برای دفاع از
حرم اهلبیت (ع) بروم".
ابوذر در سال ۹۴ خیلی به مأموریت میرفت و من بهدلیل وابستگی شدید به
ایشان با اعزام او به مأموریتهای خارج از کشور مخالفت میکردم، زیرا به
هیچ وجه تحمل دوری او را نداشتم و هر روزی که ابوذر را نمیدیدم مانند یک
بچه که تحمل دوری مادرش را ندارد گریه و زاری بهراه میانداختم، اما ابوذر
روز خواستگاری یک شرط گذاشت و تأکید کرد که هر چند ماه یک بار به مأموریت
اعزام میشود و من نیز با مأموریتهای داخلی او موافقت کردم و زمانی که
مخالفتها و گریههای من را میدید میگفت "یادت هست زمان خواستگاری با من
تعهد بستی که با مأموریتهایم مخالفت نکنی"، و من دیگر سکوت میکردم و
اجازه میدادم مأموریتهای داخل کشور را برود.
ماجرای سوریه رفتنش را چطور با شما در میان گذاشت؟
در روزهای اول بهشکل علنی نمیگفت که قصد رفتن به سوریه را دارد، ولی
کاملاً مشخص بود و متوجه شده بودم که میخواهد برود، چون این اواخر مدام
پیگیر کارهایش بود، اما در اوایل و در زمان اعزام او به سوریه وقتی من
مخالفت میکردم، میگفت "مقام معظم رهبری دستور فرمودند که حرم اهلبیت (ع)
از وجود داعش باید پاک شود و من یک بچه شیعه کرمانشاهی باغیرت هستم و
زمانی که رهبر فرمان دهد نمیتوانم به این امر بیتفاوت باشم".
اما من نیز به ایشان میگفتم که "روز خواستگاری فقط با مأموریتهای داخل
کشور شما موافقت کردم" و بعد از اینکه چند بار مأموریت ایشان به سوریه کنسل
شد دیگر در مورد اعزام به سوریه با من صحبت نمیکرد تا اینکه روزی برادر
شوهرم با من تماس گرفت و گفت "ابوذر رفته مأموریت و به من سپرده که به شما
بگویم که به شهرستان بروید"، و من نیز از شدت ناراحتی خانه ماندم و تا غروب
گریه کردم تا اینکه در موقع غروب صدای آیفون درآمد و فهمیدم که ابوذر است
که برگشته، از یک طرف از دستش عصبانی و از طرفی از دیدنش خوشحال بودم، گفتم
"چرا به من نگفتی که به سوریه میروی؟ "، ایشان گفت "اینقدر تو ناراضی
بودی تا فرودگاه رفتم، اما خانم حضرت زینب (س) من را نطلبید".
چه شد که شما با اعزام ایشان به سوریه موافقت کردید؟
چند بار مأموریت ابوذر کنسل شد، ایشان دیگر راستش را به من نمیگفت و در
موقع اعزام نیز میگفت "دارم میروم مأموریت داخل شهر"، تا اینکه در روز
عید قربان من را به شهرستان برد و گفت "میخواهم بروم مأموریت شمال کشور"، و
من هم موافقت کردم. خلاصه یک روز که خانه خواهرم بودم ابوذر زنگ زد و گفت
"برگهای برای یادداشت وصیتنامهام بیاور"، و او مرا برای رفتن قانع کرد و
من نیز بهیکباره راضی شدم و دیگر با او مخالفتی نکردم.
از خداحافظی و آخرین وداع با همسرتان بگویید.
ابوذر در ۷ مهرماه سال ۹۴ عازم سوریه شد و آخرین پیام او این بود؛ "دارم
میروم فرودگاه، خداحافظ"، بعد از خواندن این پیام بهشدت حالم دگرگون شد.
فکر میکنید اگر همسر شما و امثال ایشان مدافع حرم نمیشدند و به سوریه نمیرفتند اکنون حرم حضرت زینب (س) چه وضعیتی داشت؟
از وقتی که به حرم حضرت زینب (س) رفتم و غربت حضرت را دیدم با خودم میگویم
باید ما هم فدایی خانم شویم و از حرم دفاع کنیم و اکنون نیز راضی هستم که
برادرانم و کل خانواده نیز راهی دفاع از حرم اهلبیت (ع) شوند و هیچ کس
نباید مخالفت کند و الآن نیز بهخاطر مخالفتهای اولیه با همسرم خیلی
شرمنده خانم حضرت زهرا (ع) و حضرت زینب (س) هستم. اگر ابوذر من دوباره
برگردد خودم دوباره به او میگویم که باید برای دفاع از حرم اهلبیت (ع) به
سوریه برود، زیرا مقام معظم رهبری فرمودند "اگر این شهدای مدافع حرم
نبودند اکنون داعش تا کرمانشاه و همدان هم جلو میآمدند"، و همه باید
شکرگزار این نعمت باشیم و اگر ابوذر من دوباره برگردد خودم به او میگویم
باید حتماً برای دفاع از حرم اهلبیت برود.
نحوه شهادت ایشان چطور بود؟ و این خبر چطور به شما رسید؟
ابوذر در روز تاسوعا و در سالروز ازدواج ما با یکدیگر ساعت هشت صبح به
شهادت رسید و بعد از پاکسازی دو روستا در حلب سوریه از وجود داعش زمانی که
برای پاکسازی روستای بعدی بههمراه دوستانش به منطقه میرود نیروهای
تکفیری یک بمب بین آنها منفجر میکنند و ابوذر و همرزمانش «اِرباًَ اِربا»
میشوند که پیکر ایشان از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۴ عصر در همان منطقه میماند
و زمانی که همرزمانش قصد برگرداندن پیکر او را با ماشین دارند یک موشک به
ماشین آنها اصابت کرده و شهید میشوند.
در روز تاسوعا قبل از اینکه خبر شهادت او را به من بدهند حسوحال بسیار
عجیبی داشتم و گریه امانم نمیداد، ابوذر چند روز قبل از شهادت با من تماس
گرفتند و سالگرد ازدواجمان را تبریک و گفت "تا پنج روز دیگر نمیتوانم تماس
با شما بگیرم" و من، چون آدم بسیار احساسی و وابستهای به ایشان بودم هر
روز شمارش میکردم تا روز پنجم با من تماس بگیرد که بعد از آن خبر شهادت را
شنیدم.
شهید ابوذر قبل از رفتن به سوریه، برای شما وصیت خاصی داشت؟
ابوذر قبل از اینکه به سوریه برود مدام کنارم مینشست و میگفت "مریمجان،
از شما یک خواهش دارم؛ اینکه اگر روزی خبر شهادتم را شنیدی، داد و فریاد
نزنی، دوم اینکه اینقدر به من وابسته نباشی"، و اکنون بعد از رفتن ابوذر
صبرم زیاد شده و زمانی که در اوایل خیلی بیقراری میکردم به خواب من آمد و
گفت "مریم، تو را به خدا اینقدر بیقراری نکن، هر وقت ناراحتی میشوی من
کنارت میآیم"، و درک کردم که شهدا واقعاً زندهاند.
از خاطراتتان با شهید بیشتر برایمان بگویید و از رابطه ایشان با ولایت و ارادتش نسبت به اهلبیت (ع) بفرمایید.
ایشان ارادت خاصی به حضرت امام حسین (ع) داشت و شهادت خود را همواره از
ایشان میخواست و عاشق شهادت در راه خدا بود و چند روز قبل از شهادتش یکی
از دوستانش از او فیلمی میگیرد و ابوذر در آن فیلم میگوید:
«بنده شهید ابوذر امجدیان... هستم». همسرم آدمی بود که از لحاظ ظاهری خیلی
به خود میرسید و همیشه خوشتیپ بود و جوانان امروزی باید بدانند که ابوذر
هم جوان بود، اما جان خود را فدای دفاع از حرم آلالله کرد.
یک بار که از ابوذر درجه او را پرسیدم، گفت "مریم، درجه برای من مهم نیست من سرباز امام زمان (عج)
هستم". روز جمعه شهید شد، روز جمعه پیکرش برگشت و روز جمعه اربعین نیز
چهلم او بود و من همواره میگویم "ابوذر تو واقعاً سرباز امام زمان (عج)
بودی که همه مراسم تو در روز جمعه برگزار شد".
کسب لقمه حلال توسط پدر این شهید در رفتار او بسیار تأثیر گذاشته بود و
رفتار ابوذر در کل خانواده منحصر به فرد بود و از کودکی میدانستند که این
بچه شهید میشود و زمانی که به خواستگاری من آمد و پدرم عکسش را دید گفت
"این پسر عاقبت به خیر میشود".
از مسئولیتشان در جبهه اطلاعی داشتید؟
مسئولیتشان فکر میکنم بیسیم چی بودند. هر زمانی از مسئولیتش میپرسیدم طفره میرفت و پاسخ نمیداد. وقتی میگفتم درجهات چیست میگفت، من سرباز امام زمان هستم. با شهادتش متوجه شدم چه درجهای دارد. راست هم میگفت سرباز آقا بود که در رکاب مولایش در روز جمعه به شهادت رسید و در روز جمعه تشییع و به خاک سپرده شد و چهلمین روز شهادتش با اربعین اباعبدالله مقارن شد.
دلتنگ ابوذر که میشوید چه میکنید؟
دلتنگ که میشوم با او هر لحظه صحبت میکنم. من به تلفن همراهش پیام میدهم ولی او دیگر جواب پیامکهای من را نمیدهد.
هنوز هم منتظر تماسش هستم. هر جا که میخواهم بروم مینویسم و از او اجازه میگیرم و میگذارم روی لباسهایش. میروم سر مزارش و با او حرف میزنم و از کارهایم میگویم. سر سفره که مینشینم خیلی جای خالیاش را حس میکنم. این روزهایم من را به یاد زنان صبور دوران جنگ میاندازد که صبوری کردند و پیروزی نصیب ما شد.
همرزمانش از همسرتان و چگونگی حضورش صحبتی نکردند؟
یکی از همکارانش میگفت ابوذر همیشه سر کار روی یک برگه مینوشت: شهید ابوذر امجدیان. خوش به سعادتش و به او غبطه میخورم و میگویم ابوذرجان مگر قول ندادی بروی و بعد بیایی من را ببری سوریه زیارت. همرزمانش از جسارت و شجاعتش هم برایم بسیار میگویند. تعریف میکردندکه همیشه آقا ابوذر با روی گشاده به عملیات میرفت و به رزمندهها میگفت بچهها بدوید بروید عملیات بدوید برویم حمله و همه میخندیدند. دوستش میگفت لحظات آخر آب برایش بردم و او نخورد و با لب تشنه به دیدار اربابش امام حسین(ع) رفت.
چه درد دلی با حضرت زینب(س) دارید؟
می خواهم بگویم عمه جان، ابوذرم آمد تا مدافعت شود. هوای من را داشته باش. هوای بیقراریهایم را و دل بیتابم را. خانم جان دست من را هم بگیر تا بتوانم مدافعت شوم. تو خود میدانی که من چقدر ابوذرم را دوست داشتم و او را به تو هدیه کردم. من از دوستداشتنیترین زندگیام گذشتم تا به لبخند رضایتی از تو برسم. من از او گذشتم تا تو بار دیگر بندهای اسارت را نبینی. بیبی جان عاقبت من را هم چون ابوذرم شهادت قرار بده و زیارتی که حلاوتش طعم تلخ فراق را از من دور کند
این روزها برخی سعی میکنند در راه مدافعان حرم شبهه ایجاد کنند، پاسخ شما به این حرفها چیست؟
شوهر من به ندای نایب امام زمان خودش لبیک گفت. به ندای امام خامنهای. او آرزوی شهادت را داشت. او داوطلبانه رفت و هر زمانی هم که مأموریت سوریهاش عقب میافتاد بسیار دلخور میشد و میگفت حضرت زینب(س) من را نطلبیدهاند. ابوذر به من و زندگیاش دلبستگی داشت. قیمت گذشتن از این دلبستگی چیست؟ برخی که سعی میکنند انگیزههای مادی را علت حضور مدافعان حرم در جبههها معرفی کنند، خودشان لحظات بودن در کنار خانواده را چه قیمتی میگذارند. بگذریم از اینکه اصلاً ابوذر به این چیزها فکر نمیکرد. شکر خدا زندگیمان از لحاظ مادی چیزی کم نداشت و از زندگیمان راضی بودیم. او از زندگیاش برای یک هدف والا گذشت. تا هدف قرب الهی نباشد هیچ انسانی جان خود را به خطر نمیاندازد. از اینها گذشته اگر عزیزت نباشد دنیایی مال و اموال به چه دردت میخورد؟
نصیحت شما به جوانان امروزی چیست؟
متأسفانه خیلیها با برخی از رفتارهای ناپسند دل شهدا و خانوادههای شهدا را خون میکنند و برخی از بدحجابیهای جوانان خیلی دلگیرم میکند و به این جوانان میگویم "تو را به خدا حداقل پا روی خون شهدا نگذارید و بهخاطر شهدا هم شده حجابتان را رعایت کنید چرا که با این بدحجابیها به صورت حجاب سیلی میزنید"، و به برخی از افراد نیز که همواره به خانوادههای مدافع حرم طعنه میزنند میگویم که هیچ چیزی جای خالی همسر من را و محبت و وابستگی من به او را نمیگیرد