سردار شهید حاج عبدالله اسکندری هرچند رزمندهای نامآور در جنگ تحمیلی بود، اما نام او وقتی سرزبانها افتاد که پیکر مطهرش پس از شهادت به دست گروه تروریستی «اجناد الشام» افتاد و ابوجعفر نامی که از فرماندهان این گروه تروریستی بود سر از تن بیجانش جدا کرد و تصاویر آن را در فضای مجازی منتشر ساخت. البته طولی نکشید که وعده خدا محقق شد و با کشته شدن ابوجعفر به دست ارتش سوریه، این بار تصویر لاشه او بود که در معرض دید جهانیان قرار گرفت و دل همه دوستداران شهید را شاد کرد. سردار اسکندری از مدافعان حرم در سوریه و رئیس سابق بنیاد شهید استان فارس بود که در نهایت پس از سالها مبارزه و مجاهدت به آرزوی قلبیاش رسید و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری(س) به شهادت رسید. آنچه در پی میآید حاصل همکلامی ما با اعظم سالاری همسر شهید و علیرضا اسکندری فرزند شهید مدافع حرم است.
اعظم سالاری همسر شهید
خانم سالاری فصل آشناییتان با شهید اسکندری چگونه رقم خورد؟
من و شهید با هم پسر خاله و دختر خاله بودیم. برای همین شناخت کافی داشتیم.
من آن زمان 16 سال داشتم و بعد از خواستگاری و مراسمی که معمولاً وجود
دارد، در نهایت اول خرداد سال 1360با هم ازدواج کردیم. سالگرد ازدواج ما با
سالگرد شهادت ایشان یکی شده است که نمیدانم چه حکمتی دارد؟ حاصل ازدواج
ما سه فرزند، دو دختر ویک پسر است. شهید اسکندری یک سال قبل از ازدواج با
من، یعنی در سال 1359 در جبههها حضور پیدا کرده بودند. برای همین از همان
ابتدای زندگی مشترکمان میدانستم زندگی با ایشان ورود به جهاد است. البته
عبدالله در زمان مبارزات انقلابی هم فعالیتهای زیادی داشت برای آگاهی مردم
و دوستان نسبت به امام و آرمانهای انقلاب همه تلاش خود را کرده بود.
ایشان بعدها برایم تعریف کردند که آن ایام اعلامیههای امام را برای مردم
میخوانده تا راه انقلاب به درستی و از زبان خود امام برای مردم تبیین
شود.
زندگی با یک رزمنده آن هم در شرایط جنگی چطور بود؟
شهید در تمام هشت سال دفاع مقدس در جبهه حضور داشت. یکی از شرایط ازدواجشان
با من نیز حضور مستمرشان در کارزار نبرد بود. من هم پذیرفتم. یک سالی
نامزد بودیم. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده برگزار شد و خدا هم به من توفیق
داد تا همراهیاش کردم. ما چهار سال از دوران جنگ تحمیلی را در اهواز
بودیم. در تمام دوران مأموریت ایشان و جابهجاییهایی که به شهرهای مختلف
داشتند من هم در کنارشان بودم وخدا را شاکرم که سهمی در مجاهدتهای ایشان
داشتهام. ایشان شخص خیلی وارستهای بودند. من بعد از ازدواج ایشان را بهتر
شناختم و به این نتیجه رسیدم که همسرم فردی وارسته و خدایی است و با بقیه
فرق دارد. از همان زمان تصمیم گرفتم هر طوری که ایشان میخواهند باشم.
نمیدانم تا چه حد موفق بودم. خداوند هم یاری کرد که در این مسیر با ایشان
همراه باشم. از لحاظ عشق، اخلاق، ایمان و دینداری زندگی ما در میان آشنایان
و بستگان سرآمد بود. این را هم بگویم که شهید اسکندری تنها یک هفته بعد از
ازدواج راهی مناطق عملیاتی شدند. من نامههای ایشان را که از جبهه برایم
میفرستاد، نگه داشتهام. نامههای بامحبت که همه را بایگانی کردهام. او
در نامههایش به ما دلگرمی و امیدواری میداد. جنگ که تمام شد نگرانی ایشان
جاماندن از قافله شهدا بود. همیشه یک دلواپسی داشتند که از دوستان شهیدشان
جاماندهاند. در مدت حضور ایشان در جنگ من و مادر شهید در ستاد پشتیبانی
جنگ فعالیت داشتیم. مادر ایشان خیلی فعال بودند، از پختن نان بگیرید تا
بافتن پلیور برای رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتیم انجام میدادیم.
سردار مدت 84 ماه در جنگ و جبهه حضور داشتند. در این مدت 9 بار مجروح شدند و
25 درصد جانبازی داشتند.
شهید اسکندری چه مسئولیتهایی در دفاع مقدس داشتند؟
شهید در سال 1358 وارد سپاه شدند و در کردستان و مریوان حاضر بودند. اولین
حضور ایشان در جبهه سوسنگرد بود. همسرم همرزم سردار جاویدالاثر حاج احمد
متوسلیان بودند. سردار اسکندری در مدت حضورشان در جبههها تکتیرانداز،
تیربارچی، نیروی اطلاعات شناسایی و... بودند. در عملیات خیبر فرمانده سپاه
لار بودند. در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر 8 جانشین رئیس
ستاد تیپ الهادی بودند و در عملیاتهای کربلای 1، 3، 4، 5 و 8 رئیس ستاد
تیپ الهادی بود. شهید در عملیات والفجر 10 جانشین تیپ مهندسی و در عملیات
بیتالمقدس4 فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشتند. از دیگر مسئولیتهای
ایشان، فرماندهی مهندسی رزمی 46 امام هادی (ع)، فرماندهی تیپ 46 امام
هادی(ع)، فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره، فرماندهی مهندسی تیپ
42 قدر و فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت بود. همسرم در عرصههای سازندگی
هم فعالیت داشتند که در احداث سد کرخه احداث جاده نیریز در استان فارس،
طرح توسعه نیشکر، اجرای طرحهای سد و بسیاری دیگر از فعالیتهای جهادی سهیم
بودند. طی سالهای جنگ نیز کمتر فرصت میکرد به ما سربزند و مرتب در مناطق
عملیاتی بودند.
بعد از اتمام دفاع مقدس و فراغت از جنگ، جبران نبودنهای ایشان شد؟
در پایان جنگ و همزمان با قبول قطعنامه من و دو دخترم در اهواز زندگی
میکردیم. پیشتر هم که اهواز در محاصره بود، در آنجا بودیم و تا آنجا که
میتوانستیم در ستاد پشتیبانی جنگ همسران و فرزندان ایران اسلامی را یاری
میکردیم. بعد از پایان جنگ سردار دو سالی در منطقه فعالیت داشتند اما بعد
به شیراز آمدیم. مسئولیتهای زیادی به ایشان واگذار شد. در پنج سال اخیر
ایشان مدیریت بنیاد شهید و امور ایثارگران شیراز را بر عهده داشتند. شهید
خیلی با خانواده شهدا و جانبازان مأنوس شده بودند تا آنجا که میتوانستند
در رفع مشکلات و مسائل آنها کوشش میکردند. صبر، خوشرویی و متانت ایشان
زبانزد بود خیلی تحمل داشتند. ابتدا هم این مسئولیت را نمیپذیرفتند و
نگران بودند نکند نتوانند حق مسئولیت را ادا کنند.
از دوران حضورشان در بنیاد شهید شیراز بگویید.
وقتی این پست به ایشان پیشنهاد شد، خیلی طول کشید تا همسرم این مسئولیت را
بپذیرد اما وقتی که قبول کرد، خیلی تلاش کرد تا خدایی ناکرده در این
مسئولیت کوتاهی نداشته باشد. خوب به خاطر دارم، ساعت 11 تا 12 شب سر کار
بودند. یک بار به ایشان گفتم آقا اگر شما یک مقدار از کارتان کم کنید و
استراحت کنید، بهتر است. روح سالم و جسم سالم خیلی بهتر کار میکند. اما
ایشان با همان مهربانی و لبخند همیشگیشان گفتند: این مسئولیت زمان محدودی
به من واگذار شده است، فرصت من برای استراحت خیلی کم است. نمیخواهم شرمنده
شهدا باشم. میخواهم در روز حساب و کتاب جوابگوی کسی نباشم. شاید در طول
یکی دو ساعت اگر خداوند یاری کند، بتوانم گره از کار کسی باز کنم. دیدار با
خانواده شهدایشان هر پنجشنبه بود که من هم در این دیدارها شرکت میکردم.
ایشان من را همسر شهید معرفی میکردند و وقتی از ایشان میپرسیدم که چرا
؟در پاسخ من میگفتند: شما همسر شهید آینده هستید.
دغدغه ایشان در پست ریاست بنیاد شهید شیراز که قاعدتاً با خانواده شهدا و ایثارگران سر و کار داشتند، چه بود؟
اتفاقاً در یک مصاحبه تلویزیونی از سردار اسکندری همین سؤال را پرسیدند
ایشان هم در پاسخ گفتند: سختترین و تلخترین دغدغه و نگرانی من زمانی است
که یک ایثارگر یا یک فرزند شهید یا پدر و مادر شهید به بنیاد مراجعه کنند و
خواستهای داشته باشند که من به عنوان مسئول نتوانم آن خواسته را برآورده
کنم. آن زمان برایم دشوار خواهد بود. برکات معنوی خدمات ایشان به خانواده
شهدا را من به عینه در زندگی شخصیام دیده بودم. ایشان الفتی خاص با
خانواده شهدا داشتند.
از مأموریت آخرشان و حضور در جمع مدافعان حرم بگویید.
کمی قبل از اعزامشان به سوریه به من گفتند که احتمالاً سفری به لبنان داشته
باشند. من هم ساک ایشان را آماده کرده بودم. مأموریتهای ایشان همیشگی بود
اما این بار همه چیز رنگ و شکلی دیگر داشت. کمی بعد یعنی نزدیک مراسم
اعتکاف بود که به من گفتند دوست دارند در این اعتکاف شرکت کنند و بعد راهی
شوند. هنوز دستور اعزام ایشان صادر نشده بود که شهید به مراسم اعتکاف
رفتند. روز دوازدهم ماه رجب سال 1393 بود، خیلی خوشحال بود که میتواند در
اعتکاف شرکت کند. زمانی که در اعتکاف بودند، دلتنگشان میشدم و چند باری
گوشی را بر داشتم تا زنگ بزنم، اما پشیمان شدم گفتم مزاحم نشوم.
بعد از بازگشت به من گفتند که سفر ایشان به لبنان نیست. بلکه ایشان باید راهی سوریه شوند. من هیچ حرفی به نشانه اعتراض نزدم. چون اصولاً هرگز روی حرفها و تصمیمات ایشان حرفی نمیزدم. من همسرم را کامل قبول داشتم و هر تصمیمی که در طول 33سال زندگی گرفته بودند من هم همراهیشان میکردم. دو سه روز بعد از اعتکاف بود که صبح زود از خانه خارج شدند. یک ساعت بعد تماس گرفتند و به من گفتند: ساک من را آماده کن میخواهم به تهران بروم. به خانه آمدند ساکشان را برداشتند من هم همراهشان تا فرودگاه رفتم. بچهها هم همراه ما بودند. در مسیر تا فرودگاه دائم ذکر میگفتند و من میخواستم حرف بزنم اما ایشان در حال ذکر بودند نگاهشان میکردم و دیدم در حال و هوای خودشان هستند. برای همین حرفی نزدم. زمان خداحافظی در فرودگاه به ایشان گفتم: کی بر میگردید؟ گفتند: دو ماه دیگر. گفتم: نه، من تاب نمیآورم؛ شما دو هفته دیگر یک سری به من بزنید بعد بروید، گفتند: ببینم خدا چه میخواهد. به ایشان گفتم: اگر بگویم هرروز با من تماس بگیرید برایتان مشکل خواهد بود اما از شما خواهش میکنم یک روز در میان با من تماس بگیرید. گفتند: حتماً.
میدانستم این رفتن با همه رفتنهای این چند ساله تفاوت دارد. دل من هم با او رفت. خاطرات زمان جنگ یادم میآمد و... اما خودم را دلداری میدادم که اتفاقی نمیافتد... رفتند و ساعت 4 و 20 دقیقه همان روز پیام دادند «با توکل بر خدا من پریدم. »
طبق وعده یک روز درمیان با من حرف زدند. درست شب قبل شهادت زنگ زدند و با تک تک بچهها صحبت کردند. فردای آن روز که با من صحبت کردند گفتند من سوریه هستم. به خانوادهام هم بگویید، روزی که خبر شهادت ایشان را به ما دادند خواهرها و برادرهایش نمیدانستند که ایشان کجا رفتهاند.
آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت میخندند !گفت اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛«تصدقت شوم برایم دعا کن.»
چگونه از نحوه شهادت ایشان مطلع شدید ؟
از طریق یکی از دوستان متوجه شدیم که با پسرم تماس گرفته بودند. من از پسرم
خواستم تا به خواهرهایش حرفی نزند. دو روز تحمل کردیم و به دخترها چیزی
نگفتیم. روز سوم بود که از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شدیم، به دخترها هم
گفتیم. همان لحظه من دعا کردم که خدایا یک صبر زینبی به من عطا کن. خدا
میداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشی داد تا بچهها را آرام کنم.
مردم و فامیل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتی آرامش من را میدیدند
آرام میشدند و من این را از برکت وجود خانم زینب(س) میدانم. عکسهای
شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه کردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت
زینب(س) در ذهنم تداعی شد که: ما رایت الا جمیلا. خدا را شاهد میگیرم
مصداق جمله ایشان در وجود من متبلور شد. من غیر زیبایی چیزی ندیدم. بچهها
خوشحالند که پدر به آرزویشان رسید.
امروز که 10 ماهی از شهادت همسرم میگذرد تنها فراق از ایشان است که کمی من را آزار میدهد و دلتنگ میشوم. اما همین که فکر میکنم، ایشان به آرزویش رسیده آرام میشوم. این جمله همیشه ذکر زبانشان بود که از خداوند میخواهم که سرنوشت من را به بهترین نحو رقم بزند. بارها این جمله را گفتند و خداوند هم دعایشان را مستجاب کرد. دل نوشتههای خیلی زیبایی از ایشان برای من به یادگار مانده است، که خواندنشان آرامم میکند.
علیرضا اسکندری فرزند شهید اسکندری
از آخرین دیدار و لحظات وداع با پدر برایمان بگویید.
آن روز به همراه خانواده برای بدرقه پدر به فرودگاه رفتیم. دو ساعتی تا
پرواز زمان داشتیم. پدر بیصبرانه منتظر پرواز به سمت تهران بودند. در
نهایت لحظه وداع فرا رسید. قبل از اینکه پدر سوار هواپیما شوند، چند قدمی
به سمت من آمدند و کارت شناسایی سپاهشان را به من دادند و گفتند: این را
بگیر. دیگر نیازی به این ندارم. پدر دست روی شانههای من گذاشتند و گفتند:
از این به بعد شما مراقب خانواده باش. یک هفتهای در سوریه بودند تا اینکه
اول خرداد ماه 1393 در اوج دلدادگی به معبود به آرزوی قلبی خود که سالها
در راه رسیدن به آن مجاهدت میکردند، یعنی شهادت رسیدند.
از نحوه شهادت سردار اسکندری در رسانهها و فضاهای مجازی
عکسهایی منتشر شد که شاید دیدن آن دل هر مسلمانی را میلرزاند، شما که
فرزند شهید بودید چگونه مطلع شدید؟دیدن این تصاویر شما را اذیت نمیکرد؟
پدر اول خردادماه به شهادت رسیده بود. خبر شهادت را در عید مبعث به ما
دادند. قبل از شنیدن خبر شهادت، همکاران پدر تماس میگرفتند و این تماسها
ما را کمی مشکوک کرد. بعد هم یکی از دوستان با من تماس گرفت که من شنیدهام
پدرتان به شهادت رسیده است. از ما خواستند تا خواهر و مادرم به اینترنت
دسترسی نداشته باشند تا تصاویر شهادت بابا را ببینند. همان شب عکسی در
سایتها منتشر شد که پیکر ایشان با لباس رزمشان بود و سر از بدن جدا شده
بود که خاکی و زخمی و خونی بود. من از لباس و. . . سر پدر را شناختم.
ما اینگونه از شهادت پدر مطلع شدیم. اولین مراسم ایشان با روز پاسدار ولادت
امام حسین(ع) همسو شد. شهادت پدرم پاداش کارها و مجاهدتهایی بود که با
نیت الهی و برای رضای خدا در طول 36 سال انجام داده بود.
گویی چندی پیش با امام خامنهای دیداری داشتهاید، مایلیم از آن دیدار برایمان بفرمایید؟
بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبتهایی بود که
با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینهای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما
ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که میخواهند پیکر پدر را
بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیتالمال صرف این
گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به
درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا دادهایم، توقعی نداریم و حاضر
نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیتالمال هزینه شود. زیرا هر
اقدامی کمک به آنها محسوب میشود. مدتی بعد شهادت زیارت نایب امام زمان(
عج) روزی خانوادهمان شد. در این دیدار مادر، این روایت را برای آقا بازگو
کردند، آقا بسیار مسرور شدند و فرمودند: آفرین به این روحیه بچهها، آفرین
به این استقامت. خیلی ما را مورد تشویق قرار دادند.
بعد هم آقا از وضعیت تحصیلی وکاری ما پرسیدند. بعد هم رهبر از حماسهآفرینی مدافعین حرم و دفاع از حرم شریف حضرت زینب (س) برایمان صحبت کردند. بیانات رهبر، آرامشی خاص به ما داد. این دیدار صمیمانه با رهبر انقلاب، خاطرهای شد که تا همیشه در ذهنمان باقی خواهد ماند. جهاد پدر و شهدای کشورمان همچنان ادامه خواهد داشت. این چراغ تا زمانی که روحیه ایثارگری پا بر جاست هرگز خاموش نخواهد شد.
متولد ۹ اسفند سال 1366 در تهران بود؛ جوانی باهوش، بامحبت و صادق. در «تیر اندازی» تبحر خاصی داشت. دورههای مختلف «راپل»، «غواصی» و «پاراگلایدر» را با موفقیت طی کرده بود. مرتبه دوم برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به سوریه رفته بود که در ۲۳ آبان ماه سال ۹۶ به شهادت میرسد. همسر شهید معتقد است در این سالهای زندگی مشترک با محمد «زندگی را با هم زندگی کردیم». در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با همسر شهید مدافع حرم «محمد عبداللهی» را میخوانید:
دفاع پرس: در خصوص معیارهای ازدواج خود بگویید؟
آقا محمد درحالی تصمیم به ازدواج گرفتند که دانشجو سال سوم مهندسی عمران بودند و نه کار مشخصی داشتند و نه به سربازی رفته بودند. تاکید بر احترام به والدین، دغدغه و پشتکار شهید برای انجام تکالیف الهی از جمله خصوصیاتی بود که باعث شد با اطمینان محمد را انتخاب کنم. آذر ماه سال ۱۳۸۷ به عقد هم درآمدیم. در تمام این سالها ما زندگی را با هم زندگی کردیم. من به همه پیشنهاد میکنم که زود ازدواج کنید تا تفریحات و لذتهای زیادی از زندگی با یکدیگر ببرید.
دفاع پرس: از خاطرات زندگی مشترک خود بگویید؟
اولین خرید زندگی ما عکس حضرت آقا بود که در کنار تابلوهایی که حاوی نام چهارده معصوم (ع) بود، به دیوار زدیم. آقا محمد همیشه با خوشرویی و لبخند وارد منزل میشدند و به خانه میگفتند: خانه قشنگ ما. به یاد دارم روزی به شوخی گفتند: اگر شما برای من آب بیآورید، به توفیقات شما افزوده میشود. پاسخ دادم: اگر شما هم ظرفها را بشویید به اندازه موهای بدن خود ثواب میبرید. سپس گفتند: کاری خواهم کرد که تا همیشه ثواب شستن ظرفها برای من شود، و رفته بودند، ماشین ظرفشویی خریده بودند.
دفاع پرس: در خصوص ویژگیهای اخلاقی شهید بگویید؟
آقا محمد بسیار قدرشناس و صادق بودند، به نحویکه طی 10 سال زندگی مشترک، هیچگاه از همسرم دروغ نشنیدم. همچنین وی همواره به دنبال رفاه و آسایش خانواده بودند؛ حتی اگر خود در سختی قرار میگرفتند. همیشه میگفتند: از امام حسین (ع) شرم دارم که در کربلا به فکر آسایش همسر و خانوادهام باشم، به همین خاطر هیچگاه با هم کربلا نرفتیم. شهید عبداللهی ارادت ویژهای به حضرت زهرا (س) داشتند و میگفتند: چادر، حجاب حضرت زهرا (س) است. اگر مشاهده میکردند خانم چادری به زمین میخورد، همانجا ایستاده و گریه میکردند. آقا محمد علاقه بسیاری به امام رضا (ع) داشتند. مدتی بود که دایم میگفتند: دلتنگ زیارت امام رضا (ع) هستم، اما میترسم اگر به مشهد بروم از اعزام جا بمانم. رفتند و پیکر مطهر شهید بازگشت. زمانیکه داخل معراج شهدا بودیم، به یاد حسرت زیارتی که بر دل شهید مانده بود، افتادم. روز خاکسپاری که مصادف با شهادت امام رضا (ع) بود، پرچم حرم امام رضا (ع) را برای او آوردند.
دفاع پرس: به نظر شما مهمترین دستاورد زندگی مشترک شما با شهید چه بود؟
سراسر زندگی ما سرشار از درس و آزمون بود. برای مثال گاهی میپرسیدند: ولایت من بیشتر است یا پدر؟ با نتیجهای که میگرفتند، درس ولایتمداری میدادند. به یاد دارم روزی پدر همسرم ما را برای شام دعوت کرده بودند. آقا محمد، چون خسته بودند، گفتند: عذرخواهی کرده و میگویم: انشاءالله فردا خدمت میرسیم. هنگامیکه پدر آقا محمد تماس گرفتند، گفتند: چشم پدر، الان حرکت میکنیم. درحالیکه خندهام گرفته بود، گفتند: با اینکه از میزان علاقه من به پدرم آگاه هستید؛ اما من حضرت آقا را بیشتر از پدر خود دوست دارم و حرف آقا مهمتر است.
دفاع پرس: چطور راضی به رفتن ایشان به سوریه شدید؟
زمانیکه موضوع نبش قبر حجر بن عدی در سوریه توسط تکفیریها مطرح شد، آنقدر آشفته شدند که مدتی خواب آرام نداشتند. میگفتند: تصور کنید که در کربلا بوده و امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) کمک میخواستند. چطور با این وابستگی کنار آمده و اجازه جهاد میدادید؟ پاسخ دادم: علاوه بر آنکه شما را تشویق به جهاد میکردم خود نیز همراه شما میآمدم. گفتند: اکنون هم همین وضعیت است.
به خاطر دارم مرتبه اول که از سوریه بازگشتند، داخل فرودگاه پرسیدند: اگر الان مجدد بخواهم به سوریه بروم، نظر شما چیست؟ گفتم: همین که شما را دیدم و مطمین شدم، سلامت هستید، برای من کافی است، مخالفتی نمیکنم. آقا محمد گفتند: اما واقعیت آن است که درباره این مسایل نباید اجازه گرفت؛ اگر نیاز باشد، باید رفت. البته به شوخی میگفتند که ناراحت نشوم. به این شکل امتحان میگرفتند.
دفاع پرس: مهارت در رشتههای غواصی، راپل، پاراگلایدر و تیراندازی را چگونه کسب کردند؟
آقا محمد پشتکار بسیاری داشتند و معتقد بودند: سرباز امام زمان (عج) باید همیشه آماده باشد. در راه رسیدن به این هدف هم بسیار سختی کشیدند. به خاطر دارم دوره آموزشی به مدت یک هفته از پنج صبح تا نیمه شب در سمنان در حال برگزاری بود. من سعی میکردم دلتنگی خود را بروز ندهم؛ اما آقا محمد با وجود تمام خستگیها دو مرتبه از خواب خود گذشتند، به تهران آمدند، همدیگر را دیدیم و مجدد شبانه برگشتند.
دفاع پرس: از شهادت هم صحبت میکردند؟
بله، شهریور ۱۳۹۶ تصمیم گرفتیم به تفریح برویم. با وجود آنکه دوست داشتیم تفریحات ما خانوادگی باشد، آن سفر جزء معدود سفرهایی بود که زودتر حرکت کردیم و ابتدا به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) رفتیم. زمانیکه به مزار شهید علی امرایی رسیدیم، آقا محمد گفتند، دوستانم میگویند: شبیه شهید امرایی هستم. سپس با خنده ادامه دادند: اگر شهید شدم، من را هم در قطعه ۲۶ خاک کنید. به شوخی گفتم: بالاخره شما میخواهید پیکر داشته باشید یا خیر؟ چون همیشه دعا میکردند هنگام شهادت ذرهای از بدن خود باقی نماند. پاسخ دادند: انشاءلله پیکری باقی نمیماند؛ اما اگر پیکرم بازگشت در این قطعه به خاک سپرده شوم؛ اما سنگ مزار نداشته باشم، چراکه به دلیل بازگشت پیکر شرمنده امام حسین (ع) هستم، دیگر شرمنده حضرت زهرا (س) نباشم.
دفاع پرس: روزهایی که برای مرتبه دوم به سوریه اعزام شدند، چگونه گذشت؟
شب قبل از اعزام برای زیارت به قم رفتند. مرتبه دوم اعزام، هم من و هم همسرم حال عجیبی داشتیم؛ اما در مورد آن با یکدیگر صحبت نمیکردیم. از روزی که اعزام شدند تا دو هفته تب و لرز داشتم؛ اما به دلیل مراعات حال همسرم، دلتنگی خود را بروز نمیدادم. ۲۹ روز از نبودن همسرم میگذشت که عکس شهید را با نام شهید در اینترنت دیدم. آقا محمد سپرده بودند زمانیکه به شهادت رسیدم بیتابی نکنید و برای امام حسین (ع) گریه کنید و فقط برای شهادت ائمه (ع) مشکی بپوشید.
دفاع پرس: از شهید دست نوشتهای به یادگار مانده است؟
آخرین نوشته شهید «شفاعتنامهای» با جمله «لا یوم کیومک یا اباعبدلله» است.
دفاع پرس: همرزمان شهید خاطرهای از رشادتهای وی نقل کردند؟
آقا محمد در مسیر حرکت خود در منطقهای که خالی از سکنه بود، زیر آتش شدید دشمن، خانوادهای را میبینند که برای نجات فرزند مریض خود تقاضای کمک میکند. وی ابتدا مسلح وارد خانه شده تا یقین حاصل کند، تله نمیباشد؛ سپس با تمام وجود برای نجات جان کودک تلاش میکنند و دکتر میآورند. آن خانواده نیز برای وی دعا میکند. ساعاتی بعد در همان عملیات آقا محمد به شهادت میرسند.
دفاع پرس: به عنوان سخن پایانی برای مخاطبان خبرگزاری چه صحبتی دارید؟
گاهی که فرصتی پیش میآمد، ما به رفتارهای یکدیگر نمره میدادیم. به یاد دارم روزی پرسیدم: دوست دارید دیگران از کدام خصوصیات اخلاقی شما یاد کنند؟ آقا محمد گفتند: شجاعت؛ من گفتم: صبوری. با شهادت محمد هر دو به خواسته خود رسیدیم. وی معنای شجاعت، دلیری و غیرت را به کمال خود رساند و با شهادت خود نیز درس صبر را به من آموخت.
پینوشت: بنا بر درخواست همسر شهید، از آوردن نام وی خودداری شده است.
از شهید مدافع حرم شهید مدافع حرم٬ دختری 2ساله بنام ریحانه بجا مانده که هرروز مادر او صفحهای از حماسه حسینی در گوش این فرزند شهید زمزمه میکند.
فاطمه دربندی متولد 1373 همسر شهید محمد زهرهوند است که در حال حاضر مشغول فراگیری تحصیلات حوزوی است و به گفته او زمانی که محمد به شهادت رسید «ریحانه» دردانه پدر تنها یک سال و هشت ماه داشت.
وی میگوید: تنهایی و تب وتاب دلتنگی و بیقراری برای محمد برایم دردناک است اما افتخار می کنم که همسر شهیدی هستم که یک ملت به وجودش افتخار می کنند.
شهید زهرهوند افتخار ساکنان محل بوددر محله داوران اراک خانهای است که این همان خانه سبزی است که محمد در دامان مادر راه و رسم عاشقی را آموخت و با پا گذاردن به دوران جوانی به خیل دوستان شهید خود پیوست.
اهالی محل او را جوانی پاک می دانستند و به خوبی از او یاد می کنند و امروز که محمد دیگر در کوچه های این شهر قدم برنمیدارد، آوازه مهربانی هایش در شهر می پیچد.
شهادت آروزی قلبی و دیرینه اش بود و به گفته بسیاری از نزدیکانش بیشتر اوقات و مراسم های ویژه را در کنار قبور مطهر شهداء میگذارند.
صبحها زودتر از سایرین به مسجد محل میرفت و در آنجا با حالتی خاشعانه و خاضعانه مشغول به خواندن نماز شب می شد و در اکثر اوقات سعی میکرد که باوضو باشد.
اینها سخنان آغازین همسر شهید زهرهوند است که در توصیف شهیدمدافع حرم بیان میکند.
حجاب برای محمد مهم ترین معیار ازدواج بود
تسنیم: مهمترین نکته مورد تاکید در زندگی از دیدگاه همسرتان چه بود؟
زمانی که محمد برای خواستگاری به منزل ما آمد مهمترین موضوعی که روی آن تاکید ویژه ای داشت رعایت حجاب و عفاف فاطمی بود و به من گفتند که اصلی ترین معیار ازدواج برایشان زندگی در کنار زنی است که به حجاب پایبند بوده و الویت نخست آن باشد.
عروسی مان شب عید غدیر بود
تسنیم: از آشنایی و نحوه ازدواج تان با محمد بگویید؟
من به واسطه یکی از دوستانی که پدرشان پاسدار بودند به محمد و خانواده او معرفی شدم که در مدت برگزاری چندین جلسه آشنایی و صحبت با او به نتیجه قطعی برای ازدواج رسیدیم.
نخستین جلسه خواستگاری در رمضان سال 90 برگزار شد و خانواده ها برای آشنایی هرچه بیشتر با هم به گفتوگو نشستند که در نتیجه شهریور همان سال به عقد او در آمدم و پس از گذراندن دوماه از عقد در 23 آبان ماه با برگزاری مراسمی ساده و همراه با مولودی خوانی راهی خانه او زندگی مشترک شدم.
پس از ازدواجمان نیز گاهی اوقات در قالب شوخی و خنده اگر متوجه موردی در بحث حجاب میشد آنرا به من یادآوری می کرد و این امربه معروف کردن اوبرایم لذت بخش بود.
توکل برخدا در همه زندگی از ویژگی های بارز محمد بود
تسنیم: لطفا از ویژگیهای اصلی شهید زهرهوند بگویید؟
نزدیک به 4سال با محمد زیر یک سقف زندگی کردم و اخلاق و رفتار حسنه او برایم بزرگ ترین تکیه گاه زندگی بود.
خاطرات شیرینی را درکنارش تجربه کردم و بهترین لحظه ها در زندگی ام با محمد و بودن در کنار او خلاصه می شود.
من در مدت 4سال زندگی با او در سخت ترین شرایط زندگی روحیه اش را نمیباخت و همیشه توکل خود را بر اراده پروردگار می بست و و توکل را به معنای حقیقی در زندگی مان جاری کرده بود.
زمان پدرشدن بهترین لحظه در زندگی محمد بود
تسنیم: از دخترتان بگویید و رابطه عاطفی شهید زهره وند بعنوان پدر چگونه بود؟
مدت دوسال از زندگی شیرین من و عاشقانه من و محمد گذشته بود که خداوند به ما هدیه کوچکی به نام ریحانه را بخشید.
زمانی که محمد فهمید پدر شده برق خوشحالی در چشمانش موج می زد و خدارا به سبب عطا کردن فرزندی سالم شکر گذار بود که بعد از مشخص شدن جنسیت فرزندمان از خوشحالی دیگر نمیدانست چه کند و هر لحظه حمد وثنای خدا را بهخاطر ریحانه می گفت.
با همفکری هم تصمیم گرفتیم که نام نیک ریحانه از القاب حضرت زهرا(س) را بر آن بگذاریم.
تنها سفارش همسرم برای بزرگ کردن ریحانه ام این بود که او را با حجاب تربیت کنم و این موضوع را بسیار به من سفارش می کرد و در وصیت نامهاش هم به این مطلب اشاره داشت.
دغدغه محمد سوریه و دفاع از حریم پاک اهل بیت(ع) بود
تسنیم: درباره رفتن شهید زهره وند برای دفاع از حرم زینبی بگویید؟
نزدیک به چندماهی بود که محمد در صحبت هایش حرف از سوریه را بیان می کرد و میگفت هرزمان که شرایط اعزام مهیا شود بیشک و بیدرنگ راهی خواهم شد.
درحالی که با بغض میان صدا و اشک حلقه زده درچشمانش به خاطرات محمد می اندیشید وحرف های او در ذهنش تداعی می کرد که در این حال گفت: زمانی که میخواست برود به من گفت "فاطمه! شهادت آرزوی قلبی ام است اما من برای دفاع می روم".
بالاخره آرزوی دیرینه محمد محقق شد و با اعلام خبر اعزام ها در یک دوره 5 روزه به تهران اعزام و مورد آموزشهای مختلف و ویژه قرار گرفت و دوباره به اراک بازگشت.
محمد بارها میگفت که تمام دغدغه او سوریه و کودکان آنجا است و مدام بچههای سوریه را با دخترمان ریحانه مقایسه می کرد به گونه ای احساس دین بهوضوح از حرکات و رفتار او پیدا بود.
28 شهرویور ماه روزی بود که محمد تمامی حرف های خود در قالب وصیت نامه نوشت و در میان مفاتیح گذاشت و از من خواست تا زمانی که مطمئن نشدن به شهادت رسیده آن را باز نکنم.
(بغض در میان حنجره های فاطمه اسیر شده بود و مدام سوار بر قالیچه خاطراتخود و محمد بود و در میان همان حال نگاهی به ریحانه که در گوشه اتاق مشغول عروسک بازی بود می انداخت و چشمان درشت و مشکی تک دردانه اش برایش از محمد غزلی بلند می خواند.)
16 مهر آخرین دیدار عاشقانه من و محمد بود
زمان گذشت و بالاخره آرزوهای محمد کم کم به تعبیر خود نزدیک شد و 16مهر 94 آخرین صحنه دیدار من و محمد و طنین نجواهای عاشقانه اش در گوش تک دردانه خانهمان بود.
در آن تاریخ محمد به همراه تعدادی دیگر از همسفران خود عازم سوریه شد و برای همیشه من و ریحانه را به پروردگار و اهل بیت(ع) سپرد.
دوماه از رفتن محمد گذشته بود و بیخبری بزرگترین کابوسی بود که در این مدت من را آزار می داد چون هیچ خبری از او و حال و روزش نداشتم و همچون یعقوب به انتظار یوسف سفر کردهام بودم.
فکر شهیدشدن محمد تمام دهنم را درگیر خود کرده بود که پس از گذشت این مدت کمکم برای این خبر آماده میشدم و بالاخره وصیت نامه را با اطلاع خانواده او بازکردیم و با خواندن متن آن دریافتم مردی که تا دیروز خورشید خانهام بود امروز با نوشیدن شربت شهادت به دیدار لقاء الله شتافته و شربت شهادت را نوشیده است.
محمد تمام زندگیاش را وقف خدا کرده بود و همیشه در صحبتها و اعمال و رفتارش این دنیا را همانند مسافرخانهای میدانست که هرچه زودتر باید آنرا ترک میکرد.
محمد عاشق زندگی و دخترمان بود اما باور دارم که خداوند عشقی را نشانش داد که او راهی این راه پرزحمت و پرمشقت شد راهی که انتهای آن شهادت بود.
در مدت 4سال زندگی با او فهمیدم که محمد با سن کمتر از 30سالگی که داشت پیوند و ارتباطی محکم و همیشگی با پروردگار برقرار کرده و از تمام امتحانات الهی به سربلندی بیرون آمد.
احترام به خانواده محور اصلی شخصیتی همسرم بود
تسنیم: مهمترین ویژگی شهید زهرهوند در خانواده چه بود؟
همسرم توجه و احترام به خانواده را در ردیف اولویتهای مهم خود قرار داده و نگاه ویژه ای داشت و پدر و مادر و حفظ جایگاه آنان از اهمیت خاصی برخوردار بود.
روابط اجتماعی بالا، دلسوزی، اخلاق حسنه، شوخ طبعی و با محبت رفتار کردن از ویژگیهای اصلی و مهم محمد بود و موسیقی آرامبخش نماز شب خواندنش آرامش ویژهای به خانهمان میداد.
خط مشی شهداء حرکت در مسیر ولایت فقیه است
تسنیم: دیدگاه شهید زهره وند در بحث ولایت فقیه و اطاعت از فرامین رهبری چه بود؟
زمانی که در خانه و یا حتی در میهمانیها بودیم اگر صحبتهای مقام معظم رهبری از تلویزیون پخش میشد محمد با تمام هوش و حواس مشغول گوش کردن به صحبت های ایشان می شدند و در برگه نکاتی را یادداشت میکرد.ولایت فقیه الویت های اصلی زندگی شهید زهره وند بود و امور خود را بر مبنای منویات مقام معظم رهبری و فرامین ایشان تنظیم میکرد.اعزام همسرم به سوریه نیز بر اساس آنچه که رهبری فرمودند بود و در وصیت نامه اش هم به دیگران و از جمله خود من سفارش کرده که همیشه پیرو مقام معظم رهبری و خط ولایت فقیه باشیم.
واژه مرد برازنده محمد من بود
چهارسال زمان کمی بود که من در کنار محمد زندگی کنم و برای این موضوع همیشه حسرت می خورم که چرا این زمان بیشتر نبود چراکه واژه مرد بی شک برازنده شخصیت و منش محمد من بود.
او سعی میکرد در بیشتر ابعاد زندگی با الگوپدیری از اهل بیت و حضرت علی(ع) حرکت کرده و پیرو واقعی راه آنان باشد .
محمد به آسمانها پرگشود و امروز تنها دلتنگیهای او مونس شبهای تنهایی من و ریحانه است و ثانیه به ثانیه با خاطرات شیرینی که با او داشتم برایم تداعی میشود و از اینکه او را دیگر در کنارم نمیبینم دلتنگتر می شوم و دست کشیدن بر مزار سرد او تسکینی برای تمام این دردها است.
(همسر شهید مدافع حرم میخواهد با درهم آمیختن کلمات و وازه ها عشق خود را به محمد برایمان به تصویر کشد درحالی که ریحانه در گوشه اتاق سرگرم بازی و دنیای کودکانه اش شده و هنوز آن قدر بزرگ نیست که نبود پدر را در میان اشک های غلطان مادر درک کند.)
مدال قهرمانی و افتخار برگردن مادران و همسران شهدا نقش بسته است
تسنیم: حرفتان به مادران شهدا و همسران آنان چیست؟
حرفم به خانواده شهداء و همسران آنان این است که آنها با تکیه بر حس افتخاری که از شهید خود در جامعه دارند میتوانند تکیه کنند تا درد دوری و فراق برایشان آسودهتر بگذرد.
مادران شهداء افتخار کنند فرزندی که تربیت کرده اند اکنون با شهادت خود افتخار و چشم و چراغ میهن و جامعه خود شده است.
زن بودن و مردن بودن در دین اسلام فرقی ندارد اگر مردان در راه خداوند به جهاد میروند زنان جامعه نیز باید با رعایت حجاب و عفاف رسالت خود را به انجام رسانده و دین خود را به ائمه ادا کنند.
محمد در دعاهای خود همواره از خداوند شهادت را طلب میکرد و به گونهای نحوه شهادت خود را بیان میکرد که خوشبختانه پروردگار دعای همسرم را قبول و محمد را به آروزی دیرینهاش به همان نحوی که خواسته بود رساند.
محمد همانند بسیاری از جوانان هم نسل خود سرشار از عشق و علاقه بود اما تعهد او به اهل بیت و اسلام آن را رهسپار سوریه و دفاع از حرم الهی کرد.
ریحانه تنها یادگار محمد امروز کمتر از دوسال سن دارد و سال 95 درحالی برای او تحویل شد که پدر هفت سین سفره امسال را نچید و هفت سین را در کنار 5 تن در کنار حوض کوثر پهن کرد.
متن وصیت نامه وی را از نظر می گذرانید:
بسم الله الرحمن الرحیم
همسرم
نمیدانم چه بگویم و چه بنویسم، فقط می توانم بگویم حلالم کن و مرا ببخش و از همه دوستان و آشنایان حلالیت مرا بخواه.
چند
خواسته از تو دارم، اول: مثل همیشه حجابت را خوب حفظ کن و این حجاب و
معرفت را به دخترم ریحانه جان یاد بده و از تو میخواهم در همیشه در سختی
ومشکلات به خدا توکل کنی و با ذکر نام خدا آرامش بگیری و بدانی وجود وحضور
ما همه وسیله است و بود و نبود ما خیلی مهم نیست، اگر توکل کردی و خدا را
در همه حال احساس کردی میبینی که پشتیبان و یار محکمی داری و هیچ وقت
تنهایی و ترس بر تو غلبه نخواهد کرد.
ریحانه جان
دختر شیرین عسل بابا
با تمام وجود دوستت دارم و همیشه به یادت هستم و از تو نور چشمم می خواهم
همیشه حرفهای مادرت را خوب گوش کنی و مثل مادرت با حجاب و با معرفت و فهم و
کمالات باشی ودر تمام مراحل زندگی گوش به فرمان مادرت باشی و مبادا مادرت
از تو ناراضی باشد.
پدر و مادر عزیزم
از اینکه این همه برای بنده
زحمت کشیدید و خون دل ما را خوردید تشکر و قدردانی می کنم و از اینکه مرا
در راه مستقیم هدایت کردید ممنونم.
از شما همسر و دختر عزیزم ریحانه و
پدر و مادر مهربانم می خواهم همیشه پشتیبان اسلام و ولایت فقیه باشید و هیچ
وقت نگذارید کسی به رهبر عزیزتر از جانم حرفی بزند و همیشه مدافع انقلاب و
خون شهدا باشید.
از شما می خواهم اگر روزی بنده حقیر سراپا تقصیر لیاقت
شهادت را در راه اسلام، قرآن و ولایت را پیدا کردم، گریه نکنید و بدانید
عمر دست خداست و چه لیاقتی بهتر از اینکه عمر بنده با شهادت که بالاترین
مرگ و رسیدن به خداست به پایان برسد.
دعاکردم که از جسمم نماند
تا کسی نماز میتی بر تن نخواند
والسّلام
محمد زهره وند ۲۸ شهریور ۹۴
آخرین سوغاتی شهید مدافع حرم برای دخترش ریحانه!